به نام انکه جان را فکرت اموخت
سلام دوستان عزیز و تبریک و تسلیت
تبریک بابت ولادت امامی ک اسمم از ایشونه و تسلیت بابت از دست دادن یکی دیگ از ریش سفید های سینمای ایران
شرمنده ک این هفته نشد بیشتر در خدمتتون باشم بعضیاتون خصوصی پیام دادین و با معرفتتون ماروشرمنده کردین
==============================
درباره فیلم
نام اثر : The Imitation Game (بازی تقلید) - 2014
کارگردان: Morten Tyldum (مورتن تیلدم)
نویسنده: Andrew Hodges (اندرو هاجز), Graham Moore (گراهام مور)
ستارگان : Benedict Cumberbatch, Keira Knightley, Matthew Goode
imdb : 8
متاکریتیک :73
روتن تومیتوز : 0.93
==================================
خلاصه داستان :
بازی تقلید، فیلمی در ژانر تاریخی درام به کارگردانی مورتن تیلدام است. بندیکت کامبربچ و کیرا نایتلی از ستارگان فیلم هستند. این فیلم جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را کسب کرد. بازی تقلید داستان «آلن تارنینگ» ریاضیدان انگلیسی است که در جریان جنگ جهانی سعی در شکستن کد انگیما دارد…
=================================
نقد و بررسی
---------نقد اول -----------
نقد و بررسی فیلم به قلم Richard Corliss (ریچارد کورلیس)
نمره 10 از 10
بندیکت کامبربچ انزوای انسانی با مغز ماشین گونه را جسمیت بخشیده است.
کامبربچ: این اسم بیشتر شبیه چیزی است که توی باغچۀ سبزیجات یک اسقف اعظم ممکن است پیدا کنید. مادر بندیکت، وندا ونتهم به او توصیه کرد نام مستعاری کوتاه تر و راحت تر برای حرفه هنرپیشگی خود انتخاب کند. پدر او روی صحنه نام تیموتی کارلتون را برای خود برگزیده بود. اما این مرد جوان احتمالا از مناعت و بلندی این نام که ریشه در انگلیسی قدیمی دارد و به معنی “جریان جاری در دره” است، راضی بوده است و هر چه باشد این نام او بوده است. به همین دلیل او نقش هایی پیدا کرده است که مناسب یک بندیکت کامبربچ باشد: مردانی والا و جدا از جمع، مثل شرلوک هولمز شبکه بی بی سی، جولین آسانژ در رکن پنجم و نقش استیون هاوکینگ در یک فیلم تلویزیونی. سازندگان فیلم های خیالی و فانتزی متوجه درخشش تاثیرگذار او شدند و نقش هایی همچون خان در “سفرهای ستاره ای: به درون تاریکی” و نکرومَنسر و اسماگ در هابیت را به او سپردند.
او به زودی قرار است در نقش جادوگر اعظم مارول، دکتر استرنج هم بازی کند.نقش آلن تورینگ در فیلم بازی تقلید شاید عجیب ترین و کامبربچی ترین! نقش این بازیگر تاکنون باشد. یک نابغه دانشگاه کمبریج که با ساخت دستگاهی به نام “ماشین تورینگ”، می توان او را پدر کامپیوترهای امروزی دانست – کسی که زمانی این سوال را پرسید که “اگر فقط یک ماشین و نه یک انسان بتواند حریف ماشینی دیگر شود چه؟” – و انسانی که خود به نظر تا حدودی ماشین می رسد. او غروری خاص دارد همچون موجودی که از سیاره ای دیگر آمده و اولین بار است که زمین را ملاقات می کند. او به گروه بلچی پارک می پیوندد که وظیفه شکستن کد گمراه کننده “انیگما”ی نازی ها را بر عهده دارند. او تئوری های رهبر گروه، هیو الکساندر (متیو گود)، را با بی تفاوتی رد می کند و از طرفی مستقیم به سراغ وینستون چرچیل می رود و فرمانده ارتش، دنیستون (چارلز دنس) را دور می زند. او ریاضی دانی تمام عیار است و همانند یک دونده ماراتن پر استقامت است. او همانند یک دونده مسافت های دور است که همکارانش را یکی یکی پشت سر می گذارد. چرا؟ “زیرا کس دیگری چنینی توانی ندارد.” آنها را می توان با اغماض، باهوش دانست اما او نابغه است، و در دوران جنگ نتیجه است که حرف اول را می زند و برای نتیجه به نبوغ احتیاج است.
بازی تقلید را گراهام مور نوشته و مورتون تیلدوم کارگردانی کرده است. فیلم را می توان در دسته فیلم های “زندگی نامه انسانی نابغه و زجر کشیده” قرار داد که در زمانی مناسب برای شرکت در اسکار سر و کله اش پیدا شده است. اما به کار بردن این تعابیر برای توصیف فیلم کمی کم لطفی است زیرا فیلم از لحاظ فکر و اجرا دیگر فیلم های این گونه (همانند سخنرانی پادشاه و تئوری همه چیز ) را پشت سر می گذارد، همانطور که تورینگ همقطارانش را پشت سر گذاشت. این را می توان یک فیلم ابرقهرمانی درباره ذهن انسان دانست. برخلاف فیلم های مارول که توانایی های قهرمانان آن فیزیکی و قابل مشاهده است، تورینگ جادو را در ذهن خود انجام می دهد، چرخ های گرداننده داستان در ذهن او می چرخند و قلمرو قدرت او ذهن است. او معادله های دشوار و غیر قابل حل که نقش افراد شرور فیلم را دارند را نه با مشت که با ضربه های روی صفحه کلید شکست می دهد. اکشن موجود در این فیلم چیزی متفاوت است و به شکل ور رفتن تورینگ با ماشینش و یا حتی فکر کردن او نمایش داده می شود که با بازی کامبربچ به یک ماجراجویی تمام عیار تبدیل شده است.
کامبربچ به جای بازی در نقش تورینگ، با شجاعت و همدردی درون او ساکن شده است و او را بی واسطه به ما می نمایاند. او معتقد بود این نظام آسمانی جهان ایرادی دارد یا لااقل اینطور فکر می کرد. پاشنه آشیل تورینگ قلب او بود و حفاظت او از راز گرایش جنسی اش هم دلیل فروخوردگی عاطفی او بود. رنجی که او در مدرسه از جانب سایر بچه ها متحمل می شود، لذت او از سرآمد بودن در بلچلی پارک را توجیه می کند. او حتی به تنها زن حاضر در پروژه انیگما، جوآن کلارک (کایرا نایتلی)، پیشنهاد ازدواج می دهد اما اینکار را به قصد پنهان کردن فعالیت های همجنسگرایانه اش که آن زمان در بریتانیا غیرقانونی بودند انجام می دهد. فعالیت هایی که در سراسر عمر او غیرقانونی باقی ماندند و جریمه هایی که او بابت آنها دریافت کرد هم در نهایت زمینه ساز مرگ او شد. این ابرقهرمان به راستی زندگی ای تراژیک دارد و نه با “جرم” خود بلکه با جهالت و تعصب جامعه محکوم می شود.منتقدان برای پیدا کردن یکی از هوشمندانه ترین فیلم های سال یا بهترین نقش آفرینی سال مسلما احتیاجی به یک ماشین تورینگ ندارند. و اگرچه بزرگترین دستاورد کامبربچ رسیدن به این سطح از نقش آفرینی است اما بی شک جوایز زیادی را هم در فصل جوایز درو خواهد کرد که مسلما لیاقت آنها را هم دارد.
----------------نقد دوم--------------
نقد و بررسی فیلم به قلم Todd McCarthy (تاد مککارتی)
نمره 8 از 10
بندیکت کامبربچ در فیلم مورتن تیلدوم نقش آلن تورینگ، نابغه ای که رمز انیگما را شکست بازی می کند. کامبربچ با بازی در نقش نابغه ها بازار را قبضه کرده است. ابتدا او را در تلویزیون و در نقش شرلوک هولمز دیدیم و حالا او را بر پرده سینما با بازی فوق العاده اش در نقش آلن تورینگ می بینیم، کسی که رمز انیگمای آلمان ها را شکست و کمک زیادی به اتمام جنگ جهانی دوم کرد.
بازی تقلید فیلمی خوش ساخت و تراژیک است. فیلم تمایل زیادی برای نشان دادن جزییات دقیق نحوه موفقیت پدر هوش مصنوعی ندارد اما از داستان همجنسگرایی او و دستگیر شدنش برای دادن جنبه ای تراژیک به خط روایی خود بهره برده است. فیلم در فستیوال های مختلفی شرکت داشته است و کمپانی سازنده فیلم، واین استاین، تمام تلاش خود را کرده که فیلم را در معرض دید عموم بگذارد و از آن یک موفقیت تجاری نیز بسازد.فیلم نامه نویس جوان، گراهام مور، داستان زندگی این نابغه که رفتاری خودبینانه و نامناسب با اطرافیان داشته را تا آنجا که توانسته ساده و سر راست کرده است. گستاخی تورینگ آنقدر زیاد و خاص است که جنبه سرگرم کننده به خود می گیرد، مثلا نهایت تعریف و تمجید او از یک ایده به این شکل است: “این آنقدرها هم ایدۀ افتضاحی نیست”. در کشوری که از این دست آدم ها در آن کم نیست، تورینگ هم همانند شرلوک هولمز چیزهایی را می بیند که دیگران نمی توانند ببینند و این استعدادی است که در زمان جنگ کاربرد زیادی دارد، حتی اگر تحمل کردن این نابغه گستاخ برای همکارانش خیلی سخت باشد.
انگلستان تحت موشک باران آلمانهاست و نازی ها کم کم بر اروپا مسلط می شوند، این زمانی است که دولت انگلستان 6 نابغه شطرنج و ریاضی را جمع می کند تا رمز دستگاه رمزساز آلمان ها که به عقیده کارشناسان 159 میلیون میلیون میلیون حالت مختلف دارد را بشکنند. گروه که زیر نظر فرمانده دنیستون کهنه کار (چارلز دنس فوق العاده) و به رهبری قهرمان دوباره شطرنج، هیو الکساندر (متیو گود خونسرد) کار می کند استقبال زیاد گرمی از تورینگ نمی کند، زیرا تورینگ عقیده دارد از همه باهوش تر است و حتی اگر تنها کار کند می تواند موفق شود. در نمایی می بینیم بعد از اینکه دنیستون از او به ستوه می آید او را اخراج می کند و تورینگ مستقیما به چرچیل نامه می نویسد تا هم حمایت و هم کمک مالی چرچیل را از آن خود کند.
اگرچه فیلم پر از صحنه هایی است که این جوانان باهوش را در حال سر و کله زدن با معادلات مختلف در ساختمان هات 8 بلچلی پارک نشان می دهد (ساختمانی سری با عنوان کارخانه رادیو سازی بلچلی)، اما هیچ گاه دقیقا مشخص نمی شود آنها چه مشکلاتی در راه کشف رمز انیگما پیش روی خود دارند و یا برای حل این مشکل چه می کنند. البته اگر این جزییات در فیلم می آمد هم احتمالا ما قادر به درک آنها نبودیم اما کمی مشاجره علمی می توانست دلیل مخالفت اعضای گروه با یکدیگر را بهتر نمایان کند.تورینگ به سهم خود دستگاهی می سازد که از دیسک ها و دستگیره های مختلفی ساخته شده و می توان حدس زد که این یک کامپیوتر ابتدایی است. اگر چه می توان این امر را هم حدس زد که این دستگاه احتمالا در حال محاسبات بی شمار برای شکستن رمز مخابراتی نازی ها است اما کمی توضیحات در مورد ماشین تورینگ می توانست هم احترامی به هوش و کنجکاوی مخاطبان باشد و هم وجه تمایز او با دیگران را بهتر نمایان سازد.
یکی از شخصیت های فیلم اشاره می کند: “او با بقیه متفاوت است”، این امری مشخص است اما تمایزی که فیلم بر آن تاکید دارد گرایش جنسی اوست. ساختار فیلم حول محور دستگیری او توسط پلیس شکل گرفته است. او بازداشت و نهایتا به “بی شرمی” محکوم شد. دیدگاه فیلم امروزی است و متفاوت بودن را چیز بدی نمی داند و این پیام اصلی فیلم برای مخاطبان جوان است. دیدگاه فیلم در راستای گفته های نخست وزیر انگلیس، گوردون براون در سال 2009 است که بابت رفتاری که با تورینگ شد عذرخواهی عمومی کرد و البته سال قبل هم ملکه الیزابت حکم عفو سلطنتی او را امضا کرد. اما شاید اگر فیلم دیدگاه همان زمان را نسبت به این موضوع اتخاذ می کرد می توانست تاثیر بیشتری روی مخاطبان بگذارد.
از راه رسیدن جوآن کلارک (کایرا نایتلی)، تنها زن گروه که به دایره رمز شکنان پذیرفته شده است فیلم را از نظر عاطفی و جامعه شناختی جذاب تر می کند. او که مساله حل کن قهاری است فورا توجه تورینگ را به خود جلب می کند و به تنها کسی در گروه تبدیل می شود که تورینگ دوست دارد با او صحبت کند. رابطه مخفی آنها در نهایت منجر به پیشنهاد ازدواج عجیب و نصفه نیمه تورینگ به او می شود. از طرفی رابطه حرفه ای آنها با هم نیز باید از دیدها پنهان بماند زیرا در آن زمان زنها تنها اجازه داشتند در سطوح پایین تر شغل های مخابراتی مشغول به کار باشند و با هم در واحدی مجزا کار می کردند. بازی نایتلی در اینجا زنده و هوشیارانه است و حس همدردی او با تورینگ را القا می کند.
با گذشت دو سال از آغاز کار، آنها به نتیجه مشخصی نمی رسند و فشارها برای گرفتن نتیجه روی آنها افزایش می یابد. اما زمانی که آنها به نتیجه می رسند شادی آنها با اصرار استوارت منزیس (مارک استرانگ) یکی از روسای MI6، بر مخفی ماندن این راز کم رنگ می شود؛ اگر آلمانها در حمله های زیادی با شکست مواجه شوند متوجه لو رفتن رمز شده و دیگر از آن استفاده نخواهند کرد. بنابراین این مسئولیت بر گردن آنها می افتد که نقش خدا را بازی کرده و تعیین کنند جلوی کدام حملات باید گرفته شود و در نتیجه چه کسی می میرد و چه کسی زنده می ماند. کارگردان نروژی، مورتن تیلدوم که با فیلم شکارچیان در نروژ به موفقیتی بی سابقه رسید، فیلم را خوب اداره کرده و به خصوص از لحاظ بصری به موفقیت رسیده است اما به نظر می رسد به بعضی رفتارها و مقتضیات آن زمان علاقه زیادی نداشته است. اگر به فیلم های انگلیسی که در طول و پس از جنگ جهانی دوم ساخته شده اند دقت کنید می توانید ببینید که نحوه بیان احساسات بسیار متفاوت بوده و همه سعی داشته اند با گرفتن ظاهری شجاع احساسات خود را مخفی کنند. اما بروز احساسات در بازی تقلید بسیار امروزی تر است که البته این امر موجب می شود مخاطبان امروزی با آن بهتر ارتباط برقرار کنند.
اما آنچه بر تمام اجزای فیلم سایه افکنده بازی فوق العاده کامبربچ است. او با کاریزما و حالات عجیب و غریب ذاتی خود همانند نقش شرلوک، ذهنی را به تصویر می کشد که هرگز استراحت نمی کند و آرام نمی گیرد. نابغه ای که همزمان هم عجیب است و هم به دل می نشیند. آلن تورینگ به علاوه تمام خصوصیاتش یک دونده زبده مسافت های دراز بوده و نمایش او در حال دویدن گاهی داستان را از فضای بسته کارگاه بیرون می آورد. تورینگ تاکنون سوژه چند کتاب بوده است و نمایش “شکستن رمز” که در 1986 در لندن روی صحنه آمد و سال بعد از آن در برادوی اجرا شد هم بر اساس زندگی او ساخته شده بود. این نمایش با بازی درِک جاکوبی در نقش اصلی راه خود را به تلویزیون باز کرد و در سال 1996 توسط بی بی سی تبدیل به فیلمی تلویزیونی شد.
========================================
تحلیل فیلم
چکیده :
فیلم بازی تقلید 2014 فیلمی خوش ساخت و تراژیک است. فیلم تمایل زیادی برای نشان دادن جزییات دقیق نحوه موفقیت پدر هوش مصنوعی ندارد اما از دستگیر شدنش برای دادن جنبه ای تراژیک به خط روایی خود بهره برده است. فیلم نامه نویس جوان، گراهام مور، داستان زندگی این نابغه که رفتاری خودبینانه و نامناسب با اطرافیان داشته را تا آنجا که توانسته ساده و سر راست کرده است. گستاخی تورینگ آنقدر زیاد و خاص است که جنبه سرگرم کننده به خود می گیرد، مثلا نهایت تعریف و تمجید او از یک ایده به این شکل است: “این آنقدرها هم ایدۀ افتضاحی نیست”. در کشوری که از این دست آدم ها در آن کم نیست، تورینگ هم همانند شرلوک هولمز چیزهایی را می بیند که دیگران نمی توانند ببینند و این استعدادی است که در زمان جنگ کاربرد زیادی دارد، حتی اگر تحمل کردن این نابغه گستاخ برای همکارانش خیلی سخت باشد.
آنچه بر تمام اجزای فیلم The Imitation Game 2014 سایه افکنده بازی فوق العاده کامبربچ است. او با کاریزما و حالات عجیب و غریب ذاتی خود همانند نقش شرلوک، ذهنی را به تصویر می کشد که هرگز استراحت نمی کند و آرام نمی گیرد. نابغه ای که همزمان هم عجیب است و هم به دل می نشیند. بندیکت کامبربچ در فیلم مورتن تیلدوم نقش آلن تورینگ، نابغه ای که رمز انیگما را شکست بازی می کند. کامبربچ با بازی در نقش نابغه ها بازار را قبضه کرده است. ابتدا او را در تلویزیون و در نقش شرلوک هولمز دیدیم و بعد با بازی فوق العاده اش در نقش آلن تورینگ می بینیم.
یک حقیقتی که نشانههای آن در طول زندگیمان مشهود است، موضوع تاثیر گذاری متقابل انسانها به یکدیگر میباشد. حقیقتی که از سوی هر انسان نیرویی خارج از بُعد مادی، رخ میدهد و تعدادی به سوی خوبی هدایت میشوند و تعدادی دیگر به سوی نابودی و تاریکی. تاثیری که مقصود بنده است، مربوط به فردی برمیگردد که با خلاقیت و علم و تلاشی چشمگیری که از خود نشان داده، جانِ میلیونها انسانهای هم نوع خودش را نجات داد و مسیری را در پیش گرفت که جز او امکان پذیر نبود. “بازی تقلید” فیلمی از مورتن تیلدوم (کارگردان آثاری چون مسافر “Passengers”) که در سال ۲۰۱۴ اکران شد و بازیگرانی چون بندیکت کمبربچ و کیرا ناتالی هم در آن ایفای نقش میکردند. فیلمی در زیر ژانر جنگ جهانی و اتفاقات آن دوره و زمانه که با موفقیتهای بسیار زیادی هم در آکادمی اسکار همراه شد و با هشت نامزدی اسکار و تصاحب یکی از جوایز (بهترین فیلمنامه اقتباسی) به کار خود در آکادمی پایان داد. این تنها موفقیت او نبود و نمرههای خوبی هم در سایتهای جهانی نمره دهی کسب کرد. بهره بردن مورتن تیلدوم از بازیگری چون بندیکت کمبربچ در جایگاه نقش اول داستان پُر التهابش که بر اساس واقعهای حقیقی از دوران جنگ جهانی دوم دنبال میشود، آیا به ثمر رسیده است؟ فیلمی دیگر در زیر ژانر شلوغی این روزگار هالیوود که انواع و اقسام فیلمها چه در قالب فیلمی علمی تخیلی و ترکیب آن با زیر ژانر نام برده شده و چه روایتی حقیقی از دوران تاریک و مخوف حاصله از جنگهای جهانی.
“بازی تقلید” کاری از کارگردان فیلم “مسافر”، مورتن تیلدوم و اکران شده در سال ۲۰۱۴
در دوران جنگ جهانی (به خصوص در روایتهای جنگ جهانی دوم)، اتفاقات و حوادث بی مانندی رخ دادند و در طول دوران ۶ ساله این جنگ، هزاران مورد از فداکاری و کینه توزی و دشمنی و … به چشم میآید. در “بازی تقلید” که روایتی حقیقی از دورانی تاریک از تاریخ است، با توجه به همین مسائل شکل گرفته است. یک فداکاری از سوی انسانی که به نظر با دیگر فداکاریها از اساس تفاوت دارد و یک نجات دسته جمعی و یک روایت خاص از یک پروژه خاص. مثل همیشه با بررسی ژانر و سبک فیلم یاد شده، به یاد جنگهایی مملو از خشونت و رعب و وحشت میافتیم و اینگونه انتظاری هم از آن داریم ولی مورتن تیلدوم به سراغ روایتی از جنگ جهانی دوم رفته است که تا چند سال اخیر، جز افراد معدودی، عموم مردم از آن خبر نداشتند. یک پروژه محرمانه از سوی دولت انگلیس و با کمک چندین و چند تن از نابغههای ریاضی و رمز گشا که تمامی آن ها برای یک هدف واحد هم مسیر شده بودند. آن مسیر واحد شکافتن رمز ماشین انیگما (ماشینی که در دوران اواخر جنگ جهانی اول به دست آلمانیها ساخته شد و در دوران جنگ جهانی دوم توسط آن ها برای رمزنگاری و رمزگشایی استفاده به عمل میآمد) بود. مسیری که هر کس در آن قدم میگذاشت، بیثمر از سوی آن عقب نشینی میکرد. “بازی تقلید” حول محور ماشین انیگما و افرادی است که قصد شکستن آن را دارند، میباشد. فیلمی که از المانهای همیشگی و کلیشهای که در این گونه فیلمها میشناختیم، به دور است و فیلمنامهاش را با حقیقتی تلخ پیوند داده است. مورتن تیلدوم در “بازی تقلید” و روایت تاریخی آن که مربوط به بُعد فیلمنامه آن است، باید پایبندی به خصوصی را از خود به نمایش میگذاشت. به بیان بهتر، فیلم هایی که از سویی از ناحیه فیلمنامه تامین هستند، انواع فیلمهایی که از کتابها و رمانهایی اقتباس میشوند و یا واقعهای حقیقی را روایت میکنند، از سوی دیگر به مشکلی عظیم برخورد میکنند. یکی از مشکلات، عدم مانور همه منظوره کارگردان به سوژه مورد نظر است و همپوشانی خاصی که توسط فیلمنامه در سراسر فیلم صورت میگیرد، از شدت مانور و عمل کارگردان میکاهد. مقولهای که در اکثر فیلمهای اینچنینی مشاهده کردیم و نتایجی چون خسته کنندگی فیلم در تمام لحظات اثر و عدم تطابق مناسب فیلمنامه با طرح برنامه ریزی شده توسط کارگردان که بسیار به وجوهات فیلم ضربات جبران ناپذیری وارد میکند. مورتن تیلدوم در اثرش، قانون اول در جذب مخاطب که مربوط به سرگرم کننده بودن اثر مربوط میشود را به خوبی هر چه تمامتر رعایت میکند. فیلم در تمام سکانسهایش، ضرب آهنگ مناسبی را در بیان تمامی لحظات فیلمنامه، طی میکند و هیچوقت از شدت تعیین شده آن که از اولین سکانس فیلم صورت میگیرد، کاسته نمیشود. مخاطب مجذوب سرگرم کنندگی بالای فیلم میگردد و نکته لازم به ذکر دیگری که یکی از اساسیترین المانهای فیلم هم به حساب میآید، بازی بسیار عالی بندیکت کمبربچ در نقش اول داستان است. بندیکت کمبربچ در قالب انسانی نابغه در حوزه ریاضیات به بیننده معرفی میشود و با توجه به پیشنیه او (هنرنمایی بسیار عالی این بازیگر در سریال شرلوک “Sherlock”)، نقش آفرینی او در چنین نقش هایی به شدت مطابق شخصیت و تیپ بازیگری او محسوب میشود و انتخابی درست برای “بازی تقلید” به حساب میآید.
“بازی تقلید” اثری بیوگرافی از یکی از بزرگترین ریاضیدانان تاریخ و نوابغ بشری، با بازی فوق العاده بندیکت کمبربچ
عامل دیگری که وجود آن به شدت به سرِ حال بودن فیلم کمک کرده است، عدم وقفههای خسته کننده در طول حوادث و افت و خیزهای فیلمنامه است. حوادث پشت سر هم با الگویی مناسب فیلمنامه، طی میشوند و در طول داستان، احساس اتلاف وقت را به بیننده منتقل نمیکنند. شخصیت پردازی نقش اول داستان که به نظر جزو اولین اهداف کارگردان نیز محسوب میگردد، بسیار موفقیت آمیز و هدفمند طی میشود. مورتن تلیدوم برای ابعاد شخصیتی آلن تورینگ، (با بازی بندیکت کمبربچ) کم نمیگذارد. او با به کار گیری از فلش بک و فلش فورواردهایی که به زندگی آلن تورینگ میپردازد و اهداف و قواعد زندگی او را بیش از پیش به مخاطب ارائه میدهند، به خوبی توانسته است به مقصود نهایی خود برسد. هدف داستان جدا از مفهوم رمز گشایی و اتفاقات سالیان جنگ جهانی، بیشتر مربوط به آلن تورنیگ، ریاضی دان بریتانیایی میباشد که در آن دوران با ذهن نابغه خود چگونه به هدف مورد نظر رسید. سنگینی داستان به سوی تورنیگ سوق داده است و حتی از طرح فیلمنامه هم میتوان به بهره بردن کارگردان از داستان زندگی آن، پی برد. پس با فیلمی درام از زندگی فردی مواجه هستیم که به عنوان یک مخترع، یک نابغه و یک سرباز افتخار آفرین جنگی، به حساب میآید. عنصر دیگری که ترکیب آن با زیر ژانر جنگی، زینت خاصی به اثر بخشیده است، عنصری به اسم ریاضیات است. آلن تورینگ پیش از این که به جایگاه خاصی در اختراع و نوآوری و خلاقیت برسد (سرانجامی که در پایان فیلم تماشا کردید)، یک ریاضی دان بزرگ نیز بود. کسی که جزو نوابغ ریاضیات جهان بود و با علم مسطلش به ریاضیات توانست به جایگاه کنونی خود برسد که در ادامه بیشتر به آن میپردازیم.
تیم همراه آلن تورینگ برای رمزگشایی کد انیگما که مورد استفاده آلمانیها در دوران جنگ جهانی دوم بود
اگر فیلم را ندیدهاید، از این قسمت به بعد متن را نخوانید که حاوی اسپویل است.
خلاصه داستان فیلم صراحتا به دورانی از جنگ جهانی برمیگردد که آلمانها در جبهه قدرتمند این جهنم قرار داشتند. روزگاری که اروپا در آتشی از درون زبانه میکشید و در هر دقیقه چندین و چند انسان جان خود را از دست میدادند. نکتهی مورد تمرکز فیلم، آن هم به صورت فرعی (همان طور که بیان کرده بودم، هدف فیلم چیزی جز جنگ جهانی و شکستن کد انیگما است) کد انیگما میباشد که بیننده را مجذوب خود میکند. کد انیگما در آلمان به عنوان یه راهبرد انتقال اطلاعات و دستورهای نظامی مورد استفاده قرار میگرفت. کدی که به صورت عمومی (به دلیل امنیت بالایی که داشت، تمام افراد جهان، توانایی دسترسی به کد انیگما را داشتند و نکته مهم آن همان رمزگشایی غیر ممکن آن بود) پیامهای نظامی را رمزنگاری (از سوی مبدا) و رمزگشایی (از سوی مقصد) میکرد و نقشههای آلمانها را به ثمر میرساند. تعدادی از ریاضی دانان بزرگ و نوابغ جهان دور هم در انگلستان جمع میشوند و برای رمزگشایی کد انیگما تلاش میکنند. یکی از آن ریاضی دانان آلن تورینگ (یکی از بزرگ ترین نوابغ ریاضی جهان) میباشد. او به همراه پنج تن دیگر، به رمز گشایی این کد میپردازند. داستان فیلم در نگاه اول تعریفی از شکستن کد انیگما و دردسرهای بیپایان آن است ولی با دقت بیشتری که مشاهده میکنیم، میبینیم که هدف مورتن تیلدوم، آلن تورینگ، این ریاضی دان بزرگ جهان است. با یک فیلم بیوگرافی جنگ جهانی مواجه هستیم که با هر دو بُعد خود، به خوبی کنار میآید و در حالتی موازی به اندازه ظرفیت داستانی دو مورد ذکر شده، به آنها میپردازد. فیلم با سکانسی از وضعیت کنونی (در فیلم چندین خط زمانی وجود دارد و تشخیص حال و گذشته سردرگمی ایجاد میکند، با بیان سال میشود به تقریب آن دست پیدا کرد، سال ۱۹۵۱) آلن تورینگ شروع میشود که فقط با دیدن مواردی که از زاویه دوربین روایت میشود و سَر نخ درست و حسابی هم به مخاطب نمیدهد، به شکل گذرا آن را سپری میکنیم. خوبی اثر تیلدوم در غنیمت شمردن تمامی ثانیههای فیلم است. به سرعت به سراغ عنصر مورد هدف خود میرود و تلافی وقت را فدای افزایش قدرت کیفی روایت داستانیاش میکند. او به سرعت به دورانی از تاریخ میرود که اغلب جریانات فیلم در آن دوران کلیک میخورد. اولین جهش خط داستانی فیلم به اولین سال وقوع جنگ جهانی در لندن برمیگردد (سال ۱۹۳۹). اولین سوق داستانی در لوکیشن فیلم شکل میگیرد، کارخانه رادیوسازی بلتچلی، مکانی که قرار است روایتگر سری اتفاقات اعجاب انگیزی در آن باشد. اولین اقدام فیلم معرفی شخصیت فرعی و اصلی صورت میگیرد. ما با گروهی از انسانها مواجه هستیم که از نوابغ ریاضی آن دوران هستند و باید با کمک یکدیگر، کد انیگما را بشکنند. آلن تورینگ نیز یکی از آن ریاضیدانانی است که در این گروه زیر نظر هیو الکساندر (با بازی بسیار خوب متیو گود)، قهرمان شطرنج در انگلستان، است. قدرت بالای کارگردانی تیلدوم در قانون علت و معلولی موجود در “بازی تقلید” میباشد. او بیهوده دست به کاری نمیزند و برای تمامی راهبردهایش هدفی در پسِ آن دارد. یکی از آنان که مربوط به روابط اجتماعی تورینگ در جامعه است، مورد هدف کارگردان میباشد. هدفی که کارگردان با استفاده از فلش بکهایی تودرتو (در فلش بکِ روزهای اولیه جنگ جهانی، به دورانی از دبیرستان و کودکی آلن تورینگ میرود)، ریشه یابی را از آن دوران استارت میزند و دلیلی موجه برای وضعیت کنونی آلن به مخاطب ارائه میدهد. خط داستانی فیلم آرام و قرار ندارد و در یک لحظه با جهشی، به سوی دورهای خاص از زندگی تورینگ میرود و آن هم به دلیل خاصی که کارگردان مد نظر خود قرار دارد، انجام میپذیرد.
تیلدوم در “بازی تقلید” به سراغ بازه طولانی مدتی از زندگی تورینگ میرود و روابط علت و معلولی را در بین اهدافش به خوبی پیاده سازی میکند
“بازی تقلید” بیشتر به بازی زندگی آلن تورینگ شباهت دارد تا دستگاهی با قدرت بالای هوش مصنوعی و تشخیص اطلاعات. کارگردان با ارجاعاتی که به گذشتهی تورینگ میزند، شخصیت تکامل یافتهی او را بیشتر به مخاطب میفهماند گرچه به تمامی آنها پرداخته نمیشود ولی در مدت کوتاه زمان فیلم، ارتباط تنگاتنگ تمام اتفاقات، به جریان اصلی فیلمنامه کمک زیادی کرده است و از نقاط قوت فیلم محسوب میشود. ورود کارکتر جُوان کلارک (با هنرنمایی کیرا ناتالی) به جریان فیلمنامه، جان دیگری به روابط و داستانهای فیلم میدهد. جوان کلارک اولین مرکز داستانی است که با رسیدن فیلمنامه به آن، مسیرهای دیگری را باز میکند و ریل قطارِ فیلم در خط مسیرهای جدید معرفی شده، قرار میگیرد. آن دو مسیر، یکی مربوط به رمز گشایی کد انیگما میباشد که با ورود جوان کلارک، شکل و قیافه جدیدی به خود میگیرد و دیگری نیز مربوط به خود آلن و ارتباط عاشقانه او رقم میخورد. قسمتی از زندگی آلن تورینگ که مشکلات زیادی هم برای این نابغه به وجود آورده بود و نقاط تاریکی را در سرنوشت او رقم زده است. مراحل شکستن کد انیگما و طراحی ماشین مورد نظر تورینگ، وضع و حالت دیگری به خود میگیرد و وارد فاز جدیدی از رمزگشایی میشود. مورتن تیلدوم در خلق سکانسهایی که فراز و نشیبهای مربوط به تلاشهای تورینگ و تیم همراه او برای بدست آوردن کد انیگما است، کوتاهی نمیکند و با دقت و حوصله تمام به بیان آنها میپردازد. نمایش با جزییاتی که در جریان رمزگشایی انیگما توسط کارگردان انجام میشود و همراهی آن با قدرت بالای نقش آفرینی بندیکت کمبربچ در نقش آلن تورینگ، جلوهی آن را بیش از پیش درخشان کرده است. تلاشهای تورینگ برای دفاع از اختراعش در برابر نیروهای دولتی و نظامی که کار او را بیهوده میپنداشتند و به نظر، قصد تخریب و پایان دادن به کار دستگاه مورد نظر داشتند، از نمونههای بسیار عالی اجرای کمبربچ در نقش یک پدر در قبال فرزندش است (حس پدر گونه بندیکت کمبربچ در قبال اختراع ماشین بررسی احتمالات و رمز گشایی کد انیگما).
نمایشی از لحظات اسفناک جهان در وقوع جنگ جهانی دوم و کشتار بی رویه انسانها
دیگر مواردی که در فیلم به چشم میآید و مورد دیگری از داستان حواشی کد انیگما محسوب میشود، جاسوسی از شوروی بود که در تیم اکتشافی آلن در حال خدمت به گروه بود و ترکیب داستان شخصی آلن با چنین موردی از داستان چالش برانگیز انیگما، نوید پیوند زیاد تک تک وقایع فیلم به یکدیگر را میدهد که کارگردان با زیاد کردن پیاز داغ روابط تیره و تار آلن در زندگی شخصیاش، تاثیرگذاری آن را بیشتر میکند. معمولا مسیر رسیدن به موفقیت همیشه جذابتر از نهایت و سرانجامی است که با دست یافتن به هدف خاتمه مییابد. ولی “بازی تقلید” نوع دیگری را به مخاطب نشان میدهد و برای آن قواعد جدیدی را خلق میکند. هر چقدر که فیلم در مسیر شکستن کد انیگما بسیار اصولی و کنترل شده، قدمهای خود را برمیدارد، در سرانجام رسیدن به آن هدف، با جنجال و جنبش و غوغایی درونی میدَوَد. آرام و قرار نداشتن فیلم در سکانسهای پایانی مربوط به شکستن کد انیگما به شکل اعجاب برانگیزی بر روی مخاطب تاثیر میگذارد و مزه شیرینی حس رمزگشایی و پیدا کردن جواب مسئلهای به دشواری انیگما، به مزاج تمام بینندگان خوش میآید. نقش کلیدی کارگردان در خلق چنین سکانسهایی مورد غیر قابل چشم پوشی است. بگذارید با دقت بیشتری به سکانسهای پایانی رمزگشایی نگاه کنیم و آن را بررسی کنیم. مورد قابل بیانی که مربوط به حالات دوربین و جهشها و جوانب آن است در این سکانسها بسیار مشهود است. یکی از این حالات و روشهای رایج امروزی در هالیوود، استفاده حالت دوربین بر روی دست توسط فیلمبردار و فیلمبرداری فیلم به این شیوه است. شیوهای که حس هیجان و عدم آرامش و سکون را به مخاطب میدهد و یک حس التهاب درونی را به بیننده القا کرده و به بیننده اتمسفری از تردید و شک تقدیم میکند. روشی که بسیاری از کارگردانان اکشن ساز و بلاک باستر ساز هالیوود به آن رو آوردهاند و به عنوان سبک رایجی در سینما به حساب میآید. ولی نکتهی قابل توجه در “بازی تقلید”، عدم استفاده این سبک توسط کارگردان در سکانسهای نهایی شکافتن رمز انیگما است. مورتن تیلدوم بدون استفاده از دوربین بر روی دست و استفاده به جا از کاتهای سریع و بدون مقدمه که وضع و حال تمامی اعضای گروه را به خوبی به تصویر میکشید، مسیر خود را طی کرد. دلیل عدم استفاده تیلدوم از شیوه مذکور، مربوط به درون مایه فیلم در آن دقایق از اثر بود. کارگردان با ثابت نگه داشتن دوربین و بهره مندی از دوربین در قالب کاتهای کوتاه و سریع، یک نوع حس اطمینان و موفقیت را به بیننده منتقل میکند. اعتماد کارگردان به آخرین تلاشهای آلن و تیمش، از ثبات دوربین به خوبی القا میشود و خیالمان از این بابت راحت است. او با زبان بیزبانی به مخاطب میفهماند که این بار دیگر همانند دفعات پیشین، پروژه با شکست مواجه نمیشود و بالاخره راه حل پیدا شده است.
کیرا ناتالی در نقش جوان کلارک و نامزد آلن تورینگ و کمک حال تیم رمزشکن او!
شکستن کد انیگما پایان ماجرا نمیباشد و این کد فقط بخش وسیعی از زندگی آلن تورینگ را در بر میگرفت و نه همهی آن. آلن تورینگ جزو افرادی از جامعه بود که علایق و انگیزه و روابط متفاوتی با دیگر اعضای جامعه داشت. فردی که در زندگی با توجه به خواستههایش، با مشکلات زیادی مواجه شد و زندگیاش را با تلخی به پایان رساند. تفاوت او در روابط عاشقانهای که در زندگی هر شخصی رقم میخورد، بسیار مشهود و چالش برانگیز بود. کارگردان از ابتدای فیلم طرح ریزی فیلمنامه را بر عدم احترام به تفاوت ساختاری در روابط انسانی و چگونگی مقابله و نگرش دیگران به این موضوع، انجام داد. نقدی بر تصمیمات انسانهایی در آن دوره که با عقاید خود، زندگی چنین افرادی همانند تورینگ را زودتر از معمول به پایان رساندند که از قضا همان فرد آزار دیده و درک نشده از سوی جامعه و دولتمردان و جهان، فرد نابغهای به اسم آلن تورینگ باشد. نکتهی مهمی که مورتن تیلدوم در “بازی تقلید” به آن میپردازد، داوری از وضع پیش آمده است. او در جایگاه کارگردان به خود اجازهی قضاوت در باب اتفاق به وجود آمده را میدهد. قضاوت از سوی صاحب اثر (گرچه داستان از یک واقعه حقیقی روایت میشود ولی باز هم در سینما به صاحب اثر اختیاراتی داده میشود) تا حد و چارچوبی، حتی لازم و بدون مشکل است ولی اجبار و تحمیل آن، یک عمل غیر قابل قبول است. شاید در نگاه و دید اولیه ما بینندگان فیلم، با طرز فکر درستی از سوی تیلدوم طرف باشیم ولی مورد قابل تامل، چگونگی به وجود آمدن این نوع گونه از احساسات و روابط در آلن تورینگ نابغه بود. موردی که حتما مربوط به دوران شکل گیری شخصیت اخلاقی او میشد (مربوط به دوران دبیرستان و بچگی و حتی پیشتر از آن) و کارگردان همانند ارجاعاتی که در تمامی سکانسهای شکستن رمز انیگما به آن اشاره میکند، باید دقایقی جداگانه را برای به وجود آمدن چنین حس متفاوتی در تورینگ خرج میکرد و تابلو و قلم، هر دو را به دست بیننده میداد و آنگاه بیننده با طرز فکر خود، تابلوی سفید داده شده را با قلم میآراست. ارجاعات مورتن به چنین موضوعی که حتما به گذشتهی آلن مربوط است، کمرنگ و بدون هدف دنبال میشود و به گونهای رقم میخورد که انگار عدم وجود آنان نیز فرقی در نتیجه فیلم ندارد و به نوعی فقط وابسته به هنرنمایی بسیار عالی بندیکت کمبربچ در نقش انسانی با جهت گیری خاصی در روابط عاشقانهاش خلاصه میشود. پس اشکال گرفته شده به جهت گیری کارگردان و تحلیل و بررسی درستی و نادرستی قضاوت او نمیباشد و صرفا محدود به رویهی چگونگی انجام آن است.
تلاش های تورینگ برای پیدا کردن رمز کد انیگما در طول فیلم، ستودنی است
آلن تورینگ در سپری کردن چالشهای زندگیاش، با سخت کوشی و ذهن قدرتمنداش، چیزی جز موفقیت را نمیدید ولی در بزرگترین جادهی سنگ لاخی احساساتش، شکست خورد و ضربه جبران ناپذیری نیز برای آن اتفاق متحمل شد. اگر کد انیگما را مسئله اول نام بنهادیم، مسئله دوم مربوط به روابط عاشقانه آلن معنا میشود. مسئله ای که نه صورت مسئله دارد (پیدایش این مسئله توسط کارگردان به صورت کمرنگ و ضعیف انجام شده است و مخاطب فقط به دلیل بازی بسیار عالی بندیکت کمبربچ، فشاری که به آلن از هر ناحیه وارد میشود را حس میکند و به او حق میدهد) و از همه مهمتر این مسئله، تمام پارامترهایش نیز مجهول و غیر قابل حدس و حل کردن هستند، حتی سختتر از کد انیگما و به همین روال غیر قابل حل کردن. “بازی تقلید” تقلیدی از سختترین الگوریتمها و پیدا کردن ناممکن ترین جوابها است ولی آن هم قادر به نجات دادن آلن از مشکلات نازل شده بر آن نمیباشد. قصه شکستن کد انیگما به خودی خود جذابیت زیادی برای روایت و فیلمنامه دارد ولی مورتن تیلدوم چیزی بیشتر از نمایش آلن تورینگ و عمل محرمانه او در قبال میلیون انسانهایی که در صورت طولانی شدن جنگ جان میباختند، میخواست. گرچه داستان مورد هدف فیلمنامه کد انیگما نمیباشد ولی مورتن با ذکاوت خود، سعی در به کار گیری تمام پتانسیل خوابیده در انیگما کرده بود و نتیجه مطلوب آن را نیز مشاهده کرد. همانطور که حتما میدانید، مورتن تیلدوم دو سال بعد از “بازی تقلید”، فیلم “مسافر” (Passengers) را کارگردانی کرده و یک درام عاشقانه فضایی را برای مخاطبان فراهم کرد. با وجود ضعفها و نقاط قوتهایی که “مسافر” در تک تک دقایقش مشهود بود، ولی ریشههایی از شیمی بین دو کرکتر اصلی فیلم “مسافر” در “بازی تقلید” تیلدوم به چشم میآید و او توانست تا حدودی در چارچوب روایی فیلم و در حد و مقدار جایز، برای درک بهتر تفاوت آلن تورینگ با دیگران، موفق ظاهر شود. گرایش نامعمول آلن عنصر مورد هدف کارگردان و مشخص کننده مسیر قابل بحث است. در طول فیلمنامه، کارگردان از هر کارکتری که توسط یک بازیگر سکان هدایت آن صورت میگیرد، بهره خاصی میبرد، آن هم برای تکمیل داستان بیوگرافی آلن تورینگ. در دورانی که آلن درگیر رمز گشایی کد بیشاخ و دم انیگما بود، تیم همراه او (همانند کارکترهایی به اسم هیو الکساندر و پیتر هیلتون)، جزو کارکترهایی بودند که در طول روایت زندگی آلن به آن کمک میکردند. نکتهی دیگر کارکترهای فرعی فیلم، مربوط به تاریخ مصرفی است که کارگردان برای آنها باز هم به همین دلیل (تا زمان مورد نیاز برای کمک به شخصیت اول فیلمش)، رعایت میکند. کارکتری همانند جوان کلارک علاوه بر کمک به آلن و تیمش در مسیر رمز گشایی انیگما، نقش مهمی را در مشکلات گرایش جنسی آلن ایفا میکند و بازیگر این نقش، کیرا ناتالی، این بار به کمک بندیکت کمبربچ میآید و کمک حال او میشود. عجز و درماندگی آلن در زندگی شخصیاش که هر چه در آن پیش رفت، برخلاف دیگر مسیرهای زندگیاش، بیشتر و بیشتر از قبل میشد و مانند خورهای به جانش افتاده بود.
لحظات پر التهاب آخرین تلاشهای آلن و تیمش برای بدست آوردن موفقیتی که حتی فکر کردن به آن نیز دشوار و ناممکن است
یکی از مسیرهای موفقیت آمیز فیلم در روابط عاشقانه آلن تورینگ با جوان کلارک به حساب میآید و مورتن تیلدوم با “بازی تقلید” و “مسافر” به مخاطبانش ثابت کرد که در ساخت لحظات عاشقانه، آن هم به شیوهای غیرمعمول و تقریبا چالش برانگیز، تبحر خاصی دارد و میتواند در این زمینه به جاده موفقیت خود قدم بگذارد و ادامه دهد. او در “بازی تقلید” به سراغ نوعی از رابطه عاشقانه رفت که دو سوی رابطه، به یک اندازه به هم علاقه ندارند، بهتر بگویم، یکی از افراد یک سوی این رابطه، اصلا تمایل و میلی به جنس مخالف ندارد. یک رابطه عاشقانه یک طرفه و ناقص که قطعا از سوی مخاطب لذت بخش و خوش تعریف نمیباشد ولی واقعیت قضیه را به تصویر میکشد. آلن در مهمترین لحظات زندگیاش، چه موفقیتش برای شکستن رمز انیگما و چه کنترل تمایلات درونیاش، به جُوان نیاز دارد. استارت این رابطه با رمز گشایی و در نتیجه تست گرفتن از متقاضیانِ شرکت در تیم آلن میخورد (البته به این اسم توسط آلن، فراخوانی سراسری نشده بود!) و در ادامه عشق و احساسات بدون بنیانی در آن شکل میگیرد و ستونهای لغزنده آن، یکی پس از دیگری تخریب میشوند و آلن در زیر این آوار، محبوس میشود و راه فراری پیدا نمیکند و در نهایت، این آوار بر نابغهای همانند آلن تورینگ نیز غلبه میکند و سرانجام برتری خود را به رخ آلن میکشد. همانطور که به آن اشاره کردم، هدف کارگردان تخریب ستونهای روابط عاشقانه آلن و جوان و آوارهایی که بر سر او فرود میآید نمیباشد، او از مبدا با ساخت ستونهایی در مناطق گسل زده مشکل دارد. آن سازهها توسط انسانهایی که آن دوره و زمانه به این نوع گرایشات واکنش تندرویانهای نشان میدادند و از قصد مناطق گسل زده را برای آنان برگزیدند. کسانی که حکم منفی صادر میکردند و آن را مشکلی جسمی و جنسی میپنداشتند و به انسانهایی با گرایشهای نامعمول، بیشتر از زاویه دید یک مجرم و گناهکار نگاه میکردند تا یک انسان استثنا و متفاوت با دیگران. پایان بندی فیلم نیز همانند مرثیهای برای یکی از نوابغ تاریخ بود که با تلخی هر چه تمامتر رقم خورد. آلن تورینگ که با خلق دستگاهی که کد انیگما را رمز گشایی میکرد، توانست اولین کامپیوتر جهان را طراحی کند و پدر علم کامپیوتر لقب بگیرد و در تاریخ ماندگار شود. گرایش غریزی تورینگ (به تعریف دیگر گرایشات حیوانی هر انسان) به عنوان یک عنصر نابود کننده گرایشهای انسانی او ، محسوب میشود و پایان زود هنگامی را برای او رقم زد. سرانجام آلن تورینگ در ۴۱ سالگی و سال ۱۹۵۴، خودکشی کرد. (آلن تورینگ در اثر مسمومیت با سیانور جان باخت و توسط کالبد شکافی ها گزارشات پلیس، خودکشی مستقیم تلقی میشد ولی طبق اظهارات مادر آلن، او به دلیل بی دقتیاش در نگهداری مواد شیمیایی در خانه، جان باخت).
زندگی شخصی سخت و چالش برانگیز تورینگ که شرایط ادامه ی زندگی را برای او به شیوه ی تلخی به ثمر رساند
کارگردان زندگی تلخ و ناکام آلن تورینگ را با قدرت بالای کارگردانیاش به نمایش میگذارد و تمام بینندگان اثر را در حسرتِ فردی چون تورینگ نگه میدارد. راهبرد مناسب کارگردان برای ساده ساختی اثرش نیز هوشمندانه و موثر عمل میکند. مورتن تیلدوم بیشتر از این که بیننده را با نحوه چگونگی شکستن کد انیگما و مسائل تخصصی کامپیوتر و شیوه ساخت ماشین حدس احتمالات آشنا کند، قدم در بخشی از مسیر موفقیت آلن میگذارد که بیانگر وضع و حال او در آن دوران است. دورانی که فشار و استرس و دلهره، به عنوان کوچکترین ریاکشنهایی از سوی آلن محسوب میشد و چالش برانگیزترین دوران کاری او به حساب میآمد. کشتار و قتل عام انسانهایی بیگناه در جهان که در هر دقیقه بر تعداد افزوده میشد. سرانجام تورینگ به واسطه ذهن قدرتمندش، به تنهایی یکی از مهمترین عوامل پایان دهنده جنگ جهانی دوم لقب میگیرد اسم او در تاریخ یک بار برای چنین عملی ثبت میشود و یکی از قهرمانان جنگی محسوب میشود و یک بار دیگر به عنوان خالق اولین کامپیوترها و پایه گذار علم کامپیوتر در جهان، در تاریخ برای همیشه ماندگار میشود و زندگی تلخ و کوتاه و خودکشی او غم انگیزترین بخشاش، نه به خودش، نه به خانوادهاش، بلکه به تمام انسانهای دنیا برمیگردد که نتوانستند از این نابغه بهره بیشتری ببرند.
سرانجام آلن تورینگ، ریاضیدان نابغه قرن ۲۰، در سال ۱۹۵۴ و در سن ۴۱ سالگی در گذشت
“بازی تقلید” یک درام بیوگرافی توام با ژانر جنگی (زیر شاخه آن، جنگ جهانی) است. فیلمی که در تلخترین لحظات، بیننده را به فکر فرو میبرد و روایتی از نوابغ تاریخ و یکی از افراد تاثیرگذار بر آینده بشر و زندگی آن. روایتی محرمانه از از ماموریتی نفسگیر و با التهاب. “بازی تقلید” جزو معدود آثار جنگیای به حساب میآید که هیچ علایمی از جنگ در آن دیده نمیشود؛ در اکثر سکانسهایی که مربوط به نمایش حملههای متحدین به متفقین میشد، تک تک آنها، با نمایشی توام با مستندی از جنگ جهانی دوم همراه بوده (ترکیب جلوه های ویژه و به دنبال آن استفاده از اسناد مستند) و تمامی آنها تصاویر و فیلمهایی مربوط به آن دوران بودند. ولی نکتهِ مهمی که در طول فیلم بارها حس میشود، بار سنگینی از احساسات و فشارهای روحیای میباشد که شخصیتهای اصلی و فرعی فیلم به دلیل جنگی به آن عظمت، دچار شدهاند و بیننده نیز آنها را حس میکند. حتی اگر به دید یک فیلم جنگی محور (War) به دیدن “بازی تقلید” بپردازید، خود به خود شیفته نوع روایت و سرعت مناسب و یکدست فیلمنامه میشوید و آن را تا پایان دنبال میکنید. پس در هر صورت دیدن “بازی تقلید” برای تمام دوستداران سینما واجب است و باید تاکید کنم دوستداران سینما، زیرا “بازی تقلید” شاید به مذاق کسانی که به تاریخ حقیقی آن دوران واقفاند، اثری با کمی تحریف واقعیت محسوب شود و خوش نیاید ولی از دیدگاه یک بیننده برای دیدن اثری بیوگرافی در شاخه آثار سینمایی، با درامی خوش ساخت و سرگرم کننده از یک نابغه روبه رو هستیم. آن نابغه آلن تورینگ، پدر علم کامپیوتر و یکی از بزرگان هوش مصنوعی و خالق بازی تقلید است.