نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن
با هم پیوند خوردن، تا پیکر من شدن
کلاغا هرروز از نیمی از من میترسن
و لاشخورها شب روی نیم دیگه میرقصن
سالهاست من حامی گندمهای تو بودم
به زندگی برای تو خو کرده وجودم
تو از کلبه اون دور، هر سال با لبخندی
و پیش از خواب، هرشب، پنجره رو میبندی
و من با شیاطین تا صبح میجنگیدم
و هر بار پیش از تو بغضم رو می بلعیدم
و تو درست به کسی زندگیتو مدیونی
که مدتهاست از اون، هیچ چیزی نمیدونی
سالهاست زندانیِ آزادیِ تو هستم
قهرمان و قربانی، از این دو واژه خستم
سالهاست پوستِ گرمی رو با شوق نبوسیدم
مدتهاست که توی آب، صورتم رو ندیدم
دلم برای تو، برای تو از نزدیک
تنگه برای نفس، تو یه گوشه تاریک
دلم برای اشک، دلم برای خواب، دلم برای سیب، دلم برای آب
دلم برای زن، دلم برای تن، دلم برای من، دلم برای من
دلم بیش از هر چیزی برای خودم تنگه
و من برای خودم، دلم چه قدر تنگه
و من سالهاست برای خودم دلم تنگه
و من چهقدر برای خودم دلم تنگه
نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن
با هم پیوند خوردن، تا پیکر من شدن
کلاغا هرروز از نیمی از من میترسن
و لاشخورها شب روی نیم دیگه میرقصن
دلم بیش از هر چیزی برای خودم تنگه
و من برای خودم، دلم چه قدر تنگه
و من سالهاست برای خودم دلم تنگه
و من چهقدر برای خودم دلم تنگه