در سال ۲۰۰۹ انجمن فیلم بریتانیا به مناسبت هفتادوپنجمین سالگرد راهاندازی، طی نظرسنجی از کارشناسان و علاقهمندان سینما، فهرستی از فیلمهایی که نسلهای بعد حتما باید آنها را تماشا کنند تهیه کرد که «استاکر»، ساخته تارکوفسکی بهعنوان دومین اثر برتر نام گرفت. عنوان فیلم به روسی Сталкер میباشد که به معنی «راهبلد» یا «راهنما» است. این فیلم به نام «منطقه» دوبلهٔ فارسی شدهاست. فیلم بر اساس داستان گردش کنار جاده اثر برادران استروگاتسکی ساخته شدهاست. استاكر فیلمی با سه شخصیت اصلی که سفری را به منطقهای ممنوعه آغاز میکنند. استاکر، یک نویسنده و یک پروفسور را با خود به منطقهای میبرد که در آن اتاقی هست به نام اتاق آرزو که هر کسی هرچه را بخواهد، دریافت خواهد کرد. تارکوفسکی در ساخت فیلم چندان به رمان » گردش کنار جاده » وفادار نبوده است. و در این فیلم نیز همانند انچه در سولاریس از او دیده ایم، نشان داده که چه انعطاف پذیری زیادی در برخورد با فیلمنامه و تلفیق آن با مفاهیم فلسفی و متافیزیکی مد نظر خود دارد اما اثرات تفکرات مارکسیستی نویسندگان رمان هنوز در فیلم هویداست و تارکوفسکی نتوانسته و یا نخواسته تا آنها را کاملا از بین ببرد.
تارکوفسکی در ساخت این فیلم از هیچ تلاشی دریغ نکرد، نگاتیوهای اورجینال فیلم در آزمایشگاه( به علت خطای پردازشی) از بین رفت و بخشی از فیلم اجبارا دوباره و با مدیر فیلمبرداری دیگر فیلمبرداری شد.(شاید اگه همت بلند تارکوفسکی نبود، ما از دیدن این شاهکار محروم می موندیم). یک گروه دولتی از سینماگران نقدهای فراوانی به فیلم وارد کرده بودند. تارکوفسکی در پاسخ به آنها گفته بود: «من تنها دیدگاه دو نفر برایم جالب خواهد بود. یکی برسون و دیگری برگمان!». تارکوفسکی فقید بواسطه پدر شاعرش که از شعرا بزرگ تاریخ شوروی هست با ادبیات و شعر آشنایی داشته است و همانگونه که در فیلم کودکی ایوان روایت شاعرانه داشت در استاکر روایت شاعرانه در فیلم را به کمال رساند و می توان گفت فیلمهای تارکوفسکی همچون دیوان یک شاعر گزیده گو هست.
"منطقه" درون فیلم، از یک حادثه هسته ای که در نزدیکی "Chelyabinsk" در سال 1957 اتفاق افتاد، الهام گرفته شده است. چندصد کیلومتر مربع از این ناحیه به دلیل اثرات آلودگی متروک رها شد، اگرچه به طور رسمی هیچ نامی از این ناحیه در طول تاریخ برده نشده است. طبق گفته طراح صدای فیلم، "Vladmir Sharun"، سه نفر از کارکنان فیلم به علت مواجهه با آلودگی شیمیایی که در لوکیشن فیلم، در کشور استونی، فوت کردند. همان محیط آلوده محل فیلمبرداری در استونی باعث بروز بیماری سرطان در تارکوفسکی و مرگ زود هنگام او در سن 54 سالگی شد.
تارکوفسکی در اقتباسی آزاد از یک رمان علمی-تخیلی نوشتهی برادران استروگاتسکی، جهانی را تصور میکند که در آن یک تصادف مرموز بخشی از کرهی زمین را بیگانه، خطرناک و از دسترسی به دور کرده است. فضای سرد و سیاه آغازین فیلم، آن قدر خوب ساخته شده که تمام وجود بیننده را فرا می گیرد، تارکوفسکی شخصیت های فیلمش را غرق در دنیای سیاهی که خود انسان ها مسبب سیاهی آن هستند می بیند، و راه فرار را ورود به منطقه می داند. روایت فیلم آن قدر آرام و با حوصله است که به راحتی به ذهن و روح بیننده رسوخ می کند، این ویژگی بی نظیر سینمای تارکوفسکی است. استاکر فیلم خشنی است؛ چون "ذات طبیعت" را نشان میدهد؛ طبیعت سترگ تر و مهلک تر از آن است که ما انسانها گمان میکنیم.استاکر تارکفسکی هشدار میدهد: به خودمان بیاییم؛ وگرنه این سرنگی که به رگهای بی وجودمان تزریق شده میتواند ما را به خوابی عمیق فرو ببرد، خوابی که بیداری از آن غیرممکن بنظر میرسد!
قهرمان فیلم فردی طردشده از جامعه است، کسی که سابقۀ زندانیشدن هم دارد و در فقر فلاکتباری در کنار خطّ آهن با زن و دختر ناتوانش زندگی میکند. شخصیت«استاکر»در نـخستین صـحنههای ابتدای فیلم از زبان همسرش و در مواجهه با او روشـن مـیشود.فـلاکت زندگی،زندگی پر خطر،دخترک بیمار، همه از حـرفهء«اسـتاکر» ناشی میشود،دستکم همسرش چنین میگوید.در پاسخ به اخطار همسرش مبنی باینکه ایـنبار بـه زندان خواهد افتاد،«استاکر» مـیگوید:«بـرای من هـمهجا زنـدان اسـت». شخصیت استاکر که شخصیتی مشوش دارد، ظاهرا در اوایل فیلم کاملا بی مهر است و زن را ترک کرده و براحتی میرود؛ در واقع فیلم پر است از مفاهیم وجودی انسان، مفاهیمی که سال های سال است همه بزرگان درگیر آن بوده و هستند. تارکفسکی بشکلی اگزیستانسیالیستی نهیلیسم موجود در جهان مدرن را مینمایاند و بیش از پیش یاداور میشود که چه عمرهایی رفته اند و چه سرمایه های نابی تلف شده اند درحالی که انسان مدام فریب میخورد تا جایی یا مکانی پیدا کند تا ارامش و خوشبختی کسب کند.
فیلم در برهه ای از تاریخ ساخته شده که شعارها واهداف نظام کمونیستی از نظر مردم با آینده ای که روسا آن برای خلق تبیین کرده بودند فاصله ای بعید دارد و مردم آن دوره به شک ودودلی رسیده بودند از یکسو جنگ سرد و سیستم بسته کشورهایی که به ویروس کمونیسم مبتلا شده بودند که غرب را تنها دشمن خلق خود معرفی می کردند ولی در واقعیت قبله آمال همان خلق زندگی آزادنه غربی بود، ولی بودند خلقی که هنوز به نظام کمونیست وفادار بودند و استاد تارکوفسکی نیز با الهام از رسیدن به آرزو که در داستانها و افسانه های کهن شرقی غول چراغ جادو معرفی میشود روایتی نغز از مردمی که تمام امیدشان بواسطه فریب از نظامی که قراربود خلق آن در رفاه کامل باشند از دست رفته می دیدند و برای رسیدن به رستگاری حاضرند خطرات را به جان بخرند. استاکر شاه بیت فیلم های تارکوفسکی هست. چراکه اندیشه و تفکرات خودرا در دوران خفقان کمونیستی به ریتمی آهنگین همراه با وزن و قافیه بیان کرده است. و شاید به مذاق سردمداران و روسای کشورش خوش نیامد و شد آخرین ساخته اش درسرزمین مادری.
فیلم مانند قابله ای آرام آرام رنج های روح انسانی را زایش می کند. در واقع فیلم تصویری از انسان هایی(به خصوص در جهان رعب آور و استثمار شده توسط تکنولوژی، جنگ، بیماری های فراگیر و ...) است که در جهانی تهی از هر نوع اخلاق و معنا، برای دست یافتن به تکیه گاهی هستند تا آن ها را به زندگی پیوند دهد. استاکر را می توان تلاش برای جستجوی کشف حقیقتی متعالی در جهان ابزورد دانست. اما جهان آن طور که وبر می گوید افسون زدایی شده است، پس چه رازی می تواند داشته باشد؟ جهان ویران شده به دست نظام ها، از انسان ابژه هایی مفلوک ساخته است که در نوستالژی گذشته هستند. از این رو دنیایی انباشته از نااطمینانی، خطر و ریسک ظاهر می شود. فیلم کوشش سوژه هایی است که برای فرار از نظام های تمامیت خواه در جستجوی کشف حقیقتی معنوی هستند. فشار ایدئولوژی ها در منظرهای گفتمانی گرداگرد هر امری را گرفته است. سفر به ناشناخته ها، یعنی نقطه معماگونه راه نجات بخش است. سوژه حتی اگر فیزیک دان و نویسنده هم باشد(نماد عقلانیت علمی و شهود گرایی معاصر) نمی تواند به راحتی به منطقه ممنوعه وارد شود؛ تنها با خطر است که خواهد توانست(گریزی نامشروع). گریزگاه رسیدن به رازها همواره پر مخاطره و دردناک بوده است (تحلیل یاسر بهرامی).
در قصه تمثیلی استاکر شخصیت ها نامی ندارند و با کارشان شناخته می شوند:نويسنده، پروفسور و استاكر. در اینجا شاهد دو نگاه متفاوت به زندگی هستیم: نويسنده شهودی و پرفسور منطقی است. آن ها در میخانه به هم میرسند و نویسنده و پروفسور که یکی به تعبیر خودش به دنبال الهام است و دیگری که ادعا می کند در پی کنجکاوی علمی است با استاکر راهی منطقه می شوند. شخصیت نویسنده دچار دوگانگی است؛ اما اهل فلسفه بافی است؛ پرسش های فلسفی اش درجهانی مات و مبهوت و بی توجه گویی شکافی را نشان میدهد که برای این شخصیت هولناک جلوه میکند(درونگرایی و درگیری ذهنی). شخصیت استاد؛ که فیزیکدان است؛ جالب اینجاست که او دانشمند است؛ یعنی کسی که میخواهد جهان را به مثابه ابژه (متعلقات شناسایی) مطالعه و مشاهده کند و زیرنظر بگیرد؛ این نکته حتی این مساله را توضیحمیکند که علم همیشه بدنبال کشف است و روحیه عالم همیشه روحیه ایست جستجوگر،که برخلاف نویسنده که متفکر است. مهم نیست که استاکر تارکوفسکی را دیده اید یا نه. کافی است تصور کنید یک نویسنده داریم، یک دانشمند و یک درویش که تارکوفسکی اسمش را گذاشته استاکر؛ کسی که راه را از چاه تشخیص می دهد. اما از آنجا که او فقط یک راه نماست و تمام هدف زندگی اش خدمت کردن به نفسی غیر از خودش است.
اصلیترین دلیل کار استاکر همانطور که مشخص است، بخشیدن امید به جامعه و بیرون کشیدن آنها از منجلابی است که گریبانشان را گرفته است، نه صرفا تحقق بخشیدن به آرزوهای آنها. راهنما چیزی برای خودش نمیخواهد. نباید بخواهد. این شرط رهرو بودن است. ترجیح دیگری بر خود، ازخودگذشتگی و ایثار، درونمایههای آشنایی در آثار تارکوفسکی هستند. تاركوفسكی حتی باتلاق را هم در فیلم زیبا تصویر كرده است. باتلاقی كه سطحش آرام حركت می كند و از رویش با وزش باد، گردوغبار بلند می شود و همه اینها تاكیدی است بر سویه معنوی طبیعت.سکانس بی نظیر این فیلم ، همان جایی ست که استاکر وسط برکه ای دراز کشیده است و دوربین به آهستگی هر چه تمام تر اطراف را نشان می دهد تا به جسم بی جان او برسد . جسمی که نمی تواند خلاء اندیشه ها و آروزها و ایمان استاکر را در خود جای دهد. هرچه شخصیت ها بیشتر در منطقه پیشرفت می کنند بیشتر با مظاهر ویران شده ی دنیای مدرن در قالب ساختمان های ویران شده بیمارستان های به زیر اب رفته وسرنگ های درمانی رها شده ،در آب مواجه می شوند.
هرچه به انتهای سفر نزدیک میشویم ، ترس استاکر بیشتر میشود.ترس از رسیدن به باورها و ایمانهای درونی و ناخودآگاه انسان که در تضاد با تعصبات هستن. گویی ما هیچیم، عدم محضیم،
ما هیچیم ما فقط نگاهیم. آخرین مرحلهء سفر و رسیدن به آسـتانه،از دهـلیز پر پیـچوخمی میگذرد که استاکر آن را «چرخگوشت»میخواند.در«چرخگوشت» (چه نام با معنایی)آخـرین بـقایای حبّ خویشتن و صیانت ذات نیز از میان میرود.نویسنده که در تمامی راه مست و نیمههشیار بود،چنان به خود بـاز مـیآید کـه هفت تیرش را بیرون میکشد تا در مواجهه با ناشناختنی از خود دفاع کند. بعد از گذراندن چرخ گوشت با مکانی نا آشنا و غریب روبرو میشویم(خاک) این مکان غریب ناخودآگاه انسان است و دیالوگ های نویسنده : "چیزی به اسم واقعیت وجود ندارد و اینها همه ساخته ی یک نفر است(خالق)" بعد به توصیف خود میپردازد(هنر): "قصد تغییر در مردم را داشتم ولی مردم من رو تغییر دادن" اینها همه نتایجی است که نویسنده در این مکان به انها میرسه. و سپس وجهه ی طمعکاری هنر رو با گفتن اینکه "چرا تا ابد زنده نباشم؟
منطقه همان حالات درونی خود ماست.استاکر میگوید: «منطقه درهرلحظه به همان شکلی است که خودمان آن را میسازیم».در منطقه راه مستقیم وجود ندارد و از هر راهی نـیز نـمیتوان رفت.راه میگوید که چگونه باید رفت. تصاویر پیش از رفتن به منطقه ممنوع سیاه و سفید است یا با فیلترهای تیره رنگ گرفته شده است، اما تصاویر منطقه ممنوع رنگی است. گویی جهان خارج از منطقه ممنوع جهانی است سرد و دلگیر و فاقد ایمان، اما جهان رویاگون منطقه ممنوع رنگی و گویی جهان ایمان است. طبیعت بهشت گونه منطقه ممنوع در برابر فصل های ابتدایی و انتهایی فیلم از فضای تیره رنگ شهری، كنتراست (تضاد) پرتاكیدی ایجاد می كند. حصاری را که تارکوفسکی در منطقه ی دوم بر گرداگرد وپیرامون شخصیت ها می چیند اینبار برخلاف حصار منطقه ی اول درونی ست وناپیدا ،اما اندام مند وهوشمند، فقط به کسانی اجازه ی عبور می دهد که بطور خالص ودورنی به دنبال وجستجوی حقیقت پرسش های شان باشند.ازاین رو استاکر شخصیت اول می گوید:عبور ما به خواست منطقه بستگی دارد نه به شرایط خودمان.ومنطقه مذبور البته به شدت حال وهوای متافیزیکی ورازگونه وناکجاابادی دارد. گویی بسیاری از نماهای بلند دراین فیلم، اشاره ای میکنند به ذهن کمتر درگیر شده مخاطب این سالهای سینما و موسیقی که همچون نوازشی است برای روح و به ذهن می گوید که: از این فضای غیر لایتناهی و روزمره زندگی ات بپر بیرون و هرچه سریعتر مرا دریاب که دیر شده است!
پروفسور برای این به منطقه آمده كه مكانیسم علمی معجزه را كشف كند و نویسنده هم فكر میكند كه اگر وارد اتاق آرزوها شود بهتر خواهد نوشت، ولی بعد می گوید كه اگر نابغه شوم چه نیازی به نوشتن خواهم داشت. هیچ بارقه ای از ایمان در این دو شخصیت دیده نمی شود. استاكر می گوید كه اتاق آرزوها، كاری به خوب یا بد بودن افراد ندارد بلكه كسانی را راه می دهد كه رنجدیده هستند. تاركوفسكی هم گفته فیلم تمثیل جستوجوی ایمان است. استاكر میكوشد تا بارقه ای از ایمان در دل نویسنده و پروفسور برافروزد، ولی موفق نمی شود. “منطقه” به نویسنده و دانشمند اجازهی عبور داد. زیراکه میدانست دست خالی بازمیگردند و خود، خود را از آن نعمت محروم میسازند. استاکر شرط ورود به “اتاق” و اجابت را رنجدیدگی و تواضع میداند، نه صرفا شخصیت خوب و یا نیکی که بر جای میگذارند. آنچه که این دو شخص را از مسیرشان به سوی نور و امید منحرف ساخت نه “منطقه” بلکه خودشان بودهاند. نکته مهم در ماهیت آرزوی انسان است. اتاقی که در “منطقه” قرار دارد آرزویی را که شما بر لب میآورید برآورده نمیکند بلکه پنهانترین و عمیقترین آرزویی که ممکن است در ناخودآگاه شما وجود داشته باشد را نشانه میگیرد. مانند آنکه شما سعی میکنید روشنفکر و انسان دوست باشید اما غریزه شما و میل باطنیتان چیز دیگری را طلب میکند.
چپ: نقاشی تثلیث اثر آندری روبلِوف
راست: فیلم استاکر از آندری تارکوفسکی
سینمای تارکوفسکی برای چشم و گوش هایی که به سینمای هالیوود عادت کرده است، سینمایی کسل کننده و حوصله سر بر خواهد بود، اما برای کسی که می خواهد با زبان دیگری هستی را لمس کند، زیارتگاهی با ضریح های طلایی است. فرم بینظیر فیلم و مشکلات فیلبرداری که باعث شد چنین فیلم سختی رو سه بار فیلمبرداری کنن و کار در لوکیشنهای مسموم که باعث مرگ تقریبا تمام دست اندر کاران فیلم من جمله خود تارکوفسکی به فاصلهی چند سال از فیلم شد. فیلم شاید درنگاه اول اثر خسته کننده ای به نظر برسد؛ اما وقتی دقیق تر شویم و کمی حوصله خرجکنیم میتوانیم از تقابل و مواجهه شدن فضای ذهنی شخصیت ها با فضای ذهنی خودمان لذت ببریم و شاید حتی فیلم نمک پاشیدن روی زخم کهنه مان باشد. زخم کهنه فراموش کردن معنای زندگی، زخم کثیفی که شاید بسیاری از متفکران با آنمواجه باشند؛ براستی ما اسیر روزمرگی هستیم و اسیر تکرارهای بی پایان خویش یا اینکه میتوانیم انها را دور بزنیم و کمی به ارامش برسیم؟ استاکر سینماست و درعین حال فلسفه نیز هست؛ اثری که با وجود ارائه المانهای فرمی بشدت وابسته به فضای سابژکتیو و ذهنی خویش است؛ فیلمی با مدت زمان دو ساعت و چهل و سه دقیقه که تماما برداشت های بلند است، ریتمی شدیدا آرام دارد و سکوت بر آن حکم فرماست، به نظر خسته کننده می آید اما این "آندری تارکوفسکی" ست که فضایی معنوی و آرامش بخش خلق می کند و با استفاده از نماهایی شاعرانه و زیبا -که هر کدام مانند یک تابلوی نقاشی هستند- خستگی را بی معنا می سازد.