به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام دوستان عزیز و تبریک و تسلیت
تبریک بابت ولادت امامی ک اسمم از ایشونه و تسلیت بابت از دست دادن یکی دیگ از ریش سفید های سینمای ایران
شرمنده ک این هفته نشد بیشتر در خدمتتون باشم بعضیاتون خصوصی پیام دادین و با معرفتتون ماروشرمنده کردین
==============================
درباره فیلم
نام اثر :درخت گلابی وحشی - 2017
کارگردان :نوری بیلگه جیلان
تهیهکننده الکساندر مالهگی
نویسنده:نوری بیلگه جیلان, ابرو جیلان
تهیهکننده:زینب اوزباتور آتاکان
بازیگرها:سرکان کشین, هزار ارگوچلو, احمد رفعت شونگار, مراد جمجیر
فیلمبرداری گوکان تیریاکی
تدوین نوری بیلگه جیلان
imdb : 8.1
متاکریتیک : 86
روتن تومیتوز : 0.
==================================
خلاصه داستان :
درخت گلابی وحشی داستان مردی به نام سینان است که به ادبیات علاقه دارد و میخواهد نویسنده باشد. او به دهکده زادگاهش برمیگردد. او بهدنبال راهی برای فراهم کردن منابع مالی برای چاپ کتاب خود می باشد و در دهکده با قرضهای پدرش که برای گریز از پوچی زندگی رو به شرط بندی آورده است، مواجه میشود. فیلم برای علاقه مندان به سینمای دیالوگ محور پر از لحظات زیبایی ست که دیالوگ های پر مغز و طولانی گاه تا ده دقیقه و بیشتر مخاطب را با خود درگیر میکند و بعد از پایان فیلم نیز، رها کردنی در کار نیست. گفتگوها در محوریت انگیزه های ذاتی انسان، علت پیدایش هستی و هدف از آفرینش و نقش مذهب در زندگی بشر می باشد.
=================================
نقد و بررسی
---------نقد اول -----------
خاطرم هست که یک مصاحبه از نوری بیلگه جیلان پخش شد که در نیویورک از او در مورد قرابت سینمایش با کیارستمی و حتی در مورد اینکه لقب کیارستمی سینمای ترکیه را به او نسبت داده اند پرسیده می شود و در پاسخ با متانت خاصی این موضوع را نفی نمی کند و به تمجید سینمای کیارستمی می پردازد
او در آن مصاحبه از سه بار سفرش به ایران می گوید و از نظرش که ممکن است نظر خیلی از ما هم باشد نزدیکی خاصی بین فرهنگ ترکیه با ایران وجود دارد. او از خاطرات سفر به ایرانش می گوید و اینکه در این سفرها تا چه حد رابطه ای مستقیم بین مردمان ایران و ترکیه کشف کرده است و برایش جالب بوده
او حالا با آخرین اثرش که مقابل ماست داستانی را به تصویر کشیده است که بغض چندین و چند ساله ی ماست بخصوص بغض نسل جوانی که احساس می کند جایی برایش در این جامعه نیست و تلاش هایش عبث و بیهوده است. نسلی که از همان ابتدا که درس می خواند فارغ التحصیل می شود جویای کار است و دغدغه های بیشماری دارد و دوست دارد برای رویاهایش بجنگد اما مدام احساس سرخوردگی و شکست دارد.
درخت گلابی وحشی بیش از هر چیز داستان سرنوشت انسانی ست سرنوشتی شاید از نوع ادبیات اسطوره ای. فیلم داستان جوان نویسنده ترکیه ای ست که در شهر چاناکاله در رشته معلمی فارغ التحصیل شده است و حالا می خواهد به شهر زادگاهش برگردد و کمی کنار خانواده اش باشد و به آینده شغلی اش فکر کند و شاید به رویاهایی که در سر دارد و قرار است برخورد این جوان با دنیای پیرامونش را نظاره گر باشیم. از همان ابتدا تنها چیزی که ما را مجذوب خود می کند تصویرهای باسلیقه، عکاسی شده، استادانه و درخشان است که همواره با ماست و مسلما از فیلمسازی که حرفه اولی اش عکاسی بوده انتظاری جز این نمی رود. ما جذب صدای مرغان دریایی شهر ساحلی می شویم و همراه کاراکتر اصلی به زادگاهش و بهتر بگوییم به درونش سفر می کنیم.
یکی از جالب ترین اتفاق های فیلم، نزدیکی ما با فضا و شهر هاست. فیلم که بخشی از آن در شهر چاناکاله می گذرد و در بخشی در شهر چان که زادگاه جوان است، ما را حتی اگر به این مناطق سفر نکرده باشیم و از نزدیک ندیده باشیم چنان همراه می کند که بخشی از هویت هر کدام از شهرها را درمی یابیم حال و هوای شهر به ما بقدری نزدیکی دارد که گویی خود ما هستیم که در این شهر یا روستا قدم می زنیم یعنی به واقع فیلم درک درستی از لوکیشن هایش دارد
درخت گلابی وحشی مواجهه انسان با عشق، سیاست، ادبیات، مذهب و در نهایت مواجهه با خود است. البته مواجهه ای که هر کدام با شکست رو به رو شده و از آن یک انسان بُریده از هر چیز ساخته است. بُریده از دلبستگی ها و وابستگی ها. یک انسان طغیانگر یک طغیان درونی که ممکن است این طغیان از سمت جامعه و جهان بیرون به وجود بیاید یا ممکن است از حالت و کش مکش در جهان درونی رخ دهد.
جاییکه به عقیده هایدگر فیلسوف اگزیستانسیال دو نوع مرگ را می توان متصور بود نخست مرگی که واقعیتی همگانی ندارد یعنی چیزی است که درون وجود بشری من روی می دهد و دوم، مرگ به عنوان یک امکان از لحظه ای که من به این جهانی که نقشی در ساختن آن نداشته ام پرتاب می شوم وجود من را در بر می گیرد به عبارتی ما مدام در رابطه با مرگ وجود داریم.
حالا این گزاره های هایدگر در مورد مرگ نه فقط مرگ به معنای جان دادن یا از دنیا رفتن بلکه مرگ به معنای همین روزمره گی های ما و کنش های ما در این جهان پیرامون می تواند باشد
مواجهه سنان (شخصیت اصلی فیلم) با دختری به نام خدیجه برخورد از زاویه نزدیک او با عشق اش را می بینیم عشقی که از دیالوگ های آن اینطور متوجه می شویم که نافرجام بوده اما همچنان اثرات آن پا برجاست یکی از درخشان ترین قاب های فیلم لحظه ای ست که سنان زیر درخت به دختر مورد علاقه اش نگاه می کند و باد موهای دختر را تکان می دهد تو گویی به گفته حافظ تا ندهی بر بادم، را نظاره گر هست. سنان شاید عشق را چون همان باد، بر باد رفته می بیند و شاید بتوان گفت مرگ او می تواند همین یک عشق قدیمی باشد. عشقی که هرگز متعلق به او نبوده است اما از او گرفته می شود.
مواجهه او با سیاست هم به نوعی قابل توجه است طعنه های مدامی که جیلان به سیستم کشور خود می زند و تا جایی هم ما با او همزاد پنداری می کنیم مثلا جاییکه سنان رو به شهرش ایستاده و به دوستش می گوید اگر دیکتاتور بودم حتما یک بمب اینجا می زدم تا همه چیز به هوا برود و راحت شوم یا تقابل سنان با شهردار که برای حمایت مالی از کتابی که می خواهد چاپ کند لحظه هایی بوجود می آورد که سیاست موجود ترکیه را به سخره گرفته یا حداقل تفاوت بین دو نسل ترکیه را در تقابل این دو قرار است ببینیم تقابل نسل هایی که حتی برای ما در ایران هم به وضوح قابل رویت است و انگار ما از این تقابل لذت می بریم و در دل خود می گوییم بگو سنان بگو که خوب داری می گویی.
قبل تر در فیلم روزی روزگاری آناتولی هم نظیر این طعنه های سیاسی را شاهد بودیم برای کشوری که مدتهاست درگیر ورود به اتحادیه اروپا ست و همچنان ناکام است. زاویه دوربین جیلان نوک پیکانش در آن فیلم روی سیاستمداران خود ترکیه قرار می گیرد جاییکه در درخت گلابی وحشی نیز به آن بر می خوریم. فرستادن معلمان جوان و تازه فارغ التحصیل شده به شرق ترکیه. شرقی که در گیرو دار جنگ است و امیدی به آن نیست، حرف های شهردار که برای کتابی که بازاری نیست نمی تواند کمک مالی کند، ناامیدی نسل جوانی که به آینده ای امیدوار نیست. یا مردمی که در شهر تفریحی جز قمار کردن پیدا نمی کنند. همه و همه می تواند طعنه ای به حاکمیت ترکیه باشد. گویی مواجهه سنان با سیاست هم به مرگ یا زوال ختم خواهد شد و امیدی به آینده در زادگاهش نخواهد داشت.
در مواجهه سنان با ادبیات دیالوگ های بی نظیری رد و بدل می شود. سنان برای تهیه هزینه چاپ کتابش، یک کتاب قدیمی را که از انبار پدربزرگش پیدا کرده و فکر می کند بهای زیادی داشته باشد به یک کتابفروشی می برد و در ازای پولی آن را می فروشد. در آن کتابفروشی سلیمان که یکی از نویسندگان معروف است را می بیند و با او وارد مکالمه می شود. آن سکانس پر از دیالوگ های پینگ پنگی ست که لحظه ای آرام نمی گیرد.
جدال یک نویسنده جوان که می خواهد تازه کتابش را چاپ کند و مجبور است برای آن هزینه کند، با نویسنده ای که معروفیت خاصی پیدا کرده و مدام از سمت سنان مورد ضربه هایی قرار می گیرد شورش درونی سنان که بیرون می ریزد گویی نماینده نسلی ست که برای رویاهایش هر روز می جنگد و بی فایده ست. یا پوستری از کافکا که بین این دو نمایان است می تواند ادای احترام جیلان به ادبیات و یا رسیدن به نوعی ادبیات کافکایی در شخصیت سنان باشد. از دیالوگ ها بین سنان و سلیمان می توانیم به این پی ببریم که ممکن است سیستم فقط به یک قشر از نویسندگانش روی خوش نشان می دهد و آنها را به معروفیت می رساند و نویسنده جوان فرصتی برای دیده شدن ندارد اتفاقی که دقیقا مشابه آن در ایران هم قابل رویت است.
در جدال سنان با ادبیات نقطه اوج را می توانیم لحظه ی فروش ماشین اش برای درآوردن خرج چاپ کتابش بدانیم. یک قمار با رویایش مانند پدرش که زندگی را چیزی جز قمار نمی بیند اما این قمار و این رویا پایانی جز شکست برایش ندارد. جاییکه می بینیم در کتابفروشی کتاب هایش اصلا فروش نرفته اند و شاید کسی اهمیتی به آن نمی دهد و دیده نمی شود.
اما در مواجهه سنان با مذهب هم با یک ناامیدی درگیر هستیم این مواجهه در برخورد با دو کاراکتر مذهبی که یکی شان دوست سنان است و مسیر زیادی را در روستا پیاده می روند و مدام بحث می کنند بوجود می آید یا در لحظه ای که صدای اذان توسط پدربزرگش در روستا پخش می شود و ما یک قاب از چهره ی نه چندان امیدوار سنان می بینیم که در چمنزارها دراز کشیده است.
ناامیدی دینی همواره شاید در فلسفه با این پرسش رو به رو شود که در نبود باور دینی معنای زندگی چه خواهد شد؟ و شاید از این درک بیرون بیاید که ممکن است دین دیگر در دنیای مدرن توانایی معنا بخشی به زندگی انسانی را ندارد و اگر آرامش انسانی یاد شده دینی در اسلام و چه در مسیحیت در اینست که در جهان دیگری خواهد رخ داد در آنصورت بُعد محدود انسان در شناخت این متافیزیک عاجز است و ممکن است باز هم انسان مدرن را رو به ناامیدی بکشاند یا حداقل روحش را خسته کند و یا باید تنها منتظر باشد ببیند چه اتفاقی خواهد افتاد. و اگر بگوییم چیزی نیست و اتفاقی هم نخواهد افتاد پس این زندگی چه معنایی پیدا می کند؟ نا امیدی از معنا اتفاقی ست که هر چه از عمر مدرنیته بیشتر می گذرد بیشتر خود را بروز می دهد. و این خلاء معنایی حالا کم کم گریبان سنان را گرفته است و هر چه جلوتر می رود این احساس، نمو بیشتری پیدا می کند.
حال به مواجهه سنان با خود یا منِ درون می رسیم. در این مواجهه با شخصیتی رو به رو هستیم که به قول خدیجه عشق قدیمی اش هنوز دست به جیب و سر به پایین راه می رود. سنان در فیلم شاید نماد یک سیزیف دیگر در عصر مدرن است سیزیف از اسطوره های یونان است که به علت خودبزرگبینی به مجازاتی بیحاصل و بیپایان محکوم شد که در آن میبایست سنگ بزرگی را تا نزدیک قلهای ببرد و قبل از رسیدن به پایان مسیر، شاهد بازغلتیدن آن به اول مسیر باشد؛ و این چرخه تا ابد برای او ادامه داشت. به همین دلیل و از طریق تأثیر آثار کلاسیک یونانی بر فرهنگ مدرن امروزه انجام وظایفی که در عین دشواری، بیمعنی و تمام نشدنی نیز هستند را گاهی «سیزیفوار» خطاب میکنند
در درخت گلابی وحشی گویی لحظه ای سنان را آرام و بیخیال نمی بینیم حتی زمانیکه چهره آرام اش را میبینیم می دانیم در او آشوبی برپاست. در وجود سنان یک تلاشی برای هیچ را شاهدیم.
سنان در برخورد با پدرش در اکثر مواقع گستاخ و بی رحمانه عمل می کند از نظر او پدرش یک انسان بیخیال است که فقط زندگی را در قمار کردن می بیند پدری که حتی پول وصل کردن برق خانه را ندارد و حتی گاهی از پسرش پول می گیرد. او پدر را یک شکست خورده و یک بازنده می داند و می خواهد مثل او نباشد مثلا فکر می کند با چاپ کتابش می تواند تا حدودی خود را موفق پندارد. سنان مدام با کاراکترهایی که مواجه می شود با نیش و طعنه صحبت می کند این طغیان درونی اوست که لحظه ای آرام نمی گیرد و ما را هم نیز آرام نمی گذارد.
او فکر می کند بیش از پدرش به مادرش نزدیکی و احساس متقابل دارد و لحظه ای که کتابش را به او تقدیم می کند این احساس را چند برابر می بینیم اما بعد از مدتی که به سربازی می رود و بر می گردد متوجه می شویم که این پدرش بوده است که کتاب را چند بار خوانده است حتی بریده ای از روزنامه را که کتاب سنان را معرفی کرده همیشه در کیفش نگه می داشته بدون آنکه مادر یا خواهرش کتابش را خوانده باشند. و دیالوگ سنان که می گوید چه خوب که حداقل یک نفر این کتاب را خواند.
سنان در مواجهه با خود همانند تصویر دل انگیزی از درخت گلابی که پدرش بر زمین افتاده و بالای سرش طنابی آویزان است و همه فکر می کنیم خودکشی کرده و درنهایت با خنده پدر طعنه ی دیگر جیلان به مرگ را نظاره گر هستیم، خود را بیشتر به پدر نزدیک و قریب تر می بیند. هر چه بیشتر می گذرد سنان بیشتر به زوال و شکست می رسد. او حتی در قمار با رویاهایش هم شکست خورده است او در انتخاب شغلش که معلمی ست با آینده پدرش که معلم بازنشسته معمولی ست همسو بوده. وقتی که می فهمد پدر زندگی را رها کرده و در روستایی دنج ترجیح می دهد تنها باشد، شاید اینبار به او حق می دهد به دیدنش می رود و شاید اینبار از اینکه پدرش از انسانها بریده و به آن گوشه پناه آورده با او همدردی می کند و دیگر خبری از آن محکومیت ها نیست.
دو راهی پایان فیلم آنقدر درخشان و استثنایی ست که دوست داری هیچ گاه آن تصویر را از یاد نبری که قبل از هر چیز یک شعر است. یا مرگ و زوال را این بار واقعی تر و نزدیک تر از همیشه می بینیم یا انسان را دوباره در جنگ با خود و با رویاهایش لحظه ای که درست همان سیزیف یونانی را از بالا نظاره گر هستیم.
یک سرنوشت کافکایی از نوع محاکمه، یک سرنوشت شاهنامه ای از نوع سهراب، یک عقده ی اودیپی و شاید یک سیزیف دیگر در دنیای جدید.
---------نقد دوم __________
نوری بیلگه جیلان، فیلمساز پرآوازه ترک پس از چهار سال با فیلمِ «درخت گلابی وحشی» به دنیای سینما بازگشت. فیلم روایتِ مردی به نام «سینان» است که علاقهاش به ادبیات او را به نویسندگی میکشاند. او به روستای زادگاهش بازمیگردد و تمامِ تمرکزش را در مسیر به دست آوردن منبعی مالی برای انتشار کتابش میگذارد. فیلم «درخت گلابی وحشی» در بخش رقابتی جشنواره فیلم کن ۲۰۱۸ حضور داشت و به عنوان نماینده کشور ترکیه برای حضور در بخش بهترین فیلم خارجیزبان به نودویکمین دوره آکادمی اسکار معرفی شد.
جیلان در جدیدترین ساخته اش، ما را همانند آثار قبلی خویش به دنیای ذهنیِ خود فرو می برد.همانند گذشته سیر در دنیای ذهنی و برونی و روابط اجتماعی شخصیتِ اصلی داستان است که شاکله ی اصلی فیلم را تشکیل می دهند و در این میان نوع نگاه شخص جیلان به روند خلق روایت تا پرورش آن در ساخته های قبلی اش،ما را بیش از پیش مجذوب می کند تا به مدت 3 ساعت و 8 دقیقه به تماشای فیلمی بنشینیم که قهرمان اصلی آن جوانی در سودای نویسندگی است.سینان با سودای نویسندگی که در سر دارد ساکنِ یکی از روستاهای چاناک قلعه(Çanak Kale) است.شهری با قدمت تاریخی فراوان و آثار باستانی متعدد در کنار ارزش معنوی والا در نزد مردم که از قضا و در ذهنِ سینان آن ارزش ها دیگر جایی ندارند و در جای جای ذهن خویش به دنبال جایگزینی برای آن هاست.
ساختار روایی و نوع روایتِ داستان توسط جیلان در این فیلم متاثر از آثارِ پیشین اوست.
وجود یک شخصیت اصلی و داستانک هایی در راستای روایت اصلی و نیز استفاده از محیط پیرامون در خلقِ شات های رویایی را ما پیش از این و در فیلم های قبلی این کارگردان شاهد بوده ایم.برای مثال و در فیلم "خواب زمستانی" این شخصیت "آیدین" با بازی درخشان Haluk Bilginer است که همچون جویندگان طلا ما را در لابلای شخصیت ها و روابط میان آن ها فرو می برد و در کنار این ماجراجویی ذهن آشفته اش را نیز نشانمان می دهد.کرکتر سینان در فیلم "درخت گلابی وحشی" نیز از این قاعده مستثنی نیست اما این بار رویا و خیال نیز جزو عناصر تشکیل دهنده ی داستانی شده اند که جیلان قصد دارد در فیلم خویش نشانمان دهد و ما را در لابلای عواطف و روحیات نویسنده ی جوانی وارد کند که زندگی اش سرشار از پارادوکس های فراوان است.
پارادوکس هایی از جنس پدر،مادر،عشق از دست رفته و دنیای روشنفکرانه اش که او را روز به روز از دلبستگی هایش دور می کند.دلبستگی هایی که در جای جای فیلم نحوه ی تقابلشان قابل مشاهده است .از پدر معلمی که در ورطه ی سقوط گرفتار است و به دنبال کورسوی امیدی از لابلای سنگ های چاه مزرعه که از قضا تنها پناهش هم سگ بی پناهش است و آرام است تا پدر بزرگ هایی که یکی در تقابل با فرزند است و دیگری در حال زندگی با مادربزرگی که بار مسئولیت همان پدربزرگ بر روی دوشش سنگینی می کند و در این سن و سال نگران اذان گفتن شوهر سالخورده اش نه از بابت سلامتی که از بابت رفتن آبرویی است که ممکن است از بابت ادای نادرست اذان پیش آید و مادری که تمام هم و غم اش در میان سالی برخورداری از حداقل امکانات در خانه ای است که گاهی برق ندارد و روحانی های جوانی که بر بالای درخت و به دور از چشم همگان در حال خوردن سیب از درختی هستند .سینان به عنوان عضوی از این خاندان سرگشته و ناامید به روستایی پای می گذارد که نایی برای نفس کشیدن در آن را ندارد.تنها روزنه ی امید او در این شرایط چاپ کتابش است و در این راه حاضر است هر کاری بکند.او سودای نویسندگی دارد و این سودا او را از تمامی تعلقاتی که روزگاری به آن ها وابستگی داشت می رهاند.
اگر فیلم را به سه قسمت مساوی تقسیم کنیم ،جیلان بر اساسِ فیلمنامه ای که خود و همسرش عهده دار نگارش آن بوده اند ،در یک سوم آغازین و میانی و پایانی خطی مجسم را ترسیم کرده است که وجود این خط موجبات ایجاد یک نظم ساختاری را در این فیلم موجب شده است که اجازه ی خستگی به ذهن مخاطب را علی رغم مدت زمان طولانی آن نمی دهد.
استفاده از لانگ شات ها و همان طور که گفته شد بهره گیری از طبیعت به عنوان یکی از شخصیت های اثرگذار فیلم توانسته است این فیلم جیلان را نیز در کنار آثار قبلی و نسبتا درخشان کارنامه ی فیلمسازی اش قرار دهد.
عنصر خیال به عنوانِ موتور محرکه ی داستان گاهی اوقات تمرکزِ شما را از حوادث رخ داده در داستان و نیز آنچه که بر پیکره ی فیلم در حال وقوع است دور می دارد و می تواند کمک شایان توجهی به پیش برد داستان نماید.برای مثال و در سکانس داخل کتابفروشی ورود ناگهانی یک دختر به کادر و یا تصور مرگ پدر در زیر درخت و سایر صحنه هایی از این دست شما را بیش از پیش وفادار به متنِ فیلم نگاه می دارد.
درخت گلابی وحشی اگرچه در بسیاری از موارد در سطح پایین تری از سایر ساخته های جیلان همچون "خواب زمستانی" یا "روزی روزگاری در آناتولی" قرار دارد اما می توان آن را به صورت نسبی گامی رو به جلو در جهت هرچه بیشتر دیده شدن کارگردانش توسط مخاطب عادی سینما نیز به شمار آورد.شخصیت سینان در این فیلم و آیدین در خواب زمستانی را اگر به عنوان دو شخصیت جدید کارنامه ی فیلمسازی جیلان در نظر بگیریم در می یابیم که فیلمساز این بار به جای تاکید بر پیچیدگی های رادیکال شخصیتیِ نقش اول خویش و حرف هایی که از زبانش در خلالِ دیالوگ های پر تکرارش به بیرون می آید ،سعی کرده است که سینان را فردی عادی با تحصیلاتِ دانشگاهی و قابل دسترس و دارای ما به ازای بیرونی معرفی نماید؛ تا مخاطب بیش از پیش با او ارتباط برقرار کند و همراه با خودش ما را به درون دنیای درونی پیچیده و پر از مصائب خویش راهنمایی کند.
دوربین جیلان از لحظه ی شروع فیلم تا سکانس پایانی دائما در حالِ گردش با سینان است و ما را همراهِ تمامی لحظات او در طول مدت زمان فیلم می نماید.این همراهی نه تنها خسته کننده نیست بلکه با توجه به تبحر خاص جیلان در خلقِ نماهای زیبا و میزانسنی که وامدار از سینمای عباس کیارستمی و برگمان است،برداشت ها بسیار خوشآیند نیز از آب در آمده اند که درخشان ترین آن لحظه ای است که در پایان فیلم سینان بعد از بازگشت از دوره ی سربازی به مزرعه ی اجدادی مراجعه می کند و در طبقه ی زیرین خانه ی آن و در جاییکه پدر(ادریس) برای دوری از همه برای زندگی انتخاب کرده است متوجه وجود برشی از روزنامه در کیف پولی می شود که تنها داشته ی آن است و آن برش چیزی جز رپرتاژ چاپ کتاب سینان نیست و در آن لحظه است که سینان رئال تر از همیشه خود را متعلق به دنیایی می داند که مدت ها از آن دوری جسته بود و این تعلقِ خاطر است که حرکت دوربین تارکوفسکی وار ما را به عمقِ چاه مزرعه ای می برد که در ابتدای فیلم سه نسل از خاندان در کنار هم در سودای به دست آوردن آب از آن چاه و بیرون کشیدن سنگی بودند که این بار سینان به تنهایی در درون چاه بدان همت گمارده بود.
===============================================
تحلیل فیلم
«درخت گلابی وحشی – ۲۰۱۸» اثر جدید فیلمساز ترکیهای، نوری بیگله جیلان است. فیلمسازی که به نوعی جزو کشفهای جشنواره کن محسوب میشود و چند سالی است سینمایش در جهان مورد بازخورد قرار میگیرد. «درخت گلابی وحشی» به درستی در ادامهی آثار قبلی فیلمسازش است؛ اثری کشدار، خستهکننده، مینیمالیستیِ خمود با تصویرسازی کارتپستالی از محیطهای خوش آب و هوای ترکیه. جیلان را باید بیشتر یک سینماگر توریستپرور دانست چون حقالانصاف مکانهایی از ترکیه را به تصویر کشیده است که شاید کمتر کسی در جهان از آنجاها خبر داشت. در مورد جیلان در کلیت میتوان گفت او کپی و مقلد دسته چندمی از تئو آنجلوپولوس است. وی نماهای برداشت بلند و حرکات آهستهی دوربین را بدون هیچ فضاسازی و منطق ارگانیکی وارد فیلمهایش میکند و آثارش همینطور همانند راشهایی هرز رو به جلو حرکت مینماید. اما وضع در درخت گلابی بغرنجتر از فیلم قبلی «خواب زمستانی» است. اولین چیزی که میتوان در حق این فیلم وارد ساخت این میباشد که این مینبمالیسم غیر ارگانیسم و پرت از فرم، تا کی میخواهد در چنین آثار بیدر و پیکری ادامه داشته باشد؟ فیلم نه زمان دارد و نه این المان را میسازد و نه منطقِ درست با اسلوب فیلمبرداریاش دارد. «درخت گلابی وحشی» سه ساعت که هیچ، میتوانست ساعتها و روزها و ماهها همینطور بیوقفه ادامه پیدا کند، چون اساساً در آن نه خبری از داستان درست و درمان خطی یا غیرخطی است و نه مسئله و دغدغه.
سینمای جیلان بیشتر درگیر یک سری سر تیترهای متکملِ مافنگی است که در فضایی تخدیری همچون مخدرهای سنتی همه چیز اعم از درام، ساختار، روایت و حتی پرسناژها را به خواب لایزال میبرد. با اینکه دوربین جیلان بسیار اصرار دارد بر سیر تنظم بصری بماند و نماهای زیبا در پس لانگشاتهایش بگیرد اما باید گفت این نماهای زیبا بدون پشتوانه هیچ مفهومی ندارند و فقط و فقط حکم کارتپستال را برای مجلات ژورنال بازی میکنند. بیشتر طرفداران او به صورت کراری از تصویربرداری سبنمایش میگویند و این نشان میدهد که جیلان به خوبی توانسته در پس نمابازیاش در دشتها و چمنهای آناتولی مخاطبش را مرعوب بسازد. در کنار این ارعاب خمود، یک حالت مینیمالیستی با بیانی مثلاً اگزیستانسیالیستزده در آثارش موج میزند که خوراک آن دسته از محتوا بازهاست. از همان حرکاتی که مثلا پرسناژ تخدیری جیلان سرگردان میان هپروت مینیمال گیر کرده اما این تصویر در کنار نماهای نقاشیبازی فیلمساز، دستهایی را بالا میبرد که به پیشانی میخورد و با صدای بلند «واوووو…. عجب شاهکاری» را سر میدهد.
«درخت گلابی وحشی» داستان نیم خطیاش در مورد یک جوان فارغالتحصیل شده از دانشگاه است که نویسندگی میکند و به روستایشان بازگشته است. حال همین خط را بگیرید تا به انتهای روایت بازه باز فیلم برسید. درام گویی در این فیلم به خانهی مادربزرگ کوچ کرده و عنصر کشش هم از بالای پشتبام برای ساحت پرسناژها دست تکان میدهد، خب، چه میماند؟!! یک دو جین تصاویر پرت و پلا که دقیقاً میتوان از فرط مازاد بودنشان، هفتاد درصد آنها را از فیلم حذف کرد. مثلاً مانند صحبتهای پسر با آن کتابفروش که اصلاً هیچ مفهوم دراماتورژیای پشتش نیست. به نظرم مشکل کار در تلهی مینیمالبازی کارگردان ما نهفته است. فیلمساز فقط در تلاش است که جریان انحطاطی سکانسهایش را هر جور شده به روایتی مینیمال سنجاق نماید. به بیانی منطق و کُنهِ فرم نه مینیمال است و نه ماکزیمال، بلکه فیلمساز از خارج دائماً اصرار دارد که با چسب دوقلو این مدل روایت را به ساختار فیلمش بچسباند. با این مکانیسم به جای رسیدن به فرمی گیرا، به شکنجهای در پس جریانبازی میرسیم تا جایی که واقعاً به دلیل زمان بالا و انفعال پرسناژها و انحطاط روایت، آدمی از جایی به بعد دیگر از فیلم زده میشود و کلافه.
«درخت گلابی وحشی» فیلمی است کلافهکننده، مرضدار و بیدلیل که در مردابی از توهمهای آنجلوپولوسیِ مولفش اسیر شده است و در اسیری، شکنجهای اثیری را به خورد مخاطب میدهد. بیداستانی بعلاوهی تصاویر کارتپستالی میشود سینمای نوری بیگله جیلان؛ سینمایی بیخود که در همهی جهات راه به جایی ندارد با اینکه بسیار دوست دارد به سمت پستمدرنبازی مُد شده راهنما به چپ بزند اما باید گفت هنوز فیلمساز ما وارد جریان اصلی نشده، چه برسد که بخواهد به سمت و سوهای روایی دیگر میل کند. این فیلم حدِ لیمیتش به سمت بینهایتِ بیساختاری و ضدفرمالیته میل میکند و چسباندن جملات پرطمطراق و آسمان و ریسمان بافتن هم به کمکش نمیآید.
============
منابع : ویرگول - سلام سینما - سینما گیمفا