چند نکته مهم قبل از خوندن پست:
- خواندن این پست به افراد زیر 18 سال توصیه نمیشود.
- لطفا از هرگونه درگیری و توهین قومی و نژادی بپرهیزید. در این صورت کامنت ها بسته خواهند شد.
- لطفا از اظهار نظرات بی ربط به پست خودداری کنید.
- یک نسخه از این پست در صفحه پروفایل من هست؛ در صورت پاک شدن احتمالی میتونید در اونجا بخونید و نظراتتون رو بیان کنید
«ملتی که تاریخ نداند، محکوم به تکرار آن است»
با توجه به بالا گرفتن کینه ها و دشمنی ها بین اقوام مختلف در سالیان اخیر در خاورمیانه و همچنین دشمنی های باستانی و تاریخی بین برخی کشور ها و ملت های منطقه، و ملتهب شدن فضای جامعه ایران، لازم دونستم این پست رو بنویسم.
تقریبا تمام مطالب این پست از کتاب تاریخ اخلاقی سده بیستم از جاناتان گلاور گرفته شده:
برخی جنگ ها و قتل عام ها به نظر بدوی می آیند: شعله های خصومت زبانه میکشد و به کشتار متقابل تبدیل میشود. این خصومت بین همسایگان آنقدر شایع است که به نظر یکی از شرایط طبیعی انسانی می آید. از جمله میتوان به اسرائیلی ها و فلسطینیان، یونانیان و ترک ها در قبرس، ارمنی ها و آذربایجانی ها، جمهوری خواهان و سلطنت طلبان در ایرلند شمالی، خصومت های گروهی در هند و همچنین در سریلانکا، دشمنی های فرقه ای در لبنان، و روس ها و مردمان چچن اشاره کرد. برخی از این دشمنی ها کنترل شده اند و برخی دیگر شعله ور شده و به جنگ و قتل عام تبدیل شده اند.
این خصومت ها را قبیله ای مینامیم و گاهی برای آنها معنای استعاره ای قائل هستیم. ولی این تصویری اشتباه است. قبیله ای بودن این درگیری ها چیزی بیشتر از استعاره است: در ایرلند، یوگسلاوی و سایر نقاط جهان واقعا با دشمنی های قبیله ای روبرو هستیم که هیچ فرقی با آنچه در افریقا میگذرد ندارند.
رواندا
این شکل مرگی نبود که در افریقای جنوبی، یا اریتره، یا ایرلند شمالی دیده بودم. هیچ چیز نمیتوانست مرا برای گستردگی آنچه دیدم مهیا سازد. همین شدت شرارت است که مرا وادار میکند که از روح انسان سخن بگویم... احساس میکردم آنقدر شرافت و عشق هست که بتواند امید را زنده نگه دارد. بسیاری خواهند گفت که بیش از حد احمق و ساده بوده ام که چنین ایمانی به انسان داشته ام. شاید حق با آنها باشد. هر چه باشد بعد از آنچه در رواندا رخ داد، خوش بینی ام را از دست داده ام.
فراگال کین، فصل خون: سفر به رواندا
آنچه در میانه دهه 90 در رواندا رخ داد جنگ نبود، بلکه قتل عام توتسی ها به دست هوتو ها بود. در دوران پیش از استعمار، مردمان قبیله توتسی بر مسند حاکمیت تکیه کرده بودند و گاهی هوتو ها را بی رحمانه استثمار میکردند. در پایان دوران استعمار، هوتو ها سر به شورش برداشتند، قدرت را به دست گرفتند و بسیاری از توتسی ها را کشتند. میراث خشم و نفرت هوتو ها پس از پایان سلطه توتسی ها نیز ادامه داشت. در دهه 60، پس از استقلال رواندا، هوتو ها چندین بار دست به کشتار توتسی ها زدند. در سال 1990، جبهه میهن پرستان رواندا که بیشتر اعضایش از توتسی های تبعیدی بودند، از خاک اوگاندا به رواندا حمله کرد. قتل عام توتسی ها در سال 1994 و پس از کشته شدن جوونال هابیارمانا، رئیس جمهوری هوتوی رواندا در سقوط هواپیما آغاز شد. توتسی ها احتمالا غیر عادلانه به قتل رئیس جمهور متهم شدند. افراد قبیله هوتو جاده ها را بستند و کل کشور را برای یافتن توتسی ها زیر و رو کردند. هر مردی مامور جست و جوی نظام مند ده خانه برای یافتن توتسی ها شد. همسایه ها توتسی ها را لو میدادند و می کشتند. اجساد هزاران توتسی بر رودخانه از تانزانیا تا اوگاندا شناور بود. ظرف چند ماه شاید یک میلیون توتسی کشته شدند.
یکی از قتل عام ها در انتاراما رخ داد که مردم به مدرسه و کلیسا پناه بردند. اتوبوس های مملو از سرباز وارد شدند و هر که را توانستند کشتند. زنی که خواهرش کشته شده بود پسرش را برداشت و فرار کرد. او نومیدی و عجزی را که هوتوهایی که هر دو سوی رودخانه را اشغال کرده بودند به جان پدر و مادر ها انداخته بود این گونه توصیف میکند:
شبه نظامیان هوتو که در سمت انتاراما بودند به ما دستور دادند با پرتاب خودمان به رودخانه خودکشی کنیم. با نومیدی و به امید پرهیز از مرگی بدتر در زیر ساطور های آنها، بسیاری از جمله تعداد زیادی از زنان که کودکانشان را به کمرشان بسته بودند به داخل رودخانه پریدند و غرق شدند. پدر ها که از مرگی که در انتظارشان بود آگاه بودند، به عنوان آخرین نشانه عشق، کودکانشان را به رودخانه می انداختند.
ایوت، یک دختر مدرسه ای در کیبه هو شاهد قتل عام بوده است. او شاهد کشتار های وحشیانه زیاد، از جمله کشتن نوزادی با ساطور و پرت کردن جنازه اش در چاه توالت بود. ایوت دو ضربه خورد که نزدیک بود او را بکشد. بعد ها از او بازجویی کردند، کتکش زدند، قربانی تجاور شد و باردار شد. مردان، زنان و کودکان بسیاری را دید که زنده در گوری دسته جمعه انداخته شدند و وقتی درخواست آب کردند سنگسار شدند.
فرگان کین از نایروبی دیدار کرد که حدود 3000 نفر در آنجا به قتل رسیدند. همه جا، از جمله کلیسا پر از جنازه بود. جنازه مردی را دید که برای دفع ضربه ساطور دستش را بالا گرفته بود. جنازه کودکان سربریده در کلاس رها شده بود. در میان کشته ها، جنازه مادر و کودکی بود که سعی کرده بودند زیر میزهای مدرسه پنهان شوند. کین برای دیدار با کودکانی که شاهد مرگ والدینشان زیر ضربات ساطور بودند به یتیم خانه ها نیز رفت. «برخی از آنها در هنگام خواب والدین مقتولشان را صدا میکردند؛ برخی دیگر کابوس میدیدند و فریاد میزدند. پسر بچه ها و دختر بچه هایی بودند که از فرط اندوه تا مرز مرگ رفته بودند، گوشه گیری میکردند و از خوردن و آشامیدن خودداری میکردند و در نهایت تلف می شدند».
نسل کشی در رواندا تنها فوران خودجوش نفرت قبیله ای نبود، بلکه کسانی آن را برنامه ریزی کرده بودند که سودای حفظ قدرت داشتند. تبلیغات به نفرت و ترس از توتسی ها دامن میزد. دولت دست به نفرت پراکنی طولانی و سازمان یافته ای علیه توتسی ها زده بود. در سال 1990، نشریه کانگورو، فرمان های ده گانه هوتو را منتشر کرد که بر اساس یکی از آنها، هر هوتویی که با یک زن توتسی ازدواج میکرد، او را استخدام میکرد یا حتی با او دوست میشد خائن محسوب میشد. فرمانی دیگر از مردان قبیله هوتو میخواست به توتسی ها رحم نکنند.
ایستگاه رادیویی هوتو ها که خویشاوندان رئیس جمهور اداره اش را در دست داشتند، سیلی از تبلیغات را علیه توتسی ها به راه انداخته بود: آنها میخواستند هوتو ها را به بردگی بگیرند؛ آنها متقلب هستند؛ باید از کسب و کار، تحصیل و زندگی عمومی حذف شوند. پس از سقوط هواپیمای هابیارمانا، این استگاه رادیویی مردم را به کشتار توتسی ها تحریک میکرد: «این گور ها کاملا پر نشده اند. چه کسی به ما کمک میکند آنها را پر کنیم؟» و «تا روز 5 مه، کشور باید کاملا از توتسی ها پاکسازی شود» کودکان نیز مستثنی نبودند: «اشتباه سال 1959 را تکرار نمیکنیم. کودکان نیز باید کشته شوند»
یوگسلاوی
یوگسلاوی فدراسیونی از شش جمهوری بود. سه جمهوری کوچک اسلوونی، مقدونیه و مونته نگرو و سه جمهوری بزرگ صربستان، کرواسی و بوسنی-هرزه گوین. در این سه جمهوری تفاوت های دینی به تفاوت های قومی دامن زده بود. صربستان عمدتا ارتدوکس نشین و کرواسی کاتولیک بود؛ در حالی که بزرگترین گروه ساکن بوسنی مسلمانان بودند. کوزوو که دارای اکثریتی آلبانی تبار بود بخشی از صربستان بود. کارژینا که اکثر مردمانش صرب بودند در کرواسی قرار داشت. در بوسنی نیز اقلیت های صرب و کروات زندگی میکردند.
پس از مرگ تیتو، رئیس جمهور یوگسلاوی در سال 1980، گرچه ایده استقلال تمام عیار در جمهوری ها طرفدار زیادی نداشت، ولی احساسات ملی گرایانه وجود داشت. صرب ها احساس میکردند در کوزوو اقلیتی تحت ستم هستند. کروات ها و سایرین از نفوذ صرب ها در جمهوری هایشان خشمگین بودند. از سوی دیگر، اقلیت ها این ملی گرایی را تهدیدی برای خود میدانستند.
در سال 1981، آلبانیایی های کوزوو در حمایت از استقلال از صربستان تظاهراتی برپا کردند که به دست ارتش فدرال و پلیس سرکوب شد. برخی از صرب های کوزوو از آنچه تبعیض علیه صرب ها میدانستند خشمگین بودند. اسلوبودان میلوسویچ رهبر حزب کمونیست صربستان برای گوش دادن به شکایات آنها در میان جمعیت بزرگی از مردم حاضر شد و با یک سخنرانی ملی گرایانه آتشین به آنها پاسخ گفت:
«شما باید اینجا بمانید. اینجا سرزمین شماست. اینها خانه و باغ های شما هستند. نباید به دلیل اینکه زندگی در اینجا دشوار است خانه هایتان را ترک کنید. صرب ها هیچ گاه در برابر موانع تسلیم نشده اند و فرار نکرده اند. ... باید این شرایط را تغییر دهید»
میلوسویچ میخواست که صرب ها در هر جا که صربی زندگی میکند فرمانروایی کنند. او با توسل به جمعیت هوادارانش، طرفدارانش را در مونته نگرو بر مسند قدرت نشاند. سخنرانی های او زنگ خطر را برای جمهوری های دیگر به صدا درآورد. میلوسویچ ترس کروات ها را برانگیخت و سبب شد ملی گرایی معتدل، جایش را به ملی گرایی افراطی فرانیو تودیمان، از افسران سابق ارتش یوگسلاوی بدهد. تودیمان میگفت: «خدا را شکر که همسرم جهود یا صرب نیست». قانون اساسی جدید تودیمان که اقلیت صرب را نادیده میگرفت، کرواسی را به عنوان کشور کروات ها تعریف میکرد. این مسئله صرب ها را که مجبور بودند سوگند وفاداری یاد کنند نگران کرد. برخی از آنها شغلشان را از دست دادند و خانه برخی دیگر آماج حمله قرار گرفت.
در بوسنی 44 درصد از جمعیت مسلمان، 31 درصد صرب و 17 درصد کروات بودند و اغلب با یکدیگر روابط دوستانه ای داشتند. گاهی خانواده ای در روزی که در کیش آنها مقدس بود، پذیرای دوستانی بود که پیرو دین دیگری بودند. ولی در آن زمان به موازات جنبش ملی گرای صرب در کرواسی، جنبشی نیز در بوسنی تشکیل شده بود که خواستار جدایی از بوسنی و اتحاد با صرب های کرایینا بود. تاکتیک هایی که در بوسنی به کار گرفته شد، شبیه به کرواسی بود. صرب ها تشکیل مناطق خود مختار صرب نشین را اعلام کردند. در سالل 1992، همه پرسی ای با این سوال برگزار شد: آیا طرفدار بوسنی-هرزه گوین قدرتمند و مستقلی که شهروندان و قومیت ها مسلمان، صرب، کروات و سایر اقوام ساکن در آن از جایگاهی برابر برخورداد باشند هستید؟ 64 درصد افرادی که حق رای داشتند، از جمله بسیاری از صرب ها در این رای گیری شرکت کردند و تقریبا به اتفاق ارا رای مثبت دادند.
در روز اعلام نتایج همه پرسی، نیرو های شبه نظامی صرب سعی کردند سارایوو را تصرف کنند. ولی هزاران شهروند با مسدود کردن جاده ها آنها را ناکام گذاشتند. نیرو های صرب بوسنی که نتوانسته بودند سارایوو را تصرف کنند، شهر را محاصره و بمباران کردند و هزاران نفر را کشتند. صرب ها زایشگاهی را که 70 زن باردار و 173 نوزاد در آن خواب بودند به توپ بستند و به آتش کشیدند. حمله خمپاره ای به صف نان به کشته شدن 20 نفر و زخمی شدن 160 نفر منجر شد. اتوبوس حامل کودکان به آتش کشیده شد و کودکی سه ساله و نوجوانی چهارده ساله را به کام مرگ کشید. تشییع جنازه کودکان نیز هدف حمله خمپاره ای قرار گرفت.
سایر نیرو های صرب در شرق بوسنی حکومت وحشت ایجاد کردند. در این منطقه دست کم 17 اردوگاه تجاوز برپا شد که زنان و دخترکان بوسنیایی را هفته ها در آنجا نگه میداشتند و بارها به آنها تجاوز میکردند. حدود 20 هزار زن قربانی آزار جنسی شدند که برخی از آنها سه یا چهار ساله بودند. نیرو های صرب در پاکسازی قومی، مسلمانان را میکشتند یا از سرزمین شان بیرون میراندند. در برخی مناطق بر روی درب خانه ها قومیت صاحب خانه نوشته میشد و خانه هایی که بر روی آنها مسلمان یا کروات نوشته شده بود ویران میشدند. افرادی که صرب نبودند از کار اخراج و مجبور به ترک منطقه میشدند. آنها از ترس جانشان مجبور بودند املاکشان را واگذار کنند. گاهی مسلمانان را در ساختمان ها زندانی میکردند و ساختمان را به آتش میکشیدند.
در برخی مناطق افراد غیر صرب را با کامیون های حمل دام جابجا میکردند. وقتی واگن ها را چندین روز زیر آفتاب داغ رها کردند، کودکانی که در این واگن ها بودند مردند. در اومارسکا تعداد زیادی از زندانیان را در آلونک های کوچک میچپاندند و رها میکردند تا از تشنگی، گرسنگی یا خفگی بمیرند. آنها برای دریافت آب مجبور میشدند ساعت ها سرودهایی را به طرفداری از صرب ها بخوانند. این زندانیان ضرب و شتم و شکنجه و قطع عضو میشدند و به قتل میرسیدند.
دام قبیله ای
سالیان دراز با یکدیگر در صلح و صفا می زیستیم و اکنون به جایی رسیده ایم که کودکان یکدیگر را میکشیم. چه بر سرمان امده است؟
ایندیرا هازیومروویچ، سوگواری در سارایوو
درگیری های قبیله ای به ندرت به صورت ناگهانی و بی دلیل آغاز میشوند. معمولا گفتار ملی گرایانه سیاست مداران به آتش دشمنی ها دامن میزند. آنگاه گروه های دیگر احساس خطر میکنند و با ملی گرایی تدافعی شان واکنش نشان می دهند. آنگاه، مسائل روان شناختی عمیق تر سبب می شود که گروه های رقیب، با واکنش هایی که در برابر یکدیگر نشان میدهند در دام گرفتار شوند.
جنگ میان صربستان و کرواسی انفجار خودجوش نفرت قومی نبود، بلکه رهبران سیاسی نیز به این دشمنی دامن میزدند. سخنرانی «این سرزمین شماست» میلوسویج در کوزوو احساسات صرب ها را برانگیخت و آلبانیایی ها و سایر افراد غیر صرب را نیز ترساند. حکومت های صرب و کروات از تکنیک های سوءاستفاده رسانه ای مشابهی استفاده میکردند. در صربستان حکومت بر ایستگاه های رادیو و تلویزیون مسلط بود و فشار بر روزنامه های مستقل بسیار سنگین بود. حکومت کرواسی نیز از کنترلش بر رسانه ها برای اینجاد ترس در میان صرب ها استفاده میکرد. رسانه های رسمی داستان هایی درباره قساوت علیه کروات ها جعل میکردند و درباره داستان معتبر بی رحمی های کروات ها رویکردی بسیار تردید آمیز در پیش میگرفتند.
مردم، درستی آنچه را میشنوند بر اساس سایر اطلاعاتی که دارند ارزیابی میکنند. ولی تقریبا کل اطلاعاتی که درباره موضوع خاصی دارند از منابعی است که اخبار را تحریف میکنند. ممکن است در سیستمی از باورهای کاذب گرفتار شوند و اطلاعاتی را که با این نظام باور ها تناقض داشته باشد نفی کنند.
برخی کشور ها تکثرگرا و برخی دیگر قبیله گرا هستند. کشور قبیله ای، کشوری با یک قوم یا ملت است که دین با قومیت واحدی دارند. کشور قبیله ای اگر دارای مرزهای مشخصی باشد و تنها اعضای قبیله در آن ساکن باشند خطری کمتری ایجاد میکند. ولی اکثر سرزمین ها دارای اقلیت های قومی با دینی هستند. کشور قبیله ای تهدیدی یا توهینی برای اقلیت هایی است که عضو قبیله نیستند.
آگاهی قبیله ای به تصور یک گروه از خودش به عنوان ما در مقام یک جامعه ارتباط دارد. ولی مردم تنها در صورتی چنین تصوری از خودشان دارند که خودشان را واجد ویژگی هایی متمایز بدانند. طبیعتا معمولا ویژگی های مطلوب انتخاب میشوند. میلوسویچ گفت که تسلیم در برابر موانع و کنار کشیدن از جنگ هرگز بخشی از شخصیت صرب ها نبوده است. او گفت که صرب ها شجاع و با وقارند.
هویت قبیله ای یا ملی، همچون هویت فردی تا حدی ساخته و پرداخته داستانی درباره گذشته است. روایتی که برای شکل دادن به آگاهی ملی به کار میرود نیز ممکن است به تشدید درگیری ها کمک کند.
گرایش انسان به تعارضات قبیله ای
قبیله گرایی با برخی از جنبه های روان انسان عمیقا همخوانی دارد. مردم علاوه بر اینکه به سوی دام قبیله ای رانده میشوند، به آن گرایش نیز دارند.
مردم خودشان را به یک گروه وابسته میدانند و حتی وقتی به گروه های کمینه، یعنی به گروه هایی تعلق دارند که هیچ وابستگی عاطفی، قومی، دینی یا سیاسی میان آنها وجود ندارد نیز با گروهی دیگر دشمنی میورزند. در مطالعه روان شناسی بازی زندان، دانشجویان به طور تصادفی به دو گروه زندانی یا نگهبان تقسیم شدند آنها به این گروه احساس تعلق خاطر میکردند و با گروه دیگر رفتار خصمانه داشتند. پس از چند روز، نگهبانان با زندانیان چنان بدرفتاری میکردند که به اجبار مطالعه با متوقف کردند.
برخی الگوهای رفتاری ممکن است در محیطی قدیمی تر برای بقای ژن ها ضروری بوده باشند. کنراد لورنتس به شیوه ای اشاره میکند که گاوها و خوک های اهلی، افراد یا حیواناتی را که در میان آنها ظاهر شوند دوره میکنند، و میگوید که شاید این دفاعی در برابر گرگ ها بوده باشد. اکنون دیگر از گرگ ها خبری نیست اما این گرایش که به صورت ژنتیک برنامه ریزی شده هنوز هم وجود دارد. ممکن است هویت و رقابت گروهی نیز چنین وضعیتی داشته باشد. گرایش به حمایت از افرادی که به لحاظ ژنتیک مرتبط هستند در برابر حملات سایرین میتواند به بقای ژنتیک کمک کند. شاید گرایش های ترس و خصومت با گروه های دیگر به لحاظ بقا ارزشمند بوده باشد.
توانایی رهایی از زنجیر ها
در آینده میتوان امید داشت که از مهار تاثیرات قبیله گرایی فراتر برویم و حتی شاید بتوانیم به تدریج آن را تغییر بدهیم. از آنجا که قبیله گرایی ریشه بسیار عمیقی در ما دارد، شاید نتوان آن را ریشه کن کرد. در حال حاضر، تنها دیدگاه واقع گرایانه پذیرش روان شناسی قبیله ای مان به عنوان یکی از حقایق زندگی است. شاید نیازی نباشد از این امید عصر روشنگری دست بشوییم که در نهایت، وفاداری های قبیله ای ممکن است جای خودش را به انسانگرایی بدهند. خودآگاهی بیشتر درباره روان انسان شاید به معنای این باشد که این تعهدات ساده انگارانه به چیزی پیچیده تر تبدیل میشنود. مشاهده تفاوت های ملت های مدرن تکثرگرا با ملت های قبیله ای ممکن است سلطه روایت های قدیمی را سست تر کند. همچنین میتوانیم فصل های کنونی داستان را متفاوت از گذشته بنویسیم. در این زمینه منابع اخلاقی نیر نقش ایفا میکنند.
احترام به کرامت افراد، تایید برابری اساسی انسان هاست. شاید شما از من قوی تر و ثروتمندتر باشید و به گروه قومی با دینی دیگری تعلق داشته باشید. ولی اگر با من با نزاکت و احترام برخورد کنید، نشان میدهید که جایگاه مرا به رسمیت می شناسید (یعنی میپذیرید که من نیز به اندازه شما انسان هستم) اگر وقتی با یکدیگر ملاقات میکنیم، وقتی حرف میزنیم به سخنانم گوش بدهید، یعنی پذیرفته اید که من نیز تجربیات، افکار و جهان بینی ای دارم و ممکن است من نیز حرفی برای گفتن داشته باشم که ارزش شنیدن داشته باشد. احترام به کرامت انسان، یکی از موانع بزرگ در مقابل قساوت و بی رحمی است. وقتی گروهی کرامت گروهی دیگر را لگدمال میکند، در واقع قید و بند های اخلاقی خودش را لگدمال میکند و شاید از این مرحله تا قتل عام راهی نباشد.