سلام،به سومین قسمت نماوا خوش اومدید.
--------------------------------------------------------------
در این قسمت قراره درباره فیلم There Will be Blood یا خون به پا خواهد شد صحبت کنیم.
فیلمی که به نظر من بهترین اثر ساخته شده در تاریخ سینما هست. شاهکاری ستودنی و بیمثال.به هر حال هر کسی نظری داره و نظر من هم اینه.
فیلم خون به پا خواهد شد تماما روایت شخصیت اصلی این فیلم یعنی دنیل پلنویو هست که با اجرای دیلوئیس به نظر من تبدیل به بهترین اجرای یک بازیگر در تاریخ سینما شده.در مورد سینماتوگرافی و تاثیر کارگردانی و تدوین خاص این فیلم حرف زیاد میشه زد ولی مطلب طولانی میشه.
از سالهای گذشته مکاتب فلسفی و اخلاقی زیادی توی دنیا شکل گرفت.از مکاتب زشت تا مکاتب اخلاق مدار.از فلسفه لذت خواری بی قید و شرط تا لذت طلبی انسانی و پاک.
در طی این فلسفه ها نوعی از دید به وجود اومد به اسم نهلیسم یا پوچ گرایی یا شاید با لفظی بهتر هیچ گرایی.اصولا پوچگرایی به معنی بی ارزش شدن ارزش هاست.یعنی هر ارزشی چه خوب یا بد بی معنی و پوچ میشه.در نتیجه همین نهلیسم هم اغلب افراد دارای این فلسفه به مشکل روحی میخورن.از جمله این افراد بازیگر و نویسنده مشهور دنیای غرب وودی آلن هست.اگر بهش برچسب ملحد نمیزنید به نظرم بد نیست اگر دیدش به زندگی و فلسفه سینماییش کمی مطالعه کنید.بعضی حرف هاش و دلایلش برای پوچ بودن دنیا جالبه.حداقل جای تامل داره.
حین این پوچگرایی عده ای هم به خشم طبیعت و نابودی انسان ها باور پیدا میکنن.یعنی انسان چیزی جز تخریب و نابودی با خودش به همراه نمیاره.در واقع انسان هایی هستن که چنین عقیده ای دارن و راستش حرف و دلایلی هم که برای منطقشون میارن دروغ و واهی نیست.انسان واقعا داره همه چیز رو به تباهی میکشونه.
شخصیت اصلی داستان ما هم یعنی دنیل پلنویو چنین باوری داره.اتفاقا در فیلم دیالوگ جالبی داره که میگه؛
یه وقتایی میشه که به آدم ها نگاه می کنم و چیزی که ارزش دوست داشتن داشته باشه پیدا نمی کنم...
البته این نوع دیدگاه قطعا افراطی هست ولی خب نمیشه انسان ها رو به خواست دیگران مجبور به اندیشیدن کرد.
در واقع دیدی که آثاری مثل خون به پا خواهد شد به انسان و جهان پیرامونش و به خصوص ذات بشری داره دید سیاه و سیاه تر هست.همه ی انسان ها دارای زشتی و کثیفی هستن.کثیفی ای که به قول تراویس بیکل توی تاکسی درایور یه روز باید بارون بیاد و همه ی این کثیفی ها رو بشوره منتها اون بارون هیچ وقت نمیاد.مخصوصا توی دنیای مدرن سرریز شدن این بارون بعیدتر هم شده.حتی در انبوه امکانات و انبوه تمدن هم باز این کثیفی وجود داره.
ما حتی توی فیلم هم می بینیم که مسئول و مبلغ دین چطور از نام خدا به نفع خودش سود میبره.در واقع دنیل قصه ی ما آدم خوبی نیست.هیچ وقت نبوده و خودش هم این رو قبول داره منتها نمیاد از نام خدا هم سواستفاه کنه. کاری که شخصیت ایلای در این فیلم انجامش میده و البته ایلایِ متقلب در نهایت اسیر گرگ درون دنیل میشه که مدتهاست دوست داشت ایلای و تزویرش نابود کنه.
خب بریم سراغ سکانس منتخب.انتخاب من سکانس پایانی این فیلم هست.
جایی که دنیل بعد از طرد کردن پسر خودش به سالن بولینگ عمارت باشکوه و تازه سازش میره که ایلای میاد و بعد از گفتگویی از دنیل تقاضای پرداخت حق نفت یکی از زمین های منطقه رو می کنه که مالکش از پیروان ایلای و کلیساش هست.منتها دنیل آب پاکی رو روی دستش می ریزه که نفت اون منطقه تا انتها استخراج شده.ایلای که از نفت و مختصاتش خبر نداشته فکر می کرده نفت زیر زمین در یک قسمت ثابت می مونه غافل از اینکه دنیل با خالی کردن مزاخن نفت زمین های اطراف،نفت اون زمین هم خالی کرده و در همین جاست که دنیل تیزی دندان هاش با دیالوگی ماندگار اثبات می کنه.
[ من میلکشیکت رو خوردم. I Drink Your Milkshake ]
(چقدر این دیالوگ و اجرای دی لوئیس محشره.واقعا کسی هست بگه این اجرا اون سال استحقاق اسکار نداشته؟)
دنیل از این حد تزویر و دروغگویی ایلای خسته شده و باهاش درگیر میشه.من مسیحم.من کلیسای تو هستم.من بودم که تو رو با پول هام چاق می کردم و همین من الان طاقت دیدن تو رو نداره.
در پایان دنیل با مهره ای چوبی ضربه ای بر فرق ایلای بخت برگشته میزنه و به زندگیش خاتمه میده.منتها مسدله ای که هست اینه هیچ بیننده ای دلش برای ایلای نمیسوزه.حتی شاید با کار دنیل خوشحال هم بشه.بیننده نه طرف دنیل هست نه ایلای ولی از بین رفتن کثیفی با کثیفی باز هم لذت بخشه.دنیل قبول داره که کثیفه ولی هیچ وقت با افکار و عقاید دیگران بازی نمی کنه.
قضه مثل مادر طبیعت میمونه که در اثر بدکرداری های انسان آلوده شده و چیزی جز انتقام شیطانی نمیخواد.انتقام این مادر طبیعت شیطانیه ولی حریف و رقیبش یعنی انسان ها هم لایق ترحم نیستن.
اگر با خوندن این متن سردرگم شدید توصیه می کنم برای درک بهتر حتما انیمیشن پرنسس مونونوکه رو ببینید.
البته آخرش هم این حجم از انتقام دنیل از انسان ها بی فایده ست چون این کثیفی ها در ذات انسانه و مثل قارچ رشد می کنه.
خدمتکار از پله ها پایین میاد و دنیلی رو می بینه که مثل گرگی خسته خرناس می کشه و فقط دو دیالوگ بین این دو نفر رد و بدل میشه.
خدمتکار(با تعجب): آقای دنیل؟
[ دنیل:من تمام شدم. I’m Finished ]
بله من تمام شدم و باز هم کافی نبود.باز هم باید انسان ها رو تحمل کنم.
این سکانس ترکیب میشه با موسیقی محشر جانی گرینوود که در واقع بازاجرایی از کنسرت ویولونِ یوهانس برامس در D minor هست.