کجا بودی آنگاه که سوخته و شکسته بودم؟
هنگامی که گذشت روزها را از پشت پنجره تماشا می کردم
و کجا بودی آنگاه که آزرده و درمانده بودم؟
زیرا چیزهایی که میگویی و کارهای که می کنی دورم را گرفته است
هنگامی که مجذوب کلمات آدم دیگه ای شده بودی
و حاضر بودی واسه چیزهایی که می شنوی بمیری
غرق در افکار و زمان بودم
در این حین که بذر های زندگی و تغییر کاشته شده بودند
بیرون، بارانی آرام و دلگیر کننده می بارید
و من در فکر این مشغولیات خطرناک اما ناگزیر بودم
از میان سکوتمان، آسمانی وار تاختم
دریافتم که زمان به دور انداختن گذشته و بازگشت به زندگی رسیده است
از میان سکوتمان، آسمانی وار تاختم
دریافتم که انتظار آغاز شده
و مستقیم ... به سوی خورشید تابان راه افتادم