داستان شماره 1
تخم هایش را می خاراند.انگار دنیایش به اخر رسیده است.دلش هیجان میخواهد.اینبار متفاوت تر از قبل.لیست فالووینگ هارا نگاه می کند.اپراتور؟هرگز.هیچ وقت حاضر نخواهد شد برای دئم الپریود پیامی بفرستد.هژبری؟فکر بدی نیست.لاگ اوت کردن ان دلبر زیبارو ارزشش را دارد.ارزش یک عمر دائم التعلیق بودن را دارد.لینک لاگ اوت را اماده می کند.لینک را به کمرش می بندد واشهدش را میخواند.با جمله ی بخوابین زمین به سوی اکانت هژبری می رود.و لحظاتی بعد گربه ای باسن سفید با پشم های نیمه سوخته در اسمان دیتابیس به پرواز در می اید.اری گوربه ما جام مسدودیت را با لبان خشک در ظهر طرفداری سر می کشد و به شهادت می رسد.اما در ان طرف.دژمن نگون بخت پاتکی سنگین خورده است.کیر شدن توسط یه جغله گربه.اری لکه ننگین این گوه همیشه بر روی پیشانی او خواهد ماند.تا روزی که ان گوربه پشم سوخته برگشته و ان لکه را پاک کند.
نتیجه:حاج حسین هنوز زنده اس✊
داستان شماره 2
(زندگی روزانه اپی)
روزی روزگاری در شهری به نام طرفداری،برجی بود به نام برج مدیریت.این برج،مرکز زندگی هژبری و یاران بود.اما موضوع داستان ما یکی از کارکنان همین برج است.اپی! اپی زنی بود که جلوی دروازه برج مدیریت می نشست و به شکایت کارکنان رسیدگی می کرد،کاربر هی متخلف را دستگیر می کرد یا دستور به اعدام دیگر کاربران می داد.تا اینکه همکاری برای او آمد به اسم ناظر و داستان ما از همینجا شروع می شود:
ساعتی روی میز زنگ زد و خبر از از شروع شدن شیفت کاری اپی داد:
-اه!بازم یه سر و کله زدن دیگه با کاربرای کصخل.
از پنجره به بیرون نگاه کرد و کاربرانی را دید که جلوی باجه ناظر جمع شده بودند و ناظر هم در جواب آن ها می گفت:
-به خدا من دسترسی ندارم.برید به اپی بگید.
اوضاع خیط بود.نزدیک به صد ها کاربر جلوی باجه اپی تجمع کرده بودند و هر لحضه ممکن بود انقلابی بر علیه مدیریت شکل بگیرد.اپی جلوی باجه حاظر شد و به کاربرانی که شعار «حاج حسینمان را برگردانید» سر میدادند گفت:
-جمع کنید تا به هژی نگفتم تک تکتونو از آیپی مسدود کنه.
کاربران از ترس هژی متفرق شدند و اپی با خیال راحت استاتوس حمایتی را پاک کرد.چندین کابربر بیچاره با اسکرینی در دست به سمت اپی رفتند و اپی چون حوصله آنها را نداشت،با جمله «پس لینک کو» روانه شان کرد تا فردا بیایند.
کابرانی اسکرین دار نا امیدانه به سمت باجه ناظر حرکت کردند.اما اوضاع برای کاربران لینک دار هم خوب نبود.زیرا اپی انها را به تخمدانش گرفته بود و فقط جواب کسانی را که با زبان لرزان و اهنگی در دست به سمت باجه می آوردند را میداد.
کاربرانی که به آنها توهین شده بود جلوی باجه چادر زدند و منتظر ماندند تا بالاخره تعارف اپی با کاربران زبان لرزان تمام شود.بالاخره کاربران زبان لرزان تمام شدند و لینک داران امیدوارانه به سمت اپی حرکت کردند اما اپی با جمله شب بخیر شیفت من گذشته دوباره به برج مدیریت برگشت.
نام داور |
رای داور |
توضیحات داور |
امتیاز داور |
احسان مارویک |
داستان 1 |
داستان اولی مختصر و جمع و جورتر بود، طنزش هم عالی بود ولی داستان دومی خسته کننده بنظر میومد موضوع داستان پتانسیلشو داشت و میتونست فانترش کنه ولی ظاهرا استفاده نکرده.
رأیم داستان اولیه |
1+ |
امیر دیکاپریو |
داستان 1 |
واقعا هر دو داستان رو دوست داشتم . جالبیش اینجاس که هردو یک واقعه رو توصیف کرده بودن . هر دو داستان تقریبا با هم برابر ، ولی من پایان بندی میلاد رو بیشتر دوست داشتم . طنز قلم میلاد هم جالب تر بود |
1+ |
مستر ویلیامز |
داستان 1 |
داستان اول از نظر نوع روایت بسیار بهتر و زیبا تر از داستان دوم است به طوری که مخاطب رو بیشتر جذب خودش میکنه . موضوع داستان اول رو هم من به شخصه بیشتر دوست داشتم
به همین دلایل رای من داستان اول هستش |
1+ |
نتیجه رای کاربران |
؟ |
؟ |
1+ |
خب با رای داوران داستان میلاد 3+ امتیاز گرفت و داستان شیرر 0 امتیاز
شما کاربران هم در داوری شرکت کنید و رای بدید. اکثریت کاربران به هر کدوم رای بدن 1+ امتیاز بهش تعلق میگیره
مهلت رای دادن تا 24 ساعت