بارسلونا در ماه می سال ۱۹۹۶ تیمی بحرانزده بود. پس از موفقیتهای خلسهآور تیم طلایی یوهان کرویف و کسب یازده جام – منجمله جام «مقدس» اروپا – در هشت فصل، رابطهی باشگاه با این مرد هلندی که نزد همه واجبالاحترام بود به جدایی رسید.
هر کارفرمایی برای قطع همکاری با کرویف که شخصیتی احساساتی داشت، واکنشهای هیجانی نشان میداد و گاه و بیگاه از کوره در میرفت، به دردسرساز میافتاد؛ اما ماجرای جدایی کرویف از بارسلونا به حدی جنجال به پا کرد که سروصدای فیلم «کریمر علیه کریمر» در برابر آن هیچ است!
آبیاناریپوشها تصمیم خود را گرفته بودند و میخواستند لویی فن خال را که در آن زمان سرمربی آژاکس بود، روی نیمکت تیم خود بنشانند. اما مشکلی بر سر راه آنها قرار داشت. مشکل این بود که هنوز یک سال از قرارداد فن خال با تیم آژاکس باقی مانده بود. به همین دلیل، بارسلونا به دنبال کسی میگشت که ضمن برعهده گرفتن هدایت تیم در این بازهی یک ساله، روند فعلی و نظم تیم را حفظ کند و در آخر فصل تیم را تحویل داده و سپس در افق محو شود، حالا اگر جامی نیز در این حین میبرد که نورعلینور میشد. اما کسی برای این ماموریت برگزیده شد که سقف آرزوهایش بسیار بلندتر بود.
شرایط بارسلونا در آن فصل به گونهای بود که در صورتی که اتفاق عجیبی نمیافتاد میتوانست در لالیگا و نیز در هر جامی که برای به دست آوردنش در رقابت بود قهرمان شود. همین طور هم شد. بارسا در آن فصل یکی از بهترین عملکردهای تاریخ خود را به نمایش گذاشت، به طوری که در انتهای فصل، مدیرانِ آمادگی لازم را داشتند تا در صورت انصراف فنخال، قرارداد سرمربی موقت را تمدید کرده و او را روی نیمکت نگه دارند.
بابی رابسون، این پیرمرد بیریا که تا شش سال بعد از آن نیز قدری در دنیای فوتبال ندید، فصلی فوقالعاده را با پورتو در لیگ برتر پرتغال سپری کرده بود. او در سال ۱۹۹۵ قراردادش را با باشگاه تمدید کرد، اما به دلیل درگیری با تومور بدخیمی که به تازگی در سرش پیدا شده بود، نتوانست در بازیهای ابتدایی فصل کنار تیمش باشد. با این حال، رابسون سرسختی زیادی در برابر غول سرطان از خود نشان داد و همان طور که از او انتظار میرفت، موج اول بیماریاش را با سلامتی از سر گذراند. او پس از ملحق شدن دوباره به پورتو توانست این تیم را یک بار دیگر قهرمان لیگ برتر پرتغال کند.
در همین دوره بود که مدیرعامل باشگاه بارسلونا برای صحبت در خصوص لوئیز فیگو تماسی با بابی رابسون گرفت. اینکه صحبت در مورد فیگو بهانه بود و رییس بارسا هدف دیگری از آن تماس داشت یا خیر هنوز هم محل بحث است. با وجود این، گزارشهای متعدد حاکی از آن است که رابسون پیشنهاد سرمربیگری بارسلونا را برای اولین بار در آن تماس دریافت کرد. رابسون در آن زمان در اوج بود و موقعیت افسانهایش را در پورتو فدای هر پیشنهادی نمیکرد؛ اما این پیشنهاد «هر پیشنهادی» نبود.
پیشنهاد سرمربیگریِ بارسلونا دو بار قبل از این نیز به سِر بابی ارائه شده بود و رابسون هر دو را به دلایلی تقریبا یکسان رد کرده بود: اولی را به دلیل تعهد احترامبرانگیزش به تیم ایپسویچ تاون، و دومی را از سر فداکاریای مشابه به خاطر تیم ملی انگلستان – که متاسفانه هیچ وقت با رفتار سزاوارانهای از جانب اتحادیه فوتبال پاسخ داده نشد. حالا اما رابسونِ ۶۳ ساله میدانست که پیشنهاد چهارمی در کار نخواهد بود. به هر ترتیب، او این پیشنهاد را پذیرفت و به همراه دست راستش خوزه مورینیو، که آن موقع هنوز کسی او را نمیشناخت، راهی نوکمپ شد.
ماموریت سرمربی جدید بارسلونا در دو خط خلاصه میشد: جمع و جور کردن ترکیب متزلزل تیم کرویف، جذب بازیکنان بااستعداد از داخل و خارج باشگاه، پیروزی در بازیها و در نهایت سپردن مشعل به نفر بعدی. اما به سرانجام رساندن این ماموریت چنان دشوار بود که تنها از عهدهی باتجربهترین افراد برمیآمد.
بابی رابسون جام زهر را در بدو ورود نوشید و در همان اولین کنفرانس مطبوعاتیاش از جانب رسانهها به شدت مورد حمله قرار گرفت. آنها میخواستند بدانند او کیست که جسارت نشستن روی صندلی کرویف را به خود داده است؟ اما رابسون با ۴۵ سال تجربهی مربیگری، کسی نبود که برای نشستن روی نیمکت هیچ تیمی از کسی عذر بخواهد، حتی اگر آن تیم بارسلونا باشد.
سِر بابی مثل همیشه با صدایی بدون لرزش گفت که قرار نیست کار او در بارسا زیر سایهی دوران پرشکوه یوهان کرویف قرار بگیرد. او با لحنی قاطع و کاملا عاری از تبختر گفت: «من از نشستن روی صندلی او هیچ ترسی ندارم. وقتی دورهی یک رئیسجمهور آمریکا به سرمیآید، بالاخره باید کس دیگری بیاید و رئیسجمهور آمریکا شود.» پادشاه قبلی مُرد، پس زنده باد پادشاه جدید!
ترکیبی که از تیم کرویف به رابسون رسیده بود، با وجود حضور ستارههای فراوان، فاصلهی زیادی با نقطهی ایدهآل در اسپانیا داشت. آنها در دو فصل آخرِ حضور کرویف بدون اینکه مقاومت زیادی از خود نشان بدهند در لالیگا زانو زده بودند؛ به طوری که جام را در فصل ماقبل آخر به رئال مادرید باخته و چهارم شده و در آخرین فصل هم با اندکی پیشرفت، با هفت امتیاز کمتر از اتلتیکو مادریدِ قهرمان، در ردهی سوم قرار گرفته بودند.
آمدن رابسون صرفا برای گذراندن یک فصل پیش از آمدن فنخال بود؛ با وجود این،کولهها[۱] تحمل یک فصلِ کمفروغ دیگر را نداشتند. رابسون نیز مخصوصا به دلیل اینکه رویای خود را پس از مدتها تحقق یافته میدید، خود را برای دشوارترین شرایط آماده کرده بود. بنابراین او شروع به پیادهسازی برنامههای خود کرد.
بابی رابسون بعدتر در مورد چگونگی مطرح شدن پیشنهاد مربیگری بارسلونا از طرف رئیس باشگاه و اینکه تیم نه تنها به دنبال موفقیت، که در پی سرگرم و متقاعد کردن هواداران نیز بود گفت: «رئیس به من گفت ’باید مردم را به استادیوم بکشانیم، ما به یک تمامکنندهی تمامعیار نیاز داریم، تو میدانی از کجا میشود چنین بازیکنی پیدا کرد؟‘ من گفتم بله، یک بازیکن جوان در پی اس وی است که خیلی ازش خوشم میآید، ولی ریسکش بالاست.»
رابسون نگاه تیزبینی در استعدادیابی داشت و بازیکن برزیلی جوان پی اس وی آیندهوون، یکی از باشگاههای سابق خود را زیر نظر داشت. به این ترتیب رونالدوی ۱۹ ساله با قرارداد تاریخی ۱۲.۵ میلیون یورویی راهی بارسلونا شد[۲]. ترک بارسلونا توسط رونالدو همزمان با آمدن فنخال به جای رابسون، برای باشگاه بارسلونا شبیه به یک معامله بود: رونالدو در ۴۹ بازیای که برای بارسلونا به میدان رفت ۴۷ گل به ثمر رساند و نقش تاثیرگذاری در موفقیت آن تیم داشت، علاوه بر این، باشگاه از انتقال او به اینترمیلان نیز سودی ۵ میلیون یورویی به جیب زد.
رونالدو در دورهی حضورش در بارسلونا با ۳۷ گلی که در لیگ زد به زهردارترین مهاجم نوک لالیگا تبدیل شد. یکی از این ۳۷ گل که چند روز پس از تولد ۲۰ سالگیاش در یک بازی خارج از خانه وارد دروازهی تیم کامپوستلا کرد بیشتر از بقیه مورد توجه قرار گرفت. او در صحنهی به ثمر رسیدن آن گل، توپ را از نیمهی خودی برداشت و تا رسیدن به دروازهی حریف با سرعتی بالا بازیکنان را یکی پس دیگری «درو» کرد.
بعدتر کمپانی Nike از ویدئوی این صحنه در یکی از تبلیغاتش استفاده کرد و زیر آن نوشت: «تصور کنید دعا کنید که بهترین بازیکن دنیا باشید و خدا صدایتان را بشنود.» ولی اگر این کمپانی به باشگاه بارسلونا میرفت میتوانست ببیند که در واقع این دعای باشگاه بود که برای پیدا کردن یک مربی با توانایی جذب چنین استعدادی اجابت شده بود.
هنر بابی رابسون در این بود که خودش این استعداد را شناسایی کرد، به باشگاه آورد و به او پر و بال داد. جدایی رونالدو نیز بلافاصله پس از این که رابسون با سرمربی هلندی جدیدِ تیم جایگزین شد جای تعجب نداشت. ممکن است خیلیها بگویند (کما اینکه گفتهاند) که تنها کار رابسون این بود که جرقهی اولیه را در آتشبازیِ رونالدو زد و اعتبار اصلی را باید به پای رونالدو و استعدادش نوشت. در پاسخ به این افراد باید گفت که تشخیص دادن این که کدام آتشبازی ارزش دیدن دارد نیز هنر کمی نیست.
با این همه، خود رونالدو نقش بابی رابسون را در موفقیت خودش و باشگاه بسیار پررنگ میداند و میگوید: «او یک مربی و یک انسان فوقالعاده بود. او برای من نقش پدر را داشت. من با مربیان زیادی در فوتبال کار کردهام، اما تفاوت سِر بابی با بقیه در انسانیت او و رابطهای بود که با بازیکنانش داشت. او برای همه مثل پدر بود.»
این تعریف پرطمطراقی از رابسون است، مخصوصا اینکه همکاری این دو تنها هشت ماه به طول انجامید.
نوشتن تمام موفقیت تیم رابسون به پای گلهای رونالدو نیز کار اشتباهی است. بازیکنان بااستعداد زیادی در ترکیب آن تیم بودند: پپ گواردیولا که نخبهای بود و توانست به موفقیتهایی خیلی بزرگتر از این دست پیدا کند و کاپیتان پرصلابتشان ماری باکِرو؛ یا هریستو استویچکوف، شوتزنِ بلغار که در خط حمله در کنار رونالدو بازی میکرد و تفاوت تیمهای کرویف و رابسون را اینگونه توصیف کرد: «[تیم رابسون] روح داشت.»
اینها تعداد کمی از بازیکنانی بودند که با استانداردهای مورد انتظار کرویف همخوانی نداشتند، استانداردهایی که در نهایت تیم رویایی کرویف را از نفس انداخت. اما دستان پدرانهی رابسون به آنها روحِ دوباره دمید.
اولین نشانههای تیم احیا شدهی بارسا در آگوست ۱۹۹۶ و در دورِ رفت بازی سوپرکاپ مقابل اتلتیکو مادرید دیده شد. بارسا تکلیف جام را در همان بازیِ رفت یک سره کرد و جشنوارهی گلی به راه انداخت که بیشتر شبیه خط و نشانکشیدن برای رقبایش بود؛ اتفاقی که در طول فصل نیز تکرار شد. گلهای جیووانی و پیتزی و گلی که بودای کوچک، ایوان دِلاپنیا بلافاصله پس از وارد شدنش به عنوان بازیکن تعویضی به جای گییِرمو آمور زد، تکمیلکنندهی دو گل رونالدو بودند.
ایوان دِلاپنیا
اتلتیکو در بازی برگشت با عزمی جزم برای جبران نتیجه به میدان رفت و سه گل نیز به ثمر رساند، اما گل استویچکوف در حوالی دقیقهی ۶۰ برای پیروزی در مجموعِ دو بازی کافی بود تا بارسلونا و رابسون اولین جام فصل را دشت کنند.
موفقیت بعدی در جام در جام اروپا بود. جام حذفی فصل قبل با قهرمانی اتلتیکومادرید و نایبقهرمانی بارسلونا به پایان رسیده بود، اما چون اتلتیکو مجوز شرکت در لیگ قهرمانان اروپا را با قهرمانی در لالیگا داشت، بارسلونا به جای آن وارد جامدرجام شد. این مسابقات برای بارسلونا به برکت درخشش رونالدو در پیروزی دو بر صفر برابر آ.ا.ک لارناکا در ماه سپتامبر آغاز شد. سطح آمادگی آبیآناریپوشها داشت به تدریج افزایش مییافت. آنها در دور رفت با ستاره سرخ بلگراد به تساوی رسیدند و موفق شدند بازی برگشت در نوکمپ را با نتیجهی ۲-۴ پیروز شوند.
به نظر میرسید در بازی نیمهنهایی برابر باشگاه سوئدی و گمنام آ.ای.کی استکهلم مشکل چندانی برای بارسلونا وجود نداشته باشد، اما در عین ناباوری، تیم سوئدی در دقیقه دو با گل پاسکال سیمپسون در ورزشگاه نوکمپ پیش افتاد. با این وجود، گلهای گئورگه پوپسکو در دقیقهی چهار و رونالدو و پیتزی در ادامه خیال همه را راحت کرد و یک تساوی در بازی برگشت بارسا را به نیمهنهایی فرستاد.
لیورپول، فیورنتینا و پاریسن ژرمن سه تیم دیگر راه یافته به مرحلهی نیمهنهایی بودند و آبیاناریپوشها در برابر تیم ایتالیایی قرار گرفتند. دور رفت بازی نیمهنهایی در نوکمپ برگزار میشد و کاتالانها با گل میگل آنخل نادال در پایان نیمهی اول پیش افتادند. اما گابریل باتیستوتا در نیمهی دوم بازی را به تساوی کشید تا این گل خارج از خانه دستگیر تیمش در بازی برگشت در ایتالیا باشد. با این همه، تیمِ رابسون در بازی دوم در ۲۴ آپریل در ورزشگاه استادیو آرتِمیو فرانکی، با به نمایش گذاشتن مجموعهای از تاکتیکها در همان نیمهی اول با دو گل فرناندو کوتو و گواردیولا پیش افتاد و ناظرین را انگشت به دهان گذاشت.
بارسا در فینال جامدرجام اروپا به پی اس جی که توانسته بود لیورپول را در مجموع سه بر دو شکست دهد رسید. همانند بیشتر فینالها، این بازی نیز جذابیت بالایی نداشت و در نهایت با گل دقیقهی ۳۸ رونالدو که از روی نقطهی پنالتی زده شد به پایان رسید. به این ترتیب، بارسلونا دومین جامِ تحت هدایت سرمربی جدید را نیز بالای سر برد و در واقع، تیمِ رابسون توانسته بود تمامی جامهای ممکن را به نوکمپ ببرد.
جشن بعدی بارسلونا برای قهرمانی در جام حذفی اسپانیا (کوپا دل رِی) بود که شیرینی خاصی برای هواداران داشت، مخصوصا به این دلیل که توانسته بودند قهرمانان دو فصل قبلِ لالیگا را به زانو درآورند. بیش از ۹۵ هزار تماشاگرِ ورزشگاه نوکمپ بازی تماشاییِ تیمشان در دور یکهشتم نهاییِ جامحذفی در برابر رقیب سنتی یعنی رئال مادرید را از نزدیک تماشا میکردند.
رونالدو در ابتدای بازی تیمش را پیش انداخت، اما داور شوکر در کمتر از ۲۰۰ ثانیه بازی را به تساوی کشید. رئال دوباره با گل فرناندو هیِرو بیست دقیقه مانده به پایان بازی پیش افتاد و نوکمپ را در سکوت فرو برد. اما آبیاناریپوشها در دیگ جوشانِ نوکمپ تهییج میشدند و گلهای نادال و سپس جیووانی پیروزیِ خانگی را برایشان به ارمغان آورد.
رابسون در بازی برگشت در سانتیاگو برنابئو تیمش را با ترکیبی دفاعیتر از قبل به زمین فرستاد، اما با گل به خودی روبرتو کارلوس خیالش کمی راحت شد. بازی با پنالتی داور شوکر به تساوی کشیده و تمام شد و رابسون و بارساییها پیروزی خود و حذف لوس بلانکوس را جشن گرفتند.
پس از این بازی، بارسلونا به اتلتیکو مادرید رسید. تساوی دو-دو این دو تیم در بازی رفت تنها مقدمهای برای گلبارانِ بازی برگشت در نوکمپ بود. در حالی که اتلتیکو در نیمهی اول با هتتریک میلینکو پانتیچ سه بر صفر پیش افتاد و شاد و سرفراز به رختکن رفت، نیمهی دوم صحنهی نمایش «روح» تیم رابسون بود که از قول استویچکوف در ابتدای مقاله گفته شد.
بارسلونا بلافاصله پس از شروع نیمهی دوم با دو گل رونالدو به بازی برگشت، اما یک دقیقه پس از گل دوم، پانتیچ یک گل دیگر برای اتلتیکو زد تا تیمِ رابسون در شرایطی که تنها ۲۰ دقیقه تا پایان بازی زمان باقی مانده بود، برای صعود به سه گل احتیاج داشته باشد. به هر تقدیر، بارسا به صورت معجزهآسایی به بازی برگشت و سه گل رونالدو، فیگو و پیتزی آنها را به نیمهنهایی رساند.
حریف بعدی آنها لاس پالماس بود که با نتیجهی خردکنندهی هفت بر سه در مجموعِ دو بازی از سر راه رابسون و تیمش کنار رفت و بارسلونا برای بازی فینال در برابر رئال بتیس راهی سانتیاگو برنابئو شد.
فینال در ورزشگاه سانتیاگو برنابئو معنای خاصی برای آبیاناریپوشها داشت و هواداران مادریدیای که در بین ۸۳.۰۰۰ تماشاگر نشسته بودند خدا خدا میکردند که بارسا پس از اینکه دومین بار از حریف عقب افتاد نتواند به بازی برگردد. اما پنج دقیقه به پایان بازی، پیتزی گل دوم را وارد دروازهی بتیس کرد و لوییز فیگو نیز در وقتهای اضافی گل پیروزیبخش را زد تا «روح» تیم رابسون این بار در او و گلی که زد تجلی پیدا کند.
با این حال، رابسون و بارسلونا از این موفقیت آن چنان که باید راضی نبودند. آنها تنها چند هفته قبل در حالی با رویای پیروزی در تمام جامهای ممکن خداحافظی کرده بودند که تنها سه بازی به پایان فصل باقی مانده بود و در بازی بعدیشان که قرار بود در ساحل سفید شهر آلیکانته در برابر تیم هرکولِس برگزار شود، سه بازیکن کلیدیشان منجمله رونالدو را در اختیار نداشتند. رونالدو به دلیل قطعی شدن انتقالش به اینترمیلان در ترکیب غایب بود و پیتزی و جیووانی نیز به دلایلی کاملا متفاوت در اختیار رابسون نبودند.
علاوه بر این، تنها شکست خانگی بارسلونا در آن فصل در برابر همین هرکولسِ سقوطکرده بود. بنابراین میشد از پیش از شروعِ بازی بوی دردسر را در هوا شنید. اما عقربهشمار زمان رفتن رابسون را نشان میداد. او در آن برهه گفت: «من فهرستی از بازیکنان موردنیازم برای فصل بعد به نونیز دادهام اما او تا حالا پاسخی به من نداده است. آنها باید تا حالا تصمیمشان را دربارهی فصل بعدی گرفته باشند اما چیزی به من نگفتهاند.»
در حالت عادی، تیمِ ردهی یکی مانده به آخر نباید دل و دماغی برای جبران نتیجه آن هم در برابر تیمهای بالای جدول داشته باشد. چنین بود که وقتی بارسا با گل زودهنگام لوئیز انریکه در دقیقهی سه از هرکولس پیش افتاد، همه بارساییها انتظار داشتند بازی به خیر و خوشی تمام شود. اما دست تقدیر درست در چنین شرایطی وارد عمل میشود. گل پاکیتو اِسکودِرو که در پایان نیمهی اول و برخلاف جریان بازی به ثمر رسید، پایههای کاخ آرزوهای تیمِ رابسون را به لرزه انداخت و دوبراکو پاولیچیچ، مدافع صربستانی هرکولس، ضربهی آخر را شش دقیقه پس از شروع نیمهی دوم زد و با رد شدن توپ از ویتور بایا، کل کاخ شروع به ریزش کرد. تیم میزبان با استقامتی نامنتظر تمام راهها را سد کرده بود و رابسون که در صورت در اختیار داشتن رونالدو هیچوقت به چنین روزی نمیافتاد، برای زدن دو گل تیمش را به آب و آتش زد. اما تلاشهای بارسا نتیجهای در بر نداشت.
در آن سمت، رئال مادرید با پیروزی پنج بر یک برابر اکسترِمادورا، با پنج امتیاز بیشتر از بارسلونا و دو بازی مانده تا پایان فصل، قهرمانیاش را تقریبا قطعی کرد.
رابسون خیلی تلاش کرد تا خود را بعد از بازی در برابر خبرنگاران باروحیه نشان بدهد اما موفق نشد. او در مصاحبهی بعد بازی گفت: «ما هنوز هم روی کاغذ شانسِ قهرمانی داریم، اما بسیار بعید است.» همین طور هم بود.
یک امتیاز از دو بازی برای قهرمانی رئال کافی بود. پیروزی خانگیِ آبیاناریها در برابر بتیس و بُرد دو-یک خارج از خانه برابر رایووایکانو راه به جایی نبرد و در نهایت، رئال مادرید با دو امتیاز فاصله قهرمان لالیگا شد، فاصلهای کم و در عین حال زیاد برای فصلی ایدهآل.
در پایان فصل نیز، همانگونه که رابسون حدس میزد، فن خال به جای او روی نیمکت نشست و سِر بابی در سِمَت فرمایشی و تزیینی مدیر فنی قرار گرفت. آیا باشگاه باید با بابی رابسون ادامه میداد؟ شکی در خوب بودن کارنامهی سرمربی جدید نیست، او بارسلونا را در دو فصل بعدی به قهرمانی در لالیگا رساند، اما آیا رابسون نیز میتوانست این نتیجه را کسب کند؟ میتوان خیلی از ادعاها را با آمار ثابت کرد، اما برای مقایسه هم که شده خوب است بدانیم رابسون در دوران زمامداریاش در نوکمپ در ۶۵ درصد بازیها به پیروزی رسید در حالی که این آمار برای فن خال برابر ۵۵ درصد است.
از آن زمان به بعد، خیلیها سعی کردند تا با پررنگ کردن اثر بازیکنان قدرتمند و شخصیتِ رو به جلوی مورینیو، نقش بابی رابسون را در موفقیتهای باشگاه به حاشیه برانند.
باید گفت رهبری یعنی هنر مدیریت کردن. از این دیدگاه نمیتوان چنین نظراتی را صددرصد اشتباه دانست و آنها در واقع نه تنها انتقاد، که شواهدی بر مدیریت خوب سرمربی در تیم هستند. حتی اگر معیار موفقیت و عدم موفقیت را کسب قهرمانی بدانیم – فارغ از درست یا غلط بودنش – باز هم این موضوع صادق خواهد بود.
بیشتر شاگردان رابسون در بارسلونای فصل ۹۷-۱۹۹۶ به عنوان مربی و سرمربی به سطوح بالای فوتبال وارد شدهاند و شاید بهتر باشد تا حرف آخر را از زبان یکی از آنها بشنویم. پپ گواردیولا در مورد رابسون میگوید: «من در آن دوره چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. وقتی دیدم که او چطور از آن شرایط سربلند بیرون آمد، من هم میخواستم سرمربی شوم. خارقالعاده بود. مهم نیست رسانهها در موردش چه میگویند، من احترام زیادی برای او قائلم.»
به نظر میرسد باشگاه بارسلونا نیز این نظر را تایید کند. در صفحهی اول وبسایت باشگاه نوشته است «بابی رابسون توانست رونالدوی جوان و اثرگذار را به بهترین شکل در خدمت تیم به کار بگیرد و به قلب هواداران بارسلونا نفوذ کند» ادعایی که صحتش بر هیچکس پوشیده نیست.
در ابتدای قرن بیستم تماشاچیان تیم بارسلونا مجبور بودند به دلیل گنجایش کم ورزشگاهشان بازی بارسلونا را از روی دیوار تماشا کنند و افرادی که از خیابانهای اطراف رد میشدند تنها پشت آنها را میدیدند. از آن موقع به بارساییها به «کوله (Culé)» یعنی کسی که پشتش به بقیه است معروف شدند