پیرزنی را سِتَمی درگرفت - دست زد و دامن سَنجَر گرفت
کای مَلِک آزَرم تو کم دیدهام - وز تو همه ساله ستم دیدهام
شِحنه ی مست آمده در کوی من - زد لگدی چند فرا روی من
بی گُنه از خانه به رویم کشید - موی کشان بر سر کویم کشید
در ستم آباد زبانم نهاد - مُهر ستم بر در خانَم نهاد
گفت فلان نیمشب ای کوژپشت - بر سر کوی تو فلان را که کشت
خانه من جست که خونی کجاست - ای شه ازین بیش زبونی کجاست
شحنه بود مست که آن خون کند - عربده با پیرزنی چون کند
رَطل زنان دخل ولایت برند - پیرهزنان را به جنایت برند
آنکه درین ظلم نظر داشتست - سِتر من و عدل تو برداشتست
کوفته شد سینه مجروح من - هیچ نماند از من و از روح من
گر ندهی دادِ من ای شهریار - با تو رود روز شمار این شمار
داوری و داد نمیبینمت - وز ستم آزاد نمیبینمت
از مَلِکان قُوَت و یاری رسد - از تو به ما بین که چه خواری رسد
مال یتیمان سِتُدن ساز نیست - بگذر ازین غارت اَبخاز نیست
بر پله پیرهزنان ره مزن - شرم بدار از پله پیرهزن
بندهای و دعوی شاهی کنی - شاه نِهای چونکه تباهی کنی
شاه که ترتیب ولایت کند - حکم رعیت به رعایت کند
تا همه سر بر خط فرمان نهند - دوستیَش در دل و در جان نهند
عالم را زیر و زبر کردهای - تا تویی آخر چه هنر کردهای
دولت تُرکان که بلندی گرفت - مملکت از دادپسندی گرفت
چونکه تو بیدادگری پروری - تُرک نِهای هندوی غارتگری
مَسکنِ شهری ز تو ویرانه شد - خرمن دهقان ز تو بیدانه شد
زامدن مرگ شماری بکن - میرسدت دست حصاری بکن
عدل تو قندیل شب افروز تُست - مونس فردای تو امروز تُست
پیرزنان را به سخن شاد دار - وین سخن از پیرزنی یاد دار
دست بدار از سر بیچارگان - تا نخوری پاسخ غمخوارگان
چند زنی تیر به هر گوشهای - غافلی از توشه بی توشهای
فتح جهان را تو کلید آمدی - نز پی بیداد پدید آمدی
شاه بدانی که جفا کم کنی - گرد گران ریش تو مرهم کنی
رسم ضعیفان به تو نازش بُوَد - رسم تو باید که نوازش بُوَد
گوش به دریوزه ی انفاس دار - گوشه نشینی دو سه را پاس دار
سنجر کاقلیم خراسان گرفت - کرد زیان کین سخن آسان گرفت
داد در این دور برانداختست - در پر سیمرغ وطن ساختست
شرم درین طارم ازرق نماند - آب درین خاک معلق نماند
خیز نظامی ز حد افزون گری - بر دل خوناب شده خون گری
تصویر و متن برگرفته از تارنمای گنجور به نشانی زیر:
https://ganjoor.net/nezami/5ganj/mak...
برای پیدا کردنِ معنی واژگان:
https://www.parsi.wiki