ولیالله صالحنیا که بدنسازی را به فوتبال وارد کرد در مورد وقایع پشت پرده استقلال و پرسپولیس و دلایل عدم صعود ایران به جام جهانی ۲۰۰۲ و شکست پرحاشیه از بحرین صحبت کرد.
به گزارش طرفداری و به نقل از ایسنا، ولیالله صالحنیا کارش را با دوومیدانی شروع کرد و مدالهایی را در این رشته به دست آورد، سال ۱۳۵۱ وارد مدرسه عالی ورزش شد و همزمان با تحصیل، تدریس را هم انجام داد اما از سال ۶۱ در مسیر جدیدی قرار گرفت و وارد فوتبال شد. به عنوان مربی بدنساز پرسپولیس آغاز به کار کرد و با این تیم افتخاراتی را به دست آورد اما پشت پردههای تغییر نام پرسپولیس به پیروزی پایان همکاری او با قرمزهای پایتخت را رقم زد. به سمت استقلال رفت و در مدت هشت سال حضورش در این تیم از نزدیک شاهد اتفاقاتی چون کودتای بازیکنان علیه پورحیدری بود.
این تنها بخشی از فعالیتهای مردی است که او را پدر بدنسازی فوتبال ایران میدانند. همکاری با مایلیکهن، ایویچ و بلاژویچ در تیم ملی را هم تجربه کرد و وقایع شکست در بازی معروف و پرحاشیه مقابل بحرین که باعث نرفتن ایران به جام جهانی ۲۰۰۲ شد را از نزدیک مشاهده کرد.
او با حضور در ایسنا راوی وقایعی شد که شاید کمتر شنیده باشیم. در ادامه مشروح گفتوگو ولیالله صالحنیا با ایسنا را میخوانید:
از خودتان بگویید چه شد که ورزش را انتخاب کردید؟
متولد اول خرداد ۱۳۳۳ در شهرستان بروجرد از استان لرستان هستم. پدرم همیشه موقع اذان اشک در چشمهایش جمع میشد و اسم "ولی الله" را با عشق برایم انتخاب کرد. تحصیلات دانشگاهی نداشت و فقط سواد قرآنی داشت اما درسهایی به ما می داد که در دانشگاه به دانشجویانم میگفتم و بعدها که من را میدیدند، میگفتند کدهایی که از پدر و مادرت میآوردی، همه سر راه ما قرار گرفت و همیشه دعاگویت بودیم.
در خانوادهای کارگری و زحمت کش سعی کردم طبق توصیه پدر و مادر در راه سلامتی و ورزش قدم بردارم. از بچگی عشق و علاقهام ورزش بودم و بروجرد هم سالنها و زمینهای تمرینی زیادی داشت. از طرفی به خاطر طبیعت خوبش هر زمان سالنها بسته میشد به طبیعت روی میآوردیم. آن زمان آقای غلامرضا کاروان که قهرمانان زیادی را به تیم ملی تحویل داد، مربی من بود. ورزش را ادامه دادم تا اینکه سال ۱۳۵۰ و در حالی که کلاس یازدهم بودم، قهرمان جوانان ایران در ۱۱۰ متر بامانع و بعد هم قهرمان آموزشگاههای ایران شدم.
سالی که مسابقات آموزشگاهها در اصفهان برگزار شد در دور مقدماتی مسابقات اول شدم و بخاطر اینکه تعدادی از قهرمانان را جا گذاشته بودم، احساس بسیار خوبی داشتم. شب همان مسابقه شادروان کاروان یک بلیت اتوبوس دستم داد. گفت مگر کنکورت یادت رفته؟ شبانه من را به تهران فرستاد. در استادیوم نصیری که بعد به حیدرنیا تغییر نام داد، کنکور دادم. در دانشکده افسری و دانشکده تربیت بدنی و علوم ورزشی که نامش آن زمان مدرسه عالی ورزش بود، قبول شدم.
مربیها و مدرسهای ایرانی دانشکده تربیت بدنی تحصیلکرده خارج بودند و از آنجایی که این دانشکده زیرمجموعه دانشگاه کلن آلمان بود، اکثر استادان ما از آنجا میآمدند. به خاطر کنکور سختی که داشت، دانشجویان زبده زیر دست این مربیها قرار میگرفتند. از ۳۵۰ همدورهای من ۳۰۰ نفر قهرمان آسیا و جهان بودند و بعد از انقلاب هم اکثر بچههای تربیت بدنی و دانشجویان تحصیل کرده این دانشکده همه مسئولیتهای کلیدی ورزش را گرفتند.
از همان سال اول دانشکده شروع به تعلیم و تربیت دانشجویان و همدورههایم کردم. گذشت تا به بازیهای آسیایی ۱۹۷۴ تهران رسیدیم. ۶ ماه قبل از این بازیها در دهگانه کارم را شروع کردم و در جریان رقابتها هشتم شدم. قبل از آن رشتههای مختلفی را تجربه کردم و ماده اصلیام ۱۱۰ متر مانع بود اما چون به مواد دیگر دوومیدانی هم علاقه داشتم، دوستان پیشنهاد دادند در بازیهای آسیایی در ماده دهگانه شرکت کنم.
خوشحالم که دهگانه را انتخاب کردم. در دنیا به دهگانهکارها قهرمان قهرمانان میگویند چون هماهنگ کردن ۱۰ ماده آن بسیار سخت است. قویتر، سریعتر و بالاتر در دهگانه نهفته است. این ماده را تا سال ۶۱ ادامه دادم اما زمستان همان سال بدنساز آقای کیان طهماسبی که از بازیکنان مصدوم پرسپولیس بود، شدم. در طول فصل هم به تیم پرسپولیس رفتم که همان فصل اولین نایب قهرمانی را کسب کردیم و تا سال ۶۷ که در پرسپولیس بودم، تیم قهرمان شد.
شما در دهه ۶۰ به عنوان بدنساز پرسپولیس در این تیم بودید. ابتدا در مورد دربی سال ۶۲ صحبت کنید که پر تماشاگرترین دربی تاریخ است و استقلال یک بر صفر با گل مظلومی برنده بازی شد. گویا در آن بازی، مردم دور زمین و روی پیست دومیدانی نشسته بودند.
دیگر مثل آن بازی در ایران تکرار نشد، حتی روی دکلها هم تماشاگر نشسته بود. یکی از بازیهای جذاب دو تیم را دیدیم. بازی به خوبی پیش رفت و با یک سر توپ زدن آقای نعلچگر، آقای درخشان جا ماند و آقای مظلومی از وسط دفاعهای ما که آقای پنجعلی و کاشینژاد بودند، با سر گل پیروزی استقلال را زد. از آن به بعد آقای پورحیدری هر وقت من را میدید، میگفت باید تو را به استقلال ببرم چون باعث شدی پرسپولیس همه جامها را بگیرد و چیزی گیر ما نیاید.
گفته میشود در آن دربی وقتی که هوا تاریک میشود از آقایان ناصر حجازی و علی پروین میخواهند به مردم بگویند از دکلها پایین بیایند تا چراغها را روشن کنند اما آقای حجازی قبول نمیکند، درست است؟
خیر گاهی چیزهایی اطراف این تیمها اتفاق افتاده است که من در بطن و متن آن بودم. اولین بار است که این حرف را میشنوم. هیچ وقت ندیدم آقای حجازی حرفهای غیرمنطقی بزند که البته در نهایت پافشاری روی اعتقاداتش باعث شد سازمان تربیت بدنی حقوقش را قطع و اخراجش کند. کارهایی از او میخواستند که میگفت ربطی به من ندارد و من باید فوتبالم را بازی کنم.
دربی سال ۶۵ آخرین باری است که ناصر حجازی در دروازه استقلال ایستاد، شما آن موقع مربی پرسپولیس بودید. اتفاقاتی در رختکن استقلال افتاد؟ در مورد آن ماجرا صحبت کنید.
در آن بازی آقای شاهرخ بیانی به پرسپولیس آمده بود چون تیم روی روال برد بود و خیلی اوقات ۹، ۱۰ نفر از پرسپولیس به عنوان فیکس تیم ملی انتخاب میشدند. در مورد آقای حجازی هم سال آخر بازی او در ایران بود. درخواستی از او شد که قبول نکرد. بعد هم که از رختکن خارج شد، میدوید تا از پلهها بالا برود و اصلا فکر چنین اتفاقی را نمیکرد. در نهایت حجازی برکنار شد و او هم سمت هند و بنگلادش رفت. زمانی که با پرسپولیس به بنگلادش رفته بودیم، به من گفت "بیا اینجا با من همکاری کن تا تیم مطرحی در آسیا بسازیم. پول خوبی هم برایت میگیرم" اما گفتم وقتی میبینم مردم اینجا زیر باران دوش میگیرند، دلم میسوزد و نمیتوانم پول آنها را بگیرم. در آن دربی شاهرخ بیانی یک گل زد و یک پنالتی هم ناصر محمدخانی گرفت که به شاهرخ دادند، بزند. به هوای قول و قراری شاهرخ به پرسپولیس آمده بود اما آن قول ها عملی نشد. ناصرخان هم در هر تیمی بود دلاورانه جنگید و افتخار میکنم که مدتی در استقلال با او کار کردم.
در تیم ملی امید (المپیک ۱۹۹۲ بارسلونا) با آقای حسن حبیبی بودید. تیم خوبی هم داشتید اما ظاهرا اختلافهایی بین آقای مصطفوی و کادر تیم ملی امید وجود داشت و نتوانستند سربازی بعضی از بازیکنان را درست کنند، برایمان بگویید چه اتفاقی برای آن تیم افتاد.
آن تیم یکی از بهترین تیمهای ملی امید ما بود. تیم المپیک آن سال از دروازهبان گرفته تا نوک حمله هیچ چیزی کم نداشت. آقای حبیبی، دکتر ذوالفقارنسب، آقای اردشیر لارودی و من مربی بودیم. تیمی بسیار خوب، گردن کلفت و فنی داشتیم. اما درست قبل از بازی با قطر تا 8 ساعت قبل از بازی 8 بازیکن را به ما رساندند. این 8 بازیکن چند روز در پادگانها دنبال نامه خود بودند. وقتی به اردو رسیدند گفتم بچهها چطورید که پاسخ دادند "آقا فقط بگذارید ما بخوابیم. 3-4 روز است در پادگان از این سر به آن سر ما را میبرند و میآورند." غافل از اینکه نامه آنها در همان کشوی میز کادر اداری بود اما آنها را میدواندند و در نهایت همان نامه را امضا کردند و به آنها دادند. دوستانی که نمیخواستند قدرت تیم ملی امید در آسیا را ببینند، این کار را کرده بودند.
چه کسانی بودند؟
اختلافات و فاصلهای بین آقای مصطفوی و آقای نوآموز دبیر و رئیس فدراسیون وجود داشت. آقای نوآموز بیشتر سمت تیم ملی بزرگسالان را که دست آقای پروین و آقای ابراهیمی بود میگرفت، حتی دوستان در آن تیم گفته بودند، میخواهند با تیم ملی امید جای ما را بگیرند. اختلاف سر این بود که تیم امید در حال پیشرفت بود. هشت بازیکن فیکس تیم را هشت ساعت مانده به بازی به ما رساندند. وقتی رسیدند فقط میخواستند بخوابند چون چند روز از این سر پادگان به آن سر رفته بودند. در حالی که نامهشان در کمد فدراسیون و از روی قصد پنهان شده بود. هر چند ما آن بازی را باختیم اما در تهران جبران کردیم. از طرفی تیمهای امارات و قطر با هم زد و بند کردند که به هم امتیاز بدهند تا ایران صعود نکند. اماراتیها تیم خوبی داشتند، به قطر امتیاز دادند و ما یک امتیاز کم آوردیم.
شما با استقلال قهرمانی، نایب قهرمانی و سومی آسیا را تجربه کردید، این اتفاقات را با هم مرور کنیم.
سالی که استقلال قهرمان شد تا دوره مقدماتی با تیم بودم اما وقتی به نیمهنهایی صعود کرد، تیم امید را به من دادند. البته اسم من جزو استقلال بود اما در بنگلادش حضور نداشتم. در نایب قهرمانی هم تیم امید را تمرین میدادم اما در سومی این تیم بودم. در یکی از بازیها که در تهران برگزار میشد باران شدیدی بارید و اگر آقای نوازی موقع پنالتی زدن کمی گِل زیر توپ میگذاشت تا کمی از روی زمین بالا بیاید و بعد میزد، حتما گل میشد. تیم حریف به راحتی در چنگ ما بود اما آن باران نگذاشت.
درست است که آنیانگ کره از قبل میدانست آن روز باران میبارد و از قبل در زمین بارانی تمرین کرده بودند؟
بله دقیقا. به خاطر همین تمرین کرده بودند و در بازی توپ را روی هوا نگه میداشتند. اصلا اجازه نمیدادند توپ به زمین بخورد. توپ دستشان بود و روی هوا بازی میکردند. از تیم ما فقط سهراب بختیاریزاده روی هوا خوب کار میکرد.
وقتی آقای نوازی پنالتی را خراب کرد، واکنش آقای پورحیدری در رختکن چه بود؟
هرچند موقعیت قهرمانی آسیا را به راحتی از دست دادیم اما آقای پورحیدری آنقدر شریف و نجیب بود که کوچکترین حرفی به آقای نوازی نزد. مساله این بود که فدراسیون میتوانست بازی را یک روز عقب بیندازد اما برای اینکه بلیت هواپیمای کره را عقب نیندازد و هزینه پرداخت نکند، این کار را نکردند.
دربی سال ۷۹ مربی استقلال بودید، در بازی دعوای شدیدی بین بازیکنان از جمله برومند و رافت شکل گرفت. چرا شما دو ماه محروم شدید؟
به خاطر کم لطفی آقای سیدرضا غیاثی (ناظر آن بازی) محروم شدم. بازی از دست داور کرهای در رفته بود و مردم آماده درگیری و حضور در زمین بودند. آقای خسروی (داور چهارم بازی) از من و بقیه مربیان استقلال و پرسپولیس خواهش کرد به زمین برویم و مراقب باشیم اتفاقی نیفتد. میگفت خون از دماغ کسی بیاید دمار ما را در میآورند، داور یادش رفته بود که داور است و فقط به جمعیت نگاه میکرد. دویدم داخل زمین و دیدم بچهها به هم حرفهای رکیک میزنند. وسط را گرفتم و از آقای استیلی، تارتار و خیلی از بچههایی که قبلا با من کار کرده بودند خواهش کردم دعوا نکنند. همه سرشان را پایین انداختند و رفتند. فرزاد مجیدی را کتک میزدند. یک دفعه آقای عابدزاده خطاب به ما گفت اینها چه کسانی هستند که داخل زمین آمدهاند؟ بروید بیرون. سرم را برگرداندم گفتم احمدرضا، آقای پورحیدری داخل زمین است مگر قبلا مربی تو نبوده؟ گفت نه از زمین بیرون بروید مگر اینجا بیمارستان است. خیلی بد جواب داد و دل من کمی شکست. وقتی بیرون رفتیم آقای ناظر بازی گزارش داده بود صالحنیا و بقیه مربیان داخل زمین رفته و جو بازی را بهم ریختهاند!
آن زمان آقای دهمیانی تازه از قوه قضاییه به فدراسیون آمده بود. گفتم قوانین مسابقات را بنویسید تا باشگاه به مربیان و بازیکنان بدهد و دیگر توی سینه داور نروند. گفت اگر ماندگار شدم حتما این کار را میکنم تا به وسیله شما مربیان تدریس کنیم. سر تیم به بچههای خومان گفتم شما که دائم به داور اعتراض میکنید اصلا وزن توپ و ابعاد زمین را میدانید؟ جواب را نمیدانستند. گفتم اعتراضتان هم مثل همین ندانستنهایتان است.
در آن دربی آقای هاشمینسب به استقلال آمده بود و بخشی از حساسیت بازی به همین دلیل بود، شنیده شده دعوای این بازی از قبل برنامهریزی شده بود.
برنامهریزی شده بود. میخواستند اگر پرسپولیس باخت، گردن هاشمینسب بیندازند. به تدارکات گفتم گل بگیرید و دست مهدی را گرفتم و پیش آقای پروین بردم. وقتی گل زد و بیهوش شد گفتم بلند شو حالا یک گل زدی، گفت نه دلم پر است. بالاخره علی پروین با یکسری بازیکنان سر سازش داشت و با برخی نمیساخت. آن هم از اختیارات خودش استفاده میکرد.
شما دستیار آقای پورحیدری بودید، بازی با ملوان (لیگ برتر فصل ۸۰-۸۱) چه اتفاقی افتاد؟ استقلال اگر مساوی میکرد هم قهرمان میشد.
۶-۷ نفر از بازیکنان روز قبل بازی با ملوان برای تمرین پیش من آمدند و خط و نشان کشیدند که آقای پورحیدری اگر پشت گوشش را دید، قهرمانی را هم میبیند. فردا دم پلههای اتوبوس به آقای پورحیدی، نصرالله عبدالهی و مظلومی گفتم این نفرات این حرف را زدهاند اما آنها باور نکردند. روز مسابقه همان اتفاق افتاد، توپ را گل نزدند و راحت گل خوردند. ما با مساوی هم قهرمان می شدیم اما باختیم.
مشکلشان با آقای پورحیدری چه بود؟
میخواستند آقای پورحیدی برود که کخ آلمانی بیاید. آقای پورحیدری روی نیمکت نشسته بود، بعد از اینکه گل را خوردیم، دیدیم ابراهیم طالبی آرام سُر خورد و کنار آقای پورحیدری نشست. پشت پرده با آقای علی فتحاللهزاده کارهایشان را کرده بودند تا آقای کخ سرمربی شود. سردمدار آن بازیکنان پاشازاده بود که هیچوقت در هیچ تیمی در مربیگری موفق نشد، چون وقتی بد تیمت را بخواهی بد علاقمندان و مردم را خواستهای و سرت میآید. و برای مربیگری هر چند ماه یک تیم رفت و اگر یکسری دوستان کمکش نمیکردند بدون تیم میماند.
در دوران سرمربیگری مایلیکهن برای رفتن پاشازاده به تیم ملی خیلی زحمت کشیدم. آن زمان فقط علیرضا منصوریان از استقلال در تیم ملی بود. آن هم برای قرائت قرآن که با مهرداد میناوند زود میخواندند.
چرا تیمی که کخ هدایتش را برعهده گرفت، چیزی نشد و در رتبه نهم جدول قرار گرفت؟
بین همان آقایانی که کخ را آوردند، اختلاف افتاد و در رختکن همدیگر را میزدند. کخ پیش از آن سرمربیگری نکرده بود. تا به حال دیدهاید مربی از این سر زمین به آن سر دیگر برود تا به بازیکن بگوید سر جایت بایست؟ کخ در مقدماتی جام باشگاههای آسیا در امارات این کار را کرد تا به محمود فکری بگوید وسط زمین بایستد. پس از آن قلعه نویی آمد و ما جام حذفی را با قلعهنویی گرفتیم و شبانه به خانه پورحیدری رفتیم تا دلش نشکند.
یکی از دلایلی که برای ناکامی آن تیم میگویند این است که دعوا بر سر کاپیتانی بوده، این موضوع صحت داشت؟
یکسری چسبیدند به کخ تا شاید جای پورحیدری را بگیرند. کخ روی پیراهنش اسم قهوه چیبو را زده بود و تبلیغ میکرد. با استقلال هم همان قرارداد را بستند. خیلیها پرپر شدند. قلعهنویی و جواد زرینچه به حقشان نرسیدند. برای جنگ قدرت خیلیها زیرآب هم را زدند. پاشازاده سرمدارشان بود، پیدا کردن بقیهشان هم خیلی راحت است. برخیشان در تلویزیون و در برنامه ستاره ساز گفتند ما اصلا آن موقع بدنساز نداشتیم. آنها گذشته را هم فراموش کرده اند.
منظورتان آقای سیروس دینمحمدی است؟
بله. آقایی که این حرف را میزنی من آن موقع چوب بودم؟ من این بچهها را عاشقانه دوست داشتم و با صداقت کار کردم. در تیمهایی که کار کردم، کمترین بگومگوها را داشتیم. در پرسپولیس دیدم چند بازیکن حرف چرت میزنند. به آقای پروین گفتم اینها شب نخوابی دارند، سر کوچه میایستند و کارشان عیب دارد. گفتم نیرو بگذار که این بچهها بعد از تمرین سر کدام کوچه میایستند و به کدام خانه میروند.
شما کار بدنسازی را با پرسپولیس شروع کردید اما چه شد که بعد از چند سال جدا شدید؟
اسم تیم را عوض کردند و بازیکنان و مربیان به حقشان نرسیدند. به آقای پروین گفتم "بازیکنان پشت سرت حرف میزنند که علی پروین اسم پرسپولیس را به پیروزی تغییر داد، و برای موافقت با این تغییر نام یک خانه در زعفرانیه به او دادهاند که ۴ میلیون را نقد داده و ۴ میلیون دیگر را باید ۹۶ ماهه پرداخت کند." پروین در پاسخ به من گفت "خودشان زبان دارند و حرف میزنند. اگر حرفی دارند به من بزنند" بعد از این ماجرا از پرسپولیس خداحافظی کردم. غروب آن روزی که قراردادم تمام شد، رفتم. پروین به خوردبین گفت محمود نگذار برود اما نماندم. رفتم و باختهایشان هم شروع شد.
شما حرف بازیکنان در مورد آقای پروین را تایید کردید که رفتید؟
دقیقا همین بود. اسم تیم را به پیروزی تغییر دادند. گفتم علی آقا میدانی پرسپولیس یعنی چه؟ گفت شما تعریف کن. گفتم این تاریخ ایران است حالا آن را با پیروزی عوض کردهای؟
پرسپولیس هم از کودتاهایی که در استقلال اتفاق افتاده بود، داشت؟
دعوا میشد اما علی پروین در نطفه خفه میکرد. بگو مگوها بیشتر سر کاپیتانی بود اما وقتی ماجرای تغییر نام و پول پیش آمد، اوضاع بهم ریخت. یادم میآید قبل از این ماجرا یک روز آقای پروین ۳۴۰ یا ۳۶۰ هزار تومان سهم پرسپولس از بلیتفروشی را که داخل گونی ریخته بودند، وسط مغازهاش در اطراف میدان خراسان خالی کرد. همه بچهها کمک کردند تا پولها را مرتب روی هم گذاشتیم و دسته کردند. بعد گفت سهم هر کدام ۲۰ هزار تومان است که من نمیخواهم. من و محمود خوردبین هم برنداشتیم. بعد من گفتم با این پول در پاساژ روبروی امجدیه یک مغازه برای عباس کارگر و کاظم سیدعلی خانی بخریم. بعد هم میتوانیم لباس و وسایل به اسم پرسپولیس تولید کنیم و بفروشیم. همه موافقت کردند و این کار انجام شد.
شما در باشگاه کشاورز هم بودید.
بله، اولین پول حرفهای را هم آنجا گرفتم.
تصوری وجود دارد که باشگاه کشاورز و در ادامه باشگاه بهمن بوجود آمدند تا استقلال و پرسپولیس از دور خارج شوند، شما تایید میکنید؟
بله همه این تیمها ابتدا بخاطر تضعیف این دو تیم اسمی درست میشوند. سپاهان، ذوب آهن و تراکتور هم اینگونه بودند. نفعششان در جمعیت است، هر چه جمعیت کمتر باشد کنترل راحتتر است. تصور کنید بازی استقلال و پرسپولیس ۱۵۰۰ تماشاگر داشته باشد، یک بچه هم میتواند کنترلشان کند.
به تیم ملی برسیم، به نظر می رسد دعوت بازیکنان در زمان آقای مایلیکهن کاملا رنگی بود، درست است؟ شایعه کرده بودند فضای تیم ملی فضایی مانند مسائل مداحی و مذهبی بوده است.
این که می گفتند فضای تیم ملی در زمان مایلی کهن فضای مداحی و این جور مسائل است را با صداقت می گویم و قسم میخورم که صحت ندارد. برای خراب کردن هر مربی، داستانهایی حاشیهای درست میکنند. با حاج محمد مایلیکهن ۷ سال در پرسپولیس و ۴ سال همدانشکدهای بودیم.
با آقای دهداری هم کار کردهاید؟
نه اما میرفتم تا کار بچههای تیم خودمان را ببینم که دعوت شده بودند. همیشه هم تعارف میکرد و احترام می گذاشت چون میدیدند کارم را خوب بلد هستم. در هر تیمی بودم بیشترین ملی پوش را داشت. دورهای که استقلال بودم ۸ استقلالی آماده را تحویل تیم ملی دادم اما به جای من آقای کماسی را با تیم ملی بردند چون رفیق آقای مصطفوی بود.
به خاطر اینکه آقای پروین از شما دلخوری داشت؟
بله و بعد هم رفیق خودش را جای من فرستاد.
تیم سال ۹۶ احتمالا یکی از بهترین نسلهای تاریخ ایران است، در نیمه نهایی از عربستان باختیم، خاطرهای از بازی تعریف کنید.
عربستان پلی بین خودش و بحرین دارد که ۲۵ کیلومتر است. آنجا هر کاری دلشان میخواهد، میکنند و بعد برمیگردند طاهر میشوند. داور مصری را انتخاب کردند چون هر هفته یک هواپیما برایشان محصولات صادر میکرد. داور را هم خریدند و پا روی حق گذاشت.
وقتی برای سوم چهارمی با کویت بازی کردیم علی دایی با شیرجه یک گل زد.
در تمرینات حرکات ژیمناستیک کار میکردیم. وقتی علی آن شیرجه را زد و شانهاش توی گل رفت، همه گفتند گردنش شکست اما گفتم چیزی نمیشود، چون بدن علی بسیار خشک بود اما با تمرینات تغییر کرد. استاد اسدی هم وقتی در ارزشیابی انعطاف بدن خم میشد، بدنش ۱۰ سانتی متر بدهکار بود. کاری کردم که ۱۰ سانتی متر جلو آمد، یعنی ۲۰ سانتی متر کمرش را درست کردیم.
بعد از آن بازی هم پیراهن علی را با امضا گرفتم و به یکی از دوستانم دادم، گفتم این را با همین گِل به دیوار خانهات بزن.
وقتی داریوش یزدانی در بازی با عربستان پنالتی را گل نکرد و فینال جام ملتهای ۹۶ را از دست دادیم، برخوردها چگونه بود؟
برخوردها اصلا بد نبود چون علی دایی، محرمی و یزدانی از بزرگ به کوچک خراب کردند. این جرات و شهامت آقای مایلیکهن بود که به جوانانی مثل یزدانی و فرهاد مجیدی که الان یادش رفته چه کسی بهش خدمت کرده، اعتماد کرد. مهدوی کیا بازیکن ۲۰ دقیقهای پرسپولیس بود و هیچ مسابقهای را تکمیل نمیکرد. آقای مایلیکهن او را به تیم ملی دعوت کرد و کاری کردیم که تبدیل به هافبک رونده در تیم ملی و هامبورگ شد.
در مورد مایلی کهن گفته میشود انگار گاهی لج میکرد، مثلا در لیگ ملتهای ۹۶ در حالی که عابدزاده شرایط خوبی داشت اما نیما نکیسا را درون دروازه قرار داد یا در مقدماتی ۹۸ در بازی با عربستان خداداد عزیزی را روی نیمکت قرار داد.
در مسابقات ۹۸ کنار تیم نبودم چون درست بعد از اینکه از کانادا برگشتیم من را کنار گذاشتند. مایلی کهن در مورد کنار گذاشتن من نتوانست جواب قانعکنندهای به کسی بدهد. وسط زمین به من گفت برو بیرون، دیگر نمیتوانیم با هم کار کنیم. گفتم "بیرون نمیروم چون اینجا تیم ملی من هم هست، همین الان به آقای مصطفوی رئیس فدراسیون زنگ بزن و بگو که چرا چنین رفتاری میکنی." البته داریوش خان از خدا خواسته بود چون گزینهاش برای تیم ملی آقای حجازی بود. آقای مایلیکهن هم مورد تایید آقایان هاشمیطبا و فائقی بود.
در مورد نکیسا داستان از این قرار بود که قبل از بازی انگشت احمدرضا آسیب دید و گفتند ترک خورده است. یک شانس به نکیسا رو کرد. پدرش دستش را از امیدهای پاس در دست من گذاشت و گفت تیم ملی انتخاب شده من او را از تو میخواهم. به ولای علی سر سوزنی از تمرینات نزد و همه را چسبیده به من انجام میداد. میدان هم گرفت و جام جهانی هم رفت اما خیلی جوان و در مقایسه با عابدزاده کم تجربه بود.
بازی اول با عراق بود که ارنج هم عوض شد و از همانجا اختلافات را با من شروع کردند. در همان بازی مرحوم بهرام شفیع به من گفت همه تیمها ارنجهایشان را دادهاند، من الان باید چه ترکیبی را به تلویزیون بدهم. همین که من ارنج را به او دادم، آنها فهمیدند و سریع عوضش کردند، مثلا سیروس دینمحمدی را دفاع چپ گذاشتند، اکبر یوسفی که هافبک گردن کلفتی بود و همه را درو میکرد، به قسمت چپ زمین بردند. اصلا چپ ما فلج و برای عراق اتوبان شد. دو بر یک هم باختیم اما همان باعث شد آبرومندانه روی سکو برویم و همه افتخارات جام را مال خودمان کنیم.
درباره عابدزاده هم اگر نکتهای دارید، بفرمایید.
دکتر مددی سه عمل جراحی روی پای عابدزاده انجام داد. رفت امارات و تمرین کرد. گفتم احمدرضا نباید یک ماه و نیم بعد از عملت به دبی میرفتی و وزنه میزدی. مصدومیت تو دوره دارد و باید بعد از ۹ ماه توی زمین بروی اما الان ۹ ماه دیگر خودت را عقب انداختی و باید زحمت بیشتری بکشی. روح آقای آشتیانی شاد. میگفت آب در هاون میکوبی، از عابدزاده چیزی در نمیآید، آسیب دیده و دیگر تمام شده است. وقتی احمدرضا بعد از ۱۸ ماه برگشت و در اولین بازیاش پرسپولیس مقابل ملوان دو بر صفر برد، با شیرینی پیش من آمد و گفت اصلا درد نداشتم. گفتم آن دوره برای برگشتن عجله کردی چون بهزاد غلامپور بیخ گوشت بود و فکر کردی اگر کنار بیایی جایت را میگیرد پس رفتی خودت را خراب کردی.
هنوز نمیدانید چرا آقای مایلیکهن با شما قطع همکاری کرد؟
نه اما حس میکنم پیش او پشت سر من حرف میزدند چون اگر من را از تیم میگرفتند خیلی از کارها لنگ میماند. بین ما را شکراب کردند، تیم هم لطمه خورد و آقای مصطفوی وقتی مایلی کهن در پرواز بود، حکم اخراجش را نوشت.
تیم ملی نرفتید تا زمانی که ایویچ سرمربی شد و از شما دعوت به همکاری کرد، بعد از آن چه شد؟
وقتی ایویچ آمد، تیم دست آقایان ذوالفقارنسب و ابراهیم قاسمپور بود که کنار رفتند. ایویچ با خودش میاچ را به عنوان مربی بدنساز آورد اما بعد از دیدن کار من، خواست ادامه بدهم. یک ماهی در باشگاه انقلاب تمرینات خوبی داشتیم اما آقای صفاییفراهانی گفته بود صالحنیا با یکی از متعهدترین و مسلمانترین مربیان ایرانی حرفش شده، کنارش بگذارید. منظورش مایلیکهن بود. وقتی امیرآصفی و امینبخش مدیر فنی و سرپرست تیم این موضوع را به من گفتند، بغض گلویشان را گرفته بود. مدتی گذشت آقای ذوالفقارنسب مصاحبه کرده بود که صالحنیا را برگردانید ما تنها همین کمبود را داریم. من آن زمان در دانشگاه تدریس میکردم که یک روز موقع بیرون رفتن ایویچ را دیدم. با تعجب پرسید" تو کجایی؟ وقتی پرسیدم چرا از تیم ملی رفتی به من گفتند برای مربیگری به کویت رفتهای." در واقع من را بیرون کرده بودند اما به ایویچ دروغ گفته بودند.
دیگر تیم ملی نبودید تا زمان آقای بلاژویچ، چگونه با او همکاری کردید؟
چند ماه در ایران کار کرد و مسابقه خارجی هم رفتند اما موفق نبودند. بعد از اینکه کار من را با استقلال دید، به آقای چلنگر گفته بود این مربی بدنساز را میخواهم. استقلال چند ماهی من را از بلاژویچ پنهان کرد! دنبال من بود اما گاهی آقای قاسمی و گاهی بازیکنان را نشانش میدادند اما گفته بود صالحنیا را میخواهم. شیراز و رشت هم دنبال ما آمد اما من بیخبر از این قضیه بودم. بعد از اینکه بازیهای لیگ به پایان رسید و استقلال قهرمان شد، آقای پورحیدی گفت "دو روز دیگر به خیابان جردن برو چون آقای بلاژویچ و همکارانش منتظرت هستند، تا الان قایمت کردهام که تیم اول شود اما الان برو و به تیم ملی کمک کن."
چرا تیم ملی با بلاژویچ هم به جام جهانی ۲۰۰۲ نرفت؟
آن تیم به سیاست باخت. مشارکتیها میگفتند اگر تیم ملی به جام جهانی برود مردم توی خیابان میریزند و انقلاب میشود. زد و بندهایی پشت پرده بود. جای ما را روز بازی عوض کردند و غذاهای ناجور دادند. روز قبل از بازی با بحرین میز بزرگی چیده و همه نوع غذایی روی میز گذاشته بودند. به فیل هم آنگونه غذا نمیدادند. دیدم بازیکنان کشک بادمجان میخورند که سیر دارد و فشار را میاندازد. گفتم فالوده بستنی و این چیزها که غذای روز بازی نیست. نفس بچهها بالا نمیآمد. بلاژویچ وقتی آن صحنه ها را دید دو دستی توی سرش زد.
تهیه غذا از طرف چه کسی بود؟
گفتند سفارت دعوت کرده است، ناهار را در هتل دیگری بخورید.
و در آخر ما در پلی آف به ایرلند خوردیم.
اگر در بازی با ایرلند پنج دقیقه بیشتر وقت داشتیم گل دوم را میزدیم و میتوانستیم با وقت اضافه و پنالتی برنده شویم. روزنامههای ایرلندی قبل از بازی نوشته بودند "به این موشهای ایرانی به تعداد بازیکنانشان گل میزنیم." به رضا چلنگر گفتم به بلاژویچ نشان نده. گفت این مریض است، میگوید اگر به من نگویی، نمیدانم قصد دارندچه بلایی سر تیم من بیاورند. باید همه چیز را به من بگویی و ناراحت نمیشوم. او تمام روزنامه های ایران را میخواند و به رضا چلنگر میگفت همه را بخوان و نترس. او خیلی مربی کاربلدی بود.
بلاژویچ چند سال پیش جایی مصاحبه کرد و گفت خاطراتی نوشتهام که بعد از مرگم منتشر میشود. در مورد اینکه چرا به جام جهانی نرفتیم هم نوشتهام. فکر کنم همین باشد که شما گفتید؟
بله، دقیقا اگر کتابش منتشر شود، همین چیزها را نوشته است.
مجاهد خذیروای و نیکبخت مورد توجه بلاژویچ بودند و دوران خوبی داشتند اما چرا آن اتفاقات برایشان افتاد؟
مجاهد ۱۵، ۱۶ ساله بود که در تیم نفت بازی میکرد، آقای علی فیروزی سرمربی بود و تابستانها اردوهای ۲۱ روزه در تهران برگزار میکردند تا گرمای خوزستان اذیتشان نکند. من هم با موافقت تیم، زمین تمرین و بازی تدارکاتی هماهنگ میکردم. آن سال تیم آبادان پنجم شد که بهترین مقامش بود. وقتی مجاهد به استقلال آمد گفتم اینجا آبادان نیست، تا زمانی که گل نزنی، قبولت نمیکنند اگر این کارها را بکنی بازیکن محبوب پرسپولیس یا استقلال میشوی آن وقت دیگر به جای ماشین قراضه سال ۵۳ من با بنز این طرف و آن طرف میروی.
به نیکبخت هم گفتم امام رضا (ع) یک نامه برای من فرستاده و نوشته اگر میدانستم علیرضا نیکبخت به تهران میرود و خراب میشود، میگفتم در ابومسلم بمان. گفتم خودت را جمع و جور کن، هنوز جوان هستی. تفریح همیشه هست الان به حرفهات بچسب. خیلی وقتها به بازیکنان توصیههایی میکردم چون کمک به همنوع وظیفه انسانی ماست.
این موضوع که چنین بازیکنانی قربانی دسیسه میشوند، درست است؟
بله دقیقا یک عدهای را به کشورهای عربی میبردند. مجاهد توی یک باند افتاد و اذیت شد. میخواستیم برای اردوی ۲۶ روزه به اتریش برویم که مجاهد در فرودگاه گفت، پاسپورتم در باشگاه جا مانده است. گفتم به بلاژویچ نگو با سیلی از تیم بیرونت میکند. به آقای امیری که کلید دم و دستگاه باشگاه استقلال را داشت، زنگ زدم که پاسپورت را به ما برساند.
بلاژویچ قبلا گفته بود برای کار کردن در ایران باید پوستی مثل کرگدن داشت آیا فضای رسانهای آن زمان به گونهای بود که انتظار داشتند بلاژویج به آنها پول بدهد؟
نه اصلاً این گونه نبود. همیشه گفتهام رسانهها بازوهای توانای ورزش مملکت هستند و اگر این بازوها را از بگیریم ورزش دیگر نمیتواند ادامه بدهد.
بزرگترین حسرت شما چیست؟
اینکه نمیگذارند کارم را انجام بدهم چون من خیلی کار بلد هستم.
اینکه در برخی مسابقات شما را با تیم اعزام نکردند، حسرتتان نیست؟
نه، خیلی مواقع در دوره قهرمانی سفر حقم بود اما من را نبردند، گفتم عیبی ندارد. در مسابقات آسیایی سال ۹۰ قرار بود همراه با تیم بسکتبال اعزام شوم، حتی کت و شلوارم را هم دادند اما پای پلههای هواپیما گفتند آقای افشارزاده گفته جا نداریم و نمیتوانیم مربی بدنساز ببریم. پرسیدم پس چرا به من لباس دادید و تا فرودگاه آوردید؟ چگونه آقای کماسی با فوتبال میرود اما من نمی توانم با بسکتبال بروم؟ همراه آقای رفوگر برای مسابقات تورنتو با تیم ملی کشتی کار کردم، گفتند آقای رفوگر را میبریم و من مخالفتی نکردم. گفتند پس دو هفته با تیم ملی فرنگی کار کن و به مسابقات جهانی استکهلم برو اما من برای سفر کار نمیکردم. حقم خیلی مواقع ضایع شد اما حسرت نمیخورم. پدرم از من خواهش کرد وارد مسائل سیاسی نشوم و فقط ورزش را دنبال کنم. من هم ورزش را عاشقانه پیگیری کردم، دنبال سفر و این چیزها نبودم.
در ۲۳ فدراسیون کار کردهاید از نظر بدنسازی کدام رشته سختتر است؟
رشتههای گروهی همیشه سخت هستند. البته رشتههای انفرادی هم سختیهای خاص خود را دارند. سختترین رشته ورزشی فوتبال است چون سرعت، استقامت، پرتاب، هوش، زیرکی، چالاکی و تعادل میخواهد. به همین دلیل ورزش کامل و جذابی است.
هنوز از خیلی تیمها طلبکارم اما خجالت میکشم چیزی بگویم یا شکایت کنم چون برای نفس ورزش خدمت کردهام. زمانی که در پرسپولیس یا استقلال بودم همه افراد دور وبرمان را وادار به دویدن و نرمش میکردم، حتی در تپههای داوودیه به خیلیها که یواشکی دنبال ما میآمدند، میگفتم جوانترها دنبال ما بدوند و بقیه هم راه بروید همدیگر را پیدا میکنیم.
به دوومیدانی برگردیم، چرا در این رشته که خانهتان است، شما را به کار نمیگیرند؟
اول انقلاب تعدادی از رفقا سرکار بودند که از پیشکسوتان مثل آقایان غیاثی، انتظاری، شاه خوره و کریم زندی به خوبی قدردانی و قدرشناسی نکردند. سال ۵۲ با اینکه جوان بودم اما مربیگری دوومیدانی دانشگاه تهران را برعهده داشتم. به ورزشکاران آموزش میدادم و با آنها رقابت میکردم چون آن زمان هنوز از مسابقات دور نشده بودم. به آنها یاد میدادم که چگونه با ما رقابت کنند. کارم را با عشق و علاقه و دینی که بر گردنم بود، دنبال کردم. چند وقت پیش به تیم دوومیدانی جانبازان و معلولان دعوت شدم اما متاسفانه باندشان اجازه کار به هیچ تحصیل کردهای، نمیدهد. گفتند ما مربی بدنساز نمیخواهیم اما گفتم مربی دوومیدانی هستم و هرجا که دوومیدانی بوده، من هم بودهام. از این رشته به سایر رشتهها خدمت کردهام، حالا چگونه به من میگویید اینجا فوتبال نیست؟ به آقای خسروی وفا هم گفتم متاسفانه افراد کار بلد از تیم شما رانده میشوند.
وضعیت دوومیدانی را چگونه ارزیابی می کنید؟
دوومیدانی حال و روز خوبی ندارد. با سر کار آمدن آقای سجادی همه توقع حل یک شبه مسائل را دارند اما نمیشود. دوومیدانی زمانی بهترین مدالها را در بازیهای آسیایی تهران گرفت. بچههای تحصیل کرده هم زیاد بودند. تیمی حدود ۵۰ نفره در بازیهای آسیایی شرکت کردیم که ۸۰ درصد آن دانشجو، لیسانس و تحصیلکرده بودند اما الان طرف درسش را به خاطر قهرمانی رها کرده. درست است که قهرمانی آوردههایی دارد اما همه چیز پول نیست. دوره ما عشق و علاقه به افتخارآفرینی حرف اول را میزد. بحث حرفهای ما را به بیراهه برد و عدهای فکر کردند همه باید کنار بروند تا به این حرفهای بگویند بفرمایید قربان نوبت شماست. به همین دلیل دو ومیدانی و خیلی از رشتههای انفرادی به حق خود نرسیدند.
به ریاست هاشم صیامی در فدراسیون دوومیدانی انتقاد زیادی میشود، نظر شما در مورد کادر مدیریتی فعلی چیست؟
آقای صیامی دوره قبل دبیر فدراسیون بود و بالاخره وقتی کسی چهار سال کاری انجام بدهد با آن آشنا میشود اما باید "آشنایی" را از "استخوان خرد کرده" جدا کنیم. به صیامی گفتم کاری کن که بعد از رفتنت یادگار خوبی به جای بگذاری، فقط به تک قهرمانها نگاه نکن و به بقیه هم توجه داشته باش. اگر به بقیه هم بال و پر بدهید شاید بهتر از این قهرمانها شوند. شما الان به کسانی توجه دارید که در مسابقات آسیایی زرد میکنند، یعنی خودشان را میبازند.
در این دوره آقای رضایی هم دبیر شده که هرچند فرد بسیار محترمی است اما هیچکس او را در دوومیدانی ندیده است. اکنون هم که وزیر و بقیه با آقای صیامی درگیر شدهاند، به حق است چون هزینهها برای یکی دو نفر خرج میشود.
به شما درخواست همکاری دادهاند؟
یکی دو بار به من گفت بیا کارهای آموزشی و استعدادیابی را انجام بده و ما هم امکانات میدهیم اما هنوز دعوتی نشده است و در حد حرف بود.
همانطور که اشاره کردید در حال حاضر بیشتر به تک ستارهها توجه میشود، اکنون هم بیشتر توجهات به احسان حدادی و حسن تفتیان است، نظرتان در این مورد چیست؟
قبلا به آقای تفتیان گفتم قدر آقای رمضانی مربیات را بدان چون تو را پیدا کرده است اما حرفم برایش جا نیفتاد و بعد از مدتی با اینکه به رکوردهای خوبی رسیده بود از این مربی جدا شد. بعد از اینکه سراغ مربیهای خارجی رفت دیگر مقام و منزلتی ندیدیم و فقط هزینه انجام شد. شاید تفتیان با مربی ایرانی نتیجه بهتری بگیرد و آن هزینهها هم صرف تهیه وسیله برای شهرستانها شود تا از بین آنها هم قهرمان در بیاید. درد و دل ما در مورد رشتههای پایه خیلی زیاد است. من از دوومیدانی و عاشق این رشته هستم. هر کجای دنیا رفتم اول از پیست استادیومها عکس گرفتم و پشت آن نوشتم به عشق دوومیدانی. به عشق این رشته من به سایر رشتهها خدمت کردم.
آقای احسان حدادی هم افتخاراتی برای ما کسب کرده است مدتی به دلیل آسیبدیدگی از رکوردهای دلخواه دور شد. فکر میکنم به آخر خط رسیده است و خودش هم میداند. امیدوارم با دست پر از بازیهای آسیایی بیرون بیاید چون کار سختی دارد. یکی دو رقیب چینی و هندی پیدا کرده است که رکوردهای خوبی دارند و دیگر با ۶۱ متر قهرمان آسیا نمیشود باید ۶۷ متر پرتاب کند. حالا دیگر حرف من را بخوانید.
توجه به تعدادی تک ستاره باعث شده که وضعیت ردههای پایه خوب نباشد.
اگر در رشتههای پایه به ویژه دوومیدانی برای دو نفر هزینه کنید، ول معطلید. این را قبلا به آقای کیهانی و صیامی هم گفتهام باید هزینهها صرف آن دو برادر ایلامی هم بشود که حیوانات نجیب را پرورش میدهند و با تمرین در پیست شهرشان قهرمان ایران هم میشوند. سال ۵۶ دانشجو بودم که شنیدم بچههای تهران گفتهاند این شهرستانیها چیزی نمیشوند. وقتی این حرف به گوش شهرستانیها رسید، با هم عهد کردیم از استانهای خودمان شرکت کنیم تا ببینیم تهران چه در چنته دارد. آن سال لرستان، خوزستان، اصفهان، مشهد، تبریز، شیراز و زنجان اول تا هفتم شدند و تهران هشتم شد. تهران پشت شهرستانها ماند. ما به استاندار و فرماندار لرستان گفتیم اول شدیم نمیخواهد کاری برای ما بکنید اما دو پیست این شهر را تارتان کنید.
اکنون وضعیت خوب نیست. چند سال پیش که با صنعت نفت کار میکردم، آرزو داشتم یک دوومیدانیکار روی پیست استادیوم بدود. این در حالی است که خوزستان یک زمانی برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشور از سه روز قبل در تهران مسابقه انتخابی برگزار میکرد یعنی آنقدر ورزشکار زیاد داشت که نمیدانستند چه کسانی را انتخاب کنند. الان بلدهای کار را دلسرد و خانهنشین کردند. من را دلسرد کردند، به پیشکسوتان بی احترامی کردند و گفتم تا شما هستید به فدراسیون نمیآیم. اولین فدراسیون هم برای آقای کفاشیان بود که نرفتم کار کنم. زمانی هم که آقای کفاشیان رئیس فدراسیون فوتبال شد تلافی کرد و یکبار هم حتی آبدارچیهای خود را به من نداد.
وضعیت دوپینگ در دوومیدانی خوب نیست و شنیده شده بسیاری از ورزشکاران در خفا به دوپینگ رو می آورند نظر شما در این مورد چیست؟
دوپینگ بیداد می کند. همه اینها به مربیان فدراسیون برمیگردد. در ۶۸ سال زندگیام هیچ وقت دنبال چنین چیزهایی نرفتهام. اسمهایشان را خواندهام و با بهترین مربیان این کار دوره دیدم اما هیچ وقت آلوده آن نشدم. به پسرم هم وصیت کردهام به عنوان مربی بدنساز به هیچکس توصیه نکن فلان مکمل یا آمپول را استفاده کن.
کارنامه فوتبالی خود را پربارتر میدانید یا دوومیدانی؟
در ورزش مملکت دوومیدانی بود که من به آن روی آوردم اما در فوتبال مربی بدنساز نداشتیم. اولین نفر بودم که بالغ بر ۴۰ سال است بنیان این کار را در فوتبال گذاشتهام. بلافاصله بعد از فوتبال، بسکتبال، قایقرانی، اسکی و چندین رشته دیگر سراغم آمدند. خوشحالم که بنیانگذار بدنسازی نوین و علمی ایران هستم. اگر الان من را کنار گذاشتهاند و سراغم را نمیگیرند به تپههای داوودیه و پارک طالقانی میروم، با درختان حرف میزنم، به آنها آب میدهم و کار فنیام را با آنها مرور میکنم اما نمیگذارم حرفهام از بین برود. من از دست و پا نیفتادهام، فکرم سر جایش است اما شما میخواهید ما را فراموشکار کنید. اتاق فکر فدراسیونهایتان را باز کنید و پیشکسوتها را رها نکنید. مگر یک پیشکسوت پول میخواهد؟ پیشکسوت فقط احترام میخواهد و اینکه حرفهاش از بین نرود.
خاطرهای که از دوومیدانی برای شما ماندگار شده را برایمان بازگو کنید.
وقتی رکورد دهگانه شادروان نجم الدین فارابی را که در المپیک ملبورن ثبت کرده بود، بعد از ۲۲ سال شکستم بسیار خوشحال شدم. اول تیر ۱۳۵۷ رکوردش را زدم. هر دو روز مسابقه بالای سرم بود و تمام مسابقات مرا رصد کرد. روز دوم که رکورد را زدم کاپ بسیار زیبایی از دوران خودش را به من داد، پشت شانهام زد و گفت تو از من قویتر هستی. ۳۶۳ امتیاز رکوردش را ارتقاء دادم و بین سه نفر برتر آسیا قرار گرفتم اما به انقلاب خوردیم و مسابقات نرفتیم وگرنه حتماً مدال میگرفتم. بعد هم برای المپیک مسکو انتخاب شدم اما المپیک از طرف ایران تحریم شد و دیگر تصمیم گرفتم لباس مربیگری به تن کنم.
خاطره دیگری هم دارم. هر سال که درسم تمام میشد مادر و پدرم من را به خانه دختر خالهام میفرستادند که چند دختر و پسر داشت. دو پسرشان صبح من را به امجدیه میبردند و عصر برمیگشتیم. یک مجموعه ورزشی کامل بود. وقتی میرفتیم دیگر دوست نداشتیم بیرون بیاییم. هر کدام از ورزشها را نیم ساعت امتحان میکردیم کار یاد میگرفتیم. روزی با حسرت به مسابقات دوومیدانی نگاه میکردم که آقای احمد ایزدپناه روی شانهام زد. البته آن موقع او را نمیشناختم اما طبق وظیفه بلند شدم و احترام گذاشتم. گفت چند روز است اینجا مینشینی، اگر لباس داری بیا تا برنامه تمرینی به تو بدهیم. گفتم یاد میگیرم تا وقتی به شهرم برگشتم انجام بدهم و یک هفته دیگر به شهرم برمیگردم. دست در جیب کتش کرد و هفت کوپن از کوپنهای غذایی که به ورزشکاران میداد، به من داد و گفت به لالهزار برو، چلوکبابی امیر ناهار بخور و دوباره بیا مسابقات را ببین. او در من علاقه به دوومیدانی را دید و با هفت کوپن من را بیشتر شیفته این رشته کرد.