تو را با غم میبینمو
صدایم در نمیاید،،
دلم میسوزد و،،
کاری زِ دستم بر نمیاید،
شبان آهسته میگریم
که شاید کم شود دردم،،
تحمل میرود، اما شبِ غم،،
سر نمیاید، نمیاید، نمیاید،
چه سود از شرحِ این،،
دیوانگیها، بیقراریها،،،
فِراغ از عمر من میکاهد،
ای نامهربان رحمی،،
خدا را از چه،
بر من رحمت ای کافر، نمیاید،،،
ای دل،،، ای دل،،،.
تو را با غم میبینمو، صدایم در نمیاید
دلم میسوزد و کاری زدستم برنمیاید،،
برای هر نفر، یک ماسک،
اگر میداد شاید،،
کمی باور به قلب ها،،
بعید میدانم،،نه هرگز نمیاید، نمیاید،،
بدان من هم همانند همه میدانم اما،،
کاری زِ دستم برنمیاید،،
دِلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیاید،
نمیاید، نمیاید، نمیاید،،.