بلا تار، این فیلسوف-کارگردان با شهامت در قلمرو سینما جایی ایستاده است که کمتر فیلمساز دیگری را بتوان در کنارش قرار داد. سینمای بلا تار، سینمایی انسانی است که ورای سادگی ظاهری آن، دارای مفاهیم عمیق فلسفی است. سینمایی که بیانگر جلوههای پنهان شر در وجود انسان است و خیانتها، خودخواهیها، و ابتذال وجود آدمی را به نمایش میگذارد؛ سینمایی که دروغگو نیست و به دنبال بیان حقیقت است. پوچی و حزن تمام شخصیت های فیلم های او را در بر گرفته اند، در واقع در فیلم های او پوچی به غنای شگفتانگیزی میرسد. تانگوی شیطان را میتوان عصیانگرایانهترین اثر تاریخ سینما دانست، ضد قهرمان، ضد روایت قالب، ضد قواعد موجود در جامعه و سینما، ضد هرنوع دروغ و فریب و ریاکاری در شخصیتها، داستان، تصاویر و اساساً سینما. این اثر با صداقتی کمنظیرضد حقیقت است. «تانگوی شیطان» که مدتزمانی بیش از هفت ساعت دارد، فیلمی است که با تمام توان به مقابله با فیلمهای سرگرمکننده روز جهان برمیخیزد و جهانِ ابلهانه آنها را شدیدا تحقیر میکند. «تانگوی شیطان» فیلمی بسیار پخته، شکلیافته، منسجم و درنهایت شگفتانگیز است.
این فیلم، که روایت آن جزو ساختارهای زمانی نو در سینما به شمار میرود، روایت پیچیده مردمی فروشکسته و لِهشده را به تصویر میکشد که هیچ راه گریزی از ادبار ابدی و پایانناپذیر خود ندارند. داستان فیلم در مورد مزرعهای پرتافتاده در ناکجاآبادی (لابد مجارستان) است که ساکنان معدود آن با فروش گاوها (کنایه از زندگی اشتراکی) پولوپلهای به هم زدهاند. مناسبات این جامعۀ کوچک پیش از هر چیز بلاهت، سستارادگی، بطالت، سردی، سکون، و خیانتبار بودن انسانها را نشان میدهد. اگرچه باران باید نمادی از رویش و برکت باشد، اما در «تانگوی شیطان» باران یادآور طوفانهای عهد عتیق است. در فیلم تار تماشاگر زندگی سرشار از تباهی و رو به زوالی را کشف میکند؛ همۀ اینها به مدد دکوپاژهای اسطورهای کارگردان محقق شده است: کلیسایی نیمهویران که دیوانهای در آن فریاد میکشد، رقص سرخوشانۀ ناشی از الکل و بیوزنی بیمعنا، دخترکی معصوم که برای اینکه به استقبال فرشتگان برود خود را با مرگ موش میکُشد، پزشکی که بیوقفه مشغول بادهنوشی بوده و از پنجرۀ خانۀ محقرش همسایگان خود را میپاید و گاهی از کارهای آنها در طول روز یادداشت برمیدارد، افسران پلیسی که به طرزی ماشینی و احمقانه در حال تغییر عبارات گزارشهای خود هستند، ساختمانی متروک و نیمهویران که جغد بر فراز آن نشسته، جفتگیری کسالتبار گاوها، میخانهنشینیهای تهوّعآور، و باران... باران پاییزی که سَرِ بازایستادن ندارد. آنها غیر از مشروب چیز دیگری نمی نوشند و انگار نان و غذایشان هم مشروب است، شب به شب تانگو می رقصند و کمتر توجهی به خانواده خود ندارند، گویی در روستای آنها بر فردیت ارجحیت دارد.
تاثیر نقاشی ون گوک بر فیلم تانگوی شیطان بلا تار
این فیلم هرچه باید بگوید را در خود گفته است. این اثر داستانِ انتظار انسان در قرنهای متمادی برای نجات و رستگاری است، اما "نجات دهنده در گور خفته است". سینمای بلاتار اساساً سینمایی هستیشناسانه است، دعوت به تأملی ژرف در باب انسان، جامعه، زمان، جهان هستی و مرگ. این واقعیت که تماشای این فیلم هفت ساعت و نیم زمان میبرد. ابداً با یک فیلم معمولی مواجه نیستیم و بدون دستکاری ملالت و کرختی هستی انسان را عریان به نمایش میگذارد. در 450 دقیقه حقیقتی را جلوی چشممان میگذارد که در طول زندگی مدام از آن گریزانیم؛ همچنین انسانشناسی بلاتار را در غایت خود به تصویر میکشد. این فیلم کسالتبار بودن و ملال خودِ زندگی را به ما گوشزد میکند، چهرههای رنجور، تصویر آدمهایی خیره به نقطهای که گویی حادثهای را نظاره میکنند، یا در انتظار رخدادی به نقطهای خیره شدهاند. کش آمدن تصاویر، امتداد تصاویر راه رفتن، خوردن، حرافیها و وراجیهای آدمها. تماشای این فیلم منزجر کننده است، درست مانند تحمل زندگی. عناصری که در تانگوی شیطان مدام حاضرند. باران مداوم، باد و طوفانی که به قول شخصیت پیر و فرسودهی "دکتر" در انتهای فیلم باعث میشود تا "بوی لجن از زمین بلند بشه و با یه باد تمام شهر رو به گند بکشه"... زمینی که با وجود نوع بشر به لجنزاری متعفن بدل شده است.
«تانگوی شیطان» غایت تکامل چیزی است که از آن تحت عنوان «سینمای هنری» یاد میکنند. اگر لارس فونتریه در «مالیخولیا» پایان جهان را در امری بیرونی (یک تصادف کیهانی) رقم میزند، استاد بلا تار مجاری این مسأله را نزدیک به هفده سال قبل از فونتریه در «تانگوی شیطان» در قالب بازنمایی توهم آرمانشهرگرایی و از درون به تصویر میکشد. اسکات فوندِس، منتقد ارشد مجلۀ سینمایی ورایتی، احساس میکند برداشتهای بلند در فیلم «تانگوِ شیطان» براستی از آن نوع برداشتهاییاند که «تماشاگر را در این جهان غوطهور میسازند... براستی کاری میکنند که احساس میکنید در این فضاها زندگی میکنید.» در مقابل، دیوید بُردول تاکید میکند هین برداشتهای بلند موجب فاصله گذاری میشوند. این تناقض شاید نتیجۀ ابهامی راستین در کاربرد برداشتهای بلند در فیلمهای بلا تار باشد اما این امکان هم هست که حاصل این واقعیت باشد که دسته بندی بی ابهامِ تاثیرِ برداشتهای بلند اصلا ممکن نیست.
دنیایی که بلا تار در فیلم تانگوی شیطان و آثار دیگرش میآفریند، دنیایی سراسر ویران و درعینحال پایانناپذیر است. او در جایی گفته بود «فاجعه دنیای ما این نیست که روزی به پایان میرسد، بلکه فاجعه این است که این دنیا هیچگاه به پایان نمیرسد.». تانگوی شیطان نه فقط دهن کجی به تئولوژی، که بزرگترین سیلی و طعنه به مفاهیم و ارزشهای برساختهی دوران روشنگری همچون «عقلانیت» و «خرد» و تمام شعارها و آرمانهایی است که بهانهای برای خونریزی، دزدی، چپاول، استثمار و استعمار در دوران مدرن شده است. آیا اخباری که هر روزه از دور و نزدیک میشنویم برای یقین به تباهی انسان و جهانش بسیار هولناکتر از آنچه بلاتار روایت میکند کافی نیست؟! بله به راستی که سینما با تانگوی شیطان تمام میشود. فیلمی که تماشاگر را بهواسطه زیباییشناسیِ خاص خودش برای ساعتها خیره نگاه میدارد و در احساسات و بیش از آن، در اندیشه او نفوذ میکند.
منبع: نقدهای سایت نقدفارسی و تحلیل احسان عزیزی