معمولاً وقتی با طرفداران دیکتاتوری و حکومتهای خودکامه بهپای بحث مینشینی، امکان ندارد موضوع آمریکا و دموکراسی را وسط نکشند. آنها همیشه میگویند علت وضعیت نهچندان جالب آمریکا، فقط و فقط دموکراسی و حکومت اکثریت است. طرفداران حکومت اقلیت، سیاستمداران احمقی مانند جو بایدن و دونالد ترامپ را نمایندگان مردم خطاب میکنند و با تمسخر این دو را بهعنوان نتیجه دموکراسی و مردمسالاری معرفی مینمایند. اما آیا بهواقع بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟ شاید تو نیز کموبیش در مورد عدم حاکمیت مردم بر ایالاتمتحده چیزی به گوشت خورده باشد، اما به نظر نمیرسد هنوز در این مورد به قطعیت خاصی رسیده باشی. در این بخش قصد داریم به این سؤال مهم به شکل خلاصه پاسخ دهیم: آیا بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟
علم چه میگوید؟
محققان دانشگاه پرینستون آمریکا با بررسی و تحلیل 20 سال داده آماری، تلاش کردند به یک سؤال ساده پاسخ بدهند: آیا بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟ محور افقی نمودار زیر، نمایانگر حمایت عموم مردم از یک طرح و ایده است. در سمت چپ این محور، صفر درصد قرار دارد که نشان میدهد ایده موردنظر بههیچوجه موردقبول عموم نیست. درحالیکه در سمت راست این محور، صددرصد قرار دارد که نشان میدهد ایده موردنظر موردقبول تکتک آمریکاییهاست. محور عمودی این نمودار، نمایانگر احتمال (از صفر (کف نمودار) تا صد (سقف نمودار) درصد) تصویب آن طرح و ایده موردنظر است.
همانطور که مشخص است، یک جمهوری و کشور ایدهآل، باید در نمودار خطی اریب داشته باشد. اگر 50 درصد از مردم از یک طرح حمایت کنند، شانس تصویب آن ایده نیز 50 درصد خواهد بود. یا اگر 80 درصد آمریکاییها یک ایده را دوست داشته باشند، پس احتمال تصویب آن ایده نیز باید 80 درصد باشد. تقریباً بیشتر مردم (البته بهجز استثنائاتی مانند همان مخالفان دموکراسی) متفقالقول هستند که آمریکا یا هر جامعه دیگری باید تلاش کند تا به خط اریب مشخصشده در نمودار زیر نزدیک شود. اما متأسفانه جامعه آمریکا حتی نزدیک این دموکراسی ایدهآل هم نیست.
برای مثال، یک طرحی که هیچکس از آن حمایت نمیکند؛ به معنای واقعی کلمه طرحی که حتی یک شخص بالغ نیز حمایتش نمیکند، سی درصد احتمال دارد تصویب شود. حال، یک ایده بسیار محبوبی که موردقبول همه مردم کشور آمریکا باشد، بازهم تنها 30 درصد احتمال دارد که تصویب شود. این بدان معناست که رأی موافق یا مخالف آمریکاییها بهواقع هیچ تأثیری بر کنگره نخواهد گذاشت و آن ایده بدون توجه به خواست و اراده مردم ممکن است به قانون تبدیل شود و یا ممکن است نشود. دانشگاه پرینستون میزان تأثیر رأیدهندگان آمریکایی در تصویب یک قانون را «نزدیک به صفر درصد» توصیف کرد. حال آیا بهواقع بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟
اما یک نکته مهم در این نمودار وجود دارد. خط صاف 30 درصدی تنها برای جامعه 90 درصدی (اکثریت مردم آمریکا) صادق است؛ جامعهای که کمترین ثروت و درآمد را در این کشور در اختیاردارند. اما ابر ثروتمندان، نخبگان اقتصادی، سرمایهداران بزرگ و یا بهطورکلی کسانی که میتوانند لابیستها را استخدام کنند، در جامعه دهدرصدی قرار میگیرند و جالب اینجاست که نمودار آنها با نمودار مردم عادی تفاوت دارد. در نمودار زیر میبینی که تصویب قوانین چه قدر به ایدهآل 10 درصد ثروتمند جامعه نزدیکتر است. وقتی چیزی را بخواهند، دولت بهاحتمالزیاد (61 درصد) آن را تصویب میکند. از آنطرف اگر چیزی را نخواهند، میتوانند پروسه قانونگذاری آن طرح را بهطور کامل (0-1 درصد) متوقف کنند.
هزینه بر دوش چه کسانی است؟
هزینه این قانونگذاریها فقط و فقط بر دوش مردم عادی آمریکا است. مردم آمریکا با گرانترین خدمات درمانی در جهان، نظام مالیاتی بههمریخته، اینترنتی با سرعتپایین و قیمت بالا، فرهنگ مصرفگرایی، سیستم آموزشی ضعیف، جنگ خانمانسوز مواد مخدر و فقر زیاد، هزینه نظام غیر دموکراتیک و سیستم فاسد سرمایهداری را میدهند. بهطورکلی هرکجا که مردم کنار گذاشته شوند و عدهای قلیل بر مسندهای مدیریتی بنشینند، فساد از همان نقطه بهکل کشور گسترش پیدا میکند. در آمریکا نیز ریشه هر مشکل بزرگی مستقیم به این نمودار دانشگاه پرینستون بازمیگردد. اما چرا این اتفاق میافتد؟
برای پاسخ به سؤال آیا بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟ اولین کاری که باید کنی، دنبال کردن رد پول است. در حال حاضر، در ایالاتمتحدهآمریکا خرید نفوذ سیاسی کاملاً قانونی است. چطور؟ فرض کن یک بانک قانونی را بخواهد که در آن بتواند از مالیاتهای سنگین فرار کند. چنین طرحی قطعاً توسط مردم حمایت نخواهد نشد، زیرا همین بانکها با همین فرارهای مالیاتی نقش عظیمی در بحران جهانی سال 2008 ایفا کردند. در یک کشور دموکراتیک، کنگره این موضوع را میداند و با عدمحمایت مردم، این طرح در نطفه خفه خواهد شد. اما در آمریکا پول وارد میدان میشود.
یک بانک میتواند به شکل کاملاً قانونی یک یا چند گروه لابیست استخدام کند. کار لابیستها، مطمئن شدن از تصویب طرح موردنظر بانک در کنگره است. حال این لابیستها به سراغ اعضای کنگره میروند و با پول (برای کمپین انتخاباتی آینده) یا ابزارهای دیگر رأی آنها را به نفع بانک میخرند. همچنین پیشنهاد شغلهای میلیون دلاری توسط لابیستها به همان سیاستمداران کاملاً قانونی است. سپس، لابیستها به معنای واقعی کلمه قانون را با کلمات خودشان مینویسند و برای تصویب به کنگره میفرستند. اعضای کنگره نیز با پول زیاد و پیشنهادهای شغلی رؤیایی این قوانین نوشتهشده توسط لابیستها را مخفیانه و در آخرین لحظات وارد کنگره میکنند.
حال ما یک قانونی داریم که فقط و فقط به نفع بانکهاست. چنین پروسهای میتواند بارها و بارها تکرار شود و هزاران قانون علیه مردم و به نفع عدهای خاص به این شکل تصویب شود. بهطور خلاصه، یک لایحه به این شکل به یک قانون تبدیل خواهد شد:
1. ذینفعان لابیست استخدام میکنند.
2. آن لابیستها رشوه میدهند.
3. پیشنهاد شغلی ارائه میکنند.
4. قانون مینویسند.
5. کنگره قانون را به نفع ذینفعان تصویب میکند.
در 5 سال گذشته، 200 تا از فعالترین کمپانیهای سیاسی در ایالاتمتحدهآمریکا، 5.8 میلیارد دلار برای اعمالنفوذ در دولتی که قرار بود نماینده مردم باشد، هزینه کردند. حال همان کمپانیها 4.4 تریلیون دلار (یا 4400 هزار میلیارد دلار) سود به جیب زدند. این تنها 200 کمپانی برتر است و اگر بخواهیم به همه ذینفعان خاص، اتحادیهها، تجار و میلیاردرها اشارهکنیم، این ارقام سر به فلک خواهند کشید. هرکدام از این سرمایهداران میتوانند از ثروتشان برای خرید نفوذ سیاسی استفاده کنند. نکته جالب اینجاست که چنین وضعیتی سابقه چندساله و کوتاهی ندارد. اما دادههایی که دانشگاه پرینستون آمریکا جمعآوری کرده (حدوداً) مربوط به 40 سال گذشته است.
اما نتیجه این بررسی آماری چه شد؟ آیا بر آمریکا دموکراسی حاکم است؟ آیا مخالفان دموکراسی میتوانند آمریکا را بهعنوان یک کشور مردمسالار معرفی نمایند و مشکلاتش را بر گردن مردم بیندازند؟ پاسخ واضح و روشن است. خیر! نهتنها دموکراسی بر آمریکا حاکم نیست، بلکه فساد هم در این کشور قانونی است. بر آمریکا دموکراسی حاکم نیست زیرا امکان ندارد تحت نظارت همه مردم فساد همهگیر و حتی قانونی شود. بنابراین طرفداران حکومتهای اقلیتی باید از معرفی کردن آمریکا بهعنوان نماد یک کشور مردمسالار دستبردارند. اگر انتقادی هم هست، میتوانند به کشورهای شمال اروپا مانند نروژ سفر کنند و از مضرات دموکراسی برایمان بنویسند. البته امکان دارد چنین اتفاقی هرگز رخ ندهد؛ نه به این خاطر که دموکراسی یک سیستم بینقص است، خیر، دموکراسی مانند هر سیستم دیگری دارای نواقصی است. بلکه به این خاطر که ممکن است به دلیل رفاه بالا، مخالفان دموکراسی پس از سفر به کشورهای شمال اروپا، هرگز به کشور خود بازنگردند!