این داستان برمیگرده به اوایل دهه هشتاد -ما تو یه روستای کوچیک زندگی میکردیم یه پسر همسایه داشتیم خیلی به ورزش علاقه داشت و ذاتا اینجوری به دنیا اومده بود 20کیلومتر پیاده روی میکرد تا مزرعه شون پیاده برمیگشت با کیسه برنج که پر از ریگ می کرد کیسه بوکس واسه خودش ساخت با لوله و دوتا حلب روغن نباتی وزنه میساخت و بدون هیچ امکاناتی خودشو رشد داد!
دبیرستان و اینا نداشت روستا 100کیلومتر باید می رفتیم شهر بغلی و تو خوابگاه و....خلاصه راضیش کردیم تو همون شهره رفت کلاس ورزش رزمی و ترکیبی و اینا ...تا اینکه یه روز گفتن فلان قهرمان جهان این رشته ها از تهران داره میاد و انتخاب استعداد و....روز مسابقه اولین نفر این بنده خدا پاشد که بره مسابقه بده سر 20ثانیه استاد و قهرمانو بیهوش کرد بس ضربه ش قوی بود !
از اون روز از شهر و مدرسه و ...همه چی اخراجش کردن اینو!اینم قید مسابقات رسمی رو زد ولی همچنان ورزش میکرد و میکنه در کنار کشاورزی !
یه بارم 5نفر اومده بودن مزرعه شون دست و پاشو بسته بودن گوسفند بدزدن...وا کرده بود همه رو از دم زده بود !حالا که فکر میکنم اگه بهش بها میدادن این اعجوبه ای میشد.
خلاصه نگید اگه طرف مغزه وایسه کشور خودش خدمت کنه ...اینجا فضایی واسه شایسته ها نیست .گوشه و کنار این مملکت پر از استعداده در هر زمینه ای ولی متاسفانه ...الان نصفشون تو ناسای آمریکا و اونورن که بهشون بها میدن