تفسیر ترانه های طلایه دار و رسول رستاخیز
مقدمه:
داریوش اقبالی که از 1349رسما پا به عرصه هنر گذاشته بود همچنان به کار خود ادامه میداد و در طی آن سالها با همکاری دوستان ترانه سرا ترانه هایی با مضامین سیاسی اجرا کرده بود .پس از اجرای ترانه هایی مثل جنگل، بن بست، بوی گندم، رهایی و.... مردم کمی با رنگ و بوی سیاست روز ایران آگاه شده بودند
در همین جهت سازمان امنیت ملی ایران دستور بازداشت داریوش به همراه ترانه سرایانش را صادر کرد. از این رو در شهریور ماه 1353 داریوش، ایرج جنتی عطایی، شهیار قنبری و مسعود امینی همگی دستگیر و به زندان اوین منتقل شدند. داریوش در ششم شهریور1353 دستگیر میشود و در سیام فروردین1354 از زندان آزاد میگردد. یعنی مجموعا داریوش هفت ماه و بیستوچهار روز در زندان بود.
روایت داستان دستگیری از زبان شهریار قنبری:
براي ضبط بوي خوب گندم شش ماه به " استوديو بل " مي رفتيم. ترانه پر حادثه بود. آدم خرافاتي مي تواند بگويد، نحس بود. يك شب پاي " حسن زندي " در جوي خيابان گير كرد و شكست .آن شب قرار بود صداي باران آخر ترانه را ضبط كنيم . وحسن بختبرگشته " باران ساز" ما بود. آن شب در دويست سيصد متري خانه ي واروژان با اتومبيلي كه در گوشه يخيابان كز كرده بود برخورد كردم و زخم برداشتم . نمي دانم چگونه پيش آمد . مي دانم كه درد آور بود . ازچهره ام خون مي چكيد . به شيشه زدم. پنجره را گشود. ترسيده بود . در را دير باز كرد. دور خود مي چرخيد و نمي دانست بايد از كجا آغاز كند ! وقتي مرا به خانه برد روزنامه هايش را بر زمين پهن كرد تا از خون من رنگ بگيرند . آنگاه مرا به نزديكترين بيمارستان رساند. بيمارستاني كه خود واروژان در آن جان داد. اين اما آخرين حادثه نبود . پس از اندو بار به هنگام فروش صفخه ي بوي خوب گندم در صفحه فروشي " ديسكو" ماموران (آقايان مهندسان) هجوم آوردند و دم و دستگاه ما را جمع كردند و مغازه را به دليل گران فروشي بستند! ما صفحه را براي مردم امضاء مي كرديم. براي نخستين بار در تاريخ ترانه .اما آخرين حادثه بوي خوب گندم دستگيري من و داريوش بود .در فصل بازي هاي آسيايي تهران.
شهريور ماه بود . من در خانه مادر بزرگم بودم كه "مهندس فرامرزي" نامي به همراه ماموري ديگر اسلحه به دست وارد شدند و مرا با خود به "اوين" بردند .چشم بسته ! شب اول كه در سلول انفرادي گذشت شب غم انگيزي بود . شب مرگ رويا بود . روز بعد از نشانه هايي كه پيشرو بود دانستم كه تنها نيستم و وقتي به سلول عمومي رفتم در بخش وسط در سلول شماره 8 ايرج جنتي عطايي را يافتم . گوشه سلول ترس خورده و تنها. راستي ما چرا آنجا بوديم ؟ ما كه فقط ترانه مي نوشتيم، نه تفنگ داشتيم، نه فشنگ. ما يك بغل اواز داشتيم و اينك انجا در سلولي گرفتار امده بوديم . به جرم نوشتن ! ايرج مدام از من مي پرسيد: "آيا هنرمندان براي نجات ما كاري خواهند كرد؟"و من كه دوباره طنزم را بازيافته بودم به شوخي گفتم:"به ستارگان اميدي نيست. هركس به دنبال كسب خويش است و ما هم گرفتار چند آواز!"
"داريوش دستگير شده بود . من در انتظار بازجو بودم كه صداي داريوش را شنيدم: "آقا اين دمپايي براي من كوچك است. آزارم مي دهد! "خنده ام گرفت . خواستم سرم را برگردانم تا او را ببينم .صداي سرباز از پشت سر برخاست كه: برنگرد ! پس ديوار سپيد اسارتگاه را به جاي داريوش تماشا كردم ! به زور ! داريوش تماشايی تر بود . چندي بعد ايرج را مرخص كردند. چند هفته بعد هم مرا .روزي تلفن زدند كه براي آزادي داريوش بايد ترانه بنويسم .ترانه يي نوشتم درباب عشق به سرزمين كه به دردشان نخورد ."دادرس" نامي كه از قرار مرد شماره 2 اوين بود در تلفن با صدايي تلخ به من گفت : "چريكي هم كه بانك مي زند و دشمن ملت است مثل ترانه شما خاكش را دوست دارد. من مي خواستم ترانه ای براي آنچه روي خاك است بنويسي در ستايش نظام و نه خاك"
گفتم : من سرود نمي نويسم. يعني بلد نيستم . اگر هم بنويسم بد مي نويسم. دادرس ديگر چيزي نگفت و پس از ان هم ديگر تلفن نكرد. اما دو ترانه از ايرج جنتی به نامهاي " رسول رستاخيز" و " طلايه دار"با موسيقي بابك بيات اجرا شد وانگا هداريوش از زندان بيرون آمد و ان دو ترانه را به زيبايي اجرا كرد .اين آخرين بلاي بوي خوب گندم بود. این دو قطعه جواز آزادی داریوش از زندان بوده اند. متن ترانه کاملا گویای این مساله است. نکته مهم در اینجاست که در هر دوی این قطعات به شکل هوشمندانه ای به شاه انتقاد و اعتراض شده و این شجاعت و هوشیاری داریوش، ایرج جنتی عطایی و بابک بیات قابل تحسین است.
روایت دستگیری و ماجرای سرودن دو ترانه از ایرج جنتی عطایی:
من(ایرج جنتی) رو برای نوشتن ترانه هایی مثل خونه، جنگل و بن بست دستگیر کرده بودند همینطور آقای قنبری برای نوشتن ترانه بوی گندم. من چند ماهی را در اوین به همراه دوستان از جمله آقای قنبری و آقای اقبالی خواننده این آثار به سر میبردم که خاطرات این چند ماه خیلی طولانی هست.
من را بلافاصله بعد از آزادی به اجبار به خدمت سربازی فرستادند تاچند وقتی از جامعه دور باشم. اما داریوش که اون ترانه هارو خونده بود هنوز در بند نگه داشته بودند. پدر وبرادر داریوش چند وقت یکبار به من مراجعه میکردند و جویای احوال او میشدند و من هم ابراز همدردی و بی خبری از احوال داریوش میکردم. روزی پدر داریوش به من تلفن کرد و گفت که اجازه ملاقات برای چند ساعت را به همراه من (ایرج)گرفته است. در ملاقات جمعی موضوع آزادی خواننده منوط به اجرای ترانه هم مطرح شد. در ملاقات بعدی که بین من (ایرج) و داریوش و بازجوی پرونده اتفاق افتاد من پذیرفتم که برای رهایی او ترانه ای بنویسم. البته داریوش بعدا به من گفت که آقای قنبری که پس از رهایی در شورای بررسی و تصویب اداره رادیو به کار گماشته شده بود هم ترانه ای نوشته بود. من(ایرج) ترانه رسول رستاخیز رو نوشتم و بابک بیات برای اون ترانه آهنگی ساخت و در روز ششم بهمن همون سال من و داریوش رو به استودیو تلویزیون ملی ایران بردند. در اونجا نیز منصور ایران نژاد سازنده آهنگ رهایی آماده شد که پیانو بزنه و خلاصه بعد از چند بار تمرین کار به صورت زنده اجرا شد. چند روز بعد هم اداره رکن دو ارتش من رو برای ساختن همون ترانه رسول رستاخیز دستگیر کرد. این کل ماجراست که بر من رفت و مطمئنم اسناد و مدارک این پرونده در جایی توی ادارات مربوطه در ایران ثبت و آرشیو شده.
روایت دستگیری و آثار زندان از زبان داریوش اقبالی:
قبل از اینکه به زندان بیفتم با خودم فکر میکردم که میشه ترانه خوند. میشه بیان کرد. با زبان دیپلماسی. بازبان ادب میشه به جامعه پیام داد .ولی جوان بودم آگاهی نداشتم که مورد ستم قرار خواهم گرفت. من قبل از اجرای ترانه ها میدونستم که چه ترانه ای رو دارم میخونم. مثلا جنگل رو که ایرج برای من توصیف کرد میدونستم که در سیاهکل(روستایی در استان گیلان که دارای جنگلهای وسیع هست و عده ای در آنجا توسط دولت به دلیل مسائل سیاسی به قتل رسیدند) چه خبره. یا علی کنکوری یا بن بست بود که همه اینها برای من معنا میشد و من اطلاع داشتم که چه چیزی رو میخونم. من در صحنه بارها گفتم که در زندان یاد گرفتم که کجا دارم زندگی میکنم. جایی که به خاطر شعر و ترانه آدم رو زندانی میکنند و من بهترین لحظه های خوب و پر شور و حضور در استودیو رو زندان از من گرفت یعنی الان برای ضبط یک آهنگ ساعت ها و جلسه های مختلفی برم به استودیو تا اون احساس ترانه و شعر در وجود من شکوفا بشه ولی قبل از اینکه به زندان بیفتم به استودیو میرفتم و جلوی میکروفن در عرض نیم ساعت با تصویری که برای خودم درست میکردم ترانه ای رو اجرا میکردم و موقع آزادی از زندان بازجوی پرونده که شاهین نام داشت منو تهدید میکرد و من بهش گفتم که شما یادتون باشه که از من ذوق و شور رو گرفتید در عوض به من یاد دادید که توی کدوم سرزمین دارم زندگی میکنم. همچنین داریوش در مصاحبه ای با رادیو بی بی سی در سال 1381 اعلام کرد که او را به مدت شش ماه در انفرادی شکنجه روحی دادند و هنوز هم بعد از گذشت چندین سال به صورت جنینی میخوابد.
پس طلایه دار و رسول رستاخیز به صورت رسمی وارد بازار موسیقی ایران شد ولی قضیه به همینجا ختم نمیشه چون در این دو ترانه نکاتی هست که هم داریوش و هم ایرج به آنها اشاره کرده اند.
تفسیر ترانه های طلایه دار و رسول رستاخیز:
ابتدا هر دو ترانه با تعریف و تمجید از مخاطبی خاص شروع میشود:
ای ابر مرد مشرقی ای کوه... ای نگهبان قدسی خورشیدروشنایی آتش زرتشت... یادگار صداقت جمشید
ای بزرگ موندنی..ای طلایه دار روز..سایه گستر رو تن ... از گذشته تا هنوز
طبق گفته های همه بازداشتیهای اوین این دو ترانه در مدح و ستایش محمدرضا شاه و حکومت حاکم وقت ایران بوده. پس تردیدی از اینکه ترانه ها باید رنگ و بوی سیاسی داشته نباید داشت و یا اینکه در مدح پیامبری با اینکه درباره زرتشت خوانده شده برداشت های شخصی دوستان است. داریوش در مصاحبه ای با طپش اعلام میکنه که ایرج از ترفندی برای فریب دادن ساواک استفاده میکنه که معنای ترانه رو به کل عوض میکنه. در این ترانه ها شاه و حکومت شاه را زیر سوال بردند
در بیتی از رسول رستاخیز استاد میخونه :
با کتاب پدر بزرگ من قصه رویش تباهی هاست.
قصه امتداد شب تا شب قصه ممتد سیاهی هاست
دفتر کهنه پدر اما پر سوال و گلایه و تردید
حرف اگر هست حرف تنهایی.
حرف آیا و حسرت و امید
با پدر آرزوی باغی بود توی خاکی که شکل مردن داشت
بسکه تن تشنه بود خاک ما پدرم شوق جان سپردن داشت
در این ابیات منظور این هست که طبق تفاسیر روز که همه می بینیم همیشه در این سرزمین تباهی ها روییده و همیشه قصه امتداد شب تا شب بوده و اکنون هم از این بحث مستثنا نیست و اگر من حرفی میزنم از روی کنجکاوی و حسرت و امید به آینده است که میتوان اشاره کرد به ((یه سوال ساده کردم نفرت من شد گلایه))و منظوراز خاک،خاک ایران بود و اعلام کرد که ایران ما بیشتر شکل مردن دارد نه شوق زندگی چون در آن زمان اکثر مردم زیر خط فقر و دارای فقر بالای فرهنگی بوده اند و فقط دنباله روی هنرمندان و بله قربان گوی سیاستمداران دولتی بوند و تمام وقت خود را صرف گذراندن به طوری که اینگونه شرح زندگی ها را توصیف میکنند که از بس مردم ما دچار فقر مادی و فرهنگی هستند که شوق جان سپردن دارند و امیدی به زندگی درآنها دیده نمیشود .پس اینجا با طعنه در حالی که تمجید میکنند حرفهای خود تکذیب و باز هم به نوعی اعتراض میکنند.
در ترانه طلایه دار هم به همین صورتعمل کردند
واسه این شرقی تن داده به باد
تو گوارایی حس وطنیتو شقاوت شب قرن یخی
تو شکوفایی تاریخ منی
در این بیت هم خودش رو به عنوان یکی از مردم معرفی میکنه که تن داده به باد هست و خودش رو به دست سرنوشت سپرده و هیچ اطلاع و آگاهی از آیندش نداره و اوضاع جامعه روز رو از زبان یک ایرانی اینگونه بیان میکنه و مکررا وضعیت فعلی ایران رو با کلمه هایی مانند: شب پوسیدنی..شقاوت شب قرن یخی..قرن دودو آهن..و مردم رو با کلمه هایی مثل:شب زده...شرقی تن داده به باد...قلب های شکسته..دست پینه بسته..دستای خالی تعبیر میکنه
و در انتها جمله ای به یادگار:
تدبیر دو استاد بزرگ ایران در زمینه شعر و خوانندگی که سالها جلوتر از زمانه و مردم حرکت میکردند و سعی در بیدار کردن مردم داشتند را میستاییم زیرا اکنون پس از گذشت سالها به معنای حقیقی اهداف این عزیزان پی میبریم. باشد که ما هم ادامه دهنده راه این عزیزان بوده باشیم.
تهیه و تنظیم در: گروه تفسیر ترانه های داریوش منابع:کتاب مرا به خانه ام ببر گردآوریشده توسط یغما گلرویی.خاطرات استاد شهیار قنبری.مصاحبه های تلویزیونی با داریوش اقبالی و پرسش از دوستان نزدیک استاد داریوش اقبالی..((استفاده از این مطالب بدون ذکر منبع مجاز نمیباشد)
برخی از آهنگ های داریوش
دانلود آهنگ قیصر
دانلود آهنگ جشن دلتنگی
دانلود آهنگ خون بازی