زندانهای ایران پر است از آدمهای سرشناس، آدمهایی که وقتی بیرون از حصار آن بودند چهرهشان برای مردم رو نشده بود، بعضاً محبوب آنها بودند و غالباً مردم آنها را به چشم یک منجی نگاه میکردند. حالا اگر کسی سری به زندانهای کشور بزند بلاشک چشمش به چند مدیر فوتبالی هم خواهد خورد، مدیرانی که فوتبال و ورزش در حقیقت محل پوشش سایر فعالیتهای اقتصادی آنها بود.
به گزارش طرفداری، به طور کلی در ایران حضور سرمایهداران در فوتبال همیشه دلایل عجیب و غریب داشته است؛ آنها از سمت دولت، حمایتی نشدهاند و نمیشوند اما در عوض همیشه در مرکز دید رسانهها هستند، معروف میشوند و مردم آنها را در کوچه و خیابان با انگشت نشان میدهند. همیشه در رسانههای تصویری و شبکههای اجتماعی در حال سخنرانی هستند و همین مساله، آنها را از نظر روحی ارضا میکند تا جایی که برای رسیدن به صندلی قدرت دست به هر کاری میزنند. سادهترین راه برای رسیدن به این صندلیها در ایران و مخصوصاً در ورزش؛ تجربه مدیریتی نیست، تحصیلات ورزشی هم نیست، سابقه کارهای مشابه هم نه، بلکه مهمترین و بهترین راه برای دریافت عنوان «مدیر» در یک باشگاه ورزشی در ایران، داشتن پول و سرمایه است! با تکیه به همین داستان، بسیاری از سرمایهدارانِ بیتخصص در فوتبال ایران مسئولیت گرفتند و معروف شدند. در این گزارش قصد داریم از ورود آدمهای عجیب به ورزش تا پایان حضورشان که به همگی بلااستثنا به زندانیشدن ختم شده را بررسی کنیم، آیا شهرت، ارزش این همه مصیبت را داشته است؟
حسین هدایتی؛ آقای عابربانک!
شاید بتوان عنوان معروفترین سرمایهداری که وارد فوتبال ایران شده باشد را فقط به «حسین هدایتی» نسبت داد. او که مالک یک کارخانه استیلسازی بود به دلیل علاقهاش به «پرسپولیس» به مدیران این تیم نزدیک شد و پرسپولیسیها که در شرایط مالی بدی به سر میبردند بارها از دست بخشنده او بهره بردند و در جذب بازیکنان مهم و پرداخت بدهیهای معوقه از او کمک گرفتند، اما هیچوقت کسی نپرسید این پولها از کجا به این باشگاه دولتی سرازیر میشود؟! حتی مدیران این باشگاه هم که همه دستنشانده همین دولتی بودند که هدایتی را زندانی کرد، فقط به فکر دریافت این پولها بودند، نه پیگیری منبع آن.
بریز و بپاشهای او اما فقط محدود به پرسپولیس نبود، او وقتی با آن همه خرجکرد، از مدیریت در تیم پرطرفدار پایتخت ناامید شد، «استیل آذین» را تاسیس کرد و شعبه دوم قرمزپوشان را آنجا راه انداخت و بازیکنانی که حتی تصورشان در لباسی غیر از پرسپولیس ناممکن بود را به آن تیم برد تا «علی کریمی» و «مهدی مهدویکیا» و بزرگان وقت پرسپولیس سالهای آخر فوتبالشان را در تیم تحت هدایتِ هدایتی بگذرانند. او بعد از ناکامی در تیمداری آن را به استان سمنان واگذار کرد و گفته شد آن زمان در مقابلش کلی از مدیران این استان خلعت و هدیه و مجوز ساختوساز گرفت و سپس به سمت شمال کوچ کرد و 70درصد مالکیت تیم ریشهدار «ملوان بندرانزلی» را از آن خود کرد.
حالا دیگر برای همه مردم تقریبا سوال شده بود که یک مرد حدوداً 50ساله از چه منبعی این همه پول دارد که با این همه خرج کردن تمام نمیشود؟ هدایتی به عابر بانک فوتبال ایران معروف شده بود، تا اینکه در سال97 بالاخره دستگیر و به دادگاه فراخوانده شد و علاوه بر محکومیت به 72 ضربه شلاق، به 20 سال حبس به جرم اختلاس و اخلال عمده در نظام اقتصادی و پولی کشور از طریق تحصیل مال نامشروع محکوم شد.
حالا دیگر همه فهمیدند «حسین هدایتی» از کجا این همه پول آورده بود و حتی مدیرانی که در وقت ناداری دست کمک به سمت او دراز میکردند، این روزها یادی از او نمیکنند و او در گوشهای از زندان اوین در حال گذارندن دوران حبس خودش است. هرچند شایعه شده گاهی اوقات با مرخصی های طولانی مدت از زندان بیرون می آید یا امکاناتی در اختیار دارد که زندان برایش مثل هتل است. آن روزها که بوقچی های پرسپولیس روی دوش او شنل می انداختند و او را امیرکبیر فوتبال ایران می نامیدند تا جیبش را بزنند، یک روزنامه نگار ورزشی نوشته بود؛ هدایتی وام می گیرد و پس نمی دهد و با خرج کردن بخشی از این پول هایی که به اسم وام قرض الحسنه می گیرد و در واقع «قرض الپس نده» است، هزینه دستگیری خود را بالا می برد!
مهآفرید خسروی؛ خاندانِ آریا
بزرگترین اختلاس در جمهوری اسلامی ایران تا سال 90 مبلغی برابر با 3هزار میلیارد تومان بود، عددی که برای مردم عادی چیزی فراتر از عنوان «عجیب» نام میگرفت. برای همین خیلیها کنجکاو بودند بدانند سردسته این اختلاس که از «بانک صادرات ایران» انجام شده چه کسی است؟ اما آن موقع شبکههای اجتماعی مانند امروز، قدرت اطلاعرسانی نداشتند و مردم کمتر از وقایع باخبر میشدند.
با همه اینها یک رسانه گزارش داد که «مهآفرید خسروی» که البته با اسم پدرش در حوزههای اقتصادی فعالیت میکرد و به نام «امیرمنصور آریا» معروف بود، عنصر اصلی این اختلاس گرانقیمت است. خسروی که مالک و موسس باشگاه «داماش گیلان» بود این باشگاه را به همراه باشگاهی تحت عنوان «داماش ایرانیان» در زیرمجموعه شرکت اصلیاش یعنی «توسعه سرمایهگذاری امیرمنصور آریا» ثبت کرد، اما برای مسئولان ایران ثابت شده بود که این 2 باشگاه برای پولشویی و کسب شهرت او در ذیل مجموعههایش قرار گرفته و هدف خسروی یا همان آریا، کمک به ورزش نبوده است.
سابقه «مهآفرید خسروی» از همهچیز عجیبتر بود؛ او تنها 6سال قبل از دستگیری با سرمایه اندک 50 میلیون تومانی اقدام به تاسیس یک گاوداری کرده بود و با وامهایی که به واسطه تاسیس آن گرفته بود سرمایه خود را افزایش داد و راه فعالیتهای دیگر اقتصادی را پیش گرفت.
او اما خوب فهمیده بود که ورزش بهترین پوشش برای در امان ماندن از افشای فساد سایر فعالیتهای اقتصادی است که ممکن است برای او دردسرساز باشد، برای همین مدیریت تیمهای فوتبالش را به برادرانش سپرد تا آنها هم در این گیرودارِ به شهرت رسیدن خاندانِ خسروی، بینصیب نمانند.
دادگاه جمهوری اسلامی ایران برای پروندههای اختلاسی او تنها 15جلسه برگزار کرد و در جلسه پایانی وقتی حکم اعدام او را ابلاغ کردند، او اعلام کرد اگر قرار به اعدام باشد حاضر است نام مدیران ارشدی را که عامل همه این فسادهای مالی بودند را نام ببرد، اما اعدام او بدون هیچ تشریفات رسانهای و خاصی برگزار شد تا این راز بزرگ، همچنان سر به مُهر بماند.
جواد ایزدی؛ از پیام به زندان
فوتبال در مشهد همیشه دستخوش یک درگیری دائمی بوده؛ «مشکل مالکیتی»! در حقیقت هر تیم مشهدی چه «ابومسلم» چه «پیام» چه «شهرخودرو» همواره چندین نفر را بالای سرش داشته که مدعی بودهاند مالک آنها هستند.
در سال87 اما کسی به داد تیم «پیام» رسید که برای همه ناشناخته بود، او مالکیت تیم را نخواست، آمده بود کمک کند، اما معلوم نبود از کجا؟! اطلاعاتی که از «جواد ایزدی» در دست بود می گفت سهامدار یکی از کارخانههای بزرگ گچ در خراسان و مالک یک مجموعه بزرگ تفریحی در یکی از کوهپایههای بزرگ شرق کشور است. او مدیریت پیام را دست گرفت و تا جایی که میتوانست برای این تیم هزینه کرد، بازیکنان خوبی جذب کرد و تیم را به لیگ برتر فرستاد، اما عدم ثبات فنی باعث شد خیلی زود تیمش به لیگ پایینتر سقوط کند، با این حال او از این سرمایهگذاری پشیمان نشد، چرا که به یکی از اهدافش که معروفیت بود رسیده بود؛ او هر روز در رسانهها بود، محافظانش همیشه جلوتر از خودش در مراسمها حاضر میشدند تا کسی به او گزندی وارد نکند، راننده اختصاصی داشت، تیم حفاظتی داشت و فراتر از شکوهِ مدیرِ یک باشگاه رفتوآمد میکرد.
داستان «پیام» برای او تمام شد، اما داستان او با ورزش نه، گاهی در برگزاری مسابقات اتومبیلرانی کمک میکرد و گاهی مسابقات بیلیارد در مجموعه تفریحیاش برگزار میکرد و این اواخر هم وعده داده بود تا تیم «پیام» که حالا هیچ خبری از آن در دست نیست را برای فوتبالدوستان مشهدی احیا کند.
به یکباره اما خبر رسید که «جواد ایزدی» در مشهد بازداشت شده است. تا مدت زیادی کسی از محل نگهداری او خبری نداشت تا اینکه با تفهیم اتهام «زمینخواری» به زندان وکیلآبادِ مشهد منتقل شد او حالا نزدیک به 3سال است که در بند 3 زندان مشهد دوران حبسش را میگذراند، حبسی که البته معلوم نیست چه وقت قرار است تمام شود، چرا که دادگاه هنوز حکم قطعی برای او صادر نکرده است. نکته جالب اینکه او در زندان با یکی دیگر از مدیران فوتبالی مشهد یعنی سرپرست اسبق تیم فوتبال «سیاهجامگان» هماتاق است!
بابک زنجانی؛ همنشینِ بزرگان
در بین مدیران عشق شهرت که وارد فوتبال شدند این یکی از بُعد رسانه خوبی هم برخوردار بود، او رفاقت نزدیکی با «علی دایی» اسطوره فوتبال ایران داشت و گفته میشد دایی مشاور ورزشی «هلدینگ سورینت» متعلق به زنجانی است.
او که همچنان هم به عنوان بزرگترین بدهکار بانکی ایران شناخته میشود در بهمنماه 95 حکم قطعی اعدامش را از دادگاه جمهوری اسلامی ایران دریافت کرد، اما تا کنون این حکم به مرحله اجرا نرسیده است.
زنجانی با خرید مالکیت باشگاه قدیمی و ریشهدار «راهآهن» به عرصه ورزش ورود پیدا کرد و سپس با حضور در یک برنامه تلویزیونی اهدافش از حضور در ورزش را تشریح کرد و «علی دایی» را رسماً به عنوان سرمربی این تیم معرفی کرد. در میانههای برگزاری لیگ برتر اما مشکلات مالی زنجانی شروع شد و همانطور که انتظار میرفت این تیم به دسته پایینتر سقوط کرد و دیگر کسی از زنجانی خبردار نشد.
زنجانی برعکس سایر رفقای مجرمش ریخت و پاش زیادی در فوتبال نکرد، در حقیقت هزینههایی که او در فوتبال میکرد پول تفریحات او از سایر درآمدهای بیشمارش بود که به ورزش سرازیر میکرد، اما نکته جالب درباره او این بود که وقتی دستگیر شد و رسانهها از حامیان حضور او در ورزش دلیل حمایتشان از این بدهکار بزرگ بانکی را جویا میشدند همگی یک پاسخ میشنیدند؛ اینکه مسائل حاشیهای او به کسی ربطی ندارد، او مدتی که در فوتبال بود، برای آن هزینه کرد!
نکته مشترک زنجانی با همه اختلاسگرانی که وارد فوتبال و بعدآً زندانی شدند این بود که همه اطرافیانشان از صحبت کردن درباره آنها منع شدند و حتی آنهایی که همیشه در قابهای دو نفره عکاسان خبری با او دیده میشدند هم به او پشت کردند و سراغ فرد دیگری رفتند. این روزها کسی از سرنوشت زنجانی خبری ندارد، حتی برخی معتقدند او بدون سر و صدا اعدام شده، گرچه همان موقع وزیر نفت کشور هشدار داد که اعدام او باعث میشود جعبه سیاه بزرگی در همه رشتهها مخصوصاً ورزش از بین برود!
محسن پهلوان؛ ابد و یک روز
وقتی مشهدیها از داشتن تیمی مثل «پیام» و «ابومسلم» ناامید شدند، فردی برای منجیشدن پا پیش گذاشت که مردم مشهد به خوبی او را میشناختند؛ «محسن پهلوان» استاد مسلم بازیهای رسانهای کشور که همگان او را به عنوان مالک بزرگترین مجموعه گردشگری ایران میشناختند با خرید امتیاز «مس رفسنجان» پا در لیگ دسته اول فوتبال کشور گذاشت و تیم «پدیده» را به عنوان یکی از 8 زیر مجموعه شرکتش تاسیس کرد.
پهلوان در همان سال اول آنقدر خوب برای این تیم هزینه کرد که «اکبر میثاقیان» بدون هیچ دردسری تیمش را لیگ برتری کرد و پهلوان بیش از پیش محبوب فوتبالدوستان و مردم مشهد شد. او یکی دوسالی در لیگ برتر تیمداری کرد، اما کمکم صدای سهامداران شرکتش بلند شد؛ آنهایی که با رویای پولدار شدن سرمایههای زندگیشان را به حساب پهلوان و شرکایش واریز کرده بودند، از طرفی هیچ بازگشتی در سرمایهشان نمیدیدند و از طرف دیگر نظارهگر این بودند که پهلوان با قدرت در حال هزینهکردن برای تیم فوتبالش است؛ چیزی که سهامداران معتقد بودند هیچ لزومی ندارد.
اعتراض مردم مالباخته به ورزشگاهها کشیده شد، به تمرینات این تیم کشیده شد و آنها بارها با در دست داشتن پلاکاردهای اعتراضی مقابل درب باشگاه تجمع کردند تا اینکه به یکباره خبر دستگیری مدیران ارشد مجموعه گردشگری پدیده منتشر شد. دادگاه بعد از بررسی پرونده نزدیک به 90هزار صفحهای این شرکت، برای «محسن پهلوان» به اتهام اخلال در نظام اقتصادی کشور، حبس ابد در نظر گرفت و او را راهی زندان مشهد کرد و تیمش را مثل سایر داراییهایش به دادستانی واگذار کرد.
پهلوان که پیش از تاسیس پدیده به واسطه امتیازاتی که از استاندار وقت خراسان رضوی میگرفت، برای «ابومسلمِ» بحرانزده تا پای جان هزینه کرده بود راهی زندان شد و «پدیده» تنها نماینده لیگ برتری مشهد بیصاحب ماند تا مسئولان مشهدی فکری به حال آن کنند. اگرچه اکثراً معتقد بودند اگر دولت جمهوری اسلامی عوض نمیشد همچنان پهلوان و رفقایش در حال انجام فعالیت اقتصادی بودند، چرا که تعاملات او با دولت «محمود احمدینژاد» زبانزد عام و خاص بود؛ تعاملی که او با دولت «حسن روحانی» ادامه نداد.
فرهاد حمیداوی؛ جانشینِ خلفِ پهلوان!
فردی که برای خرید باشگاه ورشکسته مشهدی پا پیش گذاشت در اولین مصاحبه برای معرفی خودش از حضورش به عنوان دروازهبان در تیم ملی نوجوانان ایران خبر داد، حضوری که هیچکس رد و پی آن را پیدا نکرد و کسی نتوانست بفهمد «فرهاد حمیداوی» دقیقا از کدام سابقه ملی صحبت میکند؟!
او که مالک یک هلدینگ بزرگ واردات خودروهای خارجی بود، پیشتر برای خرید امتیاز یک تیم فوتبال دسته دومی در مشهد جلو آمد، اما مدیران تیم «پدیده» او را به سمت لیگ برتر هدایت کردند تا سقف آرزوهای او برای شهرت را بیش از پیش بالا ببرند. حمیداوی هم از این پیشنهاد استقبال کرد و در اولین سال حضورش در مشهد نماینده این شهر را آسیایی کرد تا محبوب دل هواداران فوتبال این شهر شود. او برای دیده شدن هزینه میکرد؛ هر روز در تلویزیون بود و مدام داشت با خبرنگاران گفتگو میکرد. خبرنگارانی که قبل از آمدن او به مشهد هشدار داده بودند که او درگیر پروندههای بسیاری است که از پس آن برنیامده؛ تعهدات تحویل اتومبیلهای گرانقیمتی که پولهایش را از مردم گرفته و انجامش نمیدهد. طبیعتاً مردم هم ساکت ننشستند و در نهایت طلبکاران در میانههای بهمنماه 99، حمیداوی را راهی زندان اوین کردند و تیم او هم تحویل مسئولین دولتی مشهد شد و نامش از «شهر خودرو» که متعلق به حمیداوی بود به نام قبلی یعنی «پدیده» تغییر کرد.
او اما بعد از مدتی با قید وثیقه سنگین و چندین میلیاردی از زندان آزاد شد و به دنبالش تیمش راهی مشهد شد و اتفاقاً با دستور قاضی تیمش را پس گرفت، اما خودش هرگز دیگر در رسانهها حاضر نمیشود، با کسی مصاحبه نمیکند و کسی از جا و مکان او خبر درستی ندارد. حمیداوی این روزها منتظر حکم قطعی دادگاه برای مشخص شدن میزان حبسش است، حبسی که حتماً همراه با هزینههای زیادی از جمله بازپرداخت پولهای مردمی است که به سودای دریافت اتومبیل به او پرداخت کردهاند. او که قبلاً هم تجمع طلبکارانش در تمرین تیمش را به چشم دیده بود، امسال لیگ را در حالی آغاز میکند که همچنان این اتفاق برای او نماینده لیگ برتری مشهد، دور از دسترس نیست.
و اما بعد...
ماجرای عجیبی بود؛ حتی یک نفر از این افرادی که با پول و سرمایه وارد ورزش ایران شدهاند، سرنوشتی جز زندان نداشتهاند! از بین همه آنها فقط «محمدرضا زنوزی» در شمال غربی کشور در حال اداره باشگاه قدیمی «تراکتور تبریز» است؛ جایی که ناقوس رفتن او هم به صدا درآمده و به رغم این همه هزینهای که او برای پرشورها کرده، هواداران خواهان خداحافظی او شدهاند. او که در گذشته یک سولهدار در تبریز بود، با روی کار آمدن دولت احمدینژاد رشد کرد و 23 شرکت را به نام خودش و یارانش ثبت کرد که باشگاه «گسترش فولاد» در ابتدا و بعدها باشگاه «تراکتور» هم ذیل آنها قرار گرفت. رابطه نیک زنوزی با دولت قبلی آنجا عیان شد که هفتهنامه سیاسی وابسته به اصولگرایان عنوان کرد خریدار اتومبیل شخصی «محود احمدینژاد» که برای کمک به معلولین به مزایده گذاشته شد، کسی نبود جز «محمدرضا زنوزی» آنهم با مبلغ هنگفت 2میلیارد و 500میلیون تومان! این خبر خیلی زود تکذیب و مشخص شد آن شخص زنوزی نبوده اما از آن زمان نامش بر سر زبانها افتاد. زنوزی وقتی مالک گسترش فولاد بود، بازداشت شد اما با پرداخت بدهی های بانکی و سبک کردن شرکت ها و مجموعه هایی که داشت، خود را از بند رها کرد و این بار به عنوان مالک تراکتور به عرصه برگشت.
با تمام اینها زنوزی تنها بازمانده نسل سرمایهدارانی است که به فوتبال ورود کردهاند، او حالا همه همصنفانش را در زندانهای مختلف کشور میبیند و خودش مشغول تیمداری است، اما حتماً یکی باید بررسی کند چرا آخر و عاقبت هرکسی که از بخش خصوصی وارد فوتبال شد، زندانی شدن بود؟! حتی مهدی پرهام که چند سالی مالک نساجی بود یک مقطع سر از زندان در آورد، مالک قبلی هوادار هم که شریک رضا عنایتی بود، کارش به زندان کشید و مالکیت را به عنایتی سپرد. مالک شیرین فراز کرمانشاه هم مدتی سر از زندان درآورد و این سرنوشت برای ده ها مدیر ریز و درشت دیگر در شمال و جنوب و شرق و غرب تکرار شده است. مثل برادران شفیعی زاده در اهواز که مالکیت استقلال اهواز را داشتند و اسماعیل خلیل زاده در رشت که مدتی عضو هیات مدیره استقلال بود و با حمایت دوست صمیمی خود مسعود سلطانی فر به ریاست هیات مدیره استقلال هم رسید. (خلیل زاده در قیاس با دیگران، از جیب خودش خرج فوتبال نمی کرد و بیشتر دنبال شهرت فوتبال بود و در نهایت هم به دلیل پرونده های مربوط به کارخانه ای در گیلان، سر از زندان در آورد.)
البته فرهاد صنیعی فر، مالک قبلی نساجی، رضا حدادیان مالک فعلی نساجی، قربانیان مالک بادران و زنده یاد عبدالله صوفیانی، مالک پورا، برادران مداح مالک بهمن و ... و ... و ... در فوتبال ایران فعال بودند یا هستند که خارج از این دایره از میدان تا زندان قرار می گیرند و نمی توان به طور صددرصد راه فوتبال را به زندان وصل کرد اما به راستی چرا آخر و عاقبت اغلب آنها که از بخش خصوصی وارد فوتبال شدند، زندان است؟ سرمایه دارهای مورد دار برای دیده شدن به فوتبال می آیند و با خرج کردن در فوتبال، هزینه دستگیری خود را برای قوه قضاییه سنگین می کنند یا سرمایه دارها وقتی به فوتبال می آیند، موردهای مالی شان به چشم می آید و پاشنه آشیل شان می شود؟