مطلب ارسالی کاربران
روزگارم همه سرد
روزگارم همه سرد
فکرم اما پر شده ازاندیشه درد
جسم وتنم از ناباوری پر شد از پژمردگی پر شد از تنهایی و ناباوری و برگهای زرد
کودکیم پر شد از زخمهای حاصل نبرد
با لولوی دورغهای پی درپی و درهمان کودکی شدم یه قلندر و قدم زدم تنهای تنها
در برگاهای زرد همراه ناباوری در جاده پر شده از درد