🌟Masters present 🌟
حزب استادان تقدیم میکند
چشمام بستست
صدای ساعتو میشنوم ولی نیازی بهش ندارم چون ساعتهاست که بیدارم
مشکل خواب دارم که حتی با قرص هم حل نمیشه
همش بهم میگه چون خیلی درگیر پرونده هاتی خوابت نمیبره
بالاخره چشمامو باز میکنم
برای یه مدت به سقف زل میزنم
نفسشو روی گردنم حس میکنم
نفسکشیدنشو دوست دارم
عمیق و قوی نفس میکشه
موهای بلندشو از روی صورتم میزنم کنار
دستمو از زیر گردنش میکشم بیرون
سرشو میبوسم خیلی اروم که بیدار نشه
ملحفه رو میکشم روی بدنش
خودم لباسامو میپوشم
یه تیشرت مشکی با شلوار جین مشکی
کمربندمو سفت میکنم
تفنگمو چک میکنم
نشانمو برمیدارم و اماده رفتن میشم
برای آخرین بار بهش نگاه میکنم
از حالت بدنش موقع خواب خوشم میاد
از پیچ و خم بدنش
از تتوی کوچیک روی کمرش
از خونه میزنم بیرون
هوا سرده و تاریک
به خاطر پخش کردن گاز سو_7 تو سال 2059 که گرمایش زمین داشت همرو میکشت
همه دانشمندا میگفتن این گاز جون همرو نجات میده ولی همه درختارو خشک کرد
اکو سیستمو فلج کرد
تا سال 2060 سه چهارم مردم جهان از گرسنگی مردن
من شانس اوردم که مادرم زنده موند
پدرم تو جنگ کشته شد
جنگی که نه سر اب بلکه سر غذا بود
زمانی که همه فقط به فکر خودشون بودن
دارم تو پیاده رو راه میرم که تو یکی از کوچه ها یه مردو میبینم که داره به زور کیف یه زنو ازش میگیره
تفنگمو میکشم بیرون و نشونه میرم
شلیک میکنم
دقیق میخوره به هدف
زنه جیغ میکشه
صداش کل کوچه رو بر میداره
درحالی که میرم سمتش از فرماندهی تقاضای آمبولانس میکنم
میرسم بهش و بلندش میکنم
تو چشماش ترسو میبینم
آمبولانس و پشتیبانی میرسن
ولش میکنم
به سمت فرماندهی راه میفتم
یه خیابون مونده به فرماندهی یه ون سیاه میپیچه جلوم
سریع تفنگمو میکشم بیرون ولی اونا سریع ترن
در ونو باز میکنن و بهم دارت بیهوشی شلیک میکنن
به هوش میام
دستام بستست
اطرافو نگاه میکنم
تو یه اتاق تاریک هستم
به یه صندلی بسته شدم
از پشت سرم یه مرد میاد جلوی روم
هیچی نمیگه
فقط یه مشت میزنه توی صورتم
دماغم میشکنه
همیشه درد برام جالب بوده
درد یعنی مختل شدن شعور و حس های دیگه
فقط دردو احساس میکنی
هیچ چیز دیگرو تو اون لحظه حس نمیکنی
ولی من دردو احساس نمیکنم
برام مثل حس لامسه میمونه
فقط هست همین
درد هست ولی درد نمیکشم
بالاخره زبون وا میکنه
میگه تو برای امنیت ملی کار میکنی باید اطلاعات مهمی داشته باشی
بهش میخندم
اخه یه کارآگاه معمولی امنیت ملی چه اطلاعاتی میتونه داشته باشه
صدای خندم کل اتاقو پر میکنه
اونم خندش میگیره
میگه:پروندتو خوندم
دردو احساس نمیکنی
باور نمیکردم تا اینکه دیدم. به دماغم اشاره میکنه
بهش میگم چیزی نمیدونم
هیچی نمیگه فقط یه بشکن میزنه
چراغا روشن میشن
میبینمش
اونم به صندلی بستن
داره از دماغش خون میاد
جای زخم رو دستاشه
داد میزنم ولی صدامو نمیشنوه
همون مرد به یه چیزی وسط اتاق اشاره میکنه
من چیزی نمیبینم
دقت که میکنم میبینم که اتاقو با شیشه از هم جدا کردن
شیشه ضد صدا و یه طرفه
من اونو میبینم ولی اون منو نمیبینه
میفهمم که هرچی هم داد بزنم فایده نداره
یه مرد وارد اتاق اون میشه
یه تفنگ میذاره روی سرش
دوباره ازم میپرسه
چه اطلاعاتی درباره سامانه موشکی داری
بهش میگم که من تو بخش جنایی کار میکنم
از سال 2080 همه سازمان ها يکی شدن و شدن امنیت ملی
میگه:
باور نمیکنم
منبعم بهم یه چیز دیگه گفته
بهش میگم منبعت اشتباه کرده
اون فقط یه بشکن دیگه میزنه
تو اون یکی اتاق مرده با قنداق اسلحه میزنه توی صورتش
خونش میپاشه روی شیشه و موهاش
موهای سفید و بلوند بلندش خونی میشن
خون ازشون میچکه
خون کسی که دوستش دارم
خون کسی که حاضرم زندگیمو واسش بدم
بهم میگه که یه بار دیگه ازت میپرسم
میخوام بهم درستو حسابی جواب بدی
یه لحظه به ذهنم خطور مینه که حقیقتو بگم
هرچی میخوادو بهش بگم ولی....
خب دوستان عزیز این قسمت به پایان رسید
الان میرسیم به سناریو های مختلف که شما باید با لایک و دیس لایک انتخاب کنید و داستان بر اساس اون پیش میره و هر انتخابی که شما بکنید یه داستان مختلف میسازه
👍لایک:شما حقیقتو میگید و هرچی میخوانو بهشون میدید
برای انتخاب این سناریو لایک بدید
👎دیس لایک:شما چیزی نمیگید
برای انتخاب این سناریو دیس لایک بدید
دلیلاتونم اگر خواستید میتونید توی کامنتا بگی که برای چی کدوم سناریو رو انتخاب میکنید
ممنون که خوندید امیدوارم که لذت برده باشید
اگر انتقادی چیزی هم هست بکنید که داستان های بعدی رفعش کنم ❤️❤️❤️