بنام انکه جان را فکرت اموخت
سلام ب همه دوست معمولیا - جاست فرندا - اونلی فرندا - سوشیال فرندا و دیگر گونه های فرندز
عیدتون مبارک ممنون انگار چ زود یادمون رفت همین ایام بود ی تعداد زیادی حادثه منا براشون اتفاق افتاد
متاسفانه فراموشی بدترین وبهترین یار ادمیزاده
امیدوارم فقط تو این فراموش کردنا دوستامونو فراموش نکنیم
دوستای ادم کسایین ک حرفی ک حتی ب همسرتم شاید نتونی بزنی رو میتونی راحت باهاشون درمیون بزاری
یادمون باش از دوستامون نمتونیم بک آپ بگیریم
فقط باید سیوشون کنیم
تو این قسمت از کافه فیلم خاستم ب همین بهانه چندتا از ابعاد عشق رو در سینما بررسی کنیم
عشق و خیانت - عشق و فداکاری - عشق و انتقام - عشق و حسرت و....
بفرمایید کافه فیلم
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نام اثر : زندگی با چشمان بسته - 2008
کارگردان: رسول صدرعاملی
« زندگی با چشمان بسته » را رسول صدرعاملی کارگردانی کرده است. صدرعاملی کارگردانی است که با ساخت فیلمهایی درباره زندگی دختران جوان و مشکلات اجتماعی شان ، توانسته به جایگاه مناسبی در سینمای کشورمان دست پیدا کند. « من ترانه 15 سال دارم » تا به امروز موفق ترین فیلم او در مقام کارگردان بود که توانست افتخارات زیادی هم برای او به همراه بیاورد. او همچنین سالها پیش فیلمنامه « می خواهم زنده بمانم » را نوشته بود که با کارگردانی ایرج قادری تبدیل به پرفروش ترین فیلم سال 1374 شده بود. در کارنامه صدرعاملی فیلمی با عنوان« شب » هم دیده می شود که هنوز بعد از گذشت چند سال از ساخته شدنش اش مجوز اکران نگرفته.
نویسنده: محمدرضا تختکشیان
بازیگران:
حامد بهداد
پولاد کیمیایی
آناهیتا افشار
ترانه علیدوستی
حواشی :
حواشی مربوط به اکران این فیلم در نوع خودش منحصر به فرد است. این فیلم بعد از مدتی بلاتکلیفی برای نمایش ، در نهایت تنها توانست مجوز اکران در تهران را بدست آورد و شهرستان هیچ! ( البته در حال حاضر که این مقاله را می نویسم ظاهراً این مشکل برطرف شده ). این تصمیم عجیب و غریب بدون شک در تاریخ سینمای جهان نمونه دومی پیدا نخواهد کرد. مشکل دیگر این فیلم جمع آوری پوسترهایش از سطح شهر بود که واکنش های مختلفی را به دنبال داشت. ظاهراً آنطور که صدرعاملی اعلام کرده بود ، دلیل جمع آوری پوستر این فیلم تصویر ترانه علیدوستی بود که با دستانی باز بر روی این پوستر قرار داشت!.
=============================================================
خلاصه داستان:
فيلم، روايت خواهر و برادري است كه در يك محله قديمي زندگي ميكنند و با اتفاقات گوناگوني مواجه ميشوند.
=========================نقد و بررسی فیلم=========================
«زندگی با چشمان بسته» در همان حال و هوای سه گانه «دختری با کفشهای کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» ساخته شده و مضمون آن نقد رفتارهای بیمار اجتماعی و تعصبهای کور و بیجاست. در این یادداشت از دو منظر به «زندگی با چشمان بسته» پرداختهایم. ابتدا فیلم را از منظر یک فیلم اجتماعی که دغدغه سازندهاش هشدار دادن به مخاطب خود (از تماشاگر سینما گرفته تا مسئولان مملکتی) است، بررسی کردهایم و سپس به مقایسه این فیلم با دیگر آثار صدرعاملی پرداختهایم.
فیلمسازی با چشمان بسته
چند سال پیش در یکی از بعد از ظهرهای جمعه که قرار بود فیلم ایرانی پخش شود، رسول صدرعاملی به بهانه پخش «دختری با کفشهای کتانی» روی خط شبکه یک آمد و درباره فیلم صحبت کرد. او در انتهای صحبتهایش با انتقاد از تلویزیون که هنگام اکران فیلم پخش تیزرهای آن را ممنوع کرده بود، عنوان کرد که فیلمساز باید جلوتر از حال را ببیند و به مردم و مسئولان هشدار دهد و…
حال بهتر است با این پرسش وارد بحث شویم که چه تفاوتی میان «دختری با کفشهای کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «زندگی با چشمان بسته» وجود دارد؟ چه تفاوتی در نگاه سازنده این آثار در طول این سالها به وجود آمده است؟ نگاه صدرعاملی به جامعه و مردمش همانی است که 10 سال پیش بود. کافی است یک هفته صفحه حوادث روزنامهها را مرور کنید تا همه چیز دستگیرتان شود. معضلات اجتماعی امروز مسائلی از جنس حادثه میدان کاج، پل مدیریت، خمیني شهر، کودک آزاریهای متعدد و… است که روز به روز شکل عوض میکنند و تعدادشان رو به افزایش است. با این حال صدرعاملی هنوز مشکلات جامعه را همان سنتهایي میداند که سالها پیش یک معضل اجتماعی بود و امروز نه اینکه دیگر نیست که دیگر درد اصلی نیست. در فيلم صدرعاملي هنوز صحبت سر انتقاد از پدر و مادر متعصبی است که تحت تاثیر حرف مردم محله عرصه را بر دختر خود تنگ میکنند و همچون دوران جاهلیت تصمیم به کشتن دختر و چال کردن او در آشپزخانه میگیرند! و دیگری شبها در خانه را قفل میکند تا مبادا دخترش گول دوست نابابش را بخورد و از خانه فرار کند! و…
«زندگی با چشمان بسته» بهرغم شروع خوبی که دارد و در همان 10 دقیقه ابتدایی (قبل از شروع تیتراژ آغازین) با معرفی کاراکترهای فیلم به خوبی داستانش را پی ریزی میکند اما بعد از آن دستش برای تماشاگر رو میشود و همه چیز همانطور پیش میرود که در کلیشهایترین داستانها دیدهایم و هیچکدام از ترفندهایی که صدرعاملی برای گمراه کردن تماشاگر به کار میبرد تا وی نیز با اهالی میدان محله (محل زندگی پرستو) همراه شود و به سلامت اخلاقی پرستو شک کند، به کار نمیآید و با هوش زیر متوسط هم میتوان فهمید که فیلمنامه در انتها به کجا میخواهد برسد و چه نتیجهای بگیرد. احتمالا خود صدرعاملی نیز متوجه این نکته شده که در انتهای فیلم، برای آنکه بیننده را در شوک فرو ببرد، آن سکانس پایانی (که اتفاقا در اجرا یکی از بهترین لحظات فیلم است اما متاسفانه کاملا بیربط است) را رقم میزند.
در «زندگی با چشمان بسته» همان طور که خود صدرعاملی معترف است، قصهای وجود ندارد و تا یک سکانس مانده به آخر فیلم، سازنده فقط طرح سوال میکند. پرسشهایی که تماشاگر بارها و بارها آنها را به طرق مختلف شنیده و دیگر هیچ نکته تازهای برایش ندارد. در حالی که یک فیلمساز اجتماعی که دغدغه آسیبشناسی و حل معضلات اجتماعی را دارد، قبل از هر چیز باید یک جامعهشناس خوب باشد تا ابتدا قادر باشد، درد اصلی را تشخیص دهد و سپس برای درمان آن تلاش کند، «زندگی با چشمان بسته» برای جامعه امروز ایران فیلم کهنهای است که نه از معضل گفته نشدهای سخن میگوید و نه راه حل تازهای برای درمان درد بیدرمانی که نشان میدهد، ارائه میکند.
یک گام به عقب
در مقایسه با دیگر آثار صدرعاملی «زندگی با چشمان بسته» ساختار ضعیف و متزلزلی دارد. پدر و مادر پرستو یکی از منفعلترین پدر و مادرهای سالهای اخیر سینما هستند که حتی این زحمت را به خود نمیدهند که با دختر خود صحبت کنند و بعد اگر قانع نشدند گور او را در آشپزخانه بکنند یا پرستو شخصیت اصلی فیلم که معلوم نمیشود چرا ناگهان اهالی محله علیه او میشورند (!) و چرا او چنین تغییری در رفتارش میدهد؟ دختر شاد و سرزنده اول فیلم چرا ناگهان سکوت اختیار میکند و رفتارهایی مغایر با آنچه قبلا داشته از خود بروز میدهد؟ یا مرگ پایانی علی چه کاربردی جز نیت فیلمساز در غافلگیر کردن مخاطب، دارد؟ و… تداعی، ترانه و آیدا سه کاراکتر کلیدی سینمای صدرعاملی در یک روند منطقی در یک سه گانه حساب شده کامل میشوند، تداعی دختر خام و بیتجربهای است که رفتار دوگانه والدینش در خانه و اجتماع عرصه را بر او تنگ میکنند و او بعد از فرار کوتاهش از خانه با اندوختهای بزرگ به خانه برمی گردد، ترانه که کمی پختهتر از تداعی است گرفتار عشق خامی میشود که تبعاتش هدر رفتن روزهای خوش نوجوانی و ورود به مرحلهای است که باید علاوه بر اینکه برای فرزندش مادری کند، دنبال پاسخ این پرسش باشد که پدر او کیست؟ و بالاخره آیدا کاملترین کاراکتر صدرعاملی با مشاهده زندگی دیگران بدون اینکه خود هزینهای بدهد، تجربیات گرانقدری کسب میکند و در انتهای فیلم که بهترین پایان برای یک سه گانه اجتماعی است وقتی با یک تکه کیک برای صحبت با پسر تازه وارد میرود و او را مشغول گپ زدن با دختر دیگری میبیند، آنقدر پخته و قوی شده است که نه اشک میریزد و نه گله و شکایت میکند بلکه روی نیمکت مینشیند و به شادی یافتن حقیقت کیک را گاز میزند و به آن لذتی که تداعی در «دختری با کفشهای کتانی» آرزویش را داشت میرسد:
«لذت راه رفتن روی جدول خیابان و جوبها جوری که تعادلت حفظ شود و پایت را زمین نگذاری.»
حال پرستو دقیقا مسیری خلاف این سیر منطقی را طی میکند. برای مثال سکانسی که علی برای پیدا کردن او به خانه دوستش میرود و پرستو موقع اذان صبح به خانه میآید و در جواب اینکه کجا بودی؟ کارش را دلیل میآورد را به خاطر آورید. پرستو حقوق خوانده و در دفتر وکالت مشغول کار است و طبیعتا با بسیاری از واقعیتهای تلخ جامعه از نزدیک آشناست. پس باید بهتر از آنچه در فیلم میبینیم محیط زندگی خود را بشناسد و برای آسایش خودش هم که شده طوری رفتار کند که کمتر بتوان هر تهمتی را به او نسبت داد اما صدرعاملی تمامی منطقهای داستانی فیلمش را خرج خلق تعلیقی میکند که به جای اینکه به جذابیت فیلم منجر شود، به سقوط فیلمساز و اثرش منتهی میشود.
------------------------نقد دوم--------------------------
فیلم زندگی با چشمان بسته (رسول صدرعاملی) با ایده خوب داستانی و بازیگرانی که دارد می توانست به یکی از بهترین فیلم های سال های اخیر تبدیل شود و واقعاً قبل از تماشای فیلم همین فکر را در بیننده ایجاد می کند. ولی در شرایط فعلی بدترین فیلمی است که در بدترین حالت می توانیم از رسول صدر عاملی تصور کنیم.
کاملاً هویدا است که رسول صدر عاملی با ساخت این فیلم خواسته گوشه چشمی به جوایز بین المللی هم داشته باشد و با ترسیم فضای تیره از زندگی یک خانواده مذهبی و دید بد جامعه ی امروزی ایران به دختران و قضاوت کردن عجولانه و با چشمان بسته درباره آنها و وارد شدن به زندگی این خانواده، به ریشه یابی ماجراها بپردازد. فیلمی که بی اغراق رکورد اشتباهات تصویری و فیلمنامه ای را در سال های اخیرسینمای ایران را شکسته است!
زندگی با چشمان بسته داستان پرستو (ترانه علیدوستی) است که شخصیت پردازی و شناخت ما از او قبل از تیتراژ فیلم و با ردو بدل کردن نامه های مختلف بین او و برادرش علی (حامد بهداد) آغاز می شود .دختری خوب و مؤمن که با چادر به این طرف و آن طرف می رود و با خانواده اش خوب است! از طرز لباس پوشیدن اعضای خانواده پرستو، مثل پدرش (فرهاد آئیش) و مادرش (پریوش نظریه) کاملاً معلوم است که افرادی به شدت مذهبی هستند. آنها امین مردم محله و دائماً بین مسجد و خانه در حرکت هستند! مثلاً در یک سکانس پدرش برای ارشاد یکی از همسایه ها به مغازه ی او می رود و او را نصیحت می کند. ولی با پایان یافتن تیتراژ فیلم شخصیت پرستو عوض شده. دیگر دانشگاه نمی رود و تا دیر وقت سر کار است و سوار ماشین های مدل بالا که مربوط به مشتریانشان است می شود. شب ها برای اینکه به پدر و مادرش جواب پس ندهد کفش هایش را بیرون در می اورد و به دست اش می گیرد و از پله ها بالا می رود! (اصلا چه دلیلی دارد که کفش هایش را دم در نگذارد و با خودش به اتاق ببرد؟! آیا کارگردان می خواسته با این تمهید ترس او از پدر و مادرش را بیننده القا کند؟! پدر پرستو یک شب بدون اینکه هیچ صحبتی با دخترش بکند قصد می کند چاقو بردارد و دخترش را بکشد! ولی در همان لحظه حال مادر پرستو بد می شود و او برای خرید دارو شبانه به خیابان می زند. وسیله نقلیه ای پیدا نمی شود، و پرستو ناخواسته گرفتار یک مرد زن باره (با بازی طوفان عزیز گوینده ی رادیویی محبوبم!) که به اشتباه فکر می کند پرستو دختر فراری است می شود! چند جمله مبنی بر فراری بودن پرستو بین آنها رد و بدل می شود که پرستو در پاسخ به مرد می گوید «می دونستی زن ها مردهایی که بهشون خیانت میکنن رو دوست ندارن؟ احتمالاً زن ات تو رو دوست نداره!» ناگهان چنان درگیری پیش می آید که در مسائل ناموسی هم چنین اتفاقی نمی افتد! مرد چندین بار صورت پرستو را محکم به داشبورت می کوبد و دماغ پرستو پر از خون می شود. پرستو در پاسخ آن مرد با لگد به صورت اش می زندو دهن مرد بر اثر لگد پر از خون می شود! اگر اتفاقاً یکی در آن لحظه وارد سالن سینما شود تصور می کند با یک فیلم «اسلشر» رو برو است! اصلاً دلیلی ندارد که آن مرد چنین حرکتی انجام دهد، آن هم با دختری که اصلاً او را نمی شناسد! پرستو در بیمارستان بستری می شود. در همین حال برادرش علی پس از شش سال به محله بر می گردد و می فهمید که خواهرش در بیمارستان است. علی رفته رفته متوجه برخورد عجیب بچه های محله با خودش می شود و با برخوردهای بد پدر و مادرش با پرستو متوجه می شود که یک جای کار می لنگد! مردم محله به خاطر فساد پرستو استشهاد جمع می کنند (؟) تا این خانواده از محله بروند که به خاطر ممیزی سکانس نیمه کاره تمام می شود! و بعد با فردی به اسم مقدم (فرهاد قائمیان) آشنا می شویم که دوست پرستو زن صیغه ای اوست و بچه اش را به او نمی دهد و...!
فیلم به قدری فیلمنامه ی بدی دارد که بر ایرادات آن نمی توان چشم بست! به خاطر شخصیت پردازی بد فیلم، شناخت ما از بازیگران فیلم باید برگردد به فیلم های قبلی بازیگران اش! مثلاً فکر کنیم که پرستو همان «ترانه» ی فیلم قبلی صدر عاملی است و با بقیه بازیگران هم باید با شناخت قبلی که از آن ها داریم روبه رو شویم. چون اصولاً فیلم هیچگونه شخصیت پردازی ندارد و با عجله می رود سراغ داستان اصلی اش. همه اتفاق ها قبل از تیتراژ می افتد و بعد از آن فیلم یه صورت خواب آوری پیش می رود. حفره های فیلمنامه ای به قدری زیاد است که با هیچ چیزی حتی بازی بازیگران اش قابل چشم پوشی نیست! نمود آشکارش این است که این پدر و مادر مذهبی یک بار از دخترشان نمی پرسند چرا شب ها دیر وقت به خانه می آید؟ که اگر هم صحبت کرده اند در فیلم اشاره ای به ان نشده است! ولی یک شب پدر تصمیم می گیرد دخترش را با چاقو بکشد! کجای دنیا اینجور چیزی مرسوم است؟! فیلمنامه نویس اثر انگار دارد در دهه ی 20 یا 30 سیر می کند.حداقل رویدادی که در این مواقع رخ می دهد این است که خانواده دور هم جمع می شوند و درباره این موضوع با دخترشان حرف می زنند، نه این که بدون هر کلام یا گفتگویی قصد کنند با چاقو دخترشان را بکشند! حتی این اصل در فیلم های تخیلی/فانتزی هم رعایت می شود، چه برسد به درام! یا مثلاً در سکانسی دیگر علی در اتاق پرستو به جستجو برای پیدا کردن دلیلی دال بر فاسد بودن اش می گردد که ناگهان با دیدن چند تا سکه و مقداری پول و یک سند چنان حال اش بد می شود و به هم می ریزد که خود من مانده بودم چرا اینقدر ناراحت شده؟! مقدار پولی که در کشو بود شاید به اندازه ی حقوق یک وکیل نباشد، و با آن کاغذی که یک ربع بعد می فهمیم که سند خانه بوده و...! این ها اصلاً دلیلی برای فاسد بودن یک شخص نیست و اصلاً این قیافه ی حامد بهداد را توجیه نمی کند! اصولاً اکشن و ری اکشن های این فیلم کاملاً غیر منطقی است و شما را حسابی غافلگیر خواهد کرد.
یا در سکانس اولیه فیلم یک پسر به پرستو شماره می دهد و در اواسط فیلم دوباره سر و کله ی آن پسر با دختر دیگری پیدا می شود و وقتی این دو دوباره همدیگر را می بینند به سکانس اول فیلم فلاش بک می خورد. دلیلش را من نفهمیدم! فیلم چندین صحنه اضافی نظیر این دارد که اصلاً معلوم نیست ریشه آنها از کجای می آید. یا مثلاً در سکانسی مقدم (فرهاد قائمیان) به امید (پولاد کیمیایی) می گوید «تو پسر 10 ساله نیستی که هی میری خونه ی من!» که پولاد می گوید «تو یه راز داری که من چندین ساله که نگه داشتمش و هرشب کابوسش رو می بینم.» چند دقیقه بعد در فیلم وقتی علی و پرستو و امید کنار حوض بازی بچگی را انجام می دهند، امید ناگهان تمام آن راز را لو می دهد. اکثر گره های داستان به همین مسخرگی باز می شود! به قدری فیلمنامه فیلم جدید رسول صدرعاملی اشتباه دارد که می توان یک پارودی درست حسابی از روی ان ساخت.
شاید بگویید که ممیزی بیش از حد باعث ضربه زدن به فیلم شده است، ولی نمی شود ضعف های فیلم را پشت سانسور و ممیزی آن پنها ن کرد! خیلی از کارگردان ها بوده اند که حاضر نشده اند حتی یه قاب از فیلمشان خارج شود و فیلمشان همچنان در توقیف است.فیلم اگر هیچوقت دیده نشود بهتر است تا با چیزی مثل زندگی با چشمان بسته روبرو شویم! چون حداقل مثل قبل از اکران این فیلم، فکر می کردیم زندگی با چشمان بسته باید فیلم خوبی باشد. شخصیت ها زائد و به شدت گنگ که می آیند و می روند، نمونه آن هم امید (پولاد کیمایی) که اواخر فیلم در حیاط پاییزی با علی (حامد بهداد) دعوا می کند. لحن حرف زدن آنها طوری است که گویی یک صحنه از فیلم جرم را بریده اند و به این فیلم اضافه کرده اند!
زندگی با چشمان بسته مانند فیلم های قبلی رسول صدرعاملی درباره مشکلات دختران است. برخلاف من ترانه 15 سال دارم و دختری با کفش های کتانی که بیننده آشنایی کاملی با نقش اول دختران فیلم ها داشت، در زندگی با چشمان بسته بیننده هیچ شناختی از پرستو شخصیت اصلی فیلم ندارد. فیلم که قبل از تیتراژ به خوبی شروع به شخصیت پردازی پرستو می کند، ناگهان بعد از تیتراژ ما با یک پرستوی دیگر مواجه می سازد. بیننده به خاطر اینکه شناخت خوبی از پرستوی مثبت و قبل از تیتراژ ندارد نمی تواند با پرستوی منفی بعد از تیتراژ ارتباط برقرار کند و نگران سرنوشت اش باشد. بازیگران همینجور جلوی دوربین راه می روند، گریه و زاری می کنند و به سرو صورتشان می کوبند و بیننده مات و مبهوت می ماند که همه ی اینها با یک پرسش از پرستو که «شب ها کجا می روی؟» حل می شد! پرسشی که بهداد بالاخره در پایان فیلم از او می پرسد و هم فیلم و خودش تمام می شود!
نمی دانم تا کی می خواهند در اینگونه فیلم ها خانواده های مذهبی را متحجر نشان دهند؟خانواد ه ای متحجری که پسرشان به خاطر فرار از آنها به دریا رفته است و به اصطلاح دل به دریا زده است. و دخترشان به خاطر فرار از خانواده تا دیر وقت سر کار می ماند! خانواده مذهبی /متحجری که بدون اینکه با دخترشان حرف بزنند با چاقو او را می کشند. خانواد ای متحجری که شغل پدر خانواده بافتن حصیر برای در و پنجره ی مردم است تا همسایه ها خانه ی همدیگر را دید نزنند. تازه «طرح دار» هم نمی زند تا مبادا نظر کسی به حصیر جلب شود! فقط باید نشست و تأسف خورد به حال و روز فیلمنامه نویس اثر! که چه برداشت سطحی و ضعیفی از انسان های مذهبی دارد. در اصل تمام مشکلات فیلم و بدبختی های آن به خاطر مذهبی بودن آن ها است!
از ابتدای فیلم و شرایط پراکنده افراد و داستان معلوم است این ها قرار است مانند طناب در پایان فیلم به هم گره بخورند. ولی این عمل در اصل با گره ای پوسیده انجام شده است که گره خوردنش در پایان هم دردی را دوا نمی کند و نمی تواند فیلم را نجات دهد.
فیلم همانطور که از نام اش «زندگی با چشمان بسته» معلوم است اشاره دارد به با چشمان بسته درباره دیگران قضاوت کردن! ولی این بستن چشمان در فیلم تا حد کوری محض پیش رفته است! تا این حد که هیچ کس قدرت فکر ندارد. فقط به این دلیل که سازندگان فیلم خواسته اند زندگی باچشمان بسته را به ببینده ای که با چشمان باز فیلم را دنبال می کند تعریف کنند. بیننده ای که عکس العمل بازیگران فیلم در برابر ماجراهای فیلم در نظرش فوق العاده بی منطق می آید، بیننده ای که متوجه می شود کارگردان اثر برای اینکه پیام فیلم که «زود قضاوت کردن درباره دیگران» را می دهد چشم روی واقعیات که چیز دیگری است می بندد. در این بین فیلمبرداری فرج حیدری و تدوین هایده صفی یاری واقعاً فیلم را قابل تحمل کرده، که اگر اینها هم نبودند با یک غیر فیلم روبرو بودیم. بازی بازیگران هم به جز ترانه علیدوستی که همیشه خوب بوده، تکرار نقش های قبلی خودشان است! برای مثال شما می توانید حامد بهداد این فیلم را بیرون بیاورید و حامد بهداد فیلم های قبلی را جای آن بگذارید. کوچکترین تغییری در بازی حامد بهداد از اولین فیلم اش تا امروز ندیده ام! پولاد کیمیایی هم غیر از جرم شرایطی مثل حامد بهداد دارد! ولی فرق این دو در این است که حامد بهداد همین نقش تکراری اش را خیلی خوب بازی می کند ولی پولاد کیمیایی نه! پولاد کیمیای جوری در فیلم بازی می کند که انگار از دوربین خجالت می کشد.
استفاده از نمادپردازی آشکار برای دادن بار فلسفی (و صد البته ای جشنواره ای) به عمق فیلم به قدری سطحی است که فیلم را از حد یک فیلم سَبُک هم بالاترمی برد! «آب» عنصر نمادین این فیلم است. از ابتدا تا آخر فیلم خیابان ها و کوچه ها همیشه خیس است. حامد بهداد از دریا آمده و درباره دریا حرف می زند. در سکانس های آرامش بخش فیلم در پسزمینه تصیور صدای دریا می آید. فرهاد قائمیان فلکه ی «آب» را می بندد تا زن اش فرش نشوید. امید در اواخر فیلم دوباره فلکه آب را باز می کند. در آخر فیلم برای اعتراف گیری از همه کله ی خودشان را در آب م یکنند! (بدترین گره گشایی یک فیلم ) البته این بازی به حدی خطرناک می شود که پرستو در آب خودش را خفه می کند، ولی کسی نجات اش نمی دهد، حتی برادرش! به قدری از عنصر آب در فیلم سطحی استفاده شده است که بچه های گروه سنی «الف» کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم متوجه آنها می شوند! ولی به جایش چنان آبی به این داستانی که در 10دقیقه می شود تعریف اش کرد بسته شده است که 90دقیقه طول می کشد تا تمام شود. حتی در اواسط فیلم متوجه شدم بعضی ها واقعاً با چشمان بسته فیلم را تماشا می کنند! کسی چه می داند؟ شاید داشتند آرزوی فیلمی که دوست داشتند ببینند رادر رویاهایشان و با چشمان بسته در سالن سینما می دیدند!
=======================================
نقد فیلم | زندگی با چشمان بسته (رسول صدرعاملی): چشمان بازبسته
مهرزاد دانش: یک پاراگراف اول را عمداً به طرح اجمالی برخی نقاط مثبت اثر اختصاص دادم تا از همین ابتدا معلوم باشد قصد ندارم بیجهت در برابرش موضع بگیرم. منتها برای رسول صدرعاملی خیلی کم است که بخواهیم به چند سکانس و دیالوگ و بازی دل خوش داریم. صدرعاملی در دو مقطع سهم بزرگ و مهمی را در سینمای ما ایفا کرده است. اول در دههی ۱۳۶۰ که با ساخت فیلمهایی مثل رهایی و گلهای داودی، ملودرام را در سینمای خشک و عصاقورتدادهی آن روزگار صیقل بیشتری بخشید. قطعاً به عنوان منتقد، این دو فیلم را دارای ضعفهای فراوان میدانم، اما به مثابه یک آغاز یک جریان سینمایی، کار صدرعاملی را باید مثبت ارزیابی کرد. مقطع دوم هم دههی ۱۳۷۰ و اوایل دههی ۱۳۸۰ است که سهگانهاش را دربارهی دختران نوجوان ساخت و جدا از ارزشهای سینمایی آنها، برای اولین بار سراغ موضوعی رفت که حساسیت نسبت به مواردی همچون سن بلوغ دختران و آسیبهای فردی و اجتماعیاش، معمولاً مانع از طرحش میشد.
محلهی سمبلها
محمد باغبانی: بیشک تأثیرگذارترین صحنهی فیلم، جایی است که سه شخصیت اصلی فیلم، کنار حوض نشستهاند و به سؤالهای دردآلود یکدیگر پاسخ میدهند اما پرسش اصلی این است که چرا این صحنه در دقیقهی دو یا پنچ فیلم اتفاق نمیافتد؟ چه چیزی در ساختار درام فیلم میتواند این تأخیر بیدلیل را توجیه کند؟ هرچند همین پرداخت، در یک ساختار تدوینی متفاوت و غیرخطی، میتوانست نتیجهای بهمراتب بهتر داشته باشد. اینکه فیلم با همان صحنهی دور حوض شروع شود، سؤالی پرسیده شود، روایتی دیده شود و باز به حوض برگردیم و...
نگاهی به موسیقی فیلم «زندگی با چشمان بسته»: صمیمی و آرام
سمیه قاضیزاده: اوج موسیقی در زندگی با چشمان بسته صحنهای است که پرستو و علی (حامد بهداد) در حال دوچرخهسواریاند. لحظههایی که هر دو با چشمان بسته زندگی را تجربه میکنند و تم کاملشدهی موسیقی تیتراژ را در همراهی با ارکستر میتوان شنید. ملودی بسیار زیبایی که در آن زندگی جریان دارد و آهنگساز بهخوبی توانسته است حس دوستی عمیق و صمیمانهی شخصیتهای فیلم را تبدیل به نت کند.
================ تحلیل فیلم===========================
:
« زندگی با چشمان بسته » در ادامه فیلمهای « دختری با کفشهای کتانی » ، « من ترانه 15 سال دارم » و « دیشب باباتو دیدم آیدا » ساخته شده. یعنی داستان دختر جوانی که مشکلات خانوادگی و اجتماعی دارد.
از چهره مردمی که به تماشای این فیلم آمده اند مشخص است که به دنبال یک فیلم خیلی خاص هستند!
اولین مشکل بزرگ « زندگی با چشمان بسته » اغراق در رفتار شخصیت های داستان است. اصلی ترین شخصیت اغراق شده فیلم پدر پرستو است. او مدام به مسجد می رود و هرکس را که لازم باشد نصیحت می کند اما حتی یک لحظه با دخترش درباره مشکلاتش صحبت نمی کند!
این پدر در یک صحنه عجیب چند لحظه ایی به یک چاقو خیره می شود و خود را آماده می کند تا با این چاقو به سراغ دخترش برود تا او را قمه قمه کند! فکرش را بکنید که بدون دلیل بخواهید دختر خودتان را تکه پاره کنید.
فیلم یک صحنه ی اسلشری هم دارد و آن زد و خورد پرستو با یک راننده است که در نوع خودش خیلی جالب است. در این صحنه سَرِ پرستو به داشبورد کوبیده می شود و پرستو هم یک لگد نثار راننده می کند که صورت اش را خونی می کند!
فیلم یک مشکل قدیمی ( که تقریباً در تمام فیلمهای ایرانی یافت می شود ) هم دارد و آن اینکه شخصیت ها به جای فکر کردن به راه حل مشکلاتشان، مدام بر سر و صورت خودشان می کوبند تا شاید مشکلشان حل شود!
شخصیت پرستو در فیلم هیچ پرداخت درست و حسابی ندارد و تماشاگر باید حدس بزند که چه به روز وی آمده که به این روز افتاده. اینکه یک دختر مذهبی که اتفاقاً خانواده اش هم مذهبی بوده ، یکدفعه دچار تحولات بنیادی در اعتقاداتش شود، نکته ایی است که فقط در یک فیلم ایرانی یافت می شود
وضعیت شخصیت علی بدتر از پرستو است. علی گذشته نامعلومی دارد؛ معلوم نیست به چه دلیل به دریا رفته ؟ اصلا آنجا چه کار می کند؟ و اینکه چرا بازگشته است.
صدرعاملی در « زندگی با چشمان بسته » تنها توانسته داستان فیلمش را کم و بیش تعریف کند اما در شخصیت پردازی نتوانسته کاری از پیش ببرد. در کل می توان گفت که شخصیت های فیلم « زندگی با چشمان بسته » تنها یک مدل تک بعدی از آدمهایی هستند که با پیچیدگی چند برابر در جامعه امروز ایران وجود دارند.
فیلم یک مشکل عجیب هم دارد و آن استفاده از آب به عنوان نماد در تمام صحنه های فیلم است. اینکه در یک فیلم نماد وجود داشته باشد اتفاق خوبی است اما اینکه در این کار افراط شود می تواند منجر به بیزاری تماشاگر از هرچی نماد در فیلم است شود!. « زندگی با چشمان بسته » به شکل آزار دهنده صدای دریا را در پس زمینه دارد که برای تماشاگر دلیل وجود آن مشخص نیست. اینکه صدرعاملی قصد داشته با این کار نمادسازی کند درست اما آیا لازم نبود به تماشاگر هم دلیل این آب بازی ها توضیح داده شود!؟ جدای از صدای دریا ، تماشاگر در « زندگی با چشمان بسته » شاهد خیره شده شخصیت ها به آب ، باز و بسته کردن فلکه ی آب ( به همراه نگاه پر رمز و راز به آن ! ) ، کوچه و خیابان های خیس، اعتراف گیری به وسیله آب و در کل هرچیزی که آبی باشد خواهد بود.
در فیلم سکانسی وجود دارد که علی به اتاق پرستو می رود و در کشوی او سکه و سند و مقداری پول نقد می یابد و پس از آن ناگهان قاطی کرده و باور می کند که خواهرش مشکل اخلاقی دارد! ظاهراً فیلم قصد داشته با این صحنه ها تماشاگر را به اشتباه بیندازد که شخصیت پرستو مشکل دار است اما همه چیزی که تماشگر بعد از این سکانس متوجه می شود که این است که ذهن جناب سازنده مشکل داشته است!
این یکی از دیالوگ های فیلم است " تو یه راز داری که من چند ساله نگهش داشتم و هرشب کابوسش رو می بینم" !
نحوه باز شدن گره های داستان یکی دیگر از مشکلات فیلم « زندگی با چشمان بسته » است. در این فیلم امید ( پولاد کیمیایی ) چنان دم از داشتن راز می زند که تماشاگر فکر می کند این راز قرار است در یک لحظه حساس فاش شود اما این راز در یک سکانس خیلی ساده در کنار حوض و به شکلی کاملا ناشیانه برملا می شود. البته رازی هم که گفته می شود چندان مهم نیست!
« زندگی با چشمان بسته » دچار ممیزی های فراوانی شده که این موضوع سبب شده تا فیلم مدام قطع و وصل شود. به عنوان مثال سکانس جمع کردن امضاء از مردم به منظور اخراج خانواده پرستو از محله بی آنکه سرانجام واضحی داشته باشد، به حال خود رها می شود.
در زندگی با چشمان بسته » صحنه های کش دار زیاد است. یکی از این صحنه به این شکل رخ می دهد که مادر پرستو در حال نظاره کردن مردم محله است که در حال جمع کردن استشهاد برای محکوم کردن دخترش هستند. این صحنه در حالی رخ می دهد که هیچ سرانجام واضحی ندارد و تنها مدت زمان فیلم را افزایش می دهد. دیگر صحنه کش دار فیلم مربوط به پدر پرستو است که چند لحظه به یک چاقو خیره می شود بدون آنکه اتفاقی بیفتد! از این دست صحنه های خسته کننده در « زندگی با چشمان بسته » کم نیست.
این فیلم همچنین چند سکانس کاملا بی ربط به سوژه اش دارد که از جمله آن می توان به ملاقات مجدد پرستو با یک پسر که در ابتدای فیلم به او شماره داده بود اشاره کرد. فلاشبکی که در این لحظه زده می شود کاملاً غیرضروری است و هیچ کمکی به درک تماشاگر از شرایط موجود ندارد.
ترانه علیدوستی بهترین بازیگر فیلم است. ترانه یکی از بازیگران خوب ایرانی است که حداقل تا به امروز کلاس بالای بازیگری اش را حفظ کرده و در یک مسیر سالم قدم برداشته است. حضور او در « زندگی با چشمان بسته » غنیمتی است.
بازی حامد بهداد در نقش علی هیچ تفاوتی با فیلمهای گذشته بهداد ندارد. ظاهراً خودِ بهداد هم متوجه شده که با این نوع متد بازیگری اش ( طبق گفته خودش " الگوبرداری از مارلون براندو " ) در هر شرایطی که باشد، مردم او را قبول خواهند کرد!
بازی پولاد کیمیایی در « زندگی با چشمان بسته » نزدیک به فاجعه است. کافی است نگاهی به نحوه فریاد زدن او در صحنه ایی که در میان برگهای پاییزی است نگاهی بیندازید تا عمق فاجعه را درک کنید.
در عجبم که چرا نمایش این فیلم را در شهرستان ممنوع کرده اند! آیا مسئولین فکر می کنند مردم شهرستان با دیدن پرستو که از انسان مذهبی به غیر مذهبی تغییر کاربری می دهد، رفتاری مشابه را پیش می گیرند!؟
ارزش دیدن دارد؟
شاید برای دیدن می تواند گزینه خوبی باشد. فیلم چند سکانس جالب مثل زد و خورد داخل ماشین دارد که حداقل در سینمای ایران تازگی دارد و فیلمبرداری فرج حیدری ( به خصوص در سکانس پارک ) هم قابل تحسین است. اما در نهایت باید بگویم « زندگی با چشمان بسته » فیلمی معمولی با حفره های اساسی در فیلمنامه اش است که نمی تواند مخاطب خاص اش را راضی نگه دارد. شاید سالها بعد تنها این فیلم را بخاطر جمع آوری تبلیغات شهری اش بخاطر بیاورند!
==========
این فیلم را باید دنباله ای بر دیگر فیلم های رسول صدرعاملی کارگردان سینمای اصفهانی نامید.دنباله ای برای ترانه و آیدا و تداعی که باز هم به نگاه غیرمنصفانه جامعه به دخترها می پردازد.
"زندگي با چشمان بسته" نه از حيث فني كه از حيث محتوايي، فيلم مهمي در كارنامه صدرعاملي به شمار ميآيد.
این فیلم با بازی ترانه علیدوستی،حامد بهداد،پولاد کیمیایی و فرهاد آئیش داستان خانوادهاي مذهبي را روايت ميكند كه در محلهاي سنتي روزگار ميگذرانند. پرستو و علي فرزندان اين خانواده هستند كه علي به دليل موقعيت شغلياش چند سالي است كه از خانواده جدا شده است. در اين ميان، پرستو پس از گذشت مدتي از تحصيلش در دانشگاه، به دليل يك مشكل انضباطي- اخلاقي از دانشگاه اخراج ميشود. همين موجب تغييراتي در رابطه او با پدر و مادر مذهبياش ميشود. پرستو هم در اين ميان تصميم ميگيرد تا سبك زندگياش را عوض كند. اين تغيير سبك زندگي موجب بدگماني خانواده و ساكنان محله به پاكدامني او ميشود تا جايي كه خانوادهاش نقشه قتل او را ميكشند. اما درست در همان شبي كه قرار است اين اتفاق بيفتد، علي پسر خانواده از سفر دور و دراز چندين سالهاش بازميگردد و به زودي روي باورهاي خانواده و حتي محلهي سنتياش تأثير ميگذارد.
"زندگي با چشمان بسته" از آن جهت در كارنامه صدرعاملي جايگاه ويژهاي مييابد كه بي پردهترين و صريحترين فيلم او در نقد يك جامعه سنتي است.
زندگی با چشمان بسته،روایتگر نسلی است که تنها ظاهر امر را میبیند و به باطن توجه نمیکند. درواقع پدر و مادرهایی که نمیخواهد بیشتر از آن چیزی که باید ببیند را ببیند. نسلی که میتواند اثرات بدی بر نسل بعد از خود بگذارد. آدمهای سنتیای که پاکی را در ظاهر میبینند نه چیزی غیر از آن. فیلم مختص ایران است، کدهایی در آن است که تنها ایرانی ها و کسانی که در این محیط بزرگ شده اند می توانند آن را درک کنند.مطمئنا از این فیلم در جشنواره های خارجی استقبال نمی شود چرا که فیلم مختص کسانی است که این دوران ها را تجربه کرده اند. کدهایی مثل عناصر آب و صدای دریا که به تکرار شنیده میشود از کلیدی ترین کدهای فیلم محسوب می شوند و تلاطم و ناهمگونی و تضادهای فکر و عمل آدم ها را نشان می دهند.
درواقع فیلم دختری باکفش های کتانی ، یک هشدار بود درباره نسلی که در ادامه یواشکی زندگی کردن به شدت آسیب پذیر میشوند؛ من ترانه ۱۵ سال دارم ، کاملا آرمانی بود. ترانه نماد اسطوره پایداری بود ، شخصیتی که به دروغ نزدیک است، دروغی دوست داشتنی که همه دوست دارند باورش کنند؛ دیشب باباتو دیدم آیدا، دوباره از زاویه بچه ها به خانواده ها نگاه می شود.وحالا طعم زندگی در "زندگی با چشمان بسته" فرق کرده است. نسلی که خود کارگردان نیز به آن متعلق هستند نسلی هستند که به زندگی امیدوار بوده و برای حرف مردم زندگی می کرده اند.نسلی که حالا حتی طعم امیدواری را از پرستو می گیرند به بهانه اینکه رفتارهایش را نمی پسندند.شخصیت پرستو در این فیلم منطقی سه گانه رادنبال کرده ولی علی وامید شخصیت هایی آرمانی هستند. شخصیت هایی که تن به قضاوت نمی دهند .
فیلم از دو بخش تشکیل شده بخش اول که همه با هم خوب و رابطه ها پایدار است ؛ بخش دوم که پر است از قضاوت های عجولانه و بی رحمانه افراد درباره ی یکدیگر.واینکه چگونه می توان با چشمان بسته زندگی کرد وقتی تمام عمر با چشمان باز زندگی کردیم وبه این قضاوت های عجولانه رسیدیم.
در صحنه ای از فیلم سینمایی "زندگی با چشمان بسته" پرستو (ترانه علیدوستی) به برادرش علی (حامد بهداد) دیالوگی میگوید با این مضمون که تو هم سالها پیش از این خانه فرار کردی، اما پسر بودی و ... واکنشی که خانواده به بازگشت علی از این سفر نشان می دهند شادی و پایکوبی است، اما هر شب وقتی پرستو به خانه برمی گردد باید کفشهایش را آهسته دربیاورد و دزدانه از پله ها بالا برود تا از نگاه های ملامتگر مادر و پدر رها شود.
بخش مهمی از دغدغه های کارگردان در همین دیالوگ و موقعیت مطرح شده و می توان از همین سکانس فهمید که فیلم چه طرز فکر و نگرشی را نقد می کند، نگاهی که ایستادن دربرابرش ساده نیست و می تواند به قیمت ویرانی یک زندگی تمام شود.
بی توجهی بی رحمانه مادر به دخترش در صحنه ای که برادر به خانه بازگشته و مشغول صرف نهار هستند،یا صحنه ای پدر چاقو به دست گرفته و مادر نیز با کشتن دخترش موافق است همه و همه سعی در نشان دادن این موضوع دارد که چطور نگاه های پرسشگر و پچ پچ های اهالی یک محله قدیمی می تواند فاجعه ای بزرگ را در یک خانه کوچک رقم بزند.
پرستو دختر خوبی است اما بلد نیست از این خوب بودن و پاکی اش دفاع کند.در واقع انگار بیشتر از همه این اوست که با دیرآمدن هایش به خانه و سکوتش با چشمان بسته زندگی می کند.این اوست که دیگران را نمی خواهد ببیند و خنده های قشنگش از سوی اهالی محله بد تعبیر می شود.
علی به عنوان یک منجی می آید و قرار می شود به خانواده سروسامانی بدهد.او حتی در ابتدا به پرستو بدبین هم می شود اما در نهایت سکانس زیبای خانه امید و بازی سوال و سرفرو بردن در حوض آب گویی همه گره های فیلم را باز می کند و حتی قهرمان را نیز تطهیر.اما در نهایت انگار باید یک نفر به شیوه آئین های مذهبی در این خانواده قربانی بشود و آن یک نفر نه پرستو که"علی" است.او در میانه راه به قصه وارد شد، همهچیز را درست کرد و به سادهترین شکل جانش را از دست داد؛ آن هم زمانی که آدمهای بهظاهر ناپاک قصه به رستگاری رسیده بودند.اما با مرگ علی همه چیز درست می شود.اهالی محله به خانه پرستو می روند و حتی مادر نیز با او سخن می گوید.
فیلم در جاهایی کمی گنگ به نظر می رسد و حتی تدوین هایده صفی یاری نیز نمی تواند کمکی بکند.علتش نیز سانسور 11 دقیقه از فیلم است.برای نمونه در تیتراژ نام همایون ارشادی نیز در میان بازیگران دیده می شود.اما او حضوری در این فیلم ندارد. درواقع حذف یازده دقیقه از فیلم به نظم درونی قصه ضربه زده است.
با همه این ها، زندگی با چشمان بسته فیلم خوبی است.فیلمی که از همه نقطه کور صفحه های حوادث روزنامه های این روزها و دخترانی که به دست پدر و برادر کشته می شوند گره گشایی می کند.
شاید این نگاه ها در جامعه روشنفکری کمی عجیب به نظر برسند اما هنوز محله ها و خانه هایی در این شهر هستند که به دلایل واهی وناکافی چشم به روی دخترانشان می بندند.
---------------------------------------------
منابع ماهنامه سینما - نقد فارسی - نازنین صادقی و...