در روز سه شنبه 13 فوریه 1945 به مناسبت روز اعتراف قرار بود در شهر جشن برگزار شود. بچه ها لباس های رنگی بپوشند و شادی کنند. قرار بود سیرک ها و کارناوال ها غوغا به پا کنند و همه جنگ را فراموش کنند. بیش از هزار خانواده بی خبر از آینده در این جشن بزرگ حاضر شده بودند.
اول از همه هواپیماهای مسیریاب آمدند و چند بمب دودزا در فاصه 200 متری مرکز شهر منفجر کردند تا راه را به موج های بعدی حمله نشان بدهند.نیروهای دفاع خانگی به سرعت به حالت آماده باش در آمدند هواپیماهای خودی با کمی تاخیر اما اثر بخش به دفاع پرداختند اما توپچی های ضد هوایی آنقدر دستپاچه شده بودند که هواپیماهای خودی را ساقط می کردند. بعضی از مردم با دیدن این صحنه ها به پناهگاه ها رفتند اما این کافی نبود. در عین حال هیچ آژیری به صدا در نیامد و کسی حمله دشمن را اعلام نکرد.
آخرین برنامه در حالی که اجرا می شد و دلقک ها با الاغ هایشان وارد صحنه می شدند آژیر به صدا در آمد:
{ موج دوم هواپیماهای دشمن به این سو تغییر مسیر داده است و در حال نزدیک شدن به شهر است. همه اهالی وظیفه دارند که در پناهگاه ها پناه بگیرند و ماموران هرکس را که در خیابان ها ببینند بازداشت خواهند کرد}
نخستین بمب ها در ساعت 10:13 شب بر سر شهر فروریخت. این بمب ها از جمله بمب هایی بودند که دشمن تازه اختراع کرده بود و حاوی منفجره کم با قدرت تخریبی بسیار بالا بود. این بمب ها ساختمان ها را روی سر مردم شهر خراب کردند و بسیاری را کشتند. از طرف دیگر تخریب به گونه ای بود که خروج از بسیاری از پناهگاه ها هم غیرممکن شده بود و مردم یا خفه می شدند یا زیر آوار جان می سپردند. موضوع دیگر اینکه حریق شدیدی ایجاد شد و اکسیژن اطراف را به خود می مکید؛ که این موضوع باعث ایجاد پدیده طوفان آتش شد و برنامه مطابق میل خلبانان بمب افکن پیش رفت. این طوفان درخت ها را از جا میکند و انسان ها رو از زمین بلند می کرد همه را درون خود می کشید. در این زمان دمای هوا مرکز شهر به 1600 درجه سانتیگراد می رسید!!
موج دوم بمب افکن ها ساعت 01:30 بامداد سر رسیدند و حامل بمب های آتش زا بودند. این بار اما هواپیماهای دشمن نیازی به مسیر یابی نداشتند چرا که دود حاصل از موج قبلی شهر را از فاصله 300 کیلومتری قابل تشخیص می ساخت. کسی نمی داند چرا این بار هواپیماهای شکاری خودی بلند نشدند؛ بعضی ها می گویند که تماس با پایگاه هوایی قطع شده بود. به همین دلیل هواپیما های دشمن هر کجا که دوست داشتند بمب هایشان را فرو می ریختند. از حدود 1400 هواپیمای دشمن که در این عملیات شرکت داشتند تنها 6 فروند آنها نتوانستند به پایکاه بازگردند. وقتی که بمب ها روی چادر های سیرک ریخته شدند، اسب های عربی رم می کردند در حالی که آتش گرفته بودند به اطراف می دویدند؛ این را خلبان های بمب افکن ها می گفتند.
صبح چهارشنبه معروف به "چهارشنبه خاکستری" بازماندگان از میان خرابه ها سر برآوردند. دود زرد-قهوه ای غلیظی به ارتفاع 5 کیلومتر از شهر بلند می شد.از طرفی بخشی از اردوگاه اسرای جنگی در 20 کیلومتری شهر هم تخریب شده بود و و خرابه های آن روی سر اسرا می ریخت. بعد موج سوم بمب افکن ها آمدند و یازده دقیقه دیگر نیز بر سر شهر مرگ بارید. شکاری های دورپرواز دشمن در ارتفاع پایین پرواز می کردند و هر چه که می جنبید را به مسلسل می بستند. یکی از آنها گروه کر یک کلیسا را گلوله باران کرد.
مردمی که در پناهگاه ها یا خانه ها گیر افتاده بودند سعی میکردند با خراب کردن دیوار ها به خانه همسایه ها بروند اما وقتی چند خانه جلو می رفتند دود ناشی از آتش جمع می شد و آنها را خفه می کرد. یک افسر ارتش که در مرخصی به سر می برد 60 نفر را در یک خانه دید و تلاش کرد به آنها کمک کند. او به همه گفت:
{پالتو هاتون روی توی سطل آب خیس کنین و بذارین روی سرتون و بدوید}
کسانی که به این نصیحت عمل نکردند، مردند.
یکی از اهداف اصلی دشمن ایستگاه قطار بود که محل برگزاری کارناوال هم بود. آن روز در ایستگاه از اجساد کودکان کوهی ساخته شده بود. روز بعد قطار ها حرکت خود را از سر گرفتند و در نتیجه دشمن به یکی از اهداف اصلی خود نرسید.
بعد کار شمارش اجساد آغاز شد. یک هفته پس از بمباران هنوز شهر پر از جسد بود. اجساد را در پیاده رو ها کنار هم میچیدند تا اقوامشان آنها را شناسایی کنند. به افراد امدادگر سیگار و برندی داده می شد تا بوی تعفن مردگان را تحمل کنند. بعد اسرا را برای کمک آوردند اما مردم به آنها حمله کردند و بعضی ها را تا حد مرگ کتک زدند.
اجساد را در گورهای دسته جمعی دفن می کردند. حتی تابوت هم نداشتند. بعضی ها را در مقوا و بعضی هارا در کیسه سیمان می پیچیدند. تلفات غیر قابل شمارش بود. در یک تخمین حدسی 135 هزار نفر کشته شدند.
******
شهر درسدن پیش از جنگ
نمایی از درسدن پیش از جنگ
همه این اتفاقات در شهر درسدن آلمان اتفاق افتاد. سه شنبه انگلستان و چهارشنبه آمریکایی ها عملیات را در دست داشتند. از همه بد تر اینکه این اولین بمباران از نوع خودش نبود! نمونه دیگری هم در هامبورگ اتفاق افتاده بود.
بریتانیا ادعا می کرد که این شهر مرکز صنعتی بخصوص صنایع نظامی آلمان است، درحالی که به دلیل ساختار قدیمی، بافت تاریخی و معماری گوتیک و باروک دولت همه بناهای جدید(از جمله مراکز صنعتی و نظامی و کارخانه جات) را در خارج از شهر می ساخت.
این اتفاق از جمله فجایع تاریخ و نا بخشودنی ترین گناهان متفقین است. همه مردم نازی ها گناهکار می دانند و البته حق هم دارند؛ اما هرگز متفقین بخاطر این اتفاق محاکمه نشدند در حالی که مرتکب جنایات جنگی بزرگی شده بودند.
در حالی که همین متفقین ادعا می کردند که طرف حق هستند و خدا پشتیبان آنهاست! همان طور که در پوستر بالا مشاهده می کنید تصویر جو لوییس قهرمان مشت زنی آمریکایی قرار دارد که می گوید ما پیروز می شویم چون خداوند پشتیبان ماست.