بارنز، در کرانهی جنوبی رودخانهی تیمز لندن. یک خانهی شیک در محلهای شیک که البته از خانههای اطرافش متمایز نیست. به نظر میرسد آنجا محلهی پزشکان و بازنشستگان ثروتمند باشد و نه محلهی مولتی میلیاردرها. جلوی درب خانهای که به آن خواهیم رفت نیز، خبری از لامبورگینی و بنتلی نیست. یک مینی کوپر آنچا پارک شده و بعد پله هایی به سمت خانه.... تلفیقی از معماری سنتی و وسایلی کاملا مدرن.... در هیچکدام از تابلوهای نقاشی، مجسمهها، نمادها و دیوارکوبها، نمیتوانید قابی از یک شادی گل وحشیانه در لباس آبی رنگ لستر یا اورتون، یک شوت سرکش در وایت هارت لین یا نوکمپ و یک لحظهی ماندگار در دو جام جهانی پرخاطره 1986 و 1990 بیایید. مرد صاحبخانه متواضعانه معتقد است صحبت راجع به زندگی او کمی "خودنمایی" است و به مصاحبه کنندگان فرانس فوتبال میگوید هیچوقت اهل زندگی در گذشته نبوده:
وقتی برای بازی در ناگویا به ژاپن میرفتم، تمام یادگارهای قدیمی را در گاوصندوق بانک به امانت گذاشتم. مدالها، جامها، جوایز و.... و از روزی که به انگلستان بازگشتم، به آنها دست نزدم... البته خیالتان راحت، کفش طلا و چیزهای دیگر در کشوهای همین خانه است"
و بعد با همان لبخند آمیخته با شیطنت خود به ما اعتماد میدهد:
" اگر بخواهید راجع به گذشته حرف بزنیم، با کمال میل میپذیرم. خصوصا راجع به روزهای خوب زندگی من در فوتبال"
هنوز هم میتوان بخشی از شور و شوق یک مهاجم تمام عیار انگلیسی در دههی 80 را در صحبتهای او یافت. گری لینهکر، حرفهای شنیدنی در مسائل مختلف زندگی دارد. از روزهای بازی خود در دههی 80 تا تحلیلهایی خواندنی پیرامون پست مهاجم نوک. از خاطرات سفر به بارسلونا تا صحبت دربارهی مسائل مختلف اجتماعی و جایگاه امروز او به عنوان مجری بی بی سی. به خانهی گری در بانز لندن خوش آمدید:
Eng shirt
سال 1986
با سال 1986 آغاز میکنیم. سالی که لینهکربا تیم ملی انگلستان در بازی تاریخی برابر آرژانتین و دیگو آرماندو مارادونا شکست خورد. در رقابت توپ طلا پشت سر ایگور بلانف ایستاد و با لباس اورتون در لیگ و اف ای کاپ روی سکوی دوم، قهرمانی لیورپولیها را نظاره کرد:
"سال 1986 سال خاصی است. 10 هفته مانده تا پایان لیگ ما صدرنشین بودیم اما نویل ساوتال و پل بریسول را به خاطر مصدومیت از دست دادیم. ، این بحرانی جبران ناپذیر در شلوغ ترین برهه. خود من بازیهای مهمی را در طول فصل از دست دادم. فقط سه بازی تا آخر فصل باقی مانده بود که برابر اکسفوردیونایتد شکست خوردیم. لیورپول از این لغزش بهره برد و در نهایت با دو امتیاز کمتر، به قهرمانی رسید. آن تیم اورتون، بهترین تیمی است که تاکنون در آن بازی کردم. فوتبال سرتاسر هجومی زیر نظر هوارد کندال
من درست پس از آنکه بارسا در فینال آن فصل جام باشگاهها در می آن سال برابر استه وا بخارست شکست خورد راهی نوکمپ شدم. آنها در دوران گذار بودند. یک تیم بزرگ که در بهترین عصر خود به سر نمیبرد. سپس به انگلیس بازگشتم و در تاتنهام اف ای کاپ را بردم اما آنجا هم به عنوان یکی از مدعیان لیگ نبودیم. اینها دلایلی است که میگویم اورتون برای من بهترین بود. در آن سالها فوتبال باشگاهی انگلیس بر اروپا مسلط بود و اورتون، بهترین در انگلیس. این تراژدی هیسل بود که اجازه نداد اروپا، بهترین اورتون تاریخ را ببیند.
Garry eve
لینه کر، تنها یک فصل در اورتون بازی کرد. و پیش از آن، هفت سال را در تیم زادگاه خود، لستر سیتی لستر گذارند:
ما به تازگی موفق به صعود از دسته دو شده بودیم و همه چیز برای من به سرعت در حال تغییر بود. در دومین فصل حضورمان در دسته 1، من آقای گل شدم ( 24 گل در فصل 1984/85) اینکه چنین اتفاقی برای من در سن 25 سالگی رخ داد اهمیت فراوانی داشت. در دورانی که بالغ شده بودم. من مثل رونی یا مایکل اوون از 17، 18 شروع به درخشش و بردن عناوین فردی تیمی نکردم. همه چیز برای من یک روال عادی داشت. میدانستم قرار است در آینده با چه چیز مواجه شوم. از تمام چیزهایی که میبردم، با فرصت کافی لذت میبردم و خود را با محیط اطرافم همسو میکردم.
گری، برای دومین بار پیاپی در سال 1986 به مقام آقای گلی لیگ انگلیس میرسد و در جام جهانی، با 6 گل بالاتر از مارادونا، کاره کا و بوتراگنوی اسپانیایی کفش طلای مسابقات را به انگلیس میبرد. زمان سفری طولانی فرا رسیده. سفر به بارسلونا، جایی که با حضور مارک هیوز ویلزی، استیو آرچیبالد اسکاتلندی و تری ونبلز، زبان انگلیسی رونق دارد.....
بارسلونا
تری ونبلز، در اولین سال مربیگری خود در بارسلونا، جام قهرمانی لیگ را با گلهای ارچیبالد به نوکمپ میآورد....
بارسا برای من هزینهی زیادی کرد. 2.5 میلیون پاوند که در مقیاس آن سالها مبلغ هنگفتی بود. اگرچه من ارزش هر پنی آن را داشتم! در یک دنیای ایدهآل، اگر همه چیز در کنترل من بود 3 یا 4 سال دیگر در اورتون میماندم. تصمیم سختی بود، یادم هست با میشل، که بعدتر و در همان تابستان با هم ازدواج کردیم، نشستیم و ساعتها حرف زدیم. ما روی کاغذهای کوچک "بله" و "خیر" برای سفرم به کاتالونیا را نوشتیم و هر دو برگهی بله را برداشتیم. در آن سالها، سفر یک انگلیسی به خارج از کشور برای فوتبال و زندگی اتفاق متعارفی نبود. فقط چند نفر؛ بله، کوین به هامبورگ رفته بود، ترور فرانسیس در سمپدوریا، مارک مارک هاتلی در میلان و چند بازیکن دیگر. یک ایراد بزرگ این بود که بازیهای سایر لیگها از تلویزیون پخش نمیشد و وقتی انگلیس را ترک میکردی، طرفداران رد تو را گم میکردند.
Garry michelle
در زمین بازی هم من یک چالش بزرگ داشتم و آن بازی با تاکتیک متداول تیمهای اسپانیایی در آن سالها بود. بازی برابر لیبروها در خط دفاع. اگرچه هیچکدام از اینها مانع گلزنی من نشد. بیش از 40 گل در دو فصل و رابطهی خوب با طرفداران.... مطمئنا هت تریک من در الکلاسیکوهای تاثیر کلیدی بر این رابطه داشت...
سپس، یوهان کرویف وارد شد. در سال 1987 با مشکل تازهای نیز مواجه بودیم و آن قانون حداکثر دو بازیکن خارجی در ترکیب بود. در حالیکه ما 4 نفر بودیم، منT هیوز، ارچیبالد و برند شوستر آلمانی. هیوز به بایرن مونیخ رفت. دو بازیکن حذف شده میتوانستند با تمرین کنند اما در روزهای بازی، باید دو نفرمان از ترکیب کنار گذاشته میشدند. هیوز با این موضوع مشکل داشت اما من نه.
بارسا با کرویف، روند تازه ای را آغاز میکند. یک بنای جدید و تغییرات بنیادین در ساختارهای باشگاه. من کاملا درک میکنم که کرویف سبک متفاوتی در ذهن داشت. او سبک دیگری از مهاجم شماره 9 را میخواست. و به جای اینکه آنرا مستقیم مطرح کند، مرا در مسیری قرار داد که متوجه شوم این آخرین فصل من در بارساست. عجیب است که وقتی بازیکنی از باشگاهی جدا میشود میگویند:
"او در آنجا موفق نبوده...."
انگار کسی پس از 20 سال زندگی، تولد 4 فرزند و سپس جدایی من از میشل بگوید:
"آنها در زندگی شکست خوردند..."
این یک شوخی ست.....
Garry barca
در آن سالها، برای اولین بار چیزی به ذهنم خطور کرد؛
من میتوانم بهترین مهاجم جهان در کنار هوگو سانچز مکزیکی باشم. ایدهای که برای اولین بار در سال 1987 و در بازی انگلیس اسپانیا به آن فکر کردم. در آن بازی ما 4-2 پیروز شدیم و هر چهار گل را من به ثمر رساندم. پس از گل چهارم به سمت کاپیتان مان برایان رابسن رفتم و گفتم
"من خیلی خوش شانسم"
و او در جواب به من گفت...
"fuck off!"
جوایز فردی
با گری، از اتاق نشیمن خارج میشویم. و به سراغ گنجینهی کوچک او میرویم. جوایزی که مدتها در صندوق امانات بانک بود و حالا اینجاست.
بدون شک، جوایز فردی مهم است، علی الخصوص برای کسی مثل من که جوایز فردی او از جوایز تیمی اش بیشتر است!
سپس لینهکرلبخندی میزند و ادامه میدهد:
هر کسی چیزی جز این را بگوید، احتمالا بخشی از حقیقت را پنهان میکند! ما مهاجمان گلزن، با اعداد و ارقام زندگی میکنیم. نقش ما، شبیه دوندگان دوی 100 متر است که به دنبال رکورد شخصی خود هستند و علاوه بر آن در دوی 4 در 100 متر هم به تیم خود کمک میکنند.
چیزی که حسرت آن را میخورم توپ طلای سال 86 است. در آن زمان، جایزهی فرانس فوتبال مختص اروپاییها بود و به همین دلیل دیگو نمیتوانست آن را ببرد. دیگو در آن سالها به تنهایی بهترین بود و بقیه پشت سر او. فکر کنم من مستحق آن جایزه بودم. ایگور بلانف (برندهی جایزه) بازی بسیار بسیار خوبی در جام جهانی داشت (اشاره به بازی شوروی بلژیک و هتتریک بلانف در روز شکست 4-3 شوروی). تمام خبرنگاران اروپای شرقی، به طور متحد به او رای دادند. من نمیخواهم انتقادات را دوباره تکرار کنم اما.... حالا که میبینم او به خط مقدم جبهه میرود و با آن جایزه الهام بخش سربازان اوکراینی، است، دیگر چیزی برای گفتن ندارم.... او شایستهی آن جایزه بود، براوو
Garry belanov
گلزنان
گری لینهکردر طول فصل چند مسابقهی فوتبال را میبیند؟
صدها. بدون شک. تعداد دقیقی را نمیتوان گفت اما نکتهی مهم این است که این، به خاطر شغل من در motd نیست، بلکه به اشتیاق و علاقهی وافرم بر میگردد.
و بعد، بحث به سمت هالند میرود...
او همیشه کاری را انجام میدهد که در آن لحظه انتظار دارید انجام دهد. او یک نسخهی ارتقا یافته از مهاجمان است. چطور بگویم.... انگار او چیزهایی را به طور ذاتی دریافت میکند. در حالیکه بسیاری از مهاجمان اینطور نیستند. جیمی واردی هم مثل اوست. مردم میگویند این به غریزه ارتباط دارد. اما به نظرم بیشتر محاسبات دقیق ذهنی است. اینکه بدانید توپ کجا فرود میآید، نه از شما با سرعت بیشتر عبور کند و نه مدافع پیش از شما به آن برسد. هر چه این تخمین صحیح تر باشد احتمال گلزنی افزایش مییابد. وقتی میشنوم کسی میگوید:
آه، فلان مهاجم در این بازی، 88 دقیقه کاری نکرد و با یک لمس توپ گل زد!
عصبانی میشوم. آنها فقط منتظر لحظهی گل هستند و تلاشهای مهاجم روی هر صحنه را نمیبینند.
چیز دیگری که راجع به مهاجمان امروز برای من جالب است، انتظار زیاد آنهاست. در 90 درصد موارد، آنها منتظرند ببینند توپ کجا میرود اما وقتی این کار را انجام دهید، زمان طلایی را از دست خواهید داد و یک مدافع میانی در برابرتان حاضر خواهد بود. اما اگر به یک سو بروید و سپس به فضایی دیگر هجوم بیاورید، شانس شما برای تصاحب توپ و گلزنی چند برابر خواهد شد. این روش من بود. چندی پیش راجع به این موضوع با رشفورد حرف میزدم. او هنوز در حال یادگیری است. وقتی در پست شماره 9 بازی میکند کامل نیست...
Garry rashford
کسانی که به شما میگویند این یک امر ذاتی است و شما نمی توانید آن را یاد بگیرید در اشتباهند. به ایان رایت یا جیمی گاردی بنگرید که چقدر دیر به یک ستاره در خط حمله بدل شدند.
البته وقتی کسی مثل ایان راش از همان عبارت غریزه استفاده میکند من میفهمم علت چیست. در واقع او قادر به بیان شفاهی آنچه انجام میداد نیست زیرا بدون آنکه بداند این چیزها را میداند. من در 20 سالگی چنین چیزهایی را آموختم. و باعث شد در همان سالهای ابتدایی گلهای زیادی بزنم. با ایستادن در مرز خط آفساید، توپ را میگرفتم و از مدافعان سبقت میگرفتم. تا با دروازه بان تک به تک شوم. در بارسا اما با ترکیبهای دارای عمق در خط دفاع روبرو شدم. باید روی حرکات و جابجایی هایم در محوطهی جریمه کار میکردم. چنین چیزی را امروز در بازی توماس مولر میتوانید ببینید. و قتی او هنر ساخت فضا را نشان میدهد.
به هالند نگاه کنید که وقتی بالها یا هافبکهای من سیتی صاحب توپ هستند، خود را از بند مدافع مستقیم رها میکند و در محوطهی جریمه ظاهر میشود. او در حال دنبال کردن توپ نیست بلکه فضا را برای دریافت توپ مهیا میکند...
Garry attacker spu
وقتی در تاتنهام بودم، از تری ونبلز خواستم که یکی از دروازه بانها را آزاد کند تا بتوانم با او تمرین کنم. مربیان، تمرینات اختصاصی برای گل ها و مدافعان دارند. چرا برای مهاجمان نباید اینطور باشد.... میدانم چنین چیزی در بعضی باشگاهها رواج دارد... اما نه همه...
رسانه
وقتی پای صحبت او مینشینید تصور میکنید میتوانست یک مربی درجه یک باشد. اما گری پس از فوتبال راه دیگری را بر میگزیند:
"هیچوقت نمیخواستم مربی شوم. میدانستم که انتخاب من برای آینده چیست کار در رسانه. در کودکی، با علاقه گزارش بازیها را برای خود مینوشتم. در زمینهای کوچک محلی فوتبال یا کریکت دور و اطراف خبرنگاران میپلکیدم تا ببینم چطور کارشان را انجام میدهند.
در کریکت، دیوید گوور کاپیتان تیم ملی انگلیس، پس از بازنشستگی وارد شغل رسانه شده بود. و من با خود میگفتم چرا من نباشم؟ این شغلی بود که میتوانستم تا سالها به آن بپردازم. من نمیخواستم کارشناس یا مفسر باشم. من یک مجری هستم که در ابتدا برایم غیر عادی بود و همینطور هم مانده.
در اولین اجرا کمی استرس داشتم. به خاطر حضور در جایی که دنیای دیگری دارد. وقتی یک مهاجم هستید و کارتان را در جام جهانی بد انجام دهید، تمام کشور از شما متنفر میشوند. اما اگر در اولین اجرا، خراب کنید، چه کسی جز خودتان به آن اهمیت میدهد؟
من همیشه از فشار در کار استقبال میکردم. میدانم شاید خودستایانه باشد اما دوست داشتم وقتی کاری را خوب انجام میدهم، دیده شوم. وقتی مسئولیت نواختن یک پنالتی در یکچهارم جام جهانی را میپذیرید، در حقیقت به انسانهای عادی نشان میدهید که جرات آن را دارید.
Lineker bbc
گری در رسانه نیز با همان جرات پیش میآید. با موضع گیری علیه سیاستهای بوریس جانسون، صحبت راجع به برگزیت، حزب محافظه کار، مهاجران و..... با نمایش چیزی که او را از بقیه متمایز کند. اگرچه او با توجه به خط مشی بیطرفی بی بی سی، موظف است عضو هیچ حزب و گروهی نباشد
"وقتی دیدم new statesman 5. نام مرا در بین 5 فرد تاثیرگذار چپ قرار داده لبخند زدم. با گسترش شبکههای اجتماعی، حضور و اظهار نظر افراد مشهور دربارهی مسائل سیاسی و فرهنگی اهمیت زیادی پیدا کرده. من ترجیح دادم در آنجا به طور فعال حاضر باشم (8.9 میلیون دنبال کننده در توییتر). مانند رشفورد و استرلینگ. این یک اتفاق مثبت است. آنچه ما میبینیم، نسلی از فوتبالیستهای جوان باهوش است که میدانند از این رسانه چطور برای ارتباط با جامعه و طرفداران استفاده کنند. البته در آنجا همیشه گروهی هستند که هر کاری انجام دهید، نق میزنند و توهین میکنند و....
و شما با خود می اندیشید
"آیا آنها با من مشکلی دارند؟"
پاسخ منفی است. هر چه محیط بسته تر باشد، فریاد مردم بلندتر خواهد شد.