ساکت الهامی در خصوص آغاز مربیگری اش، رابطه اش با فیروز کریمی و ناصر حجازی و دیگر مسائل صحبت های جالبی انجام داده است.
به گزارش طرفداری، ساکت الهامی؛ یک استقلالی که دو جام از استقلال گرفت. یکبار در فینال جامحذفی با تراکتور مقابل استقلال برد و قهرمان شد؛ حالا هم با نساجی فرهاد مجیدی را از رسیدن به جام حذفی محروم کرده است. با او حدود دو ساعت گپ زدیم؛ البته قبل از مسابقه. از هر دری حرف زد. از کودکی و نازیآباد و پاس تا رسیدن به لیگ و البته دو بار پاره شدن رباط که مسیر او را تغییر داد تا در جوانی سراغ مربیگری برود. «ساکت» برخلاف اسمش، هیچگاه چهره ساکت و آرامی از خود کنار زمین نشان نداده؛ البته تاوان آن را با محرومیت سنگین بعد از فینال جام حذفی پس داد. البته الهامی میگوید که این روزها آرام است و بعد از آن ماجرا، با کمک مشاوره و تمرکز روی خودش، شخصیت آرامتری دارد و فهمیده که فوتبال همه چیز در زندگی نیست. ساکت الهامی بخشی از رفتارش را ناشی از محله و روحیهای میداند که از کودکی در او شکل گرفته و میگوید:«بعضی چیزها ذاتی است... ما بچههای پایین شهر غرور و خلق و خوی خاصی داریم که حرف زور را نمیپذیریم. مثلا اگر در فینال آن حرفها را نمیزدم، شاید سکته میکردم.» او در مصاحبهاش به نکات زیادی اشاره کرد که در این مصاحبه نیست و در فرصت دیگری منتشر میشود اما همین مصاحبه آنقدر جذاب و جالب است که پیشنهاد میکنیم آن را بخوانید؛ بهخصوص اگر هوادار استقلالید!
برگردیم به حدود یک سال قبل؛ باشگاه استقلال درگیر انتخاب جانشین برای محمود فکری بود که نام شما هم کنار گزینهها قرار گرفت و برای جلسه به باشگاه استقلال رفتید. داستان از چه قرار بود؟
حدود ساعت 2 شب بود که یک نفر با من برای استقلال تماس گرفت...
مدیرعامل استقلال؟
راستش را بگویم، ایشان را نمیشناختم. بعد از این تماس، یکی از اعضای هیأت مدیره تلفن زد که متوجه شدم ماجرا جدی است. گفت حتماً باید از یک چهره محبوب، شناخته شده و دارای کاریزما که استقلالی باشد در کادرفنیام استفاده کنم. از من خواست صبح به باشگاه بروم. من هم بلافاصله با مجتبی جباری تماس گرفتم و داستان را توضیح دادم.
جواب مجتبی مثبت بود؟
مجتبی تعجب کرد و گفت استقلالیها که با فرهاد تمام کردهاند؟! توضیح دادم که ماجرا از چه قرار شده و الان به من هم زنگ زدند اما خودم هم شنیدم که با مجیدی تمام کردهاند. قرار است صبح برای جلسه به باشگاه بروم. اگر صحبت شد، آمادگی داری که با هم برویم و دست در دست هم کار را شروع کنیم؟ مجتبی خیلی محکم و قاطع گفت که با من میآید. خیلی راحت هم جواب داد که حاضر به کار استضش. حتی صبح در مسیر هم با هم در تماس بودیم. وقتی به باشگاه رسیدم، خبرنگاران شوکه شدند چون کسی انتظار حضور من را نداشت. همه منتظر فرهاد بودند که به باشگاه بیاید و قراردادش را امضا کند.
با رؤیت شما در باشگاه جو رسانهای عجیبی راه افتاد...
در همان 3-2 ساعتی که در جلسه بودم جو خیلی خراب شد.
خراب شد یا جو را علیه شما خراب کردند؟
نمیدانم... ولی طوری شد که همان موقع مجتبی جباری برای کم شدن فشارها روی من مصاحبه کرد و گفت که ساکت الهامی به حق خودش رسیده و چیزی برای مربیگری در این تیم کم ندارد.
خیلی جالب شد... چند روز قبل با مجتبی جباری قرار مصاحبه داشتیم و آنجا به ما گفت که با هر کس و هر شرایطی کار نمیکند... مجتبی آدم خاص و صریحی است و خیلی به شما علاقه داشته که جواب مثبت داده...
جباری از همان سن جوانی اهل مطالعه بود و با بقیه فوتبالیستها فرق داشت. الان هم اهل مطالعه است و اطلاع دارم که برای مربیگری چقدر زیاد مطالعه و تحقیق میکند و میتوانید این را از آقای چراغپور بپرسید. یک جمله از حشمتخان مهاجرانی که در جام جهانی مربی تیم ملی ایران بوده و بزرگتر و پیشکسوت همه ماست در خاطر دارم که میگوید «در 85 سالگی هرچه بیشتر فوتبال نگاه میکنم میبینم چیزی از فوتبال نمیدانم!» این نشان میدهد که فوتبال چه دنیای بزرگ و عظیمی است که آدمی با این همه تجربه معتقد است باز هم باید چیزهای زیادی یاد بگیرد. مجتبی میتواند مربی بزرگی شود...
اخلاق خاصی دارد و روحیهاش با فوتبال ایران سازگار نیست.
جباری آدم خاصی است و با آدمهای خاصی میتواند کار کند. مجتبی جزو معدود آدمهایی در مکتب استقلال است که فوتبال را خوب و به روز میفهمد و یک روز هم مربی بزرگی خواهد شد. برای همین اذیت میشود دستیار کسی باشد که خودش فوتبال را بهتر از سرمربی میفهمد. دوست دارد فوتبال را به روز و آنطور که در تمام دنیا مرسوم است انجام دهد و به روز بازیکنان را آموزش و تمرین دهد. وقتی با بازیکنان در مورد مسائل فنی حرف میزند، متوجه لحن، مدل صحبت و قدرت بیانش میشوید که چقدر متفاوت به موضوعات فوتبال نگاه میکند.
شما و مجتبی جباری یک وجه اشتراک داشتید؛ فیروز کریمی. یکی از مربیان ابومسلم میگفت که حدود 17-16 سال پیش یک روز تمرین ابومسلم را متوقف کرد و گفت که این تمرین غلط است. اکبر میثاقیان که کنار زمین ایستاده بود جلو آمد و پرسید که فلانی چرا تمرین نمیکنید که گفتم مجتبی میگوید این تمرین غلط است و درستش این است که آقا فیروز گفته... خلاصه اکبر میثاقیان به شیوه «صادق درودگر»، مجتبی را به بیرون تمرین هدایت میکند و در بازی با ملوان که هر دو تیم برای سقوط میجنگیدند، جباری را روی سکو گذاشت. از قضا در مشهد با دو گل به ملوان باختند. تیمسار ملاحی که اوضاع باشگاهش را بحرانی میدید موضوع را بین اکبر و مجتبی حل کرد. مسأله در ظاهر حل شد ولی جباری تا آخر هم معتقد بود که تمرین آقا فیروز درست است! اما در آخرین صحبت با جباری متوجه شدیم که دیگر مثل گذشته مرید فیروز کریمی نیست و کلاً از او و فلسفه کاری این مربی فاصله گرفته است. شما چطور؟ هنوز هم آقا فیروز را مثل قبل قبول دارید؟
همه ما اصول فوتبال را از آقا فیروز یاد گرفتیم اما فوتبال به روز است. اگر فیروز کریمی در اسپانیا به دنیا میآمد و اگر همان دیدگاهی که سال 70 داشت را ادامه میداد، یکی از بهترین مربیان دنیا میشد و حتی در رئال و بارسا مربیگری میکرد. اوایل دهه هفتاد یادم میآید که آلفرد ریدر اتریشی به ایران آمده بود و در تمرین پاس با آقا فیروز صحبت میکرد. از اطلاعات فیروز تعجب کرده بود که آن زمان چقدر به روز و آگاه است و از او میپرسید که شما این اطلاعات را از کجا بهدست میآورید؟ فیروز کریمی اهل مطالعه بود و در هواپیما اگر مقاله یا نوشتهای میدید که به دردش میخورد، آن قسمت را برش میزد و برمیداشت و جمع میکرد. حتی مطالب روانشناسی، تغذیه، فیزیولوژی بدن و چیزهایی که آن سالها کسی ارتباطش را با فوتبال در ایران درک نمیکرد به هم ارتباط میداد.
پس چرا چنین آدمی در فوتبال ایران رفته رفته تحلیل رفت؟
شما کار میکنید که سر ماه حقوق خود را بگیرید و در گذر زمان رشد کنید و به جایگاه بالاتر برسید. اگر شما مدام کار کنید و مزد خود را نگیرید و به شما بیتوجهی شود، ناخودآگاه مأیوس میشوید و رفته رفته انگیزه خود را از دست میدهید. آقا فیروز خیلی زحمت کشید و سالها کار کرد و شاگرد و فوتبالیست برای ایران ساخت، اما افراد دیگری آمدند و مزد زحماتش را بهنام خود زدند. در آخر هیچگاه سرمربیگری تیم جوانان، امید و بزرگسالان را که در مقطعی حقش بود به او ندادند. به این نتیجه رسید که دیده نمیشود و به او تیم خوب نمیدهند و در نهایت فوتبال و کار خوب را ول کرد و رفت.
اما استقلال را به او دادند...
فیروز در حالی به استقلال آمد که تیم خودش مدعی و بالای جدول بود. آقا فیروز استقلال را خیلی دوست داشت و میگفت که یک روز من استقلال را قهرمان آسیا میکنم. در استقلال میخواست فوتبالی که آن زمان به روز بود را ارائه کند ولی ابزار نداشت. شرایط بحرانی بود و از بیرون هم عدهای شیطنت کردند.
مثلا چه شیطنتی؟
هر روز میآمدند و میگفتند که فلانی این هفته میآید یا میخواهند تیم را به فلانی بدهند و...
فلانی یعنی امیر قلعهنویی؟
نه اسم نبریم از کسی... خدا بیامرزد ناصرخان را. خیلیها فکر میکردند او دلش نمیخواست تیم فیروز نتیجه بگیرد ولی چون من وسط این دو نفر بودم همه چیز را میدانم. ناصرخان میگفت از اول فصل من بودم و این تیم خیلی ایراد دارد و با این سبک به مشکل میخوریم. اما فیروزخان تلاش میکرد و میگفت کافی است فلسفه فوتبال ما جا بیفتد. شاید اگر فلسفه فوتبال او جا میافتاد، 10 سال در استقلال مربیگری میکرد. در آن فصل تیم هافبک دفاعی نداشت. سن علی منصوریان بالا رفته بود و جباری مصدوم بود. منصوریان سبک بازی آقا فیروز را بلد بود و اگر آمادگی سال 75 را داشت یا جباری آسیبدیده نبود، فیروز کریمی به تمام اهدافش در استقلال میرسید. یا مثلاً آرش تازه آمده بود و هنوز با فضای استقلال و بازی در این تیم اخت نشده بود. مثلاً محمد فکری رفته بود که اگر او بود شرایط فرق میکرد. تعدادی از بازیکنان یا خیلی جوان بودند یا خیلی پا به سن گذاشته. روزی که آقا فیروز آمد، اعلام کرد استقلال از لیگ برتر دور شده و تمام توانم را میگذارم برای جام حذفی. در حذفی هم، ذوب و راهآهن را بردیم و تا 4 تا بالا آمدیم که خوردیم به فولاد لیگ یکی. عوامل بیرونی میدانستند که اگر فولاد را ببریم، آقا فیروز به فینال میرسد. از آن طرف هم پگاه به فینال رسیده بود. بردن فولاد لیگ یکی هم سخت نبود. خلاصه شیطنت کردند که آقا فیروز به هدفش نرسد. در ادامه هم آقای قلعهنویی آمد که بازی رفت را یک- هیچ در رشت باختند اما در تهران یک- هیچ بردند. بازی رفت به وقت اضافه کشید و سرانجام استقلال قهرمان شد. با رفتن ما مصدومان رسیدند؛ مثلاً خود مجتبی جباری. همه این عوامل دست به دست هم داد که آقا فیروز در استقلال به هدفش نرسید.
فصل بعد را هم با امیر بد شروع کردند و چند هفته بد نتیجه گرفتند و قلعهنویی هم لبه تیغ بود...
اگر اشتباه نکنم همان هفته ششم یا هفتم بود که در تهران بازی داشتند با استقلال اهواز که چند تا زدند و تیم از بحران درآمد. آنقدر نتایج بد بود که درست قبل از بازی فتحاللهزاده را عوض کردند و واعظ آشتیانی آمد. در استقلال و پرسپولیس همه چیز فنی نیست.
حاشیههایش نمیگذارد کار خوب انجام شود؟
به جز حاشیه، بازیکن بزرگ بسیار مهم است که بتواند تیم را در شرایط حساس جمع کند. برانکو و یحیی نقش مهمی در قهرمانیها دارند اما نمیتوانیم از کنار سیدجلال بگذریم و او به اندازه مربی نقش دارد. همین الان سیدجلال را از پرسپولیس بردارید کار برای یحیی خیلی سخت میشود.
تا اینجا گپ زدیم و نرسیدیم که در مورد خودتان بپرسیم. تا کی وقت داریم؟
(با خنده: ساعت روی دیوار که خوابیده) تا هر وقت که بخواهید وقت هست. امروز تمرین ریکاوری داریم و زمان بیشتری دارم که با هم صحبت کنیم.
از خودتان شروع کنیم... چطور شد سر از فوتبال درآوردی؟
بچه نازیآباد و خانیآباد هستم. بچه پایین شهر که اغلب از طبقه ضعیف و فقیر جامعه هستند. در منطقه ما – نازیآباد- اغلب بچههایی که دنبال فوتبال بودند، اولین جایی که میرفتند، باشگاه پاس یا همان زمین پلیس بود. بچهها اول در زمین خاکیهای اطراف بازی میکردند و بعد میرفتند سمت تیم نوجوانان و جوانان پاس. شرایط هم طوری نبود که ما بتوانیم به هر جای شهر برای فوتبال برویم. آن زمان، مربی تیم نوجوانان پاس سعید پرورش بود که خدا حفظش کند. در نازیآباد، ما یک تیم محلی و زمین خاکی داشتیم. پاسیها یک روز با ما بازی دوستانه گذاشتند. خوب یادم هست، آمدند و پنج تا به ما زدند. بعد از بازی، آقای پرورش مرا صدا کرد و گفت که متولد چه سالی هستی؟ گفتم 12 بهمن 1352. گفت اگر دوست داری از فردا بیا سر تمرین پاس. تعدادی از بازیکنان پاس رفته بودند جوانان و تعدادی هم به تیم ملی دعوت شده بودند. دقیق یادم میآید که کاپیتان تیم جوانان ما، خدا رحمت کند مسعود استیلی بود. حدود 10-20 روز مانده بود تا شروع بازیها که یک روز رفتم تمرین و فردایش هم بازی کردیم با راهآهن و یک- هیچ بردیم. آقای پرورش یک نیمه من را بازی داد. همین شروع کار ما بود تا وارد پاس شدیم. بعد از پایان نوجوانان، وقتی به سن جوانان رسیدیم، آن زمان تیم ما دسته دو بود. آقای پرورش از جوانان آمده بود تمرین و در حال تمرین بودیم که اتفاق جالبی افتاد. به ما گفتند که تیم جوانان را دادهاند به شخصی بهنام اردشیرخان لارودی. در مورد این مربی پرسیدیم که گفتند مربی فرشاد پیوس، ناصر محمدخانی، بهتاش فریبا و خیلیهای دیگر بوده و هر بازیکنی در تیمش بازی کرده، فوتبالیست بزرگی شده. نه ما دوست داشتیم که از آقای پرورش جدا شویم و نه اردشیرخان ما را میخواست چون خودش بازیکنان خوب و بنامی مثل نیکی ابوسعیدی، علی شهیدی، علی پورانحاجی، سرگیس اسحاق، جواد کرامتیخواه، علی و امیرعباس غفوریهای اصل که همگی بازیکن تیم ملی جوانان بودند، داشت. قرار شد یک بازی بین ما بگذارند و مربیان با دقت بازیکنان را ببینند. دقیق یادم هست اردشیرخان همین تیپی که این اواخر میدیدیم بود با همان کلاه و همان عینک درشت و کیف و... . جا دارد اینجا آرزوی سلامتی برایش بکنم و سایهاش روی سر ما باشد، چون حق زیادی بر گردن این فوتبال دارد. بازی ما 2-2 شد و من یک گل زدم و یک گل آرش فیضاللهزاده که بعدها در کشاورز بازی کرد. از تیم ما 4 نفر (من، فیضاللهزاده، مجید سیدمحمدلو و رضا نصیبی) انتخاب شدند که به تیم جوانان اضافه شویم. از روی بچه بازی و اقتضای سن، ما نمیخواستیم به آن تیم برویم اما در آخر تصمیم باشگاه همان بود. ما در مسابقات حاضر شدیم و به هر تیم 6-5 تا زدیم و قهرمان شدیم؛ آرارات دوم شد. بعد از اینکه سن جوانان تمام شد، باید به بزرگسالان میرفتیم چون زمان ما رده سنی امید نبود. در آن مقطع آقای لارودی با آقافیروز به مشکل خوردند و اردشیرخان تیمش را برداشت برد بانک سپه یا تجارت؛ دقیق یادم نیست. از آن جمع، من و مهدی تارتار رفتیم با اردشیرخان و ارتباط ما با ایشان شکل گرفت. چون مهدی تارتار ارتباط بیشتری با اردشیرخان داشت، بیشتر پیش او میرفتیم و همینها باعث شد تا ارتباط ما صمیمی شود و تا امروز پابرجا بماند. بعد رفتم بهمن یک سال با آقا فیروز و بعد برگشتم پاس و بعد پلی اکریل که در اصفهان رباط پاره کردم. یک سال بازی نکردم تا پایم خوب شد و بعدش به کشاورز رفتم. تیم خیلی خوبی داشتیم، محمد تقوی، نادر محمدخانی و... البته این را بگویم که با پیکان که مربی آن حمید علیدوستی بود تمام کرده بودم اما به ما گفتند کشاورز (که نامش به استقلال نوین تغییر کرده بود با مالک جدید) به تو پول زیادی میدهد. قرار بود از پیکان 250 هزار تومان بگیرم ولی گفتند آقا بهتاش در استقلال نوین سراغت را میگیرد و پیغام داده که به تو یک میلیون و هفتصد هزار تومان میدهند.
چه رقم عجیب و اغوا کنندهای...
خیلی پول بود.
در مقایسه با الان یعنی چقدر؟
میشد 3 تا خانه در تهران خرید.
پول را گرفتی و قید پیکان را زدی؟
(غش غش میخندد) یک هزار تومانی هم ندادند! عجب تیمی بودیم: فرشاد فلاحتزاده، برادران نعمتینژاد، محمد تقوی، هاشم حیدری، ادموند اختر، فیروز . سیروس دین محمدی و...! سیروس ول کرد رفت. مالک فراری شد. آخرین بازی با ماشینسازی همان رباطی که یک بار پاره کرده بودیم در بازی آخر فصل دوباره پاره شد. دکتر فیروز مددی به من گفت آب لیوانی را که باید 10 سال قطره قطره میخوردی یکدفعه سر کشیدی. شما دیگر نمیتوانی فوتبال بازی کنی. برو پی زندگی!
فوتبال را گذاشتی کنار؟
یک روز رفتم سر تمرین و آقا فیروز را دیدم. پرسید چکار میکنی که گفتم دوباره رباطم پاره شد. گفت برو مدرک بگیر و بیا در کار مربیگری. هر جا بروم تو را بهعنوان آنالیزور میبرم چون تو توانایی مربی شدن را داری.
حدود چه سالهایی بود؟
78-79 رفتم کلاس D و دوره تمام شده بود که آقا فیروز گفت ما هفته بعد با صنعت نفت بازی داریم. صنعت این هفته در تهران مقابل بانک ملی بازی دارد. سال اول مربیگری آقای قلعهنویی در استقلال اهواز بود. استقلال اهواز، ملوان، صنعت نفت و ابومسلم پایین جدول بودند و اوضاع خوبی نداشتتد. جالب اینجا بود که از این تیمها باید یکی سقوط میکرد. جالب اینجا بود که هر 4 تیم با هم بازی داشتند. استقلال اهواز در انزلی با ملوان بازی داشت و ابومسلم با صنعت نفت در آبادان. صنعت نفت باید 4 تا به ما میزد تا در لیگ میماند.
فیروز کریمی ابومسلم بود؟
بله، من باید میرفتم بازی صنعت نفت مقابل بانک ملی که سقوطکرده محسوب میشد را برای ابومسلم آقا فیروز آنالیز میکردم. من آنالیز بازی را نوشتم برای آقا فیروز. هفته آخر ملوان در خانه با استقلال اهواز مساوی کرد و آنالیز من هم آنقدر خوب بود که ابومسلم در آبادان 3 بر یک به صنعت نفت باخت. فکر نمیکردم آنالیزم آنقدر خوب و درست باشد که سه تا از صنعت نفت بخوریم (همه میخندند)! البته بعد بازی آقا فیروز گفت آنالیز خوبی داشتی ولی اگر بچهها به حرفهای ما عمل میکردند بازنده نمیشدیم. همان باعث شد آقای کریمی با تیمسار ملاحی صحبت کرد و از آنجا که ایشان از زمان پاس من را میشناخت به بنده لطف داشت، در نقش آنالیزور ابومسلم مشغول به کار شدم. جا دارد برای تیمسار ملاحی که همیشه لطف خاص و ویژهای به من داشتند آرزوی سلامتی و بهترینها را داشته باشم. از همین جا کار مربیگری من شروع شد. ابومسلم، استقلال اهواز، راهآهن، استقلال تهران و تراکتور، ولی اتفاق مهم برایم زمانی رخ داد که آقای شفیعزاده با حضور من در استقلال اهواز مخالفت کرد.
اجازه نداد دستیاز فیروز کریمی باشی؟
خانهنشین بودم که یکی از رفقا زنگ زد میخواهم شما را ببرم پیش آقای مرفاوی دفتر آقای منزوی جلسهای با هم داشته باشید و آشنا شوید. مثل الان ماه رمضان بود. این را بگویم که هنوز هم از آقای منزوی مشورت میگیرم و در زندگی حرفهای من نقش مهمی داشت. استقلال با ملوان در انزلی بازی داشت که بازی را با پنالتی زندهیاد علی انصاریان یک بر صفر استقلال برد. بعد از چند روز رفتم سر تمرین استقلال برای اولین جلسه. علی منصوریان و محمود فکری حضور داشتند که از خود من بزرگتر بودند. محمد نوازی و فرهاد مجیدی همبازی خودم بودند.
با فرهاد کجا همبازی بودید؟
بهمن... عکسش را دارم که قهرمان ایران شدیم. علی لطیفی، محمد محمدی دروازهبان ما بود.
مربی هم فیروز کریمی بود؟
فیروز کریمی مربی امید و بزرگسالان بود و فرهاد کاظمی کمک بزرگسالان بود و تیم جوانان را هم داشت. مربی نوجوانان هم امیر ابوطالب بود. هر تیم یک مربی دائم هم داشت. فیروز کریمی در تیم امید بابک خرم را گذاشته بود و آقای کاظمی هم فرامرز عزتی. هر 4 رده قهرمان ایران شدیم. به یاد ندارم باشگاهی تا امروز تمام تیمهایش قهرمان ایران شده باشد. من ندیدم استقلال و پرسپولیس هم 4 رده قهرمان شده باشند.
در مورد استقلال و شروع کار با استقلال صحبت میکردید...
تیممان جان گرفت و با پرسپولیس 14 اختلاف امتیاز شدیم و صدرنشین لیگ برتر. امیر قلعهنویی همزمان سرمربی تیم ملی بود و رئیس سازمان فوتبال استقلال. امیرخان یک مربی خارجی برای استقلال آورد به اسم تئودور یونگ که استیل آذین هم بود. توی جمع مربیان بودیم که گفتند یونگ آمده تا کارهای فنی را بکند. امیرخان میخواست با یک تیر دو نشان بزند. هم به استقلال کمک کند و اگر خوب بود این مربی را ببرد تیم ملی. قلعهنویی گفت اینجا استقلال است، هوادار میلیونی دارد و تیم هم الان صدر جدول است. بودن در این مجموعه برای خیلیها مهم است. از این به بعد یونگ میخواهد کارهای فنی را بکند و اگر هم کسی از این جمع ناراحت است، همین الان بگوید.
کادر فنی چه کسانی بودند؟
آقای اقبالی، حمید بابازاده، رضا حسنزاده، دکتر بهمنی و من. صحنه انگار همین الان جلوی چشمم است. من آخر نشسته بودم و دستم را بالا بردم و گفتم که اگر اجازه بدهید من میروم. پرسید چرا؟ جوابم این بود که دوست ندارم حاضر باشم اما کارهای نباشم که قلعهنویی در جواب این حرف را به من زد: «وایسا و از یونگ کار یاد بگیر.»
غرور بچه نازیآبادی و...
به امیرخان گفتم به اندازهای که باید یاد میگرفتم یاد گرفتم. میروم و مطالعه میکنم. بلند شدم و دست دادم و قلعهنویی گفت خیلی مردی که صریح و رک حرف میزنی بچه محل. همیشه به من میگوید بچه محل. من رفتم بدون اینکه هزار تومان بگیرم.
همان فصل عجیب و غریب...
وقتی خداحافظی کردم و رفتم، استقلال اول بود، سپاهان دوم، ذوبآهن سوم با منصور ابراهیمزاده، پیکان چهارم و پنجم پرسپولیس.
هفته آخر استقلال پایینتر از پیکان چهارم شد!
بله... من رفتم. کمکم مشکلات و اختلافات آقا صمد و یونگ رسانهای شد. دخالتها در تیم و اتفاقاتی که در ادامه افتاد و همه در جریان هستیم که نگذاشت استقلال آقاصمد قهرمان شود. (بحثهایی درباره اختلافات و دخالتها شد که گفت ننویسیم)! من خانه نشسته بودم که دوباره تغییر مدیریت شد. آقای فتحاللهزاده برگشت. بحث ناصرخان مطرح بود اما آقای حجازی در تلویزیون مصاحبه کرد و گفت صمد مرفاوی مربی تیم است و این تیم مربی دارد. صمد شاگرد خودم بوده و اگر هم من بیایم باید مرفاوی بماند. فصل که تمام شد، تغییرات اعمال شد. ناصرخان با آقاصمد، صادق ورمزیار، حسین ترابپور و رضا رجبی (آنالیزور) کادر فنی استقلال شدند. تیم ابتدای فصل به اردوی ترکیه رفت. بحث شده بود که یک نفر را بیاوریم که به تیم کمک کند و آقاصمد اسم مرا میآورد اما ناصرخان قبول نمیکند و میگوید که ساکت با امیر قلعهنویی است و از این حرفها...!
استقلال آن فصل شروع بدی داشت با ناصر حجازی...
بله... هفته پنجم استقلال شکست بدی خورد مقابل سایپا. قرار شد یک مربی به کادرفنی اضافه شود. به جز من، نام 2 نفر دیگر هم مطرح بود (میگوید نام نبرید). آن دو نفر اصلی بودند و من فرعی. نظر ناصرخان روی آن دو نفر بود اما کامران منزوی به ناصرخان پیشنهاد میدهد که با ساکت الهامی هم صحبت بکن. ناصرخان دوباره صحبت قلعهنویی را پیش میکشد و میگوید که الهامی با امیر است و از این دست صحبتها. در آن مقطع اختلافاتی هم بین صمد و ناصرخان ایجاد شده بود. خلاصه ناصرخان متقاعد شد که با من هم حرف بزند. آقای منزوی به من زنگ زد و گفت که فردا ساعت 12 جلسه دارید. قرار بود عصری استقلال حرکت کند به کرمانشاه تا با شیرین فراز بازی کند و آن زمان محمود فکری شیرین فراز بود. ساعت جلسه که رسید، فتحاللهزاده و کامران منزوی بودند. منزوی من را کنار کشید و گفت: «رفتی داخل جلسه با حجازی بحث فنی نکن... در اردوی آلمان، حجازی کریستوف دام را از اتاقش بیرون کرد و گفت من ناصر حجازیام!» با خودم گفتم پس چه چیزی بگویم که ناگهان دیدم نشستهام جلوی ناصرخان و از من میپرسد که در مورد شیرین فراز چه نکتهای داری؟ به ناصرخان گفتم من برای چیز دیگری آمدهام، این تیم را آنالیز نکردهام ولی حالا که در موردشان صحبت شد باید بگویم که اینطوری است و آنطوری است که یکدفعه گفت اینها را برایم دو، سه صفحه بنویس. اصلاً هم صحبت درباره همکاری مطرح نشد و من برگشتم خانه. به منزوی گفتم که حجازی اصلاً ما را آدم حساب نکرد. منزوی گفت برو تا ببینیم قسمت چیست و تاس برایت مینشیند؟! استقلال رفت کرمانشاه و 3 تا به شیرین فراز زد. حالا کمی برویم عقب. آقا فیروز مربی استقلال اهواز بود. سعید رمضانی داماد ناصرخان که در استقلال اهواز با فیروز کریمی بود، برگههایی که من نوشتم را میبیند و نکتهها و تکه کلامها برایش آشنا به نظر میرسد. از ناصرخان میپرسد اینها را چه کسی نوشته؟ ناصرخان میگوید یکی که کمسن و سال است و ظاهراً با فیروز هم کار کرده. سعید رمضانی میگوید ساکت الهامی نبود؟ ناصرخان جواب میدهد چرا «الهام ملهام» داشت تو اسمش. سعید رمضانی به ناصرخان گفته آقا فیروز خیلی از ساکت الهامی تعریف میکند. فکر کنم به کار شما بیاید. ناصرخان میپرسد این چی نوشته در مخالف و در طلایی و... که سعید شروع میکند به توضیح...
همین شد و تاس برایت نشست؟!
حالا بقیه داستان جالب است... شما خانیآباد باشی و پیششماره 2 بیفتد روی تلفنت؟! استقلال زمینی از کرمانشاه برگشته بود و نصفشب رسیده بود تهران. حوالی ساعت 2 شب تلفن ما زنگ خورد و دیدم پیششماره 2 افتاده. خدایا چه کسی زنگ زده نصف شب؟ تلفن را جواب دادم و گفتم سلام... شما؟ شنیدم گفت من ناصر حجازی هستم. فکر کردم یکی مزاحم شده و مسخره کرده. ناصر حجازی این موقع شب؟! تیمش کرمانشاه بازی داشته و کو تا برسد تهران؟! بلافاصله در جوابش گفتم: «منم علی پروین در خدمتت... امرتون چیه؟!» دیدم گفت آقای الهامی دیروز ما با هم در باشگاه صحبت کردیم. نمیخواستم این وقت شب مزاحم شوم. فردا صبح بیا دفتر باشگاه. متوجه شدم چه گافی دادم. صبح رفتم دفتر باشگاه دیدم با آقای فتحاللهزاده دو نفری دارند کله پاچه میخورند! حجازی گفت این را میخواهم. فتحاللهزاده و منزوی هم خوشحال که بالاخره گزینه پیشنهادی آنها به دل ناصرخان نشسته. اینطوری شدیم یواش یواش مربی فوتبال... این بود داستان ما... .