از غم عشق در این خانه نهانیم هنوز
جمله دیروز و به فردا نگرانیم هنوز
گر چه از خویش بریدیم و تهی باده شدیم
عاشق عشق جهان بین جهانیم هنوز
با بهار امد و با برف شد ان باد صبا
ما اسیرسفر باد خزانیم هنوز
کاش می امد و می دید پریشانی دل
انکه پنداشت همه بی خبرانیم هنوز
ای دل از خلوت ما راه به بیراه مزن
کاندرین خلوت اندیشه زبانیم هنوز
درد ما را به کجا می برد این قافله عمر
ما در این گرگ سرا نای شبانیم هنوز
اه از فقر دل خویش چه گویم به رفیق
در زمانی که پر از تاب و توانیم هنوز
عشق گنجیست که هر کس نتواند دیدن
دیده ایم و زپی اش پای فشانیم هنوز
((فریدون فرخزاد))