ب نام انکه جان را فکرت اموخت
(سلام بر حسین)
نمدونم چ اعتقاداتی دارین و داریم اما هممون یا حداقل (99)درصدمون از بچگی بهمون یاد دادن وقتی میخایم اب بخوریم سلام بدیم ب امام حسین و وقتیم میخوریم زمین ی یا علی بگیم و بلند شیم
بهرحال این باور ها در نهاد ما کاشته شده و با خوی ما عجین شده (لطفا اگه کسی قبول نداره ب باورهای بقیه احترام بزاره) ایام سوگواری حسینی تسلیت
--
سلام رضا هستم از اولین و تنها ترین برنامه تخصصی نقد وبررسی فیلم در سایت طرفداری (کافه فیلم)
خب تواین مدت چنتا اتفاق افتاد ک بعضیاشو تیتر وار میگم و خالی از لطف نیس و طبق معمول تولد ومتاسفانه مرگ داشتیم و...
فوت ناگهانی ماه چهره خلیلی عزیز (واقعا حیف شد)
تولد یکی از ستون های اصلی بازیگری >>> رابرت دنیرو (مدظله عالی)
قتل عام بارسا در شب بیرحمی تمام عیار اف سی هالیووود
(حسش نی وگرنه ی نقد اساسی براش مینوشتم)
و اخرینشم ک دیشب بود :
لیگ اروپا : چی میل دارین قربان ؟
سویا : همون همیشگی
لیگ اروپا :بفرمایین جامتون
خب با این مقدمه بریم باز کنیم کافه فیلم این هفته رو....دوستان بفرماییییییییید داخل
----------------------------------------------------------------------------
مشخصات فیلم:
Chinatown (محله چینی ها) - 1974
کارگردان: رومن پولانسکی
رومن پولانسکی متولد 18 آگوست 1933 پاریس میباشد. رومن در خانواده ای یهودی، لهستانی در پاریس به دنیا آمد و در سه سالگی همراه خانواده اش به لهستان بازگشت. در لهستان پدر و مادر پولانسکی به اسارت نیروهای آلمان نازی درآمدند و سپس به بازداشتگاه های نازی ها فرستاده شدند. مادر پولانسکی در آشویتس کشته شد و رومن توسط یک خانواده کاتولیک از ماندن در بازداشتگاه نجات یافت. پولانسکی تحصیلاتش را در مدرسه سینمایی لودز در ورشو گذراند. مهمترین فیلم او در لهستان «چاقو در آب» 1962 است. پولانسکی سپس به لندن رفت و در آنجا فیلم «انزجار»1965 را با شرکت کاترین دونوو را ساخت. اولین فیلم پولانسکی درهالیوود «بچه رزمری» 1968 نام دارد. این فیلم یکی از بهترین فیلم های سینمای وحشت محسوب می شود. فیلم های مهم دیگر او «مکبث»، «مستاجر»، «محله چینی ها» و «تس» هستند. در سال 1969 همسر پولانسکی، شارون تیت هنرپیشه آمریکایی، که باردار نیز بود، همراه تعدادی از مهمانانش در خانه خود توسط گروهی منسوب به "خانواده منسون"، که از قاتل معروف آمریکایی چارلز منسون پیروی می کردند، به قتل رسید. پولانسکی در سال 1977 به علت فریب دادن یک دختر سیزده ساله و سو استفاده جنسی از او، از طرف دادگاه متهم شد ولی قبل از پایان محاکمه آمریکا را ترک کرد و به فرانسه رفت. او به همین علت در طی 26 سال گذشته به آمریکا نرفته است، چرا که به محض ورود به این کشور توسط پلیس دستگیر و زندانی خواهد شد. شاید پولانسکی از ترس بازداشت در مراسم اسکار 2003 که برای فیلم «نوازنده پیانو» نامزد اسکار بهترین کارگردان شده بود، شرکت نکرد. فیلمی که سال 2002 برنده جایزه نخل طلایی از جشنواره فیلم کن شد.
در تاریخ سینمای آمریکا و جهان کارگردان های مطرحی بوده اند که با وجود شهرت و مهارت فوق العاده شان در دنیای هنر هیچ گاه موفق به دریافت اسکار بهترین کارگردان نشده اند. البته عدم دریافت این جایزه تاثیری بر روند زندگی هنری آنها نداشته است. ولی همیشه رقابت کارگردان ها برای کسب این جایزه، اعتبار خاصی به این مراسم بخشیده است که پولانسکی نمونه ای از آنهاست.
فیلم نامه: رابرت توئن
تهیه کننده: رابرت ایونس
آهنگساز: جنی گلد اسمیت
فیلمبردار: جان الونزو
بازیگران:
جک نیکلسون
جک نیکلسون متولد 22 آوریل 1937 نیوجرسی آمریکا میباشد. مادرش جون فرنسس نیکلسون (جون نیلسون) صاحب یک پیرایشگاه و پدرش خانواده را ترک کرد. چون مادرش کار میکرد نگهداری از جک به عهده مادربزرگش بود. 6 ماه قبل از به دنیا آمدن جک، مادرش با مردی ایتالیایی ازدواج کرد. وی در 17 سالگی و در کالیفرنیا به عنوان یک پادو در کمپانی M.G.M مشغول به کار شد. همانجا بازیگری آموخت و در بسیاری از نمایشها و برنامههای تلویزیونی بازی کرد. جک نیکلسون برای اولین بار در سال 1958 در فیلمی به نام کودک کش فریاد بزن (راجر کورمن) بازی کرد. اما با بازی در ایزی رایدر (دنیس هاپر، 1969) بود که به شهرت رسید و کاندید جایزه اسکار شد. وی مجسمه طلایی اسکار را برای اولین بار برای بازی در فیلم دیوانهای از قفس پرید در سال 1975 بدست آورد. او در نقشهای متفاوتی ظاهر شده است و در سال 1971 به کارگردانی روی آورد. بازی بسیار دیدنی او در فیلم درباره اشمیت (الکساندر پین) چشمها را بسوی خود خیره کرد. جک نیکلسون فیلمنامه نویس، کارگردان، تهیه کننده و بازیگر توانایی است که در کارنامه خود آثار درخور فراوانی دارد. وی با 3 جایزهٔ اسکار و 7 جایزهٔ گلدن گلوب در کارنامهٔ حرفهای خود، بازیگر آمریکایی است که به آفریدن شخصیتهای عصبی مزاج و بعضاً شریر شهرت دارد.
.جان هیستون
متولد 5 آگوست 1906. پدرش بازیگر و مادرش سر دبیر روزنامه هنگامی که او 6 ساله بود طلاق گرفتند و او بیشتر وقت خود را در مدرسه شبانه روزی می گذراند. اما حضور در تور های نمایشی تابستانه پدرش باعث شد تا از همان کودکی با فضای تئاتر و سینما آشنا شود. بازیگر ، نویسنده و کارگردانی که پیش از ورود به دنیای سینما سابقه بوکسور آماتور ، خبرنگاری ، نویسندگی داستان های کوتاه و نقاشی را دارد. اما مسلما در هیچ کدام به اندازه سینما موفق نبوده و 15 بار نامزدی اسکار و دریافت آن برای 2 بار در فیلم «گنجینه های سیه رامادره» گواه این قضیه می باشد. وی برای اولین بار در سال 1941 کارگردانی را با فیلم «شاهین مالت» تجربه کرد و ستاره ای به نام همفری بوگارت را معرفی کرد. یکی از نکات جالب در مورد خانواده هیوستون دریافت جایزه اسکار در سه نسل از خانواده می باشد خانواده هیوستون اولین خانواده بود و پس از آن خانواده کاپولا دومی خانوده که سه نسل از آن برنده اسکار شده اند. اما جالبتر از آن والتر هیوستون و آنجلیکا هیستون، پدر و دختر جان هر دو با کارگردانی وی موفق به دریافت اسکار شدند. حتی پسرش تونی هیوستون طی همکاری با پدر موفق به نامزدی اسکار برای نویسندگی فیلم «مرده» شده! علاوه بر خوانواده ، 13 بازیگر دیگر طی همکاری با وی موفق به دریافت اسکار شده اند که از جمله آن ها می توان به همفری بوگارت و جک نیکلسون اشاره کرد.
جان هیوستون در 28 آگوست 1987 در گذشت.
فین داناوی
فی داناوی در 14 ژانویه 1941 در فلوریدا به دنیا آمد. پدرش افسر ارتش بود و او در شهرهای گوناگون ایالات متحده بزرگ شد. در خاطرات خود نوشته است که از سالهای کودکی عاشق بازیگری بوده و تقلید از زندگی دیگران را همیشه دوست داشته است.او در نوجوانی در مدارس هنرپیشگی بوستون و نیویورک دوره بازیگری گذراند و به ویژه سه سال زیر هدایت الیا کازان، کارگردان نامی، آموزش دید.
داناوی از آغاز ورودش به سینما در سال 1963، روی پرده در نقش زنان نیرومند ظاهر شد که میتوانستند پا به پای قویترین مردان ماجراهای سخت را تجربه کنند.
او در سال 1967 در کنار وارن بیتی در فیلم "بانی و کلاید" ظاهر شد، در نقش "بانی" ششلولبندی جسور بود. در سال 1968 در فیلم "ماجرای توماس کراون" به کارگردانی نورمن جویسون در کنار استیو مک کوین ایفای نقش کرد.در دهه 70 نقش هایی پیچیدهتر به عهده گرفت؛مثلا در فیلم "بزرگمرد کوچک" در کنار داستین هافمن ظاهر شد، در نقش زن یک کشیش. یا در فیلم "سه روز کندور" به کارگردانی سیدنی پولاک در کنار رابرت ردفورد.
داناوی در سال 1974 در فیلم "محله چینیها" به کارگردانی رومن پولانسکی در کنار جک نیکلسون ظاهر شد. شهرت و محبوبیت فی داناوی با فیلم "شبکه" به کارگردانی سیدنی لومت به اوج رسید. این فیلم از مؤثرترین فیلمهای هالیوود در نقد هجوآمیز دنیای رسانههای جمعی، نقش آنها در تحریف واقعیت و نفوذ آنها در عالم سیاست است.وی با مهارت و ظرافتی کمنظیر نقش سرپرست شبکهای تلویزیونی را ایفا میکند که برای موفقیت و پیشرفت همه چیز و همه کس را فدا میکند.
وی به خاطر بازی در فیلم شبکه جایزه اسکار بهترین بازیگر زن را دریافت کرد. اما برخلاف انتظار، پس از دریافت اسکار پیشرفت چشمگیری نداشت و نقشهای کوچکتری ایفا کرد. وی در سال 1981 در فیلم "مامان جان" شرکت کرد که در آن نقش جون کرافورد، ستاره بزرگ دهههای 40 و 50 را ایفا کرد. هنرنمایی او در این فیلم درخشان بود، اما فیلم توفیق زیادی به دست نیاورد. داناوی از اوایل دهه 80 از هالیوود به انگلستان رفت، در این کشور ازدواج کرد و چند سالی ماندگار شد. در سال 1987 پس از طلاق به هالیوود برگشت.
"فی داناوی" در زمانی که کمابیش به گمنامی فرو رفته بود، در سال 1993 در فیلم "رؤیای آریزونا" به کارگردانی امیر کاستاریکا سینماگر نامی یوگسلاوی، ظاهر شد. از آن پس بیشتر به ایفای نقش زنان عصبی، کنارهگیر و ستیزه جو پرداخته است. داناوی گله کرده است که هالیوود به ستارههای زن بالای 40 سال عنایتی ندارد و آنها را تنها برای نقشهای کممایه و سطحی در نظر میگیرد. او همیشه از نقشهایی که به او پیشنهاد شده شکوه کرده است، و کم نیستند منتقدانی که عقیده دارند هالیوود نتوانست از تواناییهای او به خوبی استفاده کند.
.رومان پولانسکی
طبقهبندی : جنایی , درام , راز آلود , هیجان انگیز
سال تولید: 1974
اختلال شاخص: اختلال استرس پس از حادثه
زبان : انگلیسی
كشور تولیدكننده: آمریكا
زمان : 131 دقیقه
افتخارات:
برنده جایزه اسکار در سال 1975 در رشته بهترین فیلمنامه (رابرت توئن)
برنده جایزه گلدن گلوب.
نامزده دریافت جایزه اسکار.
بهترین بازیگر نقش اصلی مرد، بهترین بازیگر نقش اصلی زن، بهترین کارگردان، بهترین فیلمبرداری، بهترین کارگردانی هنری، بهترین طراحی لباس، بهترین صداگذاری، بهترین تدوین، بهترین موسیقی و بهترین فیلم.
امتیازات فیلم :
imdb : 8.2
متاکریتیک : 92
روتن تومیتوز : 0.98
-----------------------------------------------------------------------------------------------
داستان فیلم:
جیک گیتیز (جک نیکلسون) به واسطه زنی که به محل کار او می رود و عقیده دارد که شوهرش هرلیس مولوری که عضو سازمان اب لس انجلس است با دختری رابطه دارد و کار افشای این ماجرا را به گیتیز می سپرد ولی فردای ان روز عکسی از مولوری با معشوقه اش در روزنامه های لس انجلس منتشر می شود که داستان رنگ بوی دیگری به خود می گیرد و با کشته شدن مولوری به این نتیجه می رسد که همسر مولوری ان کسی نیست که این مسئولیت را به گیتیز سپرده پس اینبار به دنبال ماجرایی می رود که قتل توطئه و تجاوز پشت ان دامن می زند.
------------------------------------------------------------------------------------------------
نکاتی که احتمالا درباره « محله چینی ها» نمی دانید :
در زمان فیلمبرداری « محله چینی ها » جک نیکلسون رابطه ای را با آنجلیکا هیوستن آغاز کرده بود که دخترِ جان هیوستن بود! این اتفاق باعث شده بود جک نیکلسون از همبازی شدن با جان هیوستن احساس راحتی نکند و نگاه های سنگین جان هیوستن را تحمل کند!
فیلمنامه « محله چینی ها » در حال حاضر یکی از بهترین فیلمنامه های تاریخ سینماست که در اکثر کلاس های فیلمنامه نویسی تدریس می شود.
به رابرت تاون، نویسنده فیلمنامه « محله چینی ها » پیشنهاد شده بود تا در ازای 125 هزار دلار، داستان « گتسبی بزرگ » را به فیلمنامه تبدیل کند اما وی گفت که مایل است به جای اینکار در ازای 25 هزار دلار داستان دیگری را بنویسد. آن داستان « محله چینی ها » بود.
در جریان فیلمبرداری اختلافاتی میان پولانسکی و نیکلسون پدید آمده بود. در یک مورد، زمانی که نیکلسون در حال تماشای مسابقه تیم بسکتبال محبوبش از تلویزیون بود، باعث عصبانیت پولانسکی شد و باعث شد وی با چوب به تلویزیون ضربه بزند و عصبانیتش را اینگونه بروز دهد.
به دلیل اینکه قرار بود « محله چینی ها » اولین فیلم از یک سه گانه باشد، جک نیکلسون تمام پیشنهاداتی که در آن نقش کاراگاه به وی پیشنهاد شده بود را رد کرد و سبب شد تنها نقش کاراگاهی که ایفا کرده، جک گیتسدر فیلم « محله چینی ها » باشد.
گفته شده که پولانسکی یکبار چنان از دست فی داناوی سر صحنه فیلمبرداری عصبانی شده که موهای او را کشیده بود!
« محله چینی ها » آخرین فیلم رومن پولانسکی است که در آمریکا ساخته شد.
پولانسکی تصمیم گرفت تا صدای جک گیتسرا که در بخشی از فیلم بصورت راوی شنیده می شد حذف کند.
در فیلمنامه اصلی هیچ سکانسی در محله چینی ها اتفاق نمی افتد!
« محله چینی ها » از طرف مجله سرگرمی های هفتگی به عنوان چهارمین فیلم برتر تاریخ سینما انتخاب شده است.
قرار بود نقش اولین مالوری در فیلم را همسر تهیه کننده ایفا کند که پس از طلاق گرفتن ، این فرصت در اختیار او قرار نگرفت!
در فیلم « محله چینی ها » جک نیکلسون در تمام سکانس ها حضور دارد.
تهیه کننده رابرت ایوانز برای نقش مالوری خواهان حضور جین فوندا بود اما پولانسکی برای حضور فی داناوی پافشاری کرد و باعث شد داناوی ایفاگر نقش مالوری شود.
شخصیتی که در نقش کشاورز عصبانی در فیلم ایفای نقش کرده پدرِ کارگردان مشهور هالیوود ران هاوارد می باشد.
جک نیکلسون گفته که از پایان بندی فیلم راضی نبوده است.
« محله چینی ها » یکی از فیلمهای مورد علاقه کریستوفر نولان است.
فیلمنامه ارجینال « محله چینی ها » در 180 صفحه نوشته شده است.
--------------------------------------------------------------نقد و بررسی---------------------------------------------------------------------
=== نقد اول ===
محله چینی ها فیلمی درخشان در فضای نوآر درباره ی یک کارآگاه کله شق است که پرده از فساد محله چینی ها در سال های دهه ی سی لس آنجلس برمی دارد.
در محله چینی ها با فیلمی درخشان روبه رو هستیم که نمونه ی اعلای یک نوآر دهه هفتادی است. فیلم محله چینی ها رازآلود، پرازسوء تفاهم، پنهان کاری و بازی است وشخصیت هایی که در پس چهره و اعمالشان واقعیات دیگری جز آنچه می بینیم نهفته است و به واقع آنی نیستند که نشان می دهند.
فیلم که در سال ۱۹۷۳ ساخته شده است، ادای دینی به نوآرهای دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ کرده است و به خاطر خلق فضاهای تیره و خفقان بار از روابط و فساد پشت پرده آن سالها و نیز ایجاد نوآوری های تکنیکی که در زمینه فیلم های نوآر داشته از آن به عنوان یکی از اولین نئو نوآرهای تاریخ سینما یاد می کنند. فیلمنامه رابرت تاونی بی نظیر بوده و از جزییات درخشان و پر و پیمانی برخوردار است. شخصیت پردازی جیک گیتس به شدت شخصیت به یاد ماندنی فیلیپ مارلو را در سری داستانهای کارآگاهی – جنایی ریموند چندلر تداعی می کند. اگر بخواهیم کمی دقت بیشتری به خرج دهیم خواهیم دید که فیلم به شدت از حال و هوای داستانهای ریموند چندلر تاسی گرفته است، با این وجود فیلمنامه مسیر استقلال خود را از زیر سایه این نوع داستانها با سربلندی می پیماید و بدل به یکی از ماندگارترین فیلمنامه های سه دهه اخیر سینمای هالیوود می شود.
غافلگیری داستانی در یک سوم نهایی فیلمنامه تماشاگر را میخکوب می کند. جایی که بیننده می فهمد معشوقه هالیس، خواهر و دختر اولین بوده است. در واقع این دختر نوجوان حاصل تجاوز پدر ( جان هیوستن ) به دختر ( فی داناوی ) است وبدین سبب علت دوری و تنفر اولین از پدر آشکار می شود و بیننده ناگزیر می گردد که از نظر دادن خود نسبت به شخصیت اولین، که به ظاهر تداعی کننده یک FEMME FATAL است، پشیمان شود و همراه با گیتس با او احساس همدردی نماید. کارگردانی رومن پولانسکی هم که همانند همیشه فوق العاده است، محلی برای ایراد نمی گذارد و با کمک طراحی صحنه بی نظیر و به یاد ماندنی ریچارد سیلبرت، که با استادی هر چه تمامتر فضای لس آنجلس دهه ۳۰ میلادی را بازسازی نموده است، چنان سکانسهایی را خلق می کند که تا سالیان سال در ذهن بیننده ی تشنه فیلم باقی می ماند. موسیقی جری گلداسمیت شنیدنی و با حس و حال فصول فیلم همخوانی دلپذیری دارد.
فیلمبرداری جان آلونزو هم در نوع خود سبک بصری فوق العاده ای را به همراه دارد و بالاخص در فضاهای شب و تیره و تار مکانها خبر از وجود استادی توانا در پشت دوربین می دهد. بازی های فی داناوی و جان هیوستن بسیار خوب از کار در آمده است و نقشهای فرعی هم با انتخاب خوب بازیگران باعث دافعه نمی شود ؛ اما این نقش آفرینی حیرت انگیز جک نیکلسون است که همانند بسیاری از فیلمهایی که در آنها به ایفای نقش پرداخته، یک تنه بار پیشبرد داستانی فیلم را با استادی حیرت آوری به دوش می کشد و مثل همیشه با رعایت جزییات بازیگری و میمیک چهره، نقش کارآگاه جیک گیتس را به یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینما بدل می نماید. نیکلسون با بازی حیرت آور خود مردانگی، شجاعت، عشق و شکست را همزمان با هم به نمایش می گذارد. در میان فصول خوب و به یاد ماندنی فیلم جا دارد به صحنه ای که فی داناوی آن راز تکان دهنده را پس از ضرب و شتم از سوی نیکلسون برای او تعریف می نماید، اشاره کرد که از حیث دکوپاژ و ریتم و نیز بازی دو بازیگر اصلی به یکی از بهترین فصول فیلم بدل شده است. چهره نیکلسون در پایان فیلم و با آن زخم ماندگار بر روی بینی که به جسد غرق در خون فی داناوی نگاه می کند، برای همیشه در ذهن سینما دوستان باقی خواهد ماند.
سید فیلد درباره فیلم چنین می گوید: اولین بار که فیلم را دیدم؛ خسته، بی حال وفرسوده شدم. فیلمی بسیار سرد و فاصله انداز به نظر می رسید. دوباره که فیلم را دیدم احساس کردم فیلم خوبی است ولی چیز خاصی ندارد. بعد در یکی از کلاس هایم فیلمنامه را خواندم، کله پا شدم؛ شخصیت پردازی، سبک نگارش، حرکت و جاری شدن داستان بی نقص بود.
دیدگاه رابرت تاون (فیلمنامه نویس) در محله چینی ها این است که کسانی که نوع خاصی از تبهکاری را مثل قتل، سرقت، تجاوز یا آتش سوزی را انجام می دهند با زندان رفتن به سزای عمل خود می رسند؛ اما کسانی که علیه اجتماع مرتکب جرم می شوند غالباً مورد تفقّد قرار گرفته و نام آنها بر روی خیابان ها گذاشته می شود یا در سالن شهر به آنها مدال یا پلاک داده می شود.
فیلم پولانسکی تفاوت ساختاری مهمی با قالب داستان نوآر دارد. در داستان فقط خواننده است که غافلگیر میشود اما اینجا، گشایش راز آخر فیلم حتی جک نیکلسون را هم در امان نمیگذارد! با این همه فیلم فقط فیلمی که به ژانر نوآر آن هم در سالهای حقارتش آبرو ببخشد نیست. اگر سناریو پر از ظرافتهای کاراگاهی است، از این سمت طراحی صحنه تمام تلاشش را در بازآفرینی حال و هوای دهه سی می کند و یا موسیقی گلد اسمیت هم گمانم بیشتر به جنبه های رومانتیک فیلم نظر دارد. از سوی دیگر، بازی های فیلم هم چشمگیر است؛ حتی جان هیوستن كه پا به سن گذاشته است.
فیلم در رشته های بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین فیلمبرداری کاندید جایزه اسکار شده بود و این جایزه را برای بهترین فیلمنامه اوریژینال از آن خود کرده بود. شاید اگر ” محله چینی ها ” همزمان با پدر خوانده ۲( شاهکار فراموش نشدنی فرانسیس فورد کاپولا ) اکران نمی شد و در رقابت با آن برای کسب جوایز اسکار قرار نمی گرفت، در بسیاری از رشته های کاندید شده مجسمه طلایی اسکار را می ربود. البته فیلم در مراسم گلدن گلوب سال ۱۹۷۴ موفق به کسب جوایز بهترین فیلم درام، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش اول مرد درام و بهترین فیلمنامه شد. جک نیکلسون در همان سال برای محله چینی ها جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد را از سوی منتقدان فیلم نیویورک دریافت نمود. در هر صورت، فارغ از جوایز، این خود فیلمها هستند که باقی می مانند و در این بین ” محله چینی ها ” یکی از ماندگارترین فیلمهای دهه های اخیر سینما می باشد که هوادارن بیشماری دارد و به نوعی به یک فیلم کالت برای بسیاری از سینما دوستان بدل گشته است.
=== نقد دوم ===
محله چینی ها شاهکاری منحصر به فرد است که در دهه ی 80 میلادی،جایگاهی ویژه در تاریخ سینما برای خود به ارمغان آورد و محبوبیت خاصی در میان منتقدان و سینماگران جهان پیدا کرد. {در سال 1974، موفقیت های تجاری و هنری فیلم محله چینی ها ی رومن پولانسکی باعث بروز علاقه ای مجدد نسبت به فیلم نوآر شد و چرخه ای از نئونوآرها به راه انداخت که آغازگرش نسخه های بریتانیایی بدرود محبوبم[1] (1975، برداشتی از بکش،محبوب من) و خواب بزرگ (1978،نسخه اصلی 1946) بودند که هر دویشان نماد و مظهر نوآر یعنی رابرت میچم[2] را در نقش کارآگاه خصوصی فلیپ مارلو[3] در خدمت داشتند؛ و نیز گرمای تن[4] (1981) که داستان عشق پرشور اما محکوم به فنایش وامدار پستچی همیشه دوبار زنگ می زند[5] (1946) بود. بعدها نیز بازسازی از فیلم هایی چون زنده یا مرده (1988) و ساعت بزرگ[6] (1948، که در سال 1987 با نام بن بست[7] بازسازی شد) و نیز نئونوآرهای علمی تخیلی(تکنونوآر[8]) بلید رانر و شهر تاریک[9](1998) که در آن ها جهان نوآری برای انسان هایی ناآگاه روی سیارکی ساخته شده،نشان داد که نوآر همچنان سنت ژانری پرطراواتی باقی مانده است[10].}
محله چینی ها،فیلمی متفاوت در ژانر نوآر با داستانی معمایی و مهیج به تهیه کنندگی Robert Evans و به قلم فیلم نامه نویسی قدرتمند،Robert Towne، با درخشش ستارگانی چون Jack Nicholson ،Faye Dunaway و John Huston در 20 ژوئن 1975 در شهر لس آنجلس ساخته شد. این فیلم در جشنواره ی جهانی اسکار،در 11 بخش مختلف از جمله بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین صداگذاری، بهترین موسیقی و دیگر بخش ها نامزد شد که در بخش بهترین فیلم نامه ی غیر اقتباسی، رابرت تاون توانست موفق به کسب جایزه ی ارزشمند اسکار در آن سال بشود(درست در سالی که فیلم موفق و جاودانه پدرخوانده 2،بخش اعظمی از جوایز اسکار سال را درو کرد)؛ محله چینی ها در گلدن گلوب همون سال نیز درخشید و با کسب جوایزی همچون بهترین بازیگر مرد (برای بازی بی نظیر جک نیکلسون در نقش کارآگاه جی. جی. گتیس)، بهترین کارگردانی برای رومن پولانسکی و بهترین فیلم نامه برای رابرت تاون، محبوبیت خودش را بین منتقدین و مخاطبین سینما به همگان اثبات کرد.
:- سایه های شهر در تعقیب جست و جو گر حقایق
داستان های نوآر و نئونوآر، مؤلفه های شاخصی دارند (مردی کارآگاه یا پلیس که در پی حقایق است؛زنی اغوا گر و زیبا که شخصیت مرد را به دام می اندازد و از عشق دروغین و زیبایی ظاهری خود سواستفاده میکند تا به اهدافش برسد و در انتهای داستان همیشه شخصیت مرد از تمام تله ها آگاه می شود اما زمانی که کار از کار گذشته است!)
کارآگاهی خصوصی وارد داستانی عجیب و معمایی می شود؛او در ابتدا، در دفترش، زنی را ملاقات میکند که مدعی است همسر مهندس ارشد اداره آب و برق لس آنجلس می باشد و همسرش را به خیانت متهم میکند و از کارآگاه خصوصی می خواهد که این رابطه ی نامشروع را کشف کند؛و پس از تحقیقات کارآگاهی، وقتی جِیک به یک سری حقایق پی میبرد، صبح روز بعد متوجه میشود تمام نتایج پرونده ی وی در روزنامه ها به چاپ رسیده است در حالی که روح خودش از این ماجرا هیچ خبری نداشته و آن جاست که تازه پی میبرد،افرادی،در صدد این هستند که خود او را به دام انداخته و حرفه و آینده جانی و مالی اش را به خطر بیاندازند؛ و همزمان، به طور کاملا مرموزانه، سر و کله ی همسر واقعی هالیس مالوری پیدا میشود که به دنبال دادگاهی کردن کارآگاه داستان می باشد، کارآگاه که در گذشته ی خود نیز داستان های پیچیده ی زیادی را تجربه کرده است، در صدد کشف حقایق می رود و هر چه جلوتر میرود، داستان ها، رازآلود تر و شخصیت های اطرافش، مرموز تر می شوند!
در حقایقی که پشت این فیلم پنهان است، ما شاهد وضعیت واقعی زندگی هستیم، جوامعی که در آن، خلافکاران بزرگ، دست به ده ها خیانت و کارهای فاسد میزنند و حکومت و حتی رسانه ها، بخاطر ترس از بیکار شدن و یا تهدید به قتل خانواده و نزدیکان، نه تنها حقیقت ها را فاش نمیکنند بلکه از خلافکاران حمایت کرده و کسانی که بخواهند با افشای حقایق، آن ها را از نون خوردن بیاندازند، بیچاره میکنند.
و این جاست که لازم است توضیحاتی مختصر درمورد عقبه ی نوآر بدهم.
{فیلم نوآر (یا همان «فیلم سیاه») شاخه ای ژانری است که در اصل بیشتر توسط منتقدان گسترش یافت تا خود صنعت سینما.منتقدان فرانسوی بودند که ابتدا چنین اصطلاحی را در توصیف شماری از فیلم های تاریک و سبک زده ی هالیوود که پس از جنگ جهانی دوم و تا دهه ی 1950 به تدریج ظهور کردند، به کار بردند. این فیلم ها شخصیت های منحط را در جهانی بی رحم و مقدر تصویر می کردند.ظاهر گرفته و سبک زدگی اکسپرسیونیستی فیلم های نوآر،در رو گردانیِ چشم گیر از خوش بینی و شکوه سنتی هالیوود نقش داشت.
قراردادهای بصری فیلم نوآر شامل عناصر اکسپرسیونیستی میزانسنی همچون نورپردازی سیاه قلمی،تضاد شدید سایه روشن در تصویر،ترکیب بندی نامتعادل و نشانگر ضعف، و ترکیب بندی هندسی حاکی از اسارات در چنگال بخت شوم است. بیشتر نوآرها در شهر می گذرند، و خاصه های سرد و بی روح و بیگانه ی شهر انعکاسی است از جهان رو به انحطاط و کلبی مسلکی که در فیلم تصویر می شود. پیرنگ فیلم نوآر،همیشه شامل نسخه های جورواجور از مضمون ثابت مردی است که با فریب و اشتباه،توسط زنی جذاب اما خطرناک، به ماجرایی جنایی _ اغلب قتل _ کشانده می شود که در نهایت به یک خود ویرانگریِ متقابل منتهی می - شود.
قهرمانان نوآر تقریبا همگی به طور انحصاری مذکرند، که به اعتقاد بسیاری از منتقدان انعکاسی است از آشفتگی های به وجود آمده در دیدگاه های سنتی نسبت به مردانگی و نقش های جنسیتی که ناشی از اصلاحات دوران جنگ و پس از جنگ بود. زمان، زمان چنین دیدگاه هایی بود چرا که فرهنگ توده می خواست جای مناسب زنان در فضای خانگی را از نو مشخص کند، یعنی همان فضایی که زنان قبلا تشویق به ترکش شده بودند تا به نیروی کار خط پشت جبهه بپیوندند. این قدرت گیری تازه ی زنان در دو قطبی نامنعطف بازنمایی زن در فیلم های نوآر تصویر شده است؛ زنان یا شیرین و خانگی اند و یا اغواگرانی غیر قابل اعتماد[11]}
{ جِی. جِی. گتیس کارگاه صبور و پرطاقت ماست،شوآلیه کاملا آراسته ای که بنا بر اصول شخصی خود از عدالت دفاع میکند. گتیس از لایه های عمیق و عمیق تری از فساد پرده بر می دارد، تلاش می کند معنای قطعات پازل را درک کند و حتی سعی می کند بر طبق معیارهای خودش به معنای این فساد پی ببرد. اما گتیس سرانجام باید بی ثمر بودن تلاش های خود را بپذیرد. این فقط قصة تیره و تاری درباره زنا با محارم یا زنای محصنه نیست. گتیس پرده از فساد یک شهر بر می دارد، میدانی وسیع که به سایه، نوآ کراس، قدرتی فراتر از حوزه اختیار قهرمان می دهد.
گتیس یک قهرمان کاتالیزور، یکی از کهن الگوهای رایج در داستان های کارآگاهی، است. قهرمان کاتالیزور باعث ایجاد تغییر در دیگران می شود، اما خودش بدون تغییر باقی می ماند. محله چینی ها بررسی جالبی است درباره شخصیت که نشان می دهد چگونه گتیس بر این دنیای ویژه تاثیر می گذارد، خصوصا انواع روش های خلاقانه، جسورانه و خطرناکی که به کار می گیرد تا از نگهبانان آستانه و ملوّن هایی که راه رسیدن به حقیقت را سد کرده اند عبور کند. اما گتیس یک کاتالیزور تراژیک است. جستجوی او برای یافتن حقیقت به مرگ کسی می انجامد که سعی در محافظت از او دارد. اما حقیقت کدام است؟ جالب اینجاست که در پایان سفر، آیا واقعا ما می دانیم؟ برای همین هست که اسمش را محله چینی ها گذاشته اند[12]}
{در 1900 شهر لس آنجلس به قول شهردار سابق اون شهر، بگبی، «یک شهر صحرایی» بود که چنان با سرعت رشد و توسعه یافت که بی آب شد. اگر قرار بود شهر از خطر نابودی رهایی پیدا کند، باید منبع آب دیگری می یافت. لس آنجلس درست کنار اقیانوس آرام است و بگبی می گوید که « در آن شنا می کنید، ماهی گیری می کنید، قایق سواری می کنید، ولی نمیتونید آبش رو بنوشید. نمی تونید با آبش چمن خونه تون رو آب بدید. نمی تونید از آبش یه باغ پرتغال رو آبیاری کنید.»
نزدیک ترین منبع آب به لس آنجلس رود آونز است واقع در دره آونز که منطقه ای سرسبز و حاصلخیز در حدود 250 مایلی شمالی شرقی لس آنجلس است. گروهی از تاجران و رهبران جامعه و سیاستمداران _ که بعضی ها آن ها را «مردان صاحب اندیشه» می نامند _ نیاز به آب را متوجه شدند و طرح بسیار خوبی اندیشیدند. آن ها در صدد بودند که حق و حقوق رود آونز را در صورت لزوم با زور بخرند، بعد سرزمین های بی ارزش دره سان فرناندو را بخرند که در حدود 20 مایلی لس انجلس بود. آن گاه برای جمع آوری هزینه تهعدی را در معرض رای گیری قرار دهند تا هزینه ساخت یک آبراه را از دره آونز و عبور از بیابان های سوزان و تپه های ناهموار به طول 250 مایل به دره سان فرناندو تامین کنند. بعد برگردند و سرزمین هنوز «حاصل خیز» دره سان فرناندو را در ازای مبلغ هنگفتی در حدود 300 میلیون دلار به شهر لس آنجلس بفروشند. نقشه این بود. دولت از این امر آگاه بود، روزنامه ها خبر داشتند، و سیاستمداران محلی نیز می دانستند. وقتی موقعیت مناسب به نظر می رسید، صاحبان قدرت مردم را «تحت تاثیر» قرار دادند تا به تعهد مذکور رای مثبت دهند.
در 1906 خشکسالی شهر لس آنجلس را در بر گرفت. همه چیز بد و بدتر شد. مردم از شستن اتومبیل و آب دادن به باغچه منع شدند. بیش از یکی دوبار در روز نمی توانستند سیفون توالت را بکشند. شهر خشک شد، گل ها پژمردند، چمن ها خشکیدند و روزنامه ها نوشتند« لس آنجلس از تشنگی رو به مرگ است!» یا «شهر ما را نجات دهید!»
برای تشدید نیاز حاد به آب طیّ خشکسالی و اطمینان از این که شهروندان به اوراق قرضه رای مثبت می دهند، اداره آب و برق هزاران گالن آب را به اقیانوس ریخت. وقتی زمان رای گیری رسید، به راحتی اوراق قرضه به تصویب رسید. آبراه دره آونز چندین سال وقت گرفت تا کامل شد. وقتی تکمیل شد، ویلیام مالهلند، رئیس بعدی اداره آب و برق، آب را به شهر آورد و گفت:« بفرمایید استفاده کنید!» لس آنجلس رونق گرفت و مثل گلوله آتش رشد کرد، دره آونز خشک شد و مُرد؛ بی خیال که این ماجرا را «تجاوز به دره آونز» نامیدند.
رابرت تاون این جنجال آب را که در 1906 رخ داده بود، گرفت و به عنوان پس زمینه محله چینی ها از آن استفاده کرد. دوره زمانی را از اول قرن بیستم به 1937 تغییر داد که عناصر شهر لس آنجلس ظاهری کلاسیک و متمایز از کالیفرنای جنوبی داشت.[13]}
سید فیلد[14] در مصاحبه ای که با رابرت تاون در شروود اوکز انجام داد، گفت که رویکرد نویسنده به محله چینی از این دیدگاه صورت گرفت که« بعضی مجرمان به سزای عمل خود می رسند، چون امکان تنبیه آنان وجود دارد. اگر کسی مرتکب قتل شود، دزدی کند یا تجاوز به دیگری، گرفتار می شود و به زندان می افتد. اما مجرمین علیه کل اجتماع را نمی توان به سزای عمل خود رساند. بنابراین، به تشویق آنان بسنده می شود. آدم این اشخاصی را که نامشان را روی خیابان ها می گذارند یا در سالن انجمن شهر مدل می گیرند، می –
- شناسد. و این دیدگاه اصلی داستان است.
در فیلم های به اصطلاح سیاه و سفید، زوایای تحریف شدة دوربین و شخصیت های تنها در فضاهای خالی شهری حسی از خودبیگانگی شهری را پدید می آورند.در فیلم های نوآر شهر معمولا در شب و زیر باران به نمایش در می آید و ساکنانش همگی، از حیث اخلافی فاسد و خشن اند. اغلب، گفتار روی فیلم قصه ای را در قابل قبلاش بک تعریف میکند. بحران مردانگی با حضور زن افسونگر مقارن می گردد؛ زنی مقتدر، خیانت پیشه و اغواگر که در نهایت به دلیل حدشکنی هایش مجازات می شود.
شریدر در سال 1915 در مقاله ای به این نکته اشاره کرد که فیلم نوآر بر خلاف ژانرهای گانگستری و وسترن، هرگز بر مبنای مجموعه قواعدی متداول و مرسوم در پیوند با محل وقوع داستان و یا نحوه کشمکش میان شخصیت ها به عنوان یک ژانر تبیین نمی گردد،بلکه بیشتر بر مبنای کیفیت هایی نامحسوس و ظریف از لحن و اتمسفر داستان است که به سان یک ژانر مشخص می شود.
فیلم نوآر شهر را با مقولاتی همچون از خود بیگانگی،انزوا،فساد اخلاقی و جنسیت سرکوب شده و در عین حال همیشه حاظر پیوند می زند. سینمای نوآر،همچنین، شهر را با فقدان عاطفه و احساس پیوند می زند، این امر تاثیر خود را بر شیوه ی بازیگری نیز می گذارد؛ بدین معنا که بازیگران دیالوگ های خود را صرفا با تکان دادن لب هایشان ادا می کنند. شخصیت نمونه ای فیلم نوآر بازتاب دهندة توصیف زیمل از مفهوم دل زدگی است، دل زدگی به عنوان پدیده ای روانی «که به گونه ای محتوم در کلان شهر جاری و ساری است» زیمل، به منظور شرح تفسیر این پدیده، الگوی آستانة قرن جدید یعنی «انگیزش روانی» را در پیش گرفت. این الگو، که پیش تر معرف جنس زن بود، می توانست به فروپاشی روانی منجر شود. «لذت جویی افسارگسیخته در زندگی، فرد را به واخوردگی از لذت ها می کشاند، زیرا این لذت جویی اعصاب را در مدتی طولانی و در اثر شدید ترین واکنش ها چنان متشنج می کند که در نهایت سیستم عصبی به کلی از کار می افتاد» از این رو، هیچ جای تعجب نیست که اغلب زنان افسونگرِ سینمایِ نوآر تجسم کامل دل زدگی هستند.
در انتها...
فیلم سینمایی محله ی چینی ها، بازتابی از حقایق تلخ فرهنگ و سیاست دوران تاریک لس آنجس و آمریکا در قرن 20 بوده است؛ حقایقی که همچنان در سرتاسر جهان، آثاری از آن دیده می شود.
شخصیت کارآگاه فیلم، نمادی از انسان هاییست که به دنبال اجرای عدالت و کشف حقایق و انتشار واقعیت های موجود برای مردمان جهانشان هستند، شخصیت همسر واقعی هالیس مالوری، نمادی از انسان هاییست که از ابتدای زندگی، در حاله ای از ظلم و سواستفاده های گوناگون شناور بودند و هیچ گاه، روی خوش زندگی را ندیده اند، ظاهری پلید و اغوا گر بسان نقابی تیره بر روی صورتشان مهر خورده است اما باطنی احساسی و نیازمند به توجه و عشق و احساس، درونشان می باشد و شخصیت نوآ کراس، نماد انسان هایی است که هر فسادی را در آزادی کامل انجام میدهند و به جای توبیخ و مقابله، تشویق می شوند!!!
لازم است، با دیدن چنین فیلم هایی، به فکر آینده ی تیره و تاریک خومان باشیم....
[1] Farewell, My lovely
[2] Robert Mitchum
[3] Philip Marlowe
[4] Body Heat
[5] The Postman Always Rings Twice
[6] Big Clock
[7] No Out Way
[8]Techno-noir
[9] Blade Runner and Dark City
[10]صفحه ی 60 کتاب ژانرهای سینمایی، از شمایل شناسی تا ایدئولوژی اثر بری کیت گرانت و به ترجمه ی شیوا مقانلو، نشر بیدگل
[11] صفحه ی 55 تا 60 ژانرهای سینمایی، از شمایل شناسی تا ایدئولوژی، اثر بری کیت گرانت، ترجمه ی شیوام قانلو
[12] صفحه ی 139 اسطوره و سینما، اثر استورات ویتیلا، ترجمه محمد گذرآبادی
[13] صفحه ی 110 و 111 چگونه فیلم نامه بنویسیم، اثر سید فیلد، ترجمه عباس اکبری،انتشارات نیلوفر
[14] Syd Field
==================================تحلیل فیلم=====================================
چکیده :
نقاط قوت
فیلمی زیبا از رومن پولانسکی
فیلمنامه قوی
فیلمبرداری و تدوین مناسب
درام روانشناسانه و فلسفی
نمادگرایی
نقاط ضعف
خستهکننده بودن در بعضی از مواقع
رومن پولانسکی فیلمساز لهستانی هالیوود از همان بدو ورودش به صنعت فیلمسازی آمریکا با جنجال سینمایی روبرو بود. او پس از ساخت آثار موفقی همچون “کودک رزمری“، “انزجار” و “بن بست” در سال ۱۹۷۴ یکی از نبوغ آمیز ترین فیلمهای ژانر نوآر را ساخت که تا به امروز به عنوان یک اثر شاخص شناخته می شود. اساسا این ژانر با تولدش از دل گونه ی جنایی – معمایی و با درهم آمیختن با فرم اکسپرسیونیسم، در سینمای آمریکا برای ایجاد اتمسفر گنگستری، بسیار مورد بازخوردهای مثبت واقع شد. این گونه با فیلم “شاهین مالت” اثر جان هیوستن به عرصه ی نمایش درآمد و سپس در آثار دیگر فیلمسازان گنگسترساز ظهور نمود تا اینکه در سال ۱۹۷۴فردی بنام پولانسکی نوآر را با فرمی جدید در قالب محله ی چینی ها معرفی نمود.
محله ی چینی ها درباره ی گشت و گذار و جستجوهای یک کارآگاه زیرک و کنجکاو بنام جک گیتس (جک نیکلسون) است که به عنوان یک پلیس مستقل برای حل پرونده ای از طرف یک زن ثروتمند بنام اولین کراس (فی داناوی) استخدام می شود. در همین ابتدا و از نوع شروع پیرنگ، شباهت پرداخت داستان بسیار شبیه به قصه ی شاهین مالت است تا جایی که پولانسکی برای ادای دین به این فیلمساز بزرگ به او نقش یک آنتاگونیست تاثیر گذار را می دهد. گیتس از همان ابتدا با نقش آفرینی درخشان و سمپاتیک نیکلسون برای مخاطب آشناپنداری شده و در سیر درام و تقطیع های موتیف جنایی، بهمراه مولفه ی زن فم فاتالش یک ساختمان خط کشی شده و چند وجهی را می سازد. حل معما و رسیدن به پاسخ پرسش های چند لایه برای تماشاگر تبدیل به یک ضرباهنگ فرمیک گشته تا جایی که رازها از پستوهای زندگی شخصیت ها به بیرون درز پیدا می کند. گیتس با روح جستجوگر و طغیانگرش فرازهای درام را در اوج و فرودهای روایت به انسجامی مساعد و متمرکز می رساند.
کاری که پولانسکی برای خلق یک نئونوآر در این اثر انجام داده اولا استفاده از موتیف های کلی این ژانر بوده و سپس اضافه نمودن پارامترهای جدید و واگرا به بطن فرمش یک گونه ی جدید می سازد. در نوآرهای قدیمی پروتاگونیست ماجرا که همان کارآگاه ماست با روحیه ای قهرمانانه به سمت معماهای پیش رو رفته اما در اینجا پرسناژ گیتس در قرار گرفتن میان مرز قهرمان و ضد قهرمان یک شخصیت جدید را بازنمایی می کند. این کاراکتر در سیر درام به نحو جالبی خود در دایره ی سیاه معما مخلوط شده و از پس رابطه اش با فم فاتال اغواگر، یک فضای ملودرام می سازد.
شدت خشم و انزجار چگالی اثر، تا جایی پیش می رود که درام از ساحت تک بعدی اش در آمده و معما و استحضار پرسناژها همگی به سقوط ابژکتیو می رسند. تضاد و پارادوکس ریتم و تعلیق جنایی، یک پیرنگ تصاعدی به وجود آورده تا اینکه در پایان با فاش شدن جنایت اصلی، همه چیز از ابتدا که دیده ایم از هم فرو می پاشد. اختگی و تخطئه ی فردیت توسط پدر مقعدی فرویدی با پرسناژ نوح کراس (جان هیوستن) و کشف حقیقت عصیانگرانه ی گیتس، بخش مهم تجزیه و تحلیل روانشناختی پولانسکی است. به بیانی موتیف مورد علاقه ی این فیلمساز لهستانی در فرم محله ی چینی ها یک کنتراست مضمونی با محتوای زایش شده ایجاد کرده و ساختمان درام به استهلاک کانستراکتویستی می رسد. در این میان رابطه ی اروتیک کارآگاه و کارفرمایش روایت را وارد پیچیدگی ساختاری کرده و از دل آن عشقی مخفی آفریده می شود. پولانسکی در این اثر به حدی غرق در سازش کنتراسیو خود شده که به نقش آفرینی کوچکی به عنوان یک دست نشانده ی مضحک می پردازد که در آن پلان بار درام را تبدیل به یک کمدی بزنگاهی کرده و این روش فیلمساز در ایجاد فاصله گذاری روایی در فرم بسیار ستایش برانگیز است.
در کلام آخر می توان گفت که محله ی چینی ها یک درام روانشناختی در پس پرداخت جنایی – معمایی است که سیر چنین داستانگویی را متحول ساخته و در اوج زبان نوآر می ایستد.
.....
رومن پولانسکی را می توان از آن دسته از کارگردانان به حساب آورد که علاقه دارند تا همه نوع ژانر سینمایی را در آثارشان تجربه نمایند. شاید مشهورترین و بزرگ ترین نمونه از این نوع فیلم سازان، استنلی کوبریک فقید باشد. قاتلین بی باک خون آشام در ژانر کمدی، بیترمون که یک درام روانشناسانه ی جنسی است، دروازه ی نهم و بچه ی رزماری با ویژگی های آشکار ژانر وحشت، الیور توییست، که اقتباسی است کلاسیک از اثر برجسته و جاودان چارلز دیکنز و … در نهایت فیلم موضوع مقاله، محله ی چینی ها که ظاهرا یک درام پلیسی و معمایی است، اما می توان آن را از نمونه های قدرتمند ژانر نئونوار دانست. جامعه ای غیرقابل اعتماد و انسان هایی سرتاپا دروغ و قهرمانی در این میان که صلیب محتوم شکست را مسیح وار بر دوش می کشد. پولانسکی هیچ گاه در فیلم سازی گرفتار ورطه ی تکرار نشده است و هر فیلم او، داستانی است مستقل با مضمونی جدا. تنها، زاویه ی دید خاص کارگردان است که نشانی از وی را بر آثارش حک می کند. تمامی فیلم های پولانسکی، مضمونی سیاه و پایانی نه چندان خوشایند دارند. قهرمانان داستان های او هیچ گاه به آن چه که می خواهند نمی رسند و نگاه پوچگرایانه ی کارگردان، آنان را در چنبره ای گرفتار کرده است که راهی جز سقوط و تباهی و حتا مرگ را پیش روی ندارند. این نگاه تلخ حتا سایه اش را بر روی فیلم کمدی این کارگردان – قاتلان بی باک خون آشام – نیز گسترانیده است. مرگ سیاه قهرمان عاشق داستان، آن هم وقتی که تماشاگر گمان می برد که همه چیز به خیر و خوشی به پایان رسیده است!
فیلمنامه حاوی دو کنش دراماتیک است که یکی در بستر دیگری تعریف می شود. بستر داستان اصلی فیلم، بحران آب لس آنجلس است که در حدود سال های 1900 تا 1906 میلادی اتفاق می افتد. در حالی که کنش دراماتیک اصلی فیلمنامه، روایتگر ماجراهایی است که با توجه به شواهد و قرائن تصویری، به حدود دهه ی 30 میلادی برمی گردد. پولانسکی در محله ی چینی ها، مانند نقاشی عمل می کند که وقتی که کشیدن پرتره ی سوژه ی اصلی خود را به پایان می رساند، در پس زمینه ی نقاشی اش، منظره ای را نقش می زند که هیچ قرابت زمانی و مکانی با پرتره ی کشیده شده ندارد!
حال پولانسکی و یا بهتر بگوییم رابرت تاون( نویسنده ی فیلمنامه) داستان معمایی و پلیسی خود را بر بستر چنین ماجرایی بنیان می نهد. محله ی چینی ها از فیلمنامه ای فوق العاده قوی برخوردار است که به حق نیز اسکار بهترین فیلمنامه را از آن خود می سازد. شخصیت های تعریف شده، روشن بودن خط سیر داستانی، تعلیق های به جا و تاثیرگذار، روشن بودن روابط و نسبت های میان کاراکترها و مهم تر از همه ساختار منطقی و منسجم داستان. غیرقابل پیش بینی بودن، یکی از محاسن بزرگ فیلم شاخص کارگردان لهستانی تبار هالیوود است. این ویژگی حتا برای قهرمان داستان – جی جی گیتس – نیز صدق می کند. می توان گفت که گیتس و تماشاگر به طور همزمان حقایق را کشف می کنند و همچنین نیز همزمان به اشتباه می افتند. محله ی چینی ها یک داستان کارآگاهی سرراست و کلاسیک نیست. مانند فیلم هایی که پازلی در ابتدا در ذهن کارگردان شکل می گیرد و هر سکانس از فیلم قطعه ای از این پازل را کامل می کند تا این که در انتها همه چیز روشن شده و معماها یکی از دیگری گره گشایی می گردند. گیتس به سبک فیلم نوارهای کلاسیک، یک قهرمان کامل و بی نقص نیست. او اشتباهات زیادی را در طول تحقیقاتش مرتکب می شود. شاید همین خصوصیت فیلم است که آن را در ردیف پیشتازان ژانر نئونوار قرار می دهد. هنگامی که عینکی را در استخر خانه ی مالوری می یابد و به گمان این که عینک متعلق به مقتول ( هولیس مالوری) است، به این نتیجه می رسد که معما را حل کرده است. زمانی که معشوقه ی مالوری را در خانه ی همسر مالوری می بیند و فکر می کند که اولین مالوری، دخترک را گروگان گرفته است و سایر اشتباهاتی که گره های بیشتری را در سیر فیلمنامه ایجاد می کنند. این اشتباهات پی در پی تماشاگر را به اعتراف این نکته وامی دارد که هنر رابرت تاون در نگارش فیلمنامه ی تحسین برانگیزش، این است که در عین ساختاری منطقی، کاملا غیرقابل پیش بینی است.
نمادگرایی نیز یکی دیگر از ویژگی های ممتاز محله ی چینی هاست. نمادهایی که هریک اشارگکی به درست یا نادرست بودن راه گیتس است. اگر بنابه تعریف بزرگان سینمای جهان، سینما را متشکل از جزییات بسیار کوچک و پیش پاافتاده بدانیم، می توانیم روی این نکات به ظاهر بی اهمیت تامل کنیم. هنگامی که جسد هولیس مالوری در کانال آب لس آنجلس پیدا می شود، پای راست جسد فاقد کفش است. گیتس نیز وقتی که در کانال آب می افتد، یکی از کفش هایش را از دست می دهد، اما این بار این کفش متعلق به پای چپ اوست! عمال مزدور شرکت آب و انرژی، پرده ی چپ بینی گیتس را با چاقو می درند و گیتس برای تعقیب راحت تر اولین مالوری، چراغ خطر سمت چپ ماشین او را می شکند و یا زمانی که می خواهد زمان حرکت ماشین هولیس مالوری را تخمین بزند، ساعت را زیر چرخ چپ ماشین او می گذارد. این ها همگی در زمانی اتفاق می افتند که مسیری که گیتس برای تحقیقاتش در پیش گرفته است، مسیر نادرستی است که او را بیشتر از هدفش دور می سازد. اما زمانی که گیتس در اواخر فیلم به خانه ی سالمندان می رود و پرده از یک راز بزرگ برمی دارد، تا حد زیادی به کشف معما نائل شده است. لگد محکمی که در این هنگام به ساق پای راست یکی از مزدوران نوا کراوس ( با بازی جان هیوستون) می کوبد، شاید شاهدی است بر این مدعا!
محله ی چینی ها فیلم قابل ستایشی است که لیاقتش بسیار بیش از یک اسکاری است که به خاطر فیلمنامه اش دریافت کرده است. شاید پولانسکی کمی بدشانس بود که فیلمش همزمان با ساخته ی فوق تصور فرانسیس فورد کاپولا – پدرخوانده 2 که برنده ی شش اسکار در مراسم سال 1975 شد – مورد ارزیابی قرار گرفت! لس آنجلس شهری است که میان اقیانوس و کویر واقع شده است، یعنی دو مفهوم کاملا متضاد. شاید عظیم ترین مفاهیم متضاد در عرصه ی گیتی، همین دو پهنه ی بی کرانه باشند. حقیقت و دروغ نیز در عرصه ی معنوی چنین تقابلی را تصویر می کنند. شاید اندیشیدن به هر دوی این مفاهیم به طور همزمان برای شهروندان لس آنجلس نیز دشوار باشد. شهروندانی که در هردم از زندگی شان، هریک از این مفاهیم را در جانبی از خود احساس می کنند. هریک با زیبایی ها و جاذبه های خاص خود، سربرافراشته اند و اذهان را به سوی خود می طلبند. به نظر شما برای گذران تعطیلات کدام یک مناسب ترند: کویر یا اقیانوس؟!
---------------------
منابع
نقد فارسی مووی مگ ایران فیلم و...