او خدمتگزار خلق بود، اما جهان فرمانروای خودکامهای چون او به خود ندید. او از پلکانِ انقلابی به قدرت رسید که نظام تزاری را در هم کوبیده بود، اما جهان تزاری به قدرت و خونخواری او به خود ندید. او مردی انقلابی بود، اما هیچ دیکتاتوری به اندازه او انقلابیها را قتلعام نکرد. آن گرجیِ بیرحم را میگویم: «یوسیب جوغاشویلی»، معروف به «استالین».
لقب «استالین» را لنین به او داده بود؛ یعنی «پولادین». او در گرجستان در خانوادهای بسیار فقیر به دنیا آمد، آبلهرو بود و یک پایش کمی کوتاهتر از دیگری بود. قرار بود کشیش شود، پدر روحانی؛ اما به پیشوای دینستیزترین حکومت تاریخ تبدیل شد. خیلی زود به مارکسیسم علاقمند شد، درس را رها کرد و از اواخر دهه ۱۸۹۰ مطمئن بود میخواهد انقلابی شود. به حزب «سوسیالدموکراتیک کارگران روسیه» پیوست، همان حزب انقلابی اصلی در روسیه تزاری که پِلِخانوف و لنین چهرههای شاخص آن بودند. وقتی حزب در سال ۱۹۰۵ دوپاره شد (منشویکها و بولشویکها)، او طرف بولشویکها را گرفت که انقلابیتر بودند و رهبرشان لنین بود. استالین، تا ۱۹۱۷ که انقلاب شد، بارها و بارها بازداشت شد، تبعید شد به سیبری و فرار کرد! همین نشان میدهد نظام تزاری از جهت امنیتی چقدر ضعیف و پُررِخنه بود.
برای اینکه مسیر سیاسی استالین را بفهمیم باید به این نکته دقت کنیم که او برخلاف دیگر رهبران حزب بولشویک سواد چندانی نداشت، اهل نظریهپردازی نبود و مرد عمل و سازماندهی و اجرا بود. ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۲ در کنار لنین نقش حاشیهای داشت، تا اینکه لنین بیمار شد و از صحنه سیاسی کنار رفت. راه «پیشوا» از اینجا آغاز شد. او در کمیته مرکزی با دو بولشویکِ یهودی، کامِنِف و زینوفیِف، رابطه نزدیکی داشت. این سه، شورای سه نفره رهبری (تروئیکای) شوروی را تشکیل دادند. کارهای اجرایی و سازماندهی به استالین واگذار شد و از اینجا فرصت یافت تا دستگاه حزبی را آنطور که دوست داشت ساماندهی کند.
لنین، در اوج بیماری، نامهای (وصیتنامهای) نوشت و هشدار داد جلوی استالین به نوعی گرفته شود، اما زور تروئیکا چربید… لنین ۱۹۲۴ درگذشت و تروئیکا به رهبری استالین، اول از همه، دشمن اصلی درونحزبی خود، یعنی تروتسکی را از میدان به در کرد، تروتسکی و هوادارانش (تروتسکیستها) از حزب اخراج شدند. از ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۸ استالین «رفقا» ی کمونیست و همحزبیها و همرزمان سابقش را اخراج کرد و کشت، اخراج کرد و کشت، اخراج کرد و کشت… پس از ۱۹۲۷ نزدیکترین یارانش، کامنف و زینویفیف را نیز از میدان به در کرد. تا اینکه...
تا اینکه نوبت به «ارعاب بزرگ» رسید: ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸. در این دو سال وحشتناک حدود ۱.۵ میلیون نفر (از جمله بخش عمده رهبران کمونیست شوروی) بازداشت و ۷۵۰ هزار نفر اعدام شدند. در نظام اردوگاهی گسترده شوروی، موسوم به «گولاگ»، دهها میلیون نفر بازداشت شدند. به ناچیزترین بهانهها فردی را به ۱۰ سال زندان محکوم میکردند. الکساندر سولژِنیتسین، نویسنده نامدار روس که گولاگ را تجربه کرده بود و با کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» این نظام اردوگاهی را به جهانیان معرفی کرد، تعریف میکند: خیاطی حین کار سوزنی را به روزنامهای که بر دیوار بود زد. سوزن در عکسِ روزنامه، در چشمِ یکی از سیاستمداران کشور فرو رفت، خبرچینی این ماجرا را دید و گزارش کرد. مرد خیاط به ۱۰ سال حبس در سیبری محکوم شد!
قربانیان سرکوب استالین از شمار خارج است، اما مسئلهام در اینجا، قساوت او در کشتار رفقای انقلابیاش است. به جز چند مورد انگشتشمار، او همه رهبران انقلاب روسیه را به اسم انقلاب کشت! معروف است که هیتلر کمونیستها را میکشت، اما در کمونیستکُشی به گرد استالین نرسید! ضمن آنکه هیتلر، فقط در چند مورد رفقا و همرزمان سابقش را کشت. اینها را گفتم تا به نکته تکاندهنده دیگری اشاره کنم. در سال ۲۰۱۶ مرکز نظرسنجی لِوادا در روسیه نظرسنجیای را درباره نگاه مردم روسیه به استالین انجام داد. ۳۷ درصد نظر مثبت، ۳۲ درصد بیتفاوت و ۱۷ درصد نظر منفی داشتند. هراسانگیز است وقتی میبینیم مردمان یک کشور نسبت به دیکتاتوری چنین بیرحم و خونریز چنین نگاه مثبتی دارند! یعنی از هر ۶ روس، تنها یک نفر نگاه منفی به استالین دارد! در حالی که خروشچوف، جانشین استالین، خود منتقد شماره یک استالین بود و فرایند «استالینزدایی» پس از مرگ استالین آغاز شد!
مگر آن مرد که همه را کشت، در ۵ مارس ۱۹۵۳ نمرد؟