مطلب ارسالی کاربران
شما كه عدد نيستيد!(تقديم به كنكوريا)
شما عدد نیستید !
مرداد ماه بود که نتایج اولیه ی کنکور سراسری با تحویل کارنامه ی داوطلبان اعلام شد. پشت میز کارم نشسته بودم و داشتم در ذهن خودم تصویر سازی میکردم که الان در خانه های مختلف چه خبر است. چشم هایم را بستم و به پشتی صندلی ام تکیه دادم. چند لحظه بیشتر نگذشت که ناگهان ترسیدم! بی اختیار دستم به سوی قلم رفت و طبق معمول چند دقیقه ای توی اطاق شلوغم گشتم تا توانستم یک ورق سفید پیدا کنم که بتوان روی آن چیزی نوشت. نامه ی زیر را آن روز نوشتم و برای بسیاری از بچه های مرتبط با موسسه که آدرس هاشان در موسسه موجود بود پست کردم. بعد فکر کردم شاید به درد بقیه هم بخورد. این بود که آن را با مقداری تغییر در این جا آوردم. کل ماجرا همین بود!
دوست گرامی،
سلام!
کنکور باز هم آمد و رفت؛ و باز هم چون همیشه ی اغلب رقابت ها عده ی معدودی به آنچه که می خواستند رسیدند و عده ی کثیری از آنچه می خواستند بازماندند؛ و ما نمی دانیم تو که خواننده ی این سطور هستی از کدام گروهی. اما یک چیز را می دانیم و از آن بیم داریم. از آن بیم داریم که در میان این هیاهوها، شخصیت انسانی تو تبدیل به یک عدد شده باشد، حالا یک رقمی یا دو رقمی یا سه یا چهار یا …. رقمی اش فرق نمی کند. این روز ها، روزهایی است که همگان خودشان را به صورت یک عدد می بینند که در پای کارنامه شان درج شده؛ و این مستقل از آن که آن عدد چند باشد، کوچک باشد یا بزرگ، یک رقمی باشد یا چند رقمی، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن ظرفیت های وجودی انسان.
زندانی ها از وقتی وارد زندان می شوند، دیگر نام و فامیل و هویت بیرونی ندارند؛ تبدیل می شوند به یک شماره، که در همان بدو ورود به زندان، پلاک آن را می اندازند گردن شان و یک عکس روبرو و یک عکس نیم رخ از آنها می گیرند. و آن زندانی از آن پس خودش را با آن شماره معرفی می کند؛ از آن پس یک عدد است نه یک آدم. و چه قدر سخت است که ما هر سال شاهد یک زندان ۱٫۵ میلیون نفری باشیم که همه ی آدم هایش به یک شماره تبدیل می شوند، و از این نظر فرقی بین آن ها نیست؛ حتی شماره های ۱، ۲ و ۳ اش عکس تمام رخ شان را می بینند که این جا و آن جا چاپ می شود! اگر عکس نیم رخ شان هم چاپ می شد – در کنار همان تمام رخ- شاید اندکی به خود می آمدند و از قید غرور خطرناکی که می تواند تا سال ها زندانی شان کند خلاصی می یافتند. و آن یکی ها هم که رقم شان بیشتر از آنی است که می خواستند، به کنجی می خزند و خود را در زندان غم اسیر می کنند.
زندانی، زندانی است؛ چه زندانی غرور باشد و چه زندانی غم.
و این که انسان با تمام ظرائف روحی اش، با تمام حساسیت هایش، با تمام انسانیت هایش، با تمام دغدغه هایش، با تمام خوبی هایش (بیش تر) و بدی هایش (کم تر) را تبدیل کنیم به یک عدد و این بشود معیار ارزش گذاری، چیزی نیست جز به حقارت کشیدن وجود بشر، و مایه ی تأسف است. حقّا که بد امانتداری هستیم!
اما این با توست که در میان این قیل و قال از کدام گروه باشی. می توانی به این حقارت تن در دهی و همراه با جریان سیلابی که شخصیت انسانی ات را به قهقرا می برد، همراه شوی. می توانی در غرور رتبه ی خوبت گم شوی یا در غم رتبه ای که مناسب خودت نمی دانی اسیر. اما …. می توانی جور دیگری هم باشی. می توانی زنجیرها را پاره کنی، خودت را از زندان تنگ آن چند رقم لعنتی رها کنی، به سوی حقیقت فرار کنی، ریه هایت را پر از اکسیژن انسانیت کنی، بر فراز قله ی توانایی های بشر ایستی، دستانت را از هم باز کنی و بلند فریاد کنی: “من یک انسانم، با تمام ابعاد متنوعی که یک انسان دارد، و با تمام خصوصیاتی که بسیاری از آن ها منحصر به فردند. زنجیرها را پاره کرده ام، و مسیر عروج را می بینم که چه قدر راه های مختلف دارد. من در هر حال، در مسیر تعالی پیش خواهم رفت”
من دختر مهربانی را می شناختم که هر چند وقت یک بار به یکی از مراکز نگهداری کودکان بی سرپرست سر می زد، و چه محبت ها که به بچه های آن جا داشت، و چه قدر به آن ها می رسید، و بچه های آنجا چه قدر او را دوست داشتند.
و روزی که دیدم به خاطر رتبه ی چهار رقمی کنکورش دارد گریه می کند، نشستم و های های به حال “انسانیت” گریستم. و بر خودم لعنت فرستادم که مترهامان را چه شده است؟ آیا داریم ارزش انسانی یک فرد را با این اندازه می گیریم که توانسته است در ۱۸ دقیقه به چند سؤال از ۲۵ سؤال عربی پاسخ دهد!
دكتر فرهاد ميثمي