قبل از شروع مقاله باید بگم که این دیدگاه منه
یسریا ممکنه مطلق گرا کامل باشن
یسریا نسبی گرا مطلق
من خودم تقریبن نسبی گرای کامل بودم تا یه مدت زیادی و دلایل خودمم داشتم.
اول اینکه هرچیزی که ما درک میکنیم توسط مغزمونه و همینطور با باورامون اون چیزیو رو هم که مغزمون درک میکنه رو قضاوت میکنیم پس چیزی که ما از حقیقت میبینیم نسبیه و حقیقت مطلق اون چیز نیست.
بنا به پاراگراف بالا و یسری دلایل مبسوط دیگه نسبی گرا بودم
ولی در حال حاضر مقالهی زیر اعتقاد تقریبن کامل من راجبه نسبی گرایی و مطلق گراییه.
خوشحال میشم اگه کسی باشه که بتونه هر کدوم از طرفا و حتی مقالهای این زیر میادو به چالش بکشه.
و اما مقاله :
در عالم فلسفه از سنگینترین و پیچیدهترین بحثها بین طرفداران نسبیگرایی و مطلقگرایی هست. بهویژه این بحث خودش را در علم اخلاق نشون میده.
مطلقگراها: یه سری احکام اخلاقی و در کل گزارهها وجود داره که در هر شرایطی صحیحه؛ فارغ از زمان و مکان، فرهنگ، محیط، ناظر و غیره.
نسبیگراها: هر گزارهای ممکنه در شرایط خاصی درست باشه و در شرایط دیگه غلط؛ بستگی به زمان و مکان، فرهنگ، محیط، ناظر و غیره داره؛ نمیشه حکم کلی صادر کرد.
نسبیگرایی بعد از ظهور پستمدرنیسم رونق بیشتری گرفت. بهویژه اونها میگن اخلاقیات در هر فرهنگ تعریف خودش رو داره و مثلا نمیشه بر اساس اصول اخلاق غربی در خصوص مردم شرق آسیا قضاوت کرد.
مطلقگراها این ایراد رو میگیرن که اگه اخلاق را نسبی بگیریم، دیگه چیزی از اخلاق نمیمونه؛ دیگه نمیشه فرد یا گروهی را برای یه عمل اخلاقی خاص محکوم کرد. هر کس میتونه عمل غیراخلاقیاش رو در لوای تفاوت فرهنگها، تفاوت آدمها، متفاوتبودن شرایط و امثال اون توجیه کنه.
معروفه یه خبرنگاری به میشل فوکو میگه: شما معتقدی درباره هر عمل اخلاقی باید با توجه فرهنگ حاکم بر اون جامعه قضاوت کرد، پس با این حساب ما نمیتونیم آدمخواری در بعضی از قبایل افریقایی رو محکوم کنیم، چون جز فرهنگشون بوده! (نقل به مضمون)
یکی از ایرادات دمدستی معروف دیگهای که از نسبیگراها میگیرین اینه: این گزاره «همه چیز نسبیه»، خودش یه گزاره مطلقه، چون داری یه حکم کلی صادر میکنی!
در این خصوص میشه پیچیده و عمیق و فراوون بحث کرد اما جاش اینجا نیست و من هم تخصصم فلسفه نیست. اما با توجه به مطالعاتی که سالها داشتم به یک جمعبندی برای خودم رسیدم که سعی میکنم خیلی شسته و رفته در اختیار خوانندگان وبلاگ قرار بدم.
دوستانی که تخصصی این موضوع رو دنبال میکنن، میتونن برن بحثهای تخصصی متخصصان رو بخونن. سایر دوستان اگر این مطلب را قانعکننده دیدن، میتونن نظر من رو بپذیرن.
فرض کنید در منطقهای بهنام خطیرکوه دو روستا وجود دارد: یکی روستای لرد و یکی روستای کمرود.
هر روستا شرایط و وضعیت خاص خودش رو داره: محدوده جغرافیایی، ساکنان و غیره.
در روستای لرد یک پهلوانی هست به اسم علیرضا که از همه قویتره و همه از او حساب میبرن و اون رو پهلوان روستا میدونن.
پس میتونیم این گزاره رو داشته باشیم: «علیرضا پهلوونه». این حکم ،مطلقا صحیح هست. اما تا وقتی صحیح هست که شرایط روستا ثابت بمونه.
مثلا اگه افراد جدیدی وارد روستا بشن که بینشون یه فرد قویتر از علیرضا وجود داشته باشه، دیگه علیرضا پهلوون روستا نیست. در اینجا هم از نظر زمان و هم از ساکنین، شرایط روستا فرق کرده.
پس این گزاره که «علیرضا پهلوونه، در شرایطی خاص، در وضعیتی مشخص، در کانتکسی معین، درون یک چارچوب تعریفشده، حکمی مطلقاً صحیح هست اما در عین حال با تغییر شرایط یا در مقایسه با شرایط دیگه، میتونه صحیح نباشه.
پس تا اینجا فهمیدم ما میتونیم احکام مطلق داشته باشیم اما با شرایط ثابت و معینی. اما اغلب (اگر نگیم همیشه) شرایط ثابت نیست (بهویژه شرایط زمانی و مکانی)، بنابراین اغلب (اگر نگیم همیشه) احکام و گزارهها نسبی هست.
حالا فرض کنید در روستای کمرود هم، یه پهلوون داریم به اسم حسن و در شرایط و وضعیت اون روستا گزاره مطلقا صحیح اینه: «حسن پهلوونه».
بعد یه مسابقه برگزار میشه برای انتخاب پهلوون منطقه خطیرکوه، بین علیرضا و حسن. تا قبل از این مسابقه مردم کمرود فک میکنن حسن واقعا پهلوونه اما وقتی هیکل و قدرت بسیار بیشتر علیرضا رو میبینن، تصورشون از پهلوون عوض میشه! مطابق انتظار علیرضا برنده میشه.
در اینجا هر دو گزاره ««علیرضا پهلوونه» و «حسن پهلوونه» در چارجوبی مشخص یعنی درون دو روستا صحیح هستن اما وقتی درباره کل منطقه صحبت میکنیم، نسبتاً غلطه که بگیم «حسن پهلوونه»، بهتره بگیم ««علیرضا پهلوونه». چون تا وقتی پهلوونی مثل علیرضا هست، صحبت حسن نیست!
پس علاوه بر این که تغییر شرایط روی درست یا غلط بودن یه گزاره تأثیر میذاره؛ ممکنه وقتی دو تا گزاره در مقابل هم قرار میگیرن، درستی یکی در مقابل یکی دیگه رنگ ببازه!
یا گاهی هر دو صحیح هستن اما اگه ما یک گزاره رو بیان کنیم و یکی دیگه رو نگیم، حقیقت رو ناقص یا حتی گمراهکننده بیان کردیم.
حقایق در قلمروی خودشون ممکنه مطلقا صحیح باشن اما وقتی به هم میرسن یا مکمل هم میشن یا دشمن هم میشن، یا یکی برتر از دیگری میشه و اون را از گردونه خارج میکنه!
برای مثال یک حکم اخلاقی داریم «دروغ بده» که در اکثر شرایط میشه ازش دفاع کرد. اما شرایط خاصی پیش میاد که برای نجات جان یک انسان باید دروغ بگیم. اینجا یک حکم اخلاقی دیگه هم وارد ماجرا میشه: «برای حفظ جان یه انسان باید تلاش کنیم». این حکم دوم هم درسته.
وقتی این دو تا حکم در مقابل هم قرار میگیرن، حکم اولی بلاموضوع میشه و باید حکم دومی رو اجرا کنیم. میتونیم بگیم هر دو صحیح هستن اما اولی صحیحتره. یا این جوری بگیم: حکم اولی در مقایسه با (یا نسبت به) حکم دومی غلطه.
یا این طوری بگیم: یک یا چند شرط که اساس حکم «دروغ نگفتن »بود، در اینجا تغییر کرد، بنابراین این حکم اول دیگه صحیح نیست.
مثالی بزنم از روش علمی. در علوم مختلف مثل اقتصاد، ما میایم اول یه سری فروض پایهای را در نظر میگیرم، یه سری شروط در نظر میگیریم، یه محدوده خاص و یک چارچوب نظری معینی رو در نظر میگیریم و بعد میام یه قضیه یا نظریهای رو اثبات میکنیم.
مثلا نظریه تقاضا در علم اقتصاد میگه: «بین قیمت و تقاضا رابطه معکوس وجود داره». این نظریه بر مبنای یه سری فروض و شرایطی بنا شده، مثل اینکه سایر عوامل موثر بر تقاضا مثل سلیقه و درآمد مصرفکننده بدونتغییر هستن. بنابراین تا وقتی این فروض و شرایط برقرار هستند، نظریه تقاضا یک حکم کلی و مطلقاً صحیح هست. اما در عین حال یک حکم نسبی هست، چون در شرایط خاصی صحیح نیست، مثلا اگه افزایش قیمت، با افزایش درآمد مصرفکنندگان جبران بشه، باعث کاهش تقاضا نمیشه.
خب میبینید برداشتی که من از نسبیگرایی دارم، در تضاد جدی با مطلقگرایی قرار نمیگیره و حتی دوستان مطلقگرا شاید بگن: ما هم همین رو میگیم.
من حتی همین حکم صادر کردن در خصوص مطلقگرایی و نسبیگرایی رو هم نسبی میبینم و معتقدم بستگی داره چجوری به داستان نگاه کنیم!
در مقابل کسانی که دچار تعصب و جزم و جمود هستند، ایدئولوژیک فکر میکنن، اهل مدارا با نظرهای مخالف نیستن و دچار این توهم هستن که حقیقت فقط همون چیزیه که خودشون و گروهشون میدونن، من نسبیگرا میشم.
اما در مقابل کسانی که نسبیگرایی را دستاویزی برای شلخته فکر کردن، قضاوت نکردن و بیعملی قرار میدن، من مطلقگرا میشم، چون معتقدم با یک روش علمی و چارچوب مشخص میشه بحث و استدلال کرد و به احکامی مطلق برای عمل، تحت شرایطی مشخص رسید.
نسبیگرایی مورد نظر من، چند حقیقت رو در نظر میگیره، از جمله:
1- منطق فازی: در کل دو تا منطق در بحثهای علمی مطرح هست. منطق ارسطویی که میگه یا یک گزاره درسته یا غلطه، یا صفر یا یک، یا سیاه یا سفید.
در مقابل منطق فازی میگه: علاوه بر سیاه و سفید، ما بیشتر با خاکستری طرف داریم. خیلی وقتها نمیـتونیم از بد مطلق یا خوب مطلق صحبت کنیم؛ به جاش بهتره برای توصیف حقیقت، از عباراتی مثل اینها استفاده کنیم: تا حدی درست، نسبتا غلط.
به نظر من منطق فازی قابلدفاعتره. بنابراین اغلب با احکام نسبی (مثلا نسبتاً صحیح) روبهرو هستیم و در شرایط خاصی احکام مطلق.
2- چندوجهی بودن حقیقت: مثال فیل و تاریکی مولانا رو به یاد بیارید (یا بخونید). هر کس در اون تاریکی یه جای فیل رو دست میزد و قضاوت متفاوتی از ماهیت این موجود داشت. حقیقت یکی بود اما هر کس یک وجهی از این حقیقت رو میدید.
3-زاویه دید متفاوت: بسته به این که ناظر از چه زاویه و منظری به حقیقت نگاه کنه، برداشتش از حقیقت متفاوته. مثلا شما در ارتفاع ساختمونها رو موجودی کوچک میبینید اما در روی زمین موجوداتی بزرگ (بگذریم از این که کوچک بودن و بزرگ بودن خودش یه امر نسبیه).
4- قاصر بودن زبان: حتی اگه فرض کنیم شما کل حقیقت رو میدونید وقتی قراره بیان کنید امکانات زبانی و حتی زمانی، بهتون اجازه نمیده کل حقیقت رو بیان کنید و اصلا لزومی هم به این کار نیست. ما محبوریم یک تیکه از حقیقت رو پررنگ بزرگ کنیم و عرضه کنیم.
برا همینه که شعبانعلی توصیه میکنه وقتی جمله قصار میخونید به جای اینکه دنبال مثال نقض بگردید، ببینید چه حقیقت مهمی در این جمله نهفته هست؛ هیچ جمله قصاری نمیتونه کل حقیقت رو بیان کنه.
و برا همینه ملکیان توصیه میکنه دیدگاهها و مکاتب مختلف رو به این چشم نگاه کنید که «حظی از حقیقت» دارن.
پ.ن۱: اینو میدونم که ذهن انسان توانایی درک کامل حقییت هیچ چیزیو نداره و همه چیزو از زاویه دید خودمون میبینیم و حقیقت هیچی رو ۱۰۰ درصد نمیتونیم بفهمیم.
پ.ن۲: منتظر نظرات و دیدگاهاتون هستم . تو طرفداری همیشه کسایی بودن که تونستن منو به فکر وا دارن و باعث پیشرفت و رشد نگاهم به زندگی بشن.