Franchino Baresiیاد ماگوا افتادم، اون صحنه که چاقوش رو اورد پایین درحالی رو دستش خون معشوق دختره رو دستش بود و قبلا قلب پدرش رو خورده بود و خودشو اسیر کرده بود، بعد با دستاش اشاره میکنه که بیا اینور و دختره هم خودشو پرت میکنه و اینم بدون هیچ واکنش خاصی به راهش ادامه میده، یعنی عاشق ماگوا ام من