داستان از این قراره که کارمند ی بانک (یا نگهبان شیفت شب) ی شب وقتی نگاهی به پنجره میندازه تعداد زیادی پشه میبینه که دور لامپ مهتابی هستن (از پشه ها متنفر بود) میره اونجا با کفشش به پشه ها حمله میکنه ولی تعداد اون ها خیلی زیاد هست و میفتن به جونش
انقدر اذیتش میکنن که دیگه نا امید میشه انقدر تعداد پشه ها زیاد بود نمیتونست از شرشون خلاص شه
در این لحظه که یارو داره فریاد میزنه ی مگس میاد میره تو دماغش یارو خفه میشه و میفته رو زمین
صبح زود که بلند میشه میبینه پشه ها رفتن و چیزی از اتفاقات دیشب یادش نمیاد بدتر از اون میبینه از بانک سرقت شده رییس بانک و پلیس که انگشت اتهام به سمت اون گرفته بودن محاصرش میکنن و این سعی میکنه در بره
به طرز عجیبی از پشت سر وقتی پلیس بهش شلیک میکنه با اینکه پشتش سمت تیر هست ولی میبینش انگار و جا خالی میده خودش هم تعجب میکنه
از هر طرف محاصرس در این لحظه که انگار انعطاف بدنی و چابکی زیادی پیدا کرده میپره رو دیوار میره بالا از دست پلیس ها فرار میکنه
میتونست بدون دیده شدن (در صورت سرعت خیلی بالا) بپره
بعد میره تو ی پشت بام بلند متعجب هست از اتفاقاتی که براش افتاده یدفعه اتفاقات اون شب به یادش میاد و تصمیم میگیره قدرت های خودش رو آزمایش کنه در اونجا هم ی مگس رو روی دیوار میبینه
و میبینه دقیقا قابلیت های اون مگس رو پیدا کرده دستاش مثل نیش شده سرعت و استقامتش زیاد شده به راحتی میتونه بپره و...
به هر حال افسرده میشه چون کارش رو از دست داده و به خاطر قضیه سرقت بانک تحت تعقیب قرار گرفته و تو روزنامه ها هزارتا تهمت دربارش زده میشه و فکر میکنن اون پول های بانک رو دزدیده و فرار کرده
تصمیم میگیره ی لباس برای خودش طراحی کنه
برای اینکار ی عینک و ماسک درست میکنه شبیه به چشم های مگس (به رنگ های سبز و مشکی با تلفیق زرد)
و برای لباسش ۲ تا بال هم درست میکنه (به شکل بال های مگس) تا بتونه پرواز کنه
در واقع سرقت از بانک کار ی دانشمند ثروتمند بوده که برای ورشکست نشدن شرکت اش به پول بیشتری احتیاج داشته این دانشمند چند وقت قبل روی خودش آزمایشی انجام داده بود که قدرت های پشه رو گرفته بود و رییس این حشرات شد به نام مرد پشه ای.
اون شب پشه ها رو به نزدیکی اون کارمند بانک جمع کرده بود تا اون حواسش پرت شه و درحالی که مشغول درگیری با اون ها میشه مرد پشه ای خودش وارد عمل شد و از بانک دزدی کرد
همچنین پشه ها دوربین ها رو هم از کار انداخته بودن
مرد پشه ای به راحتی این نقشه رو انجام داد و همه چیز به گردن اون کارمند ساده (که تبدیل به مرد مگسی شد) افتاد
ولی هیچکس این رو نمیدونه البته اون کارمند سابق بانک با استفاده از حافظه اون مگسی که رفته بوده تو دماغش (چون اون همه چیز رو داشته میدیده) متوجه این موضوع میشه
یک روز در یک پل وقتی مرد پشه ای در حال آزمایش ارتقاء قدرت های جدید خودش بود از جهت مخالف مرد مگسی به سمتش حمله ور میشه و اینگونه اولین تقابلشون رخ میده...