با کتابی کاملا اخلاق گرایانه روبرو هستیم...موعظه ای درباره ی اهمیت رعایت حقوق دیگران...
و داستان از کور شدن فردی پشت چراغ قرمز آغاز می شود و این کوری تمام شهر بی نام را در بر می گیرد...یک کوری سفید!
تنها یک زن می تواند ببیند (شاید بخاطر احترامی که ساراماگو برای زنان قائل است:)
کتابی پر مغز و البته تلخ و منزجر کننده...کتابی درباره ی واقعیت بشر...
نکته ی جالب کتاب این است که قهرمانهای داستان اسم ندارند...
این داستان می تواند در هر کجا و برای هر کسی باشد...
حکایت اخلاقی که تو هم در آن دخیل می شوی...
اگر تو بودی چه می کردی؟ تو کجای این قصه ای؟
کوری به ما یاد آور می شود که بینا بودن است که ارزشها را حفظ می کند نه تنها چشم داشتن...
کوری دنیای سراسر سفیدیست که عجیب سیاه است...تهوع آور و دلهره خیز...
کتابی در جستجوی نجات بخش...در جستجوی مهربانی...در جستجوی بینایی...و در یک کلام انسانیت.............🎇🎇🎇