به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه دوستان و عرض ادب
خیلی ممنون از همتون ک مث ی رود اروم و عمیق جریان فیلم بینی رو ادامه دادین و منو ب ادامه راه ترغیب
هرچند گلگی های همیشگیم سرجاشن اما منکر و بی انصاف نسبت ب حسن نظر و الطاف شما نیستم
خدارو شکر لیگ قهرمانان هم داره از سر گرفته میشه هرچند انقد این مدت همه تو کرونا سختی کشیدن ک دل و دماغ هیچی نیس ولی بازم کاچی به از هیچی
دوستان شرمنده یکم رو برنامه نیسیم دیگ
راستی کافه فیلم میاین از فیلم پلاس هم غافل نشین
دم همتونم گرممممممممممم پیشاپیش هم اخرهفته و علی الخصوص متاهلا شب جمعه خوب و هاتی داشته باشین مجردها هم ک برنامه همون همیشگی
بفرمایید کافه فیلم
--------------------------------------
درباره فیلم
--------------------------------------
نام اثر : Paths of Glory (راههای افتخار) - 1957
کارگردان: Stanley Kubrick (استنلی کوبریک)
استنلی کوبریک : استنلی کوبریک تحصیلکرده دانشگاه نیویورک بود، و پس از تحصیل مدت چهار سال برای نشریه «لوک» (Look) عکاسی کرد، و در 1951 دو فیلمِ مستند 16 میلیمتری روز مسابقه و کشیش پرنده را ساخت. روز مسابقه مستندِ کوتاهی با زمانِ 16 دقیقه درباره یک مشتزن میانوزن بهنام والتر کارتییر (Walter Cartier) است که کوبریک با یک دوربین کوچک «آیمو» با 3900 دلار بودجه ساخت، و سپس به کمپانی «آ. ک. او» فروخت، که در نیویورک به نمایش درآمد. فیلبمردار، تدوینگر، و صدابردارِ روز نبرد خود کوبریک بود، و گفتارِ متن فیلم را داگلاس ادواردز میخواند. کوبریک در موقع ساختن روز نبرد و کشیش پرنده 21 سال داشت. کوبریک در سال 1953 نخستین فیلم بلندش را با نام ترس و هوس با سرمایه مشترک دوستانش تهیه کرد. فیلمنامه ترس و هوس را یکی از دوستان کوبریک بهنام هوارد ساکلرنوشته بود، که به ماجراهای چهار سرباز میپرداخت که در جنگی بینام و نشان حضور داشتند، و درصدد بودند بفهمند چه کسی و کجا هستند. کوبریک بعدها این فیلم را «غیرنمایشی و متکلفانه» ارزیابی کرد، و گفت: «فکرهایی که میخواستیم منتقل کنیم خوب بودند، اما تجربهاش را نداشتیم تا آنها را بهطرزی نمایشی تجسم بخشیم.»
کوبریک پس از ترس و هوس فیلمهای بوسه قاتل (محصول 1955) و قتل (محصول 1956) را ساخت. در نزد منتقدان و تماشاگران جدی و پیگیرِ سینما، سازنده جوان فیلم بوسه قاتل چنان استعداد و اصالت خود را نشان داده بود که میتوانست در اندک زمانی جزییات و عناصرِ تازهتری به «نوع» فیلمهای جنایی بیفزاید. او در این فیلم توانایی شگفتانگیزِ خود را در استفاده از نور آشکار ساخت.
قتل نخستین فیلمی است که کوبریک به ساختن آن تفاخر کرده بود. پرداخت دقیقِ سرقت در میدان مسابقه، رجعتهای بدیع به زمان گذشته و تداخل آنها در زمان حال و شکستن خط مستقیم زمان و روایتکردن یک رویداد مشخص و واحد از دریچه ذهن چند شخص، آن جنبههای ممتاز و متمایزی بود که کوبریک در فیلمِ قتل به آنها توجه نشان داده بود. خود کوبریک گفته است: «کار با عنصرِ زمان موجب شده که قتل به چیزی بیش از یک فیلم جنایی بدل شود.» یکی از منتقدان روزنامه «تایم»، در همان سالها استنلی کوبریک را برای ساختن فیلم قتل همترازِ اورسن ولز قرار داد. راههای افتخار مهمترین فیلم کوبریک در دهه 1950 است. درواقع راههای افتخار نه فقط نخستین فیلم بااهمیت کوبریک است، بلکه از بهترین فیلمهای دهه 1950 نیز محسوب میشود. کوبریک، فیلمنامهاش را براساس رمانِ همفری کاب نوشته بود، و کاب اساس رمان خود را با اتکا و اعتنا به ماجراهای واقعی تنظیم کرده بود. ظاهراً کوبریک نخستینبار رمانِ کاب را در 15 سالگی خوانده بود، و تا سالها بعد، تا زمان ساختن راههای افتخار، درذهنِ خود داشت.
اگر این همه هدفِ تعیینشده کوبریک بوده باشد، بایستی تأکید کرد که او به هدفِ خود رسیده است. حتی فقط ساختن صحنههایی که ژرژ سادول (Georges Sadoul) از آنها بهعنوان «بهترین سکانسها»ی راههای افتخار نام برده، کافی است تا کوبریک را در رسیدن به هدفش موفق بدانیم. این سکانسها عبارتنداز: شناسایی مقر و جایگاه دشمن در شب، حمله بیهدف به تپه و پناهگاه دشمن، تشکیل شورای جنگ در اتاق مجلل یک قصر، تشکیل دادگاه فرمایشی صحرایی، کشمکش داکس و ژنرال برولار و زورآزمایی نهایی آندو، صحنه اعدامِ سه محکوم بیگناه توسط جوخه آتش، که یکی از محکومان، که در حال مرگ است، با برانکار بهجلوی جوخه حمل میشود. فیلمبرداری سیاه و سفیدِ گئورگ کروزه و تصاویرِ خاکستری و دلمٌرده تأثیرِ خشونتبارِ این سکانسها را دو چندان کرده است.
کوبریک در فاصله سالهای 1957 تا 1959 با آنکه تحت قراردادِ مترو گلدوینمهیر(MetroGoldwyn Mayer)بود، هیچ فیلمی نساخت. او در 1960 بهجای آنتونی مان فیلم اسپارتاکوس را کارگردانی کرد؛ فیلمی درباره بردگان در روم باستان، که بهرغم نظرِ کوبریک ازفیلمهای خوب او محسوب میشود. اسپارتاکوس حاصل کارِ دو کارگردان، دو سال کار و بیش از دوازده میلیون دلار هزینه است. کرک داگلاس، که بازیگرِ اصلی و مدیر تولید فیلم بود، مسئولیت اخراج کارگردان اول فیلم (آنتونی مان) را بهعهده داشت. آنتونی مان صحنههای افتتاحیه فیلم را، که در لیبی و مدرسه گلادیاتوری میگذشت، کارگردانی کرده بود. با اخراج او استنلی کوبریک برای ادامه کارفراخوانده شد. کوبریک و داگلاس سه سال پیش از این در راههای افتخار با هم کار کرده بودند.
کوبریک در سال 1962 فیلم لولیتا را ساخت. او برای ساختن این فیلم به انگلستان رفت و پس از آن برای همیشه در آنجا اقامت گزید. کوبریک، لولیتا را براساس داستانی از نویسنده معروف (ولادیمیر نابوکوف) ساخت، اما در طرح داستان آن تغییرهای اساسی داد. خود نابوکوف فیلمنامه را نوشته بود، و کوبریک با مهارت جزییاتِ آنرا بهتصویر درآورد، و موفق شد متن پیچیده داستان نابوکوف را به فیلم سینمایی قابل قبولی تبدیل کند. پیتر سلرز، جیمز میسون و سو لاین بازیهای درخشانی در این فیلم ارایه دادند، و فیلمبرداری سیاه و سفید اَزوالد موریس در خلق فضاهای مورد نظرِ کوبریک و ناباکوف نقش بهسزایی داشت.
وقتی از کوبریک پرسیده شد چهگونه موفق شده رمان نابوکوف را بهتصویر درآورد، گفت: کیفیت این رمان در قسمتِ اعظم آن، بستگی به سبک و شیوه نگارش نابوکوف دارد، و سبک، یکی از اصولی است که ارزش کتاب او را تعیین میکند؛ اما کوبریک اینرا میدانست که این ارزش بستگی به موضوع انتخابی نابوکوف و درک و دیدگاه او از زندگی و شخصیتهای رمانش دارد. در نزد کوبریک، سبک، وسیلهای است که هنرمند برای جذب و خیره ساختن خواننده، یا تماشاگر، بهکار میبرد تا بهوسیله آن احساساتش را به آنها القا کند. بنابراین همین نکات باید بر روی پرده سینما، یا صفحه تلویزیون، دیده شوند، نه سبک نویسنده. بهعبارت دیگر، میزانسن بایستی برای یافتن یک سبکِ خاص مورد نظر قرار بگیرد، و در صورتی توفیق حاصل میشود که بهعمقِ اثرِ مورد اقتباس پرداخته شود؛ از این طریق میتوان اثری جدا و مستقل از ساختمانِ داستان بهوجود آورد. در نتیجه اقتباس سینمایی میتواند بهخوبی خود رمان شود، و حتی در مرتبهای بالاتر از آن قرار بگیرد.
نویسنده: Stanley Kubrick (استنلی کوبریک), Calder Willingham (کالدر ویلینگام),
براساس رماني از هامفري كاب
اهنگساز : جرالد فرايد
فيلمبردار : گئورگ كروزه
بازیگران :
کرک داگلاس رالف ميكر ، آدولف منجو ، جرج مكريدى ، وين ماريس ، ريچارد آندرسن و جوزف توركل
کرک داگلاس با نام واقعی ایشور دانیلویچ و سپس ایسادور دمسکی و در نهایت با نام کرک داگلاس در سال ۱۹۱۶ در آمستردام ایالت نیویورک در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.
وی در سال ۱۹۳۸ از دانشگاه سنت لاورنس فارغالتحصیل شد او پیش از جنگ جهانی دوم و پس از آن نقشهای کوتاهی را در برادوی ایفا میکرد. تا اینکه در سال ۱۹۴۶ برای اولین بار وارد سینما شد و در فیلم عشق عجیب مارتا ایورس به نقش والتر اونیل (یک الکلی ضعیفالنفس) در کنار باربارا استانویک و به کارگردانی لوییس مایلستون حضوری خاطره انگیز داشت.
پس از این فیلم داگلاس در فیلم مهم و با اعتبار از درون گذشته در کنار رابرت میتچم و به کارگردانی ژاک ترنر ایفای نقش کرد. حضور قدرتمند داگلاس در سینما با جریان مک کارتیسم در آمریکا همزمان گردید و شهرت و اعتباری که داگلاس در مدت کوتاهی بدست آورده بود بسیاری از شکاکان هالیوود را به این جوان یهودی بدگمان کرد.
حضور داگلاس در سینما تا سال ۱۹۴۹ با چهار فیلم دیگر همراه بود که مهمترین فیلم این دوره تنهایی قدم میزنم در کنار برت لنکستر بود اما سال ۴۹ برای داگلاس خوشیمن بود و وی در دو فیلم نامهای به سه همسر (جوزف ال منکیه ویچ) و قهرمان (مارک رابسون) ایفای نقش کرد.
نامزدی نقش اول اسکار برای فیلم «قهرمان» به نقش میدج کلی همهٔ نگاهها را به سوی داگلاس فراخواند. در سال ۱۹۵۰ کرک در دو فیلم «مرد جوان با یک شیپور» (کورتیز) و «باغ وحش شیشهای» (در کنار جین وایمن) حضور یافت. اما سال ۱۹۵۱ سال همکاری کرک با سه کارگردان افسانهای هالیوود بود که هر سه اثر نیز موفقیتهایی به همراه داشتند. یک داستان کارگاهی (ویلیام وایلر)، در امتداد مرگ و زندگی (رائول والش) و فیلم محبوب تک خال در آستین اثر بیلی وایلدر پرونده داگلاس را رنگین تر از گذشته کردند.
شیوه هر سال سه فیلم بازی کردن داگلاس تا سال ۱۹۵۵ ادامه داشت و وی در این سالها با کارگردانهای برجسته سینمای آمریکا همکاریهای متعددی داشت. وی در سال ۱۹۵۲ در سه فیلم درختان بزرگ، آسمان بزرگ هوارد هاکس و بد و زیبا وینسنت مینلی حضور یافت. فیلم بد و زیبا بهترین دستاورد وی در این سال بود.
در سال ۱۹۵۳ داگلاس سی و هفت ساله برای دومین بار بار با مینه لی همکاری کرد و حاصل این همکاری فیلم درخت سه عشق بود که موفقیت فیلم قبلی را تکرار نکرد دو فیلم تردست (ادوارد دیمیتریک) و کار عشق (آناتول لیتواک) دیگر کارهای داگلاس در این سال بودند.
سال ۱۹۵۴ داگلاس برای بار دوم ازدواج کرد که بر خلاف ازدواج قبلی اش دوام بسیار بیشتری داشت و این ازدواج تا به امروز برقرار میباشد. داگلاس از همسر اول خود دایان داگلاس صاحب دو پسر میباشد که مایکل داگلاس هنرپیشه فیلمهای (وال استریت، ترافیک، سندرم چینی و بازی) یکی از آنها میباشد. همسر کنونی وی آن بایدنس نام دارد که از وی صاحب دو فرزند میباشد.
اما در همین سال (۱۹۵۴) داگلاس فیلمهای اولیس در کنار آنتونی کویین و بیست هزار فرسنگ زیر دریا (شاهکار بیادماندنی ژول ورن) را در کارنامه هنری خود ثبت کرد سال ۱۹۵۵ کرک در فیلم اغلب مردها خطرناکند (مسابقه دهندهها) به کارگردانی هنری هاتاوی به نقش یک راننده اتوبوس ایتالیایی که آرزویش حضور در مسابقات جایزه بزرگ به عنوان یک راننده مشهور است حضور یافت.
مبارزه گر سرخپوست (آندره دتوت) و فیلم مهم مرد بدون ستاره (کینگ ویدور) دیگر کارهای وی در سال ۱۹۵۵ میباشند. یک سال بعد وی تنها در یک اثر ایفای نقش کرد که فیلم ارزشمند میل برای زندگی نام داشت و او را نامزد جایزه اسکار کرد در این فیلم داگلاس برای بار سوم با مینه لی همکاری کردو توانست نقش ونسان ون گوگ نقاش نامدار سبک پست امپرسیونیست را ایفا کند آنتونی کویین برای این فیلم صاحب جایزه اسکار گردید.
سال ۱۹۵۷ حضور داگلاس در دو فیلم خاطره انگیز جدال در اوکی کرال (در کنار برت لنکستر) و راههای افتخار (استنلی کوبریک) به نقش کلنل داکس همهٔ نگاها را به سوی وی جلب کرد. موفقیتهای پی در پی داگلاس باعث شده بود که دستمزد این ستاره سینما از ۲۵ هزار دلار برای فیلم از درون گذشته به ۳۵۰ هزار دلار برای فیلم راههای افتخار برسد.
وایکینگها (ریچارد فلیشر) ۱۹۵۸، آخرین قطار گان هیل (جان استرجز) ۱۹۵۹ دو فیلم مهم دیگر داگلاس پیش از ساخت اسپارتاکوس میباشند.
اسپارتاکوس اولین تجربه داگلاس در مقام تهیه کنندگی بود که وی در این فیلم بزرگ و یکتا با نوشتن نام دالتون ترامبو در تیتراژ فیلم تابوی ذکر نکردن نام شخصیتهای لیست سیاه مک کارتی را شکست و نام خود را به عنوان یکی از شخصیتهای تاثیر گذار تاریخ سینمای آمریکا ثبت کرد.همچنین تغییر کارگردان فیلم از آنتونی من به استنلی کوبریک دیگر خدمت داگلاس به عالم سینما میباشد بازی خیره کننده داگلاس در این فیلم او را به بالاترین مقامهای بازیگری در تاریخ سینما سوق داد به طوری که رای گیری با اعتبار AFI از او به عنوان هفدهمین ستاره سینما یاد کرد.
پس از اسپارتاکوس پرونده کاری داگلاس از فیلم خوب و مهم خالی شد و مهمترین کارهای وی بعد از سال ۱۹۶۰ به این شرح است: هفت روز در ماه می، راه پر خطر، دلیجان آتش، نظم، خشم.
کرک داگلاس در سال ۱۹۹۵ برای ۵۰ سال حضور در سینما مفتخر به جایزه با اعتبار اسکار گردید.همچنین در سال ۱۹۹۹ و ۲۰۰۱ به ترتیب جوایز یک عمر دستاورد AFI و مدال ملی هنر را دریافت نمود.
نمرات فیلم:
imdb : 8.4
متاکریتیک :
روتن تومیتوز : 0.94
============
خلاصه داستان
-------------------------
در زمستان سال 1916 ارتش آلمان در مقابل نیروهای فرانسوی گرفتار شده است و راه مشخصی برای پیشرفت آلمانها به چشم نمی خورد با اینحال دو ژنرال به نامهای برولار ( آدولف منژو ) و میرو ) جرج کم کردی ) دستور حمله را صادر می کنند که این دستور با مخالفت سرهنگ دکس ( کرک داگلاس ) مواجه میشود اما اعتراض او مورد قبول واقع نمی شود و او می بایست سربازان را برای جنگ آماده کند که...
======================================
نکاتی که احتمالا درباره « راه های افتخار » نمی دانید :
---------------------------------------------------------------------------
وینستن چرچیل درباره فیلم گفته بود که بعضی از ایده های فیلم را می شد در جنگ مورد استفاده قرار داد!
اکران فیلم در فرانسه هم به دلیل نمایش تصویری خشن از ارتش فرانسه ممنوع اعلام شد.
به دلیل فروش در گیشه ، استنلی کوبریک می خواست پایان فیلم را به خوبی به اتمام برساند اما پس از مدتی نظرش عوض شد و همان پایانی که در رمان ذکر شده بود را به عنوان پایان فیلم برگزید.
دستمزد کرک داگلاس برای بازی در فیلم 300 هزار دلار بود.
محل فیلمبرداری نزدیک مونیخ در آلمان بود و اغلب سربازان ارتشی حاضر در فیلم متشکل از افسرهای بازنشسته پلیس شهر مونیخ بودند.
مبلغ خرید حق امتیاز فیلم 10 هزار دلار بود.
همکاری کوبریک و داگلاس در این فیلم سبب شد تا کرک داگلاس وی را جایگزین آنتونی مان برای کارگردانی فیلم « اسپارتاکوس» کند.
جان مک کین ( سناتور معروف آمریکایی ) گفته که فیلم مورد علاقه اش « راه های افتخار » است.
- در ابتدا ریچارد برتون و جیمز میسون برای بازی در نقش سرهنگ دکس انتخاب شده بودند. کوبریک، بعد از در نظر گرفتن جیمز میسن و ریچارد برتون برای ایفای نقش اصلی، با گریگوری پک تماس گرفت، که نقش کلنل دکس را می خواست ولی قبلاً قول بازی در فیلمی دیگر، دست و پایش را بسته بود. سپس، همین نقش به کرک داگلاس پیشنهاد شد که قرار داد برادوی خود را به هم زد تا در فیلم کوبریک بازی کند. تا آن زمان گریگوری پک نیز آماده بازی در فیلم بود ولی دیگر کمی دیر شده بود.
- در جریان فیلمبرداری، استنلی کوبریک با کریستین کوبریک (آن زمان کریستین هارلن) که (خواننده زیبای آلمانی در سکانس کاباره که اجرای خوانندگی انتهای فیلم را بر عهده داشت) آشنا شد. او از دومین همسر خود جدا شده بود و با استنلی ازدواج کرد و تا پایان عمر او یعنی سال 1999 همراه او بود.
استنلی کوبریک در جریان ساخت « راه های افتخار » با کریستین هارلن ( دختری که در انتهای فیلم آواز می خواند ) آشنا شد. کوبریک پس از آشنایی با هارلن از همسرش جدا شد تا با او ازدواج کند و این ازدواج تا انتهای عمر وی دوام داشت.
- نام فیلم از مرثیه ای اثر توماس گری، گرفته شده که می گوید:" راه های افتخار شما را هدایت می کند اما به گودال"
- این فیلم در اسپانیا نیز بخاطر نگرش ضد نظامی اش از سوی ژنرال فرانسیسکو فرانکو ممنوع شد و در سال 1986 در حالیکه 11 سال از مرگ فرانکو می گذشت منتشر شد.
- در آلمان بخاطر حفظ روابط با فرانسه به مدت دو سال از نمایش فیلم جلوگیری به عمل آمد.
- نمایش این فیلم بخاطر ترسیم چهره منفی از ارتش فرانسه، در این کشور ممنوع شد. در اسپانیا نیز بخاطر نگرش ضد نظامی اش از سوی ژنرال فرانسیسکو فرانکو ممنوع شد و در سال ۱۹۸۶ در حالیکه ۱۱ سال از مرگ فرانکو می گذشت منتشر شد. در آلمان بخاطر حفظ روابط با فرانسه به مدت دو سال از نمایش فیلم جلوگیری به عمل آمد.
- فیلم در نزدیکی اردوگاه مرگ داخائو فیلمبرداری شد.
- کوبریک به استودیو قول پایانی خوش را داده بود و آن را زیر پا گذاشت.
صحنه فراموش نشدنی
سربازهای بی گناه (آرنو، پاریس و فرول) که به مرگ محکوم شده اند، به غذایشان لب نمی زنند و شبی وحشتناک را صبح می کنند. بازدیدی از سوی کشیش دوپره، لوژون را به خشم می آورد. لوژون به کشیش حمله می کند، آرنو به میان شان می پرد و مشتی به لوژون می زند. آرنو به پشت می افتد و استخوان جمجمه اش می شکند. صبح با بانگ خروسی فرا می رسد. نگهبان ها وارد سلول می شوند تا سربازها را تا مرگ بدرقه کنند. آرنو را باید به برانکاری ببندند و حمل کنند. پاریس سعی دارد خود را کنترل نماید ولی سرانجام به گریه می افتد. به او یادآوری می کنند که خبرنگارها نیز در محل حضور دارند؛ آیا می خواهد همسر و فرزندش باخبر شوند که سربازی بزدل بوده است؟ این باعث می شود پاریس قدری خود را جمع و جور کند ولی فرول تسکین ناپذیر است. آن ها سرانجام به پای چوبه هایی می رسند که برایشان آماده کرده اند. برانکار آرنو را به یکی از آن می بندند و افسری کشیده ای به او می زند؛ ژنرال ها می خواهند موقع تیرباران، به هوش باشد. فرول به پدر دوپره می چسبد تا این که با چشم بندی چشم اش را می بندند. در حالی که حکم نهایی قرائت می شود، تعداد زیادی از مقامات عالی رتبه نظامی شاهد مراسم اند. جوخه، آماده آتش است. طبل ها خاموش می شوند؛ سپس، در حالی که صدای گلوله سکوت صبحگاهی را در هم می شکافد، پرنده ها از وحشت از روی شاخه به پرواز درمی آیند.
===========================================
نقد و بررسی
-------------------------------------------------------------------------------------
نقد اول : راجر ایبرت - ارنشتاین 1989
استنلی کوبریک با راهای افتخار نه تنها توانست خود را به عنوان اصلی ترین فیلمساز تجاری نسل خود معرفی کند بلکه خود را به عنوان یک استعداد جهانی هم مطرح کرد. این داستان تراژیک از جنگ جهانی اول، که بر اساس رمانی از هامفری کاب نوشته شده، پس از پخش جهانی بلافاصله با آثار کلاسیکی مثل راه پیمایی بزرگ و در جبهه ی غرب خبری نیست مقایسه شد. اما بین این درام اعتراضی و احساسی درباره ی شکست فجیع یکی از عملیات ارتش فرانسه و دادگاه نظامی ای که برای بررسی آن برگزار شد و داستان آن فیلم های کلاسیک که روایتی درباره ی معصومیت از دست رفته حاصل از وحشت جنگ است، تفاوت بسیار زیادی وجود دارد.
راه های افتخار، برخلاف تمام فیلم های جنگی آن دوران، توجهش را به طور مساوی، هم معطوف افسران بالارتبه و هم سربازان معمولی میکند که این نوع نگاه باعث شده تصویری پیچیده، از جنگی ارائه شود که علاوه بر میدان های جنگ، درجلسات رسمی افسران بالارتبه هم اتفاق می افتد. این فیلم که خیلی بیشتر از یک فیلم ضد جنگ معمولی است، معنای واقعی کلماتی مانند “شجاعت” و “بزدلی” را بررسی میکند و با دقتی فوق العاده به واکاوی خصوصیاتی مانند ترس، غرور و دروغ گویی، که موتورهای اصلی ماشین جنگ اند، میپردازد.
پلات داستان بسیار ساده است. ژنرال میرای از خود راضی و جاه طلب (جورج مکردی)، توسط ژنرال ارشدش، برولارد (آدولف منجو) مطلع می شود که به عنوان افسر ارشدی انتخاب شده، که وظیفه دارد سنگر نفوذ ناپذیری از آلمان ها را تسخیر کند. اگر نیروهای میرا پیروز شوند، او ترفیع خواهد گرفت. میرا هم دستور حمله ای همگانی توسط نیروهایش به سنگر آلمان ها میدهد، بدون اینکه به نصایح اطرافیانش که این کار را خودکشی میدانستند توجهی کند. این حمله که به شکست فجیع نیروهای فرانسوی می انجامد میرا را خشمگین کرده و او خواستار تشکیل دادگاهی نظامی برای محکوم کردن سربازان ترسو، در روز بعد از عملیات می باشد. از هر اسکادران یک نفر برای شرکت در دادگاه انتخاب میشود. کلنل دکس(کرک داگلاس) که یکی از افسرانی است که در حمله شرکت داشته، به علت ناراحتی از وضعیت نا امیدانه ای که سربازانش با آن مواجه شده اند، برای دفاع از افرادش در دادگاه حاضر می شود. دکس که وکیل ماهری در دفاع از حقوق غیر نظامیان است، با فصاحت تمام از سربازانش دفاع میکند اما نمی تواند از نتیجه ای که از ابتدا برای این دادگاه در نظر گرفته شده جلوگیری کند، اگرچه به صورتی کاملا اتفاقی اطلاعاتی مهمی در اختیار دکس قرار می گیرد که در آخرین لحظه نقشه ی میرا را خنثی میکند.
کوبریک با استفاده از کرک داگلاس (با بازی ای بسیار منظم) که برای اجرای عدالت مبارزه میکند، به وضوح نشان می دهد که دکس قهرمان فیلم است. اما در عین حال کوبریک عنصری از تردید هم در فیلم قرار میدهد. آیا دکس واقعا و از ته قلب افسری احساساتی، بی ریا، “خوب” و کاملاً متفاوت با “پیرمرد های شیطان صفتی” است که از آن ها بیزار است؟ شاید دکس شجاع و رک گو باشد، اما اینکه فکر می کند تنها ظاهری از “حقیقت” و “عدالت” ممکن است کمی ازاین جنون سازمان یافته ی جنگ بکاهد، بیش از اندازه ساده لوحانه نیست؟
رفتار های این جنون در تمام تصاویر زیبا، سرد و خشک کوبریک که گاهاً حالت تصاویر خبری هم میگیرند، کاملا مشخص اند. سکانسی که دوربین با حالتی دراماتیک درون خاکریزها را می پیماید (بخش سوم) به حق، بسیار مشهور شده است. اجرایی که کوبریک از حمله دارد به تنهایی با بهترین کارهای ولز (زنگ های نیمه شب)، کووروساوا (آشوب) و آیزنشتاین (الکساندر نوسکی) قابل مقایسه است. این وحشت گل آلود و کثیف، هوشمندانه با فضای زیبای کاخی که دادگاه نظامی در آن برگزار می شود در تضاد قرار میگیرد. اگرچه کوبریک نشان می دهد که هر دو پس زمینه، یکی وحشی و دیگری متمدن، در واقع با هم تفاوتی ندارند.
بازی داگلاس اگرچه مرکزیتی مناسب با روند فیلم دارد، اما همه ی فیلم نیست. جورج مکردی و آدولف منجو که همیشه نقش سربازان کهنه کار را بازی میکردند، با اجرای هوشمندانه ی شخصیت های مارتینت میرا و ژنرال ارشد او برولارد، کارنامه ی بلند هنری خود را کامل کردند. رالف میکر و جوزف ترکل و تیموتی کری هم در نقش سربازانی محکوم به نابودی، عالی هستند. وین موریس در نقش گروهبانی به شدت ترسو، امیل میر در نقش کشیش و سوزان کریستین (که بعدا همسر کوبریک شد) در نقش دختر آلمانی اسیر شده، بازی هایی قاطع داشتند.
کوبریک بعد ها در دیگر فیلم هایش مثل بری لیندن، غلاف تمام فلزی و دکتر استرنج لاو به صورتی پیچیده تر وارد جزییات مسایل جنگ شد. اما با وجود گذشت بیش از سی سال* راه های افتخار هنوز یکی از قدرتمند ترین و شفاف ترین آثار سینمای جنگ است.
---------------نقد دوم : فرانسوا تروفو !!!! -----------------------
بالاخره موفق به دیدن «راههای افتخار» شدم. فیلم آمریکایی مستقلی که در بلژیک ساخته شده؛ چون به اعتقاد من، مقامات فرانسوی، به سینماگرانی که نمیخواهند زیر بار کنترل سانسورچیها بروند، مجوز نمیدهند.
«راههای افتخار» که از کتابی به همین نام اقتباس شده، ماجرایش را از رویدادی واقعی وام گرفته و قصهی کوچکی از جنگ سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ را روایت میکند.
در آغاز فیلم با گفتگویی بین دو ژنرال فرانسوی همراه میشویم. این دو نقش به ترتیب توسط این دو بازیگر ایفا میشوند: جورج مکریدی –بازیگری هالیوودی که اصالتا فرانسوی است- و آدولف منجو که از دید افکار عمومی{۱} این اولین نقش رذیلانهی عمرش نیست؛ چون پیشترها رفیق قدیمیاش چارلی چاپلین را به کمیتهی فعالیتهای ضدآمریکایی لو داده بود. منجو در نقش ژنرال مملکت، به مکریدی فرمان میدهد که یکی از مواضع تسخیرناپذیر آلمانیها موسوم به تپهی مورچهها را تصرف کند. اساسا بحث، بحثِ ساکت نگه داشتنِ مطبوعاتِ ناراضیست. مکریدی ابتدا نمیپذیرد که سربازاناش را بیهوده قربانی کند، اما در نهایت پس از آنکه منجو به او وعده میدهد که خودش هیچ نفعی از این جریان نمیبرد تسلیم میشود.
به این ترتیب، ژنرال یک هنگ از سربازان دلیر خود را که کلنل (کرک داگلاس) با شکوهی تمام هدایت میکند، دستیدستی به کشتن میدهد.
حمله به لانهی مورچهها که به راستی هم تسخیرناپذیر بود، منجر به قتلعامی هولناک و خونبار و وحشیانه شد. این حملهی مأیوسکننده بهترین بخش فیلم را تشکیل میدهد. قسمت رنجآور ماجرا آنجاست که ژنرال به توپچیهایش فرمان میدهد که از توپخانه به سمت هنگ منهدمشدهی خودش تیراندازی کنند، اما با مخالفت آنها مواجه میشود. وقتی بازماندگان برمیگردند، محض نمونه و بر حسب اتفاق، سه توپچی برای تیرباران انتخاب میشوند و فیلم با این اعدام به پایان میرسد. یکی از این سه سرباز، که از زدوخوردی در زندان زخمی شده و میخواسته دخل کشیش را هم بیاورد، با طناب به برانکارد بسته شده است! و کرک داگلاس خشمگین، که تصمیم گرفته سیمای اهریمنیِ یک ژنرال را به خود بگیرد، با صدای بلند به این جملهی ساموئل جانسون فکر میکند: «میهن پرستی، آخرین پناهِ یک آدم رذل است.»
بنا به همین دلایل، فیلم به درخواستِ نظامیان پیشکسوت بلژیکی از سالن سینمایی در بروکسل برداشته شد و مایۀ تأسف است که دیگر هرگز هم در فرانسه به نمایش درنخواهد آمد –حداقل تا زمانی که قدرت در دست نظامیان باشد{۲}- چون این فیلم از جنبههای گوناگون به غایت زیباست. کارگردانی تحسینبرانگیز فیلم با آن نماهای طولانی و بسیار متحرک، حتی از فیلم «کشتن» (فیلم قبلی کوبریک که در پاریس تحت عنوان Ultime Razzia اکران شد.) هم بهتر است. فیلمبرداری درخشان فیلم موفق میشود به تاکتیک فرمی سینمای اروپا دست یابد. بیننده، جنگ سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۴ را طوری به خاطر میآورد که انگار دارند کلکسیونی از «تصاویرِ» این جنگ را برایش نمایش میدهند.
اما نقطهضعف فیلم که مانع از تبدیل شدن آن به کیفرخواستی انکارناپذیر میشود، این است که رفتار شخصیتهای خبیث فیلم با حقایق روانشناسانه مطابقت ندارد. قطعا در سالهای ۱۹۱۸-۱۹۱۴ جنایات جنگیِ مشابهی مثل تیراندازی به روی هنگهای خودی صورت گرفته، اما خطا و ندانمکاری و اختلال در آن نقش بیشتری داشته تا انگیزههای شخصی. بزدلی یک چیز است و وقاحت چیز دیگر؛ ژنرالِ بزدل و وقیح این فیلم، خیلی با واقعیت جور درنمیآید. فیلمنامه منطقیتر میشد اگر مثلا افسری ترسو که هول و هراس برش داشته، هنگ خود را هدف قرار میداد، اما سه سربازِ بازمانده به دست افسری دیگر تیرباران میشدند.
------------نقد سوم------------------------
استنلی کوبریک را به خوبی با آثار جنگی اش میشناسیم اما راه های افتخار به نظر من برترین اثر جنگی و روانشناختانه او نسبت به مقوله جنگ و سربازان است. او در این فیلم نگاه جنگ را از دید فرماندهان و قهرمانان تک نفره جدا کرده و به سمت سربازانی برده است که شاکله اصلی جنگ را تشکیل می دهند و کمتر به آنها پرداخته می شود. فیلم راه های افتخار مثل سایر آثار کوبریک اقتباسی از یک رمان است. کوبریک اینبار رمان راه های افتخار همفری کاب است که دستمایه نوع نگاه سینمایی کوبریک شده است تا با اثری متفاوت از سینمای جنگ همراه باشیم. فیلم راه های افتخار را از این جهت می توان اثری متفاوت دانست که وارد مسائل روحی سربازان جز می شود و مفاهیمی چون شجاعت و افتخار را با نگاهی تیزبینانه بین مافوق و سرباز به چالش می کشد و از ریز زندگی کسانی سخن می گوید که کمتر با آنها آشنا هستیم، یعنی نمی دانیم که وقتی یک سرباز متلاشی می شود شاید پشت سر او یک خانواده از بین برود یا شاید یک مادر عزادار شود ولی اینبار کوبریک به خوبی این جزئیات را باز می کند.
شروع فیلم با پیشنهاد ژنرال بولارد به ژنرال میرو برای به دست آوردن مقامی بالاتر شروع می شود،کل داستان از همین یک خط و یک سکانس سرچشمه می گیرد که جنگ و شکست را ادامه حاصله از طمع های شخصی می نامد که می توانند بعدا به عنوان افتخار بر سینه فردی چسبانده شود که در میدان های نبرد حتی حضور هم نداشته است. میرو در ادامه وارد جبهه های نبرد می شود و به داکس دستور می دهد که به مواضع آلمان ها حمله کند و هرطور شده تپه های مورد نظر را فتح کند، برای میرو شیوه فتح چندان مهم نیست، او فقط می خواهد یک فاتح باشد و همین اما داکس که فرد کمال گرا و ایده الیستی است سعی می کند با توضیحاتی او را منصرف کند اما در این کار شکست می خورد و مجبور به انجام عملیات می شود. زمانی که سه نفر از سربازان برای کسب اطلاعات وارد خطوط مقدم دشمن می شوند اتفاق ناگواری می افتد و این اتفاق و دو اتفاق ساده دیگر باعث می شوند تا بخش پایانی داستان شکل بگیرد. در تمام طول فیلم نگاه سینمایی کوبریک بر فیلم حاکم است و توانسته است خشونت و بی رحمی جنگ را در فیلم جاری کند. نگاه استنلی کوبریک بر فیلم به مانند بازیگر محبوبش کرک داگلاس است که فردی ایدالیست و کمال گراست و نگاهی ضد جنگ دارد، البته اوج انتقادات کوبریک به این بر می گردد که افتخار و غرور برای دیگران باشد و سربازانی که هرکدام برای خود داستانی پشت سرشان دارند برای هیچ و حفظ غرور چند نفر آدمی که دقیقا ارزشی برابر (از دیدگاه انسانی) دارد کشته شوند. در صحنه جنگ داکس پیشروی می کند و گروهی را هم با خود می برد اما وقتی شکست حتمی می شود سایر گروه از پیشروی خود داری می کنند و سرجایشان می مانند، اینجاست که میرو دستور آتش ریختن بر سر نیروهای خودی را می دهد که مسئول توپ خانه خود داری می کند و این نشانه ای از بی رحمی و اوج شقاوت افسران جنگی یک نسل را نشان می دهد.
سرانجام در پایان سه نفر از سربازان به دلایل کاملا شخصی مافوق هایشان، به دادگاه نظامی فرا خوانده می شوند تا در پیشگاه ژنرال های شکست خورده بدون داشتن هیچ حقی سلاخی شوند. دادگاه این سه نفر و دلایل دادگاهی شدن آنها را کوبریک توانسته است با حرکات ظریف دوربین و شخصیت پردازی های درست دربیاورد و از این نظر توانسته سکانس های موفقی را خلق کند. اوج فیلم به زمانی بر می گردد که در شب آخر زندان سه سرباز که حالا سرنوشت خودشان را می دانند وارد چالش های شدید روحی می شوند و ما نیز اثرات مخرب و بی رحم جنگ را بر روی آنها مشاهده می کنیم. پایان فیلم چنان دردناک است که فیلم سیاه کوبریک را برای اکثر اهالی سیاست زده سینما تبدیل به یک دشمن سینمایی می کند اما سال ها بعد این فیلم جواب خود را از طریق جوامع بشری دریافت می کند و در یادها می ماند و در پایان باید گفت درود بر داکس دورود بر داکس و سربازانی که قربانی مدال های بی افتخار شدند و همچنین سربازانی که در راه دفاع از وطن و با افتخار شهادت را پذیرفتند.
مسیر های افتخار روایتگر موضوعی ضد جنگ در بستر جنگ جهانی اوله ک برای بیان داستانش از یک شکست نظامی بزرگ برای فرانسه در خلال اشغال تپه آنت میپردازه و داستانش رو بیشتر از اینکه در جبهه های جنگ روایت کنه در سنگر ها و کاخ های مجلل و دادگاه های نظامی داره پیش میبره
مسیر های افتخار رو میشه به عنوان اولین فیلم بزرگ کوبریک که با اون به شهرت و قدرت رسید در نظر گرفت ، کوبریک جوان که در همون ابتدای کارش اولین اثر بزرگ خودش رو اثری ضد جنگ با شرایط داستانی ویژه در نظر گرفت از همون ابتدا شهامت و قدرت خودش رو به همگان نشون داد و جا پای خودش رو برای فیلم های بعدیش سفت کرد ، کوبریک با دست گذاشتن روی موضوعی به شدت جنجالی درسته که هم در باکس آفیس هم در فصل جوایز به شدت شکست خورد اما برای همیشه در قلب سینما دوستان جهان و آزادی طلبان و ضد جنگ ها خودش رو جاودانه کرد و اثر خوبش هم مسیر خودش رو برای جاودانه شدن در تاریخ پیدا کرد و امروزه به عنوان یکی از سرمشق های اصلی فیلمسازان جوان در ژانر جنگی الگو برداری میشه و در آموزشگاه ها تدریس و تحلیل میشه و در تمام دنیا به عنوان یک شاهکار ضد جنگ شناخته میشه !
فیلمی که در اسکار هیچ نامزدی نداشت ، در فرانسه که مهد آزادی شناخته میشه حدود 18 سال فیلم توقیف بود و حق پخش نداشت ، در آلمان 2 سال فیلم توقیف شد ، در اسپانیا تا 11 سال بعد فیلم حق پخش پیدا نکرد ! و در سوئیس تا 13 سال بعد فیلم توقیف بود !
در دنیای آزادی بیان ظاهری فرقی نداره که کوبریک باشی یا یک تازه کار وقتی جلوی نظام جنگ طلب جهانی وامیستی محدود میشی و سانسور ایران و اروپا و آمریکاش هم فرقی نداره ؛ همین روز ها داریم میبینیم که مردم متمدن غرب و کشور ها چجوری دارن توی این شرایط درگیری با کرونا ماسک هارو از همدیگه میدزدن و هم رو غارت میکنن ، یاد جمله جوکر میفتم :
“وقتی اوضاع خراب میشه ، همین مردم متمدن حاضرن همدیگرو بخورن”
این جمله به مصداق دیگه ای درمورد سیاسیون در تمام دنیا صادقه که اگر جریان مخالفی باشی محکومی به سانسور حالا بعضی جاها کمتر و بعضی کشور ها بیشتر ولی قاعده ی کلی همیشه همین بوده و هست حتی درمورد بزرگترین کارگردان های تاریخ سینما مثل کوبریک!
ممکنه بگید که 1957 با الان خیلی متفاوته اما اصلا این طور نیست ، نمونه ی بارزش میتونم به فیلم silence شاهکار مارتین اسکورسیزی اشاره کنم که 2016 اکران شد ، فیلمی به شدت مهجور و کم دیده شده از تقریبا بزرگترین کارگردان زنده حال حاضر سینما!
فیلمی که به قول خود اسکورسیزی ثمره ی تمام عمرشه و مدت ها منتظر بود که به پختگی لازم برای ساخت این فیلم برسه ، یک شاهکار بی بدیل که در همین وبلاگ هم نقدش موجوده اما چند نفر هستن که سایلنس رو دیدن ؟
چه جایزه ای برد ؟ فیلمبرداری فوق العاده سایلنس و کارگردانی دقیق اسکورسیزی در اون فیلم شاهکار بودن اما فرقی نداره کی باشه ، وقتی که جریانی مخلاف با جریان اصلی سیاست های مذهبی و ملی کشور باشه محکوم میشه به نادیده گرفته شدن
اما بیننده همیشه هستن و میبینن از مسیر های افتخار گرفته تا سایلنس !
اما چرا بالاتر بزرگ نوشتم مسیر های افتضاح ؟!
فیلم کوبریک یک شاهکار کم نظیر در فیلم های جنگی محسوب میشه ، فیلمی که هیچ وقت سمت دشمن نمیره و حتی یک سرباز دشمن هم ما در این فیلم نمیبینیم!
فیلمی که اکثر دقایقش در کاخ های مجلل میگذره و مابقی دقایق فیلم هم در سنگر های خودی یا نهایتا درگیری و تکه پاره شدن سرباز ها در زمین بی طرف میگذره !
اما چجوری فیلمی که حتی یک درگیری مستقیم با دشمن رو نشون نمیده میشه جزو شاهکار های تاریخ سینمای جنگ ؟!
کوبریک درسته که دشمن رو نشون نمیده یعنی آلمان هارو ، اما از دقیقه اول فیلم تا لحظات آخر داره دشمن اصلی رو نشون میده !
یعنی سیاست مدار های کثیف قدرتمندی که برای طی کردن مسیر های افتضاح خودشون حاضرن جون تک به تک سرباز های خودشون رو بگیرن!
فیلم به خوبی فضا و زمان و دنیای خودش رو در همون دقایق آغازین فیلم میسازه و با نریشن ابتدایی فیلم فضا و زمان فیلم رو برای ما تعریف میکنه و ما متوجه دنیای فیلم میشیم که در چه فضا و زمانی داره میگذره
و بعد با حضوز در کاخ مجلل و دیدار دو ژنرال نظامی و بحثی که با هم سر گرفتن درجه دارن متوجه داستان فیلم میشیم
بعد با حضور ژنرال میرو جاه طلب در سنگر های خودی و دیدارش با سرباز ها همون ابتدا متوجه شخصیت خود محور این ژنرال میشیم اونجا که یکی از سرباز ها دچار موج زدگی جنگی شده و نمیتونه به درستی جواب ژنرال رو بده و با سیلی خوردن و اخراج شدن از ارتش کارش به پایان میرسه ! همونجا بقیه سرباز ها و خود مای مخاطب متوجه این موضوع میشیم که سرباز ها هیچ راهی جز اطاعت ندارن و فقط و فقط یک مسیر بیشتر ندارن و اون مسیر رو هم افراد قدرتمند بالا تر براشون ترسیم میکنن !
حتی اگر که اون مسیر رفتن به یک عملیات رسما غیرممکن نظامی باشه که مطمئن هستن علاوه بر شکست خوردن به خاطر هیچ هم کشته خواهند شد اما جز اطاعت مسیری ندارن !
و کوبریک دقیقا روی همین موضوع دست میزاره !
چی میشه اگر که سرباز ها دسته جمعی تصمیم بگیرن که مقابل فرمانده قرار بگیرن و از دستورش سرپیچی کنن؟
و سنگ بنای کل فیلم همینه ، جنگ در داخل ارتش خودی ، جنگ بین ژنرال و سرهنگ و سرباز ، جنگ بین قدرت بالا تر و قدرت پایین تر و چه خوب این جنگ و درگیری به زبان سینما با تمام جزئیات لازم و نه اضافه بیان میشه !
کوبریک با استادی تمام و ظرافت محض درگیری بین خودی هارو نشون میده و ضد جنگ ترین فیلم جنگی تاریخ رو میسازه !
فیلمی کاملا ضد جنگ که بیهودگی و پوچی جنگ رو به طور تمام و کمال به تصویر میکشه
فیلمی ضد جنگ که نشون میده همیشه و همواره خود خواهی و جاه طلبی عده ای سیاست مدار که در کاخ ها مشغول به خوردن بهترین غذا ها و نوشیدن بهترین نوشیدنی ها و رقص با دختر ها هستن و تصمیماتی که در این حال میگیرن جان صد ها سرباز بی گناه که هیچ راهی جز اطاعت ندارن رو از بین میبره!
اصلا این موضوع محدود به سرباز های فرانسه نیست ، در تمام جنگی طلبی های طول تاریخ عده ای سیاست مدار که ارکان های قدرت رو در دست دارن به دلایل پیچیده ای باهم به مشکل میخورن دلایلی مثل اختلاف در بنیاد های حکومتی مثل امپریالیسم و کومونیسم و فاشیسم و … که باعث میشه چند نفر در کاخ های حکومتی تصمیماتی بگیرن که مثل جنگ های جهانی اول و دوم جان صد ها میلیون تن رو بگیره !
جنگ در تمام طول تاریخ یک بازی دو سر باخت برای مردم و نظامیان پائین رتبه بوده و همواره با قصد قدرت طلبی یک کشور و حاکمانی که میل به کشور گشایی و غارت منابع رو داشتند شروع شده !
کوبریک در مسیر های افتخار به زیبایی تمام بی عدالتی رو به تصویر میکشه و در فیلمبرداری فیلم و زاویه گیری با کاراکتر ها خیلی محترمانه برخورد میکنه و باعث میشه که ما با این افراد حس قرابت و نزدیکی داشته باشیم علی الخصوص با سرهنگ که با تمام توانش در برابر ظلم و بی عدالتی می ایسته حتی اگر که نتیجه نداشته باشه !
اوج بی عدالتی رو در دادگاه از پیش تعیین نتیجه شده میبینیم که برای ارضا عطش طمع و قدرت ژنرال و ایجاد حس رعب و وحشت در سربازان با بی عدالتی تمام نتایج رو از قبل تعیین کردند و سه سرباز بی گناه رو به جوحه دار میفرستن و تلاش های سرهنگ هم جوابگو نیست چرا که در برابر قدرت بالاتر در نظام قدرت محور قدرت پایین تر چایگاهی نداره و حقی براش تعریف نشده که بخواد دفاع کنه و همه چیز یک نمایش و مضحکه ای بیش نیست!
حرف آخر
فیلم راه های افتخار فیلمی تلخ اما آموزنده است که با دست گزاشتن بر موضوعی که با دست گذاشتن بر موضوعی جنجالی آتشی در سالن های سینما و جشنواره ها و فستیوال های فیلم به راه انداخت و نشون داد که هنوز هم دنیا در برابر طعم حقیقی عدالت راهی جز تیغه ی سانسور و سرکوب نداره و این موضوع هیچ تفاوتی با زمان جنگ جهانی اول نداره و صد البته مربوط به کشور خاصی هم نیست چرا که راه های افتخار به دلیل مغایرت با سیاست های حاکم زمان اکران در متمدن ترین کشور ها و مدعی آزادی ترین کشور ها تا سال های سال حق پخش نداشت!
کوبریک با راه های افتخار محکم ترین قدم خودش رو برای تبدیل شدن به افسانه ای ترین کارگردان تاریخ سینما برداشت و یک شاهکار تمام عیار خلق کرد که با لحظه به لحظه اش میشه حس نزدیکی داشت و از دیدنش درد کشید اما در پایان لذتی عمیق برد که چه شاهکاری دیدم!
نقاط قوت
داستان قوی و منسجم
فیلمبرداری با کیفیت
آرمانگرایی فیلم
کارگردانی با ظرافت و دقیق
بازی های خوب بازیگران
نقاط ضعف
جلوه های ویژه فیلم میتوانست بهتر باشد
============================
تحلیل فیلم
=============================
چکیده :
به تمام کسانی که سینما را دنبال میکنند – خواه از سرِ تفنن و خواه به سبب علاقهی بیشتر و تخصص – پیشنهاد میکنم سراغ «راههای افتخار» بروند. بخصوص کسانی که یکی از فیلمهای مهم پارسال «۱۹۱۷» را دیدهاند و احیانا کسانی که مثل بنده این فیلم اذیتشان کردهاست. راههای افتخار را پیشنهاد میکنم برای اینکه یک اثرِ سینماییِ عالی و انسانیست. یک فیلمِ جنگیِ سرپا و بینظیر که بدون اطوارهای ناشی از سینمانابلدی، ضدجنگ میشود و در این بین به انسان نیز خیانت نمیکند. این احتمالا باید بهترین فیلم «کوبریک» باشد؛ فیلمی که نشانی از روشنفکربازیهای دروغین ندارد و تاثیرش تا مغز استخوانمان نفوذ میکند.
راههای افتخار، داستان یک حملهی بیحساب و کتاب در جریان جنگ اول جهانیست که محکوم است به شکست و کشته شدنِ سربازان. خوشبختانه فیلمساز بجای اداهای مرسوم، کاراکتر خلق میکند و ما را همراه با این کاراکترها به دل یک قصهی معین میفرستد. فیلم آنچنان تجربهی عمیقی از میدان جنگ، دادگاه نظامی و اعدام سربازان بیگناه به ما میبخشد که بعید میدانم بتوانیم به راحتی آن سه سرباز و یا سرهنگ «داکس» (با بازیِ بینظیر «کرک داگلاس») را فراموش کنیم. این یعنی اثر، سینما میفهمد و میداند که برای ضدجنگ بودن باید قصه داشت، کاراکتر داشت و فضا داشت. دوربین کوبریک از پس خلق فضا و کاراکتر بر میآید و عمیقا به انسان در فیلمش احترام میگذارد.
راههای افتخار نمونهی شاخص یک اثر ضدجنگِ سینماییست که مطلقا شعاری نمیشود. سکانس پایانی در حکم یک پایان خیرهکننده و انسانی است که یادمان نمیرود؛ یک همخوانی و اتحاد عمیق انسانی بین سربازان فرانسوی و دختر جوان آلمانی. اتحادی که با آن اشکها ثابت میشود و چقدر این اشکها به دور از شعار و بیحسی است! به این دلیل این سکانس، شعاری نیست و محتوای ضدجنگ را بدون بیاحترامی به انسانها از آب در میآورد که ما پیشتر سربازان را لمس کرده و تعلقشان به این فضا را دریافتهایم. اکنون تکتک نماهای درشتِ فیلمساز، از طریق یک تعمیم حسی، اثرگذارند. فیلم با مارش نظامی و برگشت به میدان جنگ پایان مییابد. اینگونه درواقع چرخهای از جریان کشتارهای غیرانسانی شکل میگیرد و تلخیِ اثر با این پایان شدت مییابد. از طرف دیگر، این بازگشت به جنگ، فراری تعالی از خطر سانتیمانتالیزم است؛ جنگ ادامه مییابد اما این بار با سربازانی که کمی دلشان با انسانیت و وحدت انسانی آرامتر شدهاست. دوربین لحظهای در طول فیلم برای شعار دادن به انسانها بیاحترامی نمیکند. برعکس ۱۹۱۷ و آن دوربینِ بشدت بیشعور که فکر میکند با نشان دادن جسد و لاشه و دستوپایِ بریده، ضدجنگ میشود. درحالیکه این همطراز کردنِ جسد انسان با لاشهی اسب در میزانسن، تماما کثیف، غیرانسانی و بیربط به حس عمیق انسانی ناشی از امثالِ راههای افتخار است. فیلمِ عالیِ کوبریک را ببینید و لذت ببرید.
====متن=====
راههای افتخار فیلمی است كه به گوشه كوچكی از جنگ جهانی اول و آدمهای درگیر در آن میپردازد، و در عین حال از معدود فیلمهایی هم هست كه بدون آنكه تأكید خاصی بر دشمن داشته باشد، دوربین در یكسوی جبهه قرار میگیرد و میكوشد تضاد و تعارض، و دوست و دشمن را در همانسو جستوجو كند و به بررسی و واگویی آن بپردازد.
نگاه كوبریك به جنگ جهانی اول از موضعی انتقادی است. او البته به نفسِ خود این جنگ كه مهینپرستانه است یا استعماری، حق است یا ناحق و انسانی است یا غیرانسانی نمیپردازد، بلكه با متمركز كردنِ نگاه خود به یكی از دو سوی متخاصم ـ كه ظاهراً برای او تفاوتی هم نمیكرده كه كدامیك از طرفین درگیر باشد ـ به موضوعهایی میپردازد كه حق و ناحق و انسانی و غیرانسانی در آن آشكارا بهنمایش گذاشته میشود.
همانطور كه از فیلم راههای افتخار هم برمیآید یكی از موضوعهای مورد علاقه كوبریك نشان دادنِ ستیزهجویی و بینظمیهای درون جامعه بشری است. بهعبارت دیگر، ستیزهگریِ آدمها، در اكثر فیلمهای كوبریك دارای اهمیتی اساسی است. در نزد او، هر چه آدمها در انجام و اِعمالِ خشونتِ مورد نظرِ خود آزادتر باشند، سرزندهتراند (كه مثالش فیلمِ پرتقال كوكی او است)، و هرگاه به آنچه مورد نظرشان است دست یابند، یا ناگزیر به رعایتكردنِ نوعی نظم شوند، گویی در قفسی طلایی گرفتار میآیند و دچار غم و رخوت و ازخودبیگانگی میشوند (كه شاهد مثالش فیلمِ باری لیندوناست)؛ خشونتِ مورد نظرِ كوبریك درراههای افتخار آمیختهای است از ایندو نوع خشونت و ستیزهگری.
راههای افتخار فیلمی است كه به گوشه كوچكی از جنگ جهانی اول و آدمهای درگیر در آن میپردازد، و در عین حال از معدود فیلمهایی هم هست كه بدون آنكه تأكید خاصی بر دشمن داشته باشد، دوربین در یكسوی جبهه قرار میگیرد و میكوشد تضاد و تعارض، و دوست و دشمن را در همانسو جستوجو كند و به بررسی و واگویی آن بپردازد.
نگاه كوبریك به جنگ جهانی اول از موضعی انتقادی است. او البته به نفسِ خود این جنگ كه مهینپرستانه است یا استعماری، حق است یا ناحق و انسانی است یا غیرانسانی نمیپردازد، بلكه با متمركز كردنِ نگاه خود به یكی از دو سوی متخاصم ـ كه ظاهراً برای او تفاوتی هم نمیكرده كه كدامیك از طرفین درگیر باشد ـ به موضوعهایی میپردازد كه حق و ناحق و انسانی و غیرانسانی در آن آشكارا بهنمایش گذاشته میشود.
درواقع آنطور كه منتقدی بهنامِ الكساندر واكر در نقدی قدیمی بر این فیلم نوشته:راههای افتخار نگاهی واقعگرایانه ـ و نه تبلیغاتی ـ به جنگ جهانی اول دارد. با وجود این فیلمی ضدجنگ نیست؛ اما وحشتِ جنگ را تصویر میكند. مهمترین و محوریترین شخصیتِ فیلم ـ یعنی سرهنگ داكس ـ فرمانهایی را اجرا میكند، كه پیشاپیش محكوم به شكست و تحمل خسارات و تلفات فراوان است؛ اما با وجود این او فرمانِ مافوقهایش را اجرا میكند؛ اگر چه بهلحاظ رأی و نظر شخصی به آنها اعتراض دارد.
كوبریك تعمداً جنگ جهانی اول را برای موضوع فیلمش انتخاب میكند، كه یكی از بدون انگیزهترین و بیاساسترین جنگهای طولانی و گسترده تاریخ بشریت بود، و تقریباً هیچ نتیجهای بهبار نیاورد، مگر آماده كردنِ جهان برای وقوع جنگ جهانی دوم.
آنطور كه از موضع و منظر نگاه كوبریك میبینیم، فرماندهان و فرمانبران درراههای افتخار رابطهای مبتنی بر اطاعت كوركورانه با یكدیگر دارند، و نظامیان مافوق حتی به بهای كشتار و قتلعامِ زیردستانشان میپذیرند حملهای را سازماندهی كنند، كه شكستِ محتوم آن از پیش آشكار است. از این لحاظ در نزد كوبریك، «راههای افتخار» را نه آن سربازان و فرماندهانی كه برای فتح تپه خود را به قتلگاه میسپارند، بلكه آن سه سربازی میپیمایند كه با همه ضعفهای انسانی خود جلو جوخه اعدام میایستند، و به ناحق كشته میشوند. توضیح دیگر این حرف این است كه در نزد كوبریك «راههای افتخار» بهجایی جز گورستان ختم نمیشود. (مكث بلند).
كوبریك از همان نخستین صحنههای افتتاحیه فیلمش ستاد فرماندهی فرانسویها را قصر باشكوهی با دیوارهای بلند قرار میدهد كه آراستگی و مجلل بودنِ معماری و اسباب و اشیای «باروك»وار آن در تعارض با دهلیزهای تو در تو و پناهگاههایی است كه سربازان در جبهه در آنجا سنگر گرفتهاند. بهتعبیری قصری كه نخستین بار ژنرال برولار و ژنرال میرو یكدیگر را در آنجا ملاقات میكنند، همچون قلعه خونآشام در فیلمهای موسوم به «سینمای وحشت» است. بنابراین اگر گروهی از تماشاگرانِ فیلمِ كوبریك چنین تصوری درباره ستاد فرماندهی ارتش فرانسه داشته باشند، چرا نبایستی ژنرال میرو و ژنرال برولار در نظر آنها همچون خونآشام جلوه نكنند؟ و اگر قلعه وهمآلودِ محل سكونتِ خونآشام نشانهای از انحطاط و زوال است، آیا شباهت قصر فرماندهی به قلعه خونآشام نمیتواند جلوهای از بیرحمی و شقاوت فرماندهانی باشد كه تصمیمهای جاهطلبانهشان در مورد هست و نیست یا مرگ و زندگی سربازان شكلی هیولاگونه دارد؟
وقتی دو ژنرال به سادگی در مورد زندگی و مرگ صدها سربازِ هوطنِ خود سخن میگویند در میان اشیای قصر قدم میزنند، و دوربین با دنبال كردنِ آندو به نمایش جلوههایی از دلبستگیها ظاهری آنها میپردازد، كه در عین حال گویای گمراهی و زوال اخلاقی آندو هم هست. این حركت را میتوان در تعارض با حركت سرهنگ داكس دانست كه با گامهایی استوار از سنگرهای دهلیزمانند و تو در تو عبور میكند و پیشاپیشِ سربازانش برای فتح تپه یورش میبرد. درواقع تزیینات «باروكِ» قصر با سختی و خشونت سنگرهای خاكی فضایی پررنج و عذاب ایجاد كرده است كه قربانیان آن سربازانِ بیگناهی هستند كه اگر از سنگر خارج بشوند كشته میشوند، و اگر هم از فرمان تمرد بكنند و در سنگر بمانند به جوخه اعدام سپرده خواهند شد.
دوربین كوبریك در راههای افتخار، همچون خود او نگاهی اخلاقی به موضوع و ماجراها و آدمها دارد. اگر دوربین در صحنههای قصرِ باروك با حركتهای دورانی بر انحرافِ دو فرمانده جاهطلب تأكید میكند، در صحنههای سنگر، جز اینكه در دهلیزهای مرگبار و سردرگم به حركت درآید راه دیگری ندارد.
همانگونه كه در نگاه كوبریك بین داكس و سربازانِ سنگرنشین تفاوت و شكافی وجود ندارد، دوربین نیز آنها را همسطح و همتراز یكدیگر نشان میدهد. دستكم دوربینِ گئورك كروزه، فیلمبردار راههای افتخار، دو بار طول سنگر را در حركتی طولانی میپیماید: یكبار به همراه ژنرال میرو، كه سربازان را به شكلی توخالی ترغیب و تشویق میكند، و حركت دوربین نیز بر سیاهكاری رفتارِ او صحه میگذارد، و بار دوم موقعی كه سرهنگ داكس با گامهای استوار، اما بیهیچ گونه شور و هیجانی در چهرهاش از میان ردیف سربازان عبور میكند و جلوتر از همه آنها از نردبان بالا میرود تا افراد تحت فرمانش را برای رسیدن به تپه هدایت كند. حركت دوربین در بار دوم كمك میكند تا صلابت و عزمِ جزمِ داكس به شكل درخشانتری بهچشم بیاید.
درواقع كوبریك ستیزی واقعی میان فرماندهانِ ارشد ارتش را با سربازان نشان میدهد، و از دوربینِ گئورك كروزه سلاحی میسازد كه متهورانه در جبهه نبرد همه چیز را نشانه میرود و سازشناپذیر عمل میكند. بهعبارت دیگر، تصویری كه كوبریك از میان دود و گِل و لای از سربازانِ كشته شده نشان میدهد، راههای افتخار را در رده فیلمهای »سینمای سیاه جنگ» قرار داده است؛ سینمایی كه برای چنین جنگهایی ارزشهای میهنی و استقلالطلبانه قایل نیست، و جز تباهی و مرگ و زایل كردن ارزشهای انسانی چیز دیگری در آن نمیبیند. كوبریك بعدها همین نوع نگاه را در فیلمِ غلاف تمام فلزی نیز گسترش و توسع داد، و خشونت و سبوعیت در جنگ و صدور فرماین غیرمسئولانه فرماندهان را كه منجر به بهخون غلتیدنِ سربازان بیگناه میشود محكوم كرد.
آنطور كه كوبریك شخصیتهای فیلمِراههای افتخار را بهما معرفی میكند، از نظر ژنرال میرو سربازان فقط بهكارِ كشته شدن میآیند، خواه با گلوله دشمن و خواه با گلوله نیروهای خودی. برای همین است كه وقتی گروهی از سربازان از پیشروی به سوی تپه امتناع میكنند، ژنرال میرو به فرمانده توپخانه خودی دستور میدهد تا آنها را با شلیك گلوله از سنگرهایشان بیرون بكشاند؛ و وقتی موفق به اجرای حكم خود نمیشود ابتدا دستور میدهد كه صدها سرباز محاكمه و اعدام شوند، و سپس با اصرار و دوراندیشی ژنرال بورلار تعداد سربازان را به دهها و سرانجام یك نفر از هر گروهان و در نهایت سه نفر تقلیل میدهد. او و ژنرال بورلار معتقداند سربازها همچون كودكانی هستند كه برای برقرار كردن نظم در صفوف آنها گاهی هم بایستی تنبیه شوند، و این تنبیه میتواند اعدام كردنِ یكی یا چند نفر از آنها باشد. بهیاد بیاوریم كه سرهنگ داكس ـ بهعنوان تنها فرماندهی كه فاصلهای با سربازانش ندارد ـ تنها مقامِ ارشدی است كه در حملهای خونین افرادش را بهسوی تپه هدایت میكند، و خود همچون آنها زیر شلیك گلوله پیاپی دشمن قرار میگیرد، اما تنها فرمانی كه ژنرال میرو از درون پناهگاه صادر میكند خطاب به فرمانده توپخانه فرانسه برای آتش گشودن بر سربازانِ خودی است.
جایگاه دوربین در صحنههای دادگاه نظامی به نماها منطقی هندسی و غیرقابل انعطاف داده است، كه همچون پاسخِ روشنِ 2 در 2 حكمِ از پیش تعیینشده دادگاه درباره سربازانِ بختبرگشته را پیشاپیش آشكار میسازد. اگر منطقِ ریاضی ژنرال میرو، كه محاسبهاش برای فنح تپه غلط از كار درمیآید؛ زیرا برخلاف تصورِ او بیش از 25 درصد سربازان قبل از رسیدن به تپه كشته میشوند، منطق هندسی او در دادگاه صحرایی پاسخ میدهد و سربازان بیگناه به جوخه اعدام سپرده میشوند. (مكث) توضیح دیگر این حرف این است كه كوبریك در فصلِ دادگاه نظامی، برای نشان دادنِ مسخره بودنِ كیفیتِ محاكمه سربازان بهشكلی آگاهانه جایگاه و حركت دوربیناش را مشخص و تعیین میكند. او و فیلمبردارش گئورگ كروزه با انتخاب یك چهارگوش، كه محل استقرار افراد است، در دو سو محكومان و هیئت منصفه را قرار میدهد و در دو ضلع دیگر سرهنگ داكس را، كه وكیل مدافعِ سربازان است، قرینه دادستانِ ارتش مینشاند. با این تركیببندی، آشكارا، هیئت منصفه و دادستان رو در رو و در موضع مخالفِ سربازانِ از پیش محكوم شده و سرهنگ داكس قرار میگیرند. بهجز این در لحظههایی كه دادستان برای محكوم كردنِ سربازان تلاش میكند، دوربین از موضع هیئت منصفه و در پشتِ سر آنها به حركت درمیآید، و در لحظههای دیگری كه سرهنگ داكس به دفاع از متهمان مشغول است، دوربین از موضع آنها پشت سرشان قرینه همان حركت را تكرار میكند.
كوبریك این تركیببندی و حركت دوربین را بهطرزی آگاهانه انتخاب میكند تا در فصلهای بعدی پس از دادگاه نظامی به سكانس خشن، ساكن و در عین حال بسیار تأثیرگذارِ اعدام سربازان برسد، كه نقطه اوج آن شلیك گلوله، مرگ سربازان، صدای پرندگان، نگاه فرماندهان ارتش و در نهایت فراموشی است؛ فراموش كردنِ همه آن چیزهایی كه بایستی در یادها بمانند تا وجدان بشریت همواره بیدار باشد.
-----------------------
منبع: lilmedia
نقد فارسی راجر ایبرت
حامد حمیدی - مسعود جواهری و.....