فیلمی از تورناتوره که نامش را بر سر زبان ها انداخت. فیلم را می توان ادای دینی پُراحساس به سینما دانست و موفق به دریافت اسکارفیلم غیر انگلیسی زبان گردید. فقر فرهنگی، سانسور، عشق و انسانیت نكات مهمی هستند كه تورناتوره در فیلم خود به آنها اشاره میكند. فیلم “سینما پارادیزو” پیامهای خوبی چون نفی سانسوردارد و تورناتوره نشان میدهد كه انسانها همیشه به دنبال قهرمان هستند و حكمت را در آنها جستجو میكنند و انسان بودن خود را به فراموشی میسپارند. فیلم به روایت زندگی یك فیلمساز مشهور ایتالیایی(سالواتوره) از دوران كودكی و بلوغ تاجوانی و بزرگ سالی می پردازد ودر این میان چگونگی شكل گیری عشق به سینما در او را به نمایش می گذارد. فیلم با زندگی روزمره فیلمساز بزرگی شروع می شود كه اكنون به تمام آرزو های سینمایی اش رسیده و امروز دیگر تبدیل به یك فیلم ساز مشهور شده. سینما پارادیزو به لحاظ تأثیرش در دمیدن جانی تازه به سینمای ایتالیا و معرفی نسل جدید فیلمسازان ایتالیایی به جهان سینما فیلم مهمی به حساب می آید. شاید در میان تمامی فیلم های سینمایی هیچ فیلمی این چنین در ادای دین به هنر هفتم موفق نباشد. کارگردان فیلم پاسخ مناسبی بر روایت غم انگیز فیلسوفی بزرگ می دهد. «تئودور آدورنو» می نویسد « پس از آشویتس تمامی هنرها را می بایست به سطل آشغال ریخت». اما «تورناتوره» عاشقانه روایت می کند که در روزگار ناکامی و به یغمارفتن مقام انسان ٬ هنر یا سینما یگانه راهی است که با آن می توان ویرانه ها را ساخت.
“سینما پارادیزو” حکایت زیبای همزیستی و قرابت سینما و مردم است. شبهای طولانی که مردم وقت زندگی را داشتند و آنقدر وقت داشتند که “اوقات فراغتی” واقعی برایشان وجود داشتهباشد و بعد، تمام آن وقت اضافه را در سینما پر کنند. تمام رویاهایشان در دیدن وصال عشاق فیلم،خلاصه میشد و رویای عشق بازیگران، دلهایشان را روشن میکرد. سینما چنان تاثیری در زندگیشان داشت که عاشق شدنشان، عشقورزیشان، آزار و اذیتهای سادهشان و شادیهایشان را در آنجا بدست میآوردند. روزهایی که فیلمهای صدا دار به نمایش در میآمدند اما مردم هنوز با فیلمهای صامت چارلی چاپلین قهقهه میزنند. روزهایی که قبل از نمایش فیلم، یک گزارش مفصل دربارهی جنگ را تماشا میکردند. روزهایی که سینما دم میکرد، یخ میبست و فیلمها آتش میگرفتند. وقتی پسر در سینما نگاتیوها رو بررسی میکنه،با سوالهای هنجارشکنانه نشون میده که از کودکی روح کنجکاو و سرکشی داره و عشقش به سینما که وقتی یک فریم از نگاتیو رو میبینه،دیالوگ ها رو از حفظ میگه. سالواتوره كه اكنون با كشف كردن سینما احساس می كند پنجره جدیدی در زندگی روبه او باز شده هر شب به سینما می رود ودر آپارات خانه به فیلم ها و دستگاه آپارات با تعجب نگاه می كند. سینما پارادیزو مملو از تماشاچی است. تماشاچیانی كه با دیدن آدم های متحرك بر روی پرده به وجد می آیند و غوغایی بر پا می كنند.
سینما پارادیزو ادای دینی به تاریخ سینما نیز هست. تورناتوره نه تنها مجموعه ای درخشان از فیلمهای تاریخ سینما، از در اعماق ژان رنوار گرفته تا زمین می لرزد لوكینو ویسكونتی و یا دكتر جكیل و آقای هاید ویكتور فلمینگ و… را در فیلمش گنجانده است، بلكه در سكانس درخشان دوچرخه سواری مشترك آلفردو و توتو،از زبان آلفردو،پدر توتو را همچون كلارك گیبل افسانه ای ترسیم می كند و همین زمینه ای می شود تا در سكانس اعلان خبر مرگ پدر، توجه توتو به پوستر فیلم بر بادرفته و مشخصاً كلارك گیبل جلب شود و لبخندی موزیانه بر لبانش نقش بندد (وبلاگ حسین یوسفی).
وقتی به تماشای این فیلم مینشینیم، نمیدانیم كه جزو كدامیك از تماشاگران سینما پارادیزو هستیم. مردی كه آب دهان پرت میكند؟ نوجوانانی كه به فكر خودارضایی میافتند؟ مردی كه تمام دیالوگها را حفظ است و میگرید؟ مردی كه تنها سالن سینما را برای ارضای غرایز خود انتخاب كرده است؟ كسی كه فقط در فكر سرگرم شدن است؟ یا حتی كشیشی كه صحنههای غیر اخلاقی را از فیلم حذف میكند؟! در فیلم كشیشی زنگوله به دست وظیفه خطیر! حذف صحنه های رمانتیك فیلم را بر عهده دارد این در حالی است كه خود آشكارا از تماشای چنین صحنه هایی به وجد می آید. تورناتوره با سینما پارادیزو دفتر ایام را ورق می زند و پدیده شوم سانسور را با لایه ای از طنز می آمیزد تا خنده های تماشاگر فیلم او، آنرا نقد کند. مردم دهکده هم فضای بسته دوران خاکمیت کلیسا را تجربه می کنند و هم فضای نسبتا باز بعد از آن دوران را. از این وجه سینما پارادیزو انعکاس دهنده فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن دوران نیز هست که دوران حاکمیت استبداد دینی و کلیسا است. سینما، آنجوری که “سینما پارادیزو” نشان میدهد واقعاً بهشت است!
اما اشتباه است اگر مضمون فیلم را نقد سانسور بدانیم، مضمون اصلى این فیلم در درجه نخست و در درجه دوم و در درجه سوم عشق است؛ اما عشقى در چهره هایى گوناگون؛ قرنهاست (شاید از آغاز خلقت) كه واژه ی عشق در هر ادبیات و میان هر قومی تقدیس می شود و هر عاشقی وصل معشوق را می طلبد و در رویایش با او به كمال می رسد. عشق كودكى به سینما، عشق كودكى به یك پیرمرد، عشق پیرمردى به یك كودك، عشق جوانى به معشوق خویش، عشق آدم ها به نوستالژى هاى خود و سرانجام عشق انسان ها به یكدیگر و سینما زنجیر تمامی این حلقه هاست. سالواتوره (سرخورده از حقارت های زندگی پس از جنگ) خود را به جای تمامی عشاق فیلم ها می گذارد و به جای تمامی آن ها می خندد و گریه می کند. اما گر نیك بنگریم در میابیم عشق حقیقی و معشوق جاودانی مدتهاست كه افسانه ی بیهوده ی گمراهان است. كدام عشق است كه به نتیجه برسد و فنا نشود؟ تورناتوره از زبان آلفردو، تلویحاً اشاره می كند كه (( هر آتشی خاكستر میشه! حتی عمیق ترین عشق ها هم دیر یا زود به آخر می رسن و بعد عشق های دیگه ای ظاهر می شن؛عشق های بیشمار!)). در همین فیلم سینما برای همیشه در پیش چشمان مردم روستا كه از آن خاطرات بسیاری دارند منهدم می شود (نابودی نوعی عشق). این خلاصه ای هر چند ناقص از فیلم سینما پارادیزو بود. سینما پارادیزو سرشار از سكانس های دل انگیز است، ولی تاثر برانگیز ترین آنها سكانس فروریختن سینما و نابودی همیشگی آن است. صحنه ای كه قطع می شود به چهره ی النا و نابودی درونی وی را به نمایش می گذارد. سینما پارادیزو ویران می شود چرا كه تلویزیون و ویدئو سینما را از سكه انداخته اند و اینك پاركینگ! بیش از سینما به كار آدمها می آید.
صحنه آتش گرفتن آپاراتخانه و سینما از صحنه هایی است که جگر اهل سینما را می سوزاند و تماشاگر در دل آرزو می کند که کاش می توانست برخیزد و آتش را خاموش کند و پوستر بازیگران مورد علاقه اش را از سوختن نجات دهد. اما انگار او محکوم است که بنشیند و نابودی همه خاطراتش را نظاره کند. در سینما پارادیزو پایانى در كار نیست، همه چیز به زیباترین شكل خود در گردشى جادویى، دگرباره تكرار مى شود به بیانى دیگر این اثر به نوعى بیان زیباشناختى نظریه «بازگشت جاودان» نیچه است. این بازگشت جاودانى در گونه عاشقانه خود رخ مى دهد: سینمایى مى سوزد و سینمایى دیگر جایش را مى گیرد؛ پیرمردى بینایى خود را از كف مى دهد و كودكى جاى او را مى گیرد. كور شدن آلفردو هم نمادین است و نشانگر بلوغ اندیشه و معرفت اوست چون بعد از رسیدن به مقصود نیازی به نگاهی مادی وجود ندارد. او بعد از سوختن و دگردیس شدن سینما پارادیزو كور میشود؛ درست همزمان با سكان به دست گرفتن توتو (سالواتوره) و عدم سانسور فیلمهایی كه بعد از این نمایش داده می شوند. او به شكلی استعاری پای بیفرهنگی را از سرای شكننده هنر بیرون میكشد. سینما پارادیزو فرو مى ریزد، آلفردو می میرد ٬ دیگر سانسور قرون وسطایی کلیسای کاتولیک هم در کار نیست. اما صحنه هاى عاشقانه اش كه به دست تعصب قیچى شده بود، باقى مى ماند و هیچ قیچى نمى تواند دوست داشتن را از میان بردارد.