دانلود فیلم گام معلق لک لک
آنجلوپولوس با آن سبک قصه گویی خاص و استادیش در کارگردانی، آن چنان تاثیری بر مخاطب میگذارد که تک تک لحظات فیلمش تا همیشه در یاد بیننده باقی بماند. گام معلق لک لک را میتوان به کتابی تشبیه کرد که چند فصل دارد و در هر فصل با ظرافت تمام قصهای را تعریف میکند و در فصل پایانی قصه را با یکی از شخصیتهایش به انتها میرساند. شخصیتهایی که از هر کجا و با هر سرو شکلی که باشند، دغدغهای یکسان دارند، زیرا تک تک آنها نمود بیرونی بخشی از زندگی آنجلوپولوس هستند و طبیعی است که هر کدام نماینده قسمتی از دغدغههای همیشگی او باشند. دغدغه مهاجرت و بی پناهی، سیاسی بودن و دوری از خانواده، انسانیت و عشق و موضوعاتی که همیشه در فیلمهای او پر رنگ هستند. شاعرانه ای دیگر از تئودروس آنجلوپولوس دغدغه های همیشگی او را به همراه دارد.مهاجرت،مرزبندی و غربت دغدغه همیشگی پولوس است که ریشه در کودکی اش دارد.نمای عروس و دامادی که دور از هم مراسم عروسی شان را برگزار می کنند خیره کننده است.
سکانس عروسی از نمونه های چشمگیر محکوم کردن مرز در جهان آنگلوپولس است. این سور خاموش در دو کرانۀ رودخانه ای پهناور روی می دهد که مرز میان دو کشور را مشخص می کند. عروس و داماد از هم جدا افتاده اند. وقتی خودرو گشت پلیس در آن طرف رودخانه پیدا می شود، هر دو گروه مجبور می شوند فرار کنند و در جنگل پنهان شوند. در فیلم ما با یک سیاستمدار(مارچلو ماسترویانی) آشنا می شویم که از چرخه ی تکرار/ تعلیق و بی حاصلی زندگی سیاسی خود به ستوه آمده است و قادر به تمکین از همان روتین های حزبی، دیپلماتی و دولتی نمی شود. این فرد کتابی هم نوشته است به اسم” افسردگی در پایان قرن”. در آن به وضع بشر در پایان قرن 20ام میلادی و مقایسه ی آن با آغاز همین قرن پرداخته است. ملاحظه می شود که بشر در وضعی تعلیقی و در واقع در لبه ی مرزها(سر مرگ) زندگی کرده و می کند. چه در آغاز قرن بشر به همان شکل مشغول چپاول، دست اندازی، تفرقه افکنی،کشتار و جنگ بوده و در پایان قرن هم وضع به همین منوال است و سیاستمدار تلویحآ اعلام می کند که با پایان قرن بشریت هم مرز زندگی و مرگ یا حالت سر مرگ و تعلیق را پشت سر می گذارد و به طور کامل می میرد. در این مورد سخن درجه دار نظامی در آغاز فیلم که می گوید این خط مرز است و اگر پا فراتر بگذارم خواهم مرد یا پناهدگان که با رد شدن از مرز در واقع بر سر هستی شان قمار می کنند، راهگشاست.
در فیلم "گام معلق لک لک "«مارچلو ماسترویانی» نقش سیاستمداری را بازی می کند که دیگر ازسیاست بازی خسته شده ، از چرخه تکرار و بی حاصلگی زندگی به ستوه آمده است ....همهی نمایندگان مجلس منتظرند که بیاید و نطق مهمی را ایراد کند اما وقتی او پشت تریبون میایستد با آن صدای جادویی تنها به یک جمله اکتفا میکند و بس: "گاهی انسان باید سکوت کند تا نوای موسیقی را بشنود از آن سوی همهمه باران..." و بعد مجلس را در حالی که نمایندگان همه گیج و متحیر شدهاند برای همیشه ترک کرده و باقی عمر را بدون نام و نشان زندگی میکند... .
به راستی فیلمسازی در ارتباط با پدیده هایی همچون مهاجرت و پناهجویان، کار ساده ای نیست ...برای فیلمسازی در این زمینه نویسنده و کارگردان می بایست شناختی کامل و مناسب نه تنها راجع به شرایط سیاسیِ روز دنیا داشته باشند، بلکه دربارۀ آداب، رسوم، سُنَن و فرهنگ های مختلف دانشی ژرف و اطلاعاتی کامل داشته باشند. در کل ساختن "یک فیلم خوب" در بارۀ پدیدۀ تکان-دهندۀ پناهجویان کار راحتی نیست، منتهای مراتب اگر اثر درخور دربارۀ چنین موضوع حساسی ساخته شود، بدون شک به اثری مانا تبدیل خواهدشد چرا که در نهایت تأسف باید گفت که با توجه جنگ و ناآرامیِ همیشگی در این جهانِ پهناور، چنین آثاری هیچ تاریخ مصرفی نخواهند داشت و متعلق به یک زمانِ بخصوص یا یک مکانِ خاص نخواهند بود.
اصل و اساس در تحلیل این اثر توجه به مفهوم تعلیق است. این مفهوم هم از نظر کلامی و هم از نظر بصری ارجاعات فراوانی در فیلم دارد. مشاهده می شود که این لفظ در عنوان فیلم که به مثابه ی شناسنامه ی فیلم است، ذکر شده است. از اجسادی که در آغاز فیلم بر روی آب معلق اند تا گروهبانی که روی خط مرزی(که ظاهرآ مرز بین یونان و آلبانی است) یک گام بر میدارد( درست مانند لک لک) و انگار که مردد است تا گام بعدی را بردارد. به همین ترتیب جسدی که در میانه ی فیلم و در میانه ی یک کمپ آوارگان به دار آویخته شده و میان زمین و آسمان معلق است، عروسی ای که به آن شکل منحصر به فرد برگزار می شود اما سرانجام معلومی ندارد، کودکی که در سکانس آخر ادعا می کند که داستانی را برایش به طور کامل بازگویی نکرده اند و کارگرانی که به همان ترتیب بر تیرهای برق آویزان اند. برداشت فیلم با ریتم کند و نماهای طولانی و … سوای تمام این ها خود موقعیت آوارگی/پناهندگی به مانند یک برزخ و حائل کاملآ مشخص است.
وضعیتی که فرد در آن اسیر تمام زنجیرهای فراتر از توانایی و دسترس خود می شود و به صورت کاملاً خودخواسته و در عین حال از روی جبر خویش را به درون آن می اندازد. زنجیرهایی مثل مصائب جنگ، اوضاع اسف بار اقتصادی، مشکلات سیاسی و …
بازی ماسترویانی با شکل و شمایل منحصر به فرد و نوعی درونگرایی خاص که قبل از این فیلم کمتر از او دیده ایم، دیدنی است.در سينمايي «گام معلق لكلك» مهاجرت دستمايهاي براي پرداختن به پرسشهايي درباره مهجور ماندن افراد سياسي شده است و اين پرسشها از طريق مهاجراني كه در روستاي بينام ونشاني نزديك مرز يونان زندگي ميكنند، مطرح ميشود. آنجلوپلوس از اين طريق سعي دارد نقش آگاهي عمومي را در حل يك مساله هستي گرايانه و مهم از سوي عدهاي كه با مشكلات مشابه دست به گريبان هستند، به تصوير بكشد و در اين راه بسيار صادقانه عمل ميكند.
آنجلوپولس استاد مُسَلَّمِ نماهای باز و نماهای بلند بود ... بارها پیش آمده که اون یک نمای باز و بسیار سخت را با حضور ده ها بازیگر بدون کات و در نمایی بلند تصویربرداری کند، در یک لانگ شاتِ باشکوه و باورنکردنی، کارگردان یک عروسیِ عجیب و غریب را میان او و دخترک در دوسوی مرز به تصویر می کشد ... در نتیجه میان دخترک و کسی که از بچگی به نام هم بوده اند و قرار است که مثلاً با هم عمری را زندگی کنند، علاوه بر آن مرزهای نامرئیِ احساس و روان، مرزی واقعی و مُجسّم نیز وجود دارد.این مهم در سه نمای بلندِ سه دقیقه ای و همچنین سه نمای کوتاه با حضور ده ها بازیگر و سیاهی لشگر در دو سوی همین رودخانه که مرزی ست مابینِ یونان و آلبانی اتفاق می افتد ...در پایان پس از رفتن میهمان ها _در این سوی مرز پناهجویان و در آن سوی مرز آلبانیایی تبارها_ عروس و داماد را تنها در دو سوی رودخانه می بینیم ... رودخانه هم همچنان جاری ست؛ رودخانه ای که هم مرزی ست بین جسمِ این دو نفر و هم مرزی ست میانِ روح و احساسِ آن ها ...
گام معلق لک لک انتقادیست خاموش روایت کننده ی مردمی درگیر قومیت و ملیت از نزدیک. گام معلق لک لک ها فیلم ساکتی است که اجازه می دهد شما سوال کنید! فیلم سراسر نماد است: از مردی با زخمی در بازو که نشان تمام کودکان یونانی آن سوی مرز است تا به خاطر داشته باشند از نژاد یونانی هستند تا عروسی که در شب عروسی خود دامادی ندارد و به انتظار است تا دامادی که هم نژاد او در آن سوی رود خانه ، در آلبانی است ؛ شبی مخفیانه عرض رودخانه را شنا کند و برای بردن او از مرز، بیاید. و کودکی که هرگز انتهای داستان بادبادک را از پیرمرد سیب زمینی فروشی که گریخته نشنیده است. این فیلم نقدی است غمگینانه بر تقسیم بندی های انسانی و مرز هایی که انسان ها را کشتن می دهد.
سینمای آنجلوپلوس اگرچه در بخشی عمده از داستانهای این فیلمساز به یونان میپردازد، اما هیچگاه انسان را در جغرافیایی خاص تصویر نمیکند و میکوشد فضایی را پدیدار سازد تا به این آدمها موقعیتی جهان وطنی بدهد. آدمهایی که متعلق به همه جا هستند و در هیچ کجا جایی ندارند. آنجلوپولوس بیانگر عمیقترین احساسات و عواطف بشری و روایتگر روشنفکران غمزده، پرملال، تنها و سرگشته معاصر بود. مارچلو ماسترویانی در فیلم گام معلق لک لک میگوید: «آواره بودن بیشتر یک مسئله درونی است تا بیرونی.»... چرا در پایان قرن بیستم یکدیگر را میکشیم؟ آیا این کشتار برای سیاستمداران اهمیتی دارد؟ بسیاری از ملتها، از جمله یونان از کنار انبوه اجساد به قتل رسیده بیتفاوت میگذرند. همین اواخر، کشتار گروهی از آلبانیاییهایی که برای رسیدن به شرایط سیاسی بهتر، خانه و کاشانه خود را ترک کردند؛ شاهد بودیم. من سیاست جدیدی با بینشی نوین در جهان میخواهم. مسئله فقط برقراری توازن میان اقتصاد و نظامیگری نیست.
تئو آنجلو پولوس با ساختن گام معلق لک لک، شخصیت هایی را به نمایش میگذارد که همواره در جستجوی چیزی هستند و تلاش می کنند که جهان، تاریخ و مفهوم زندگی را درک کنند. فصل پایانی فیلم جایی که خبرنگار جوان گام معلق لک لک را بر میدارد و سپس در میان تیرهای چراغ برق و عظمت دریاچه رها میشود. و در تمامی این فصلها دوربین پرحوصله و قدرتمند فیلم به همراه موسیقیهای شنیدنی در کنار شخصیتها هستند و قابها و لحظاتی بی نظیر را به مخاطب هدیه میکنند. سکانس پایانی گام معلق لک لک مردانی را نشان می دهد آویزان از ردیف تیرهای تلفن در کرانۀ رود که مشغول تعمیر کابل های مخابراتند. این کابل ها را می توان پل هایی قلمداد کرد که مرزهای ملی را درمی نوردند. فیلم، از این طریق، با لحنی مثبت، نشانه ای دال بر امکان رهایی، به پایان می رسد که ارادۀ مرمت راه های ارتباط میان انسان ها را نمایان می سازد، ارادۀ روشن کردن دوبارۀ چراغ های خاموش رابطه، گویی دیگر مرزی وجود ندارد!
منابع:
یادداشت عباس نصراللهی
یادداشت دانیال قاسمی