مطلب ارسالی کاربران
مهدی هاشمی نسب: هواداران پرسپولیس بعد از رفتنم به استقلال مادرم را کتک زدند و کم مانده بود بهش چاقو بزنند
پیوستن او از پرسپولیس به استقلال را به این ربط دادند که «پروین دوست نداشت بازیکنی از خودش محبوبتر توی پرسپولیس باشه»! به اینکه «هاشمینسب از بچگی استقلالی بود»! به اینکه « پول خوبی بهش دادن استقلالیها». خودش میگوید:« آخرین بازیام با لباس پرسپولیس بازی فولاد بود. بازی تشریفاتی بود چون ما قهرمان لیگ شده بودیم. تماشاچی زیاد آمده بود. قبل از بازی بین طرفداران گل و شیرینی میانداختیم که من دیدم در جایگاه استقلالیها ۵، ۶ نفر هستند. رفتم گل و شیرینی را آنجا انداختم. قصدی هم نداشتم ولی یکدفعه ۷۰، ۸۰ هزار نفر علیه من شدند. میگفتند پروین یادت باشه، مهدی باید بره. تا دقیقه ۳۰ هم شعار میدادند تا اینکه پیشانی من شکست و همانجا شعار دادند هاشمینسب با غیرت. گفتم چی شد یکدفعه شدیم باغیرت؟ همان روز بعد از بازی ساکم را در رختکن جمع کردم و با بچهها خداحافظی کردم. فهمیدم که دیگر جای من در پرسپولیس نیست».
روزنامهها جریان انتقال را نوشتند اما مدام تکذیب میشد. اما وقتی خبر ورزشی ساعت ۶:۴۵ دقیقه برای اولینبار او را با پیراهن استقلال نشان داد که در حال تمرین با بازیکنان استقلال بود، هواداران دوآتشه پرسپولیسیاش با غیض پوسترش را از روی دیوار اتاقهایشان کندند. نویسندهای در صفحه ورزش روزنامه بهار نوشت:« گوزنها را فراموش کن! قیصر را بیخیال شو، دیگر تمام شده، دوران زندگی عشقی، فوتبال با پیراهن همیشگی، تعصب باشگاهی، بیخیال، بیا برویم سینما، فیلم اعتراض، ببین حتی مسعود هم عوض شده، تو دیگر دنبال چه هستی؟ روزهای توپ پلاستیکی، پیراهن نایلونی، ای بابا! ول کن، گذشته. بیا ماست و چیپس بزن. اشی مشی بخور! تعصب، همان معصب است دیگر، کشک، زرشک، زندگی دست خالی را نمیشود، برادر! ببین حتی آن بازیکن حماسی بازیهای دیروز کُرکُری که آنقدر به آبیها گل زده بود، ول کرد و رفت جایی که هی برایش نامه تهدیدآمیز بیاید،رفت دیگر، رفت! پس بیا برویم تیم ما. گوزنها را فراموش کن، فراموش کن گفتم که!» ( روزنامه بهار – شماره ۴۶ – ۱۵ تیرماه ۱۳۷۹)
این حرفها فایده نداشت. مهدی هاشمی نسب بدترین فحشها را از همان دهانهایی شنید که او را چندماه پبش با شعارهای داغ به اوج آسمانها فرستاده بودند. همهچیز در لحظه رنگ باخت. گلزنترین مدافع تاریخ دربیها حالا میخواست دروازه تیم سابقاش را باز کند و این کار را کرد! در آن بازی مشهور ۲-۲٫ مُشت برومند، برگردان علی کریمی، واروهای ناصر ابراهیمی. کله استیلی! خودش آن یک گل را انگار بیشتر دوست دارد. شاید از غیض است. غیض همه آن فحشهایی که قرمزها بعد از جداییاش نثار خانوادهاش کردند. « گلی که به پرسپولیس زدم به اندازه همه آن چهار گل میارزد. بروید از استقلالیها بپرسید. از پرسپولیسیها هم بپرسید. آن چهارگل بیشتر زیر زبانشان مزه کرده یا آن گلی به پرسپولیس زدم بیشتر ناراحتشان کرده… اصلا بگذارید ماجرا را تمام کنم. پرسپولیس در وجود من مرده!»
من از پرسپولیس به استقلال رفتم تا همه اشکهایی را که برای بردن استقلال و شادکردن دل هواداران پرسپولیس ریخته بودم، جمع کنم و روز داربی مقابل پرسپولیس با گلی که به پرسپولیس زدم، اشک را در چشم تکتک هواداران پرسپولیس بگذارم چون داغ داشتم. همه هم میدانند چرا به استقلال رفتم. هیچ احتیاجی به واگوییاش هم ندارم. زمانی که من به استقلال گل میزدم، هواداران استقلال به آن صورت به من توهین نمیکردند، اما زمانی که به پرسپولیس گل زدم، پرسپولیسیها برایم شعار رکیک ساختند. میگفتند مهدی هاشمینسب (…)بیاصل و نصب. من با شرف زندگی کردم و با شرف پول گرفتم. زمانی که به استقلال آمدم، برای سهسال، ۱۰۰ میلیون تومان پول گرفتم، اما در هر تیمی بودم، از ملی تا باشگاهی، هیچوقت پاچهخواری نکردم، هیچوقت به زور، دست به سینه نبودم، هیچوقت بیخود و بیجهت برای رسیدن به منافع و بازی در تیم ملی تعظیم نکردم، فیلم بازی نکردم و سجاده آب نکشیدم.اگر اینها تعریف یک یاغی است، به یاغی بودنم میبالم. در آن بازی سعی کردم به پرسپولیس گل بزنم، برای آنکه در بازار کرج، هواداران پرسپولیس بعد از رفتن من به استقلال مادرم را به بدترین وجه کتک زدند و همین مانده بود تا چاقویش بزنند و اگر مردم به دادش نمیرسیدند، شاید مادرم را از دست میدادم. همینطور برادرم را جلوی در خانهمان و در چند جای دیگر کرج کتک زدند. من برای پرسپولیسیها چهار گل در داربی زده بودم و مزه آن گلها هنوز زیر دندانشان است، اما من دندانهایشان را با آن گل مسواک زدم و بهتر بگویم جرمگیری کردم تا مزهاش از بین برود».