"یکی از فانتزیهام، صعود اسراییل و همگروهی ایران با آمریکا و اسراییل و ... "
شنیدیم؟ فکرش را کردهایم؟ تابو، در ذهنمان بزرگ و بزرگ میشود. مهدی با پرچمی سه سانتی متری روی لباسش در دیدار بزرگان. جام جهانی 2026 در خاک ایالات متحده....تابوها، تابوها، تابوها... ناگهان شلیک سردار قلیچ به قلب اسراییلیها و سفرهای دور دنیای حشمت خان و الن راجرز انگلیسی روی نیمکت پرسپولیس میشود خط قرمز و تابوی بزرگ. و جام جهانی 94 خاک ینگه دنیا و کم کردن نور تلویزیون در نیمههای شب و سفر با قاب 14 اینچی سیاه و سفید از دل مملکت اسلامی تا چمن طرح دار پاسادنا وسط وسط کالیفرنیا و ... پشت دستت را گاز بگیر بچه جان....
|
پاسادنا. ساعت 1:30 نصف شب سال 73. و سر و گوشهایی که ازه میجنبید. با عکس مردی با موهای بلند. فرنگیها به او بودای کوچک هم میگفتند اما تو؟ همان باگیوی استاد شفیع هم زیادیمان است. اصلا ما را چه به حفظ کردن اسم این خارجیهای قرتی. آلبرتینی و مالدینی و دونادونی و ... را بیخیال. آن طرف هم که... زبانم لال ژوگو بونیتوست و بهبه تو و روماریو و آن اشدی جلف و و موزیک لاتینی و لهو لعب و ... پتو را بکش روی تلویزیون. حالا میتوانی همراه بودای کوچک خودت اشک بریزی... شاید آن توپ شلیک شده به آسمان پاسادنا یک راست بیفتد توی دستهای پر از رویای تو. توپ... پاسادنا....
تا پایان سفردور دنیای بچههای ویرا آن بعد از ظهر ملبورنی تهران. تا روز بیرون آمدن نام ایران از قرعههای دستکاری شده در دست پلاتینی و سپ و بلاتر و رفقای خلافکارشان در مارسی. بی آنکه بدانی سیدبندی و گروه مرگ و ساعت قرعهکشی و مراسم 4 دسامبر ولودروم و ... چیست. صبح که بلند شدی چشمت خشک شد روی روزنامههای چیده شده روی هم در پیشخوان دکهی سر کوچه. آلمان، یوگسلاوی آمریکا و ایران. زبانم لال مگر میشود؟
شده بود. در قرعهکشی متفاوت جام جهانی 1998 فرانسه وسط استادیوم ولودروم. دست تقدیر بود یا دست خدا یا دست پلاتینی یا... همان دستی که تمام بندهای پاره شدهی خیابان تخت جمشید سابق و طالقانی امروز و سفارت آمریکای دیروز و لانه جاسوسی و امروز و... را بی دردسر گره زده بود به هم. بعدتر مجاهدین و منافقین از روی سکوهای ژرلاند و رهبر انقلاب به طور اتفاقی از تلویزیون تو و میلیونها نفر دیگر لحظهی گل دادن ایرانیها و آمریکاییها به هم را زنده تماشا کردید... دست تقدیر آنقدرها بیرحم نیست. چطور است که داستان بعدی را با دست خودمان بنویسیم...
دی ماه 1378. باد و بوران زمستان و اولین برف تهران پس از دو سال نمیگذارد پچ پچ خاطرات اولین سالگرد قتلهای زنجیرهای به گوش برسد. و سرو صدای رد صلاحیت شدگان انتخابات مجلس ششم در بهمن ماه. تابوها، خط قرمزها و پروازی به آنسوی دنیا. منصور پورحیدری و پسرانش سوار بر هواپیما میروند آن سوی تمام تابوهای آن روزها. میروند وسط زمین چمن پاسادنا. استادیوم رزبال. کالیفرنیا. جایی که قرار نبود بازی در آن بازی برگزار شود. اصلا بازی برای تابستان آن سال درو اشنگتن دی سی برنامهریزی شده بود که مشکل انگشتنگاری به وسط میآید و تا حل و فصل آن به دست مقامی در وزارت خارجه چند ماهی طول میکشد. فکرش را بکن؛ ایرانیها کنار کاخ سفید آنهم حوالی 18 تیر 78!!!
سرانجام و 5 سال پس از سفر تیم ملی کشتی، بچههای تیم ملی میشوند دومین گروه ورزشکار ایرانی سفر کرده به خاک ایالات متحده پس از سال 57. دو بازی اول ایران برابر مکزیک و اکوادور با هزار سلام و صلوات انجام میشود. قابهای تقابل خداداد و دایی و مهدی با لوییز هرناندز برایمان تاریخی است اما انتظار برای بازی سوم چیز دیگری است. اصلا مگر میشود؟
اتفاقات اطراف اردوی تیم ملی و داستانهای آن میشود از جنس همان رازهای مگوی دههی 70. جان کندن تام مردیت، مسئول فدراسیون فوتبال آمریکا و مسئولان فدراسیون ایران برای برگزاری بازی. چه کسی در ایران از تلفن یک فرد ناشناس به منصور پورحیدری و وعدهی یک میلیون دلاری برای بازی نکردن با خبر میشود؟ و تهدید صفایی فراهانی رییس فدراسیون به سرنگونی هواپیمای تیم ملی. چه کسی متوجه تغییر جای تابلوهای تبلیغاتی آبجوی بادوایزر دور زمین در شب قبل بازی به درخواست ایرانیها و پرداخت غرامت به آنها از سوی فدراسیون فوتبال آمریکا میشود؟ و بسته شدن حریم هوایی بالای استادیوم پاسادنا به خاطر ترس از وقایع آن بازی؟ و سرو کباب ایرونی با ذبح حلال به جای استیک در هتل محل اقامت تیم ملی؟ سوت آغاز بازی که به صدا در میآید انگار اولین جرعهی آب خنک را نوشیدهای. بقیهاش هم به همین سادگی است. به همین سادگی....