حدود ۶ سال پیش پدر بزرگم فوت کرده بود و منم تنها ساعت ۲ نصفه شب داشتم میرفتم سمت شهرستانمون.جاده هم عجیب تاریک بود.یهو وسط راه خاموش کردم زدم بغل.گفتم خدایا الان تو این شرایط چه غلطی کنم جلوی پامو نمیتونم ببینم.کلی نذر و نیاز کردم که یجوری ازونجا سالم دربیام.نیم ساعتی گذشت که یه نور زرد رنگی از دور دیدم.رفتم طرفش دیدم مال یه کانکسه.فهمیدم که توش دوتا کارگر راهسازی زندگی میکنن و در زدم.ایناهم خداروشکر تجهیزات و وانت داشتن یجوری ماشینو بکسل کردیم تا بغل کانکس.اینا هم کمک کردن و ماشینم درست شد.خواستم راه بیفتم که یکیشون برگشت گفت بذار صبح برو الان دوباره چیزی بشه میخوای چیکار کنی؟منم قبول کردم و شبو موندم تو کانکس.
دم دمای اذان از خواب پا شدم دیدم یه صدای خیلی عجیبی میاد.اصلا شبیهشو تو عمرم نشنیده بودم.اون دوتا کارگر هم یه پارچه انداخته بودن پشتشون و داشتن یه چیزایی میخوندن.خیلی ترسیده بودم ولی کنجکاوم شده بودم ک ببینم صدا از کجا میاد.یواشکی گوشیمو گذاشتم رو ظبط که صدارو بعدا هم گوش کنم و از یکی بپرسم قضیه چیه.یهو یکی از کارگرا روشو کرد سمت منو و گفت میخوای منبع صدارو بدونی؟زبونم بند اومد.هنوزم نمیدونم ازکجا فهمیده بود بیدارم؟هرطوری بود گفتم آره میخوام بدونم.گفت معلومه که میخوای.همه میخوان منبع این صدارو بدونن.اما نمیتونی.گفتم چرا؟گفت تو هنوز از مریدان اجنه طرد شده نیستی.راستش من کلا اعتقادی به این چیزا ندارم ولی اون شب عجیب ترسیده بودم.هرطوری بود سرمو گذاشتم رو بالشو نفهمیدم کی خوابم برد.
صبحش که پا شدم انگار اون شب هیچ اتفاقی نیفتاده بود.اونا خیلی گرم با من خداحافظی کردن و من رفتم سمت شهرستان.شب مراسم هفت پدربزرگم قبل از اینکه برگردم طرف کرج (شهر خودمون) یاد صدایی که ظبط کردم افتادم.گوشیمو باز کردمو ویسو پلی کردم اما هیچی نبود!فقط صدای حرف زدن من با اون کارگرا.باورم نمیشد.باید هرطور شده سر از کارشون درمیاوردم.
تو مسیر برگشت کلی دنبال اون نور گشتم و حتی چندبارم مسیرو دور زدم تا بالاخره پیداشون کردم.در کانکسو زدم اما بجای اون دوتا کارگر دونفر دیگه بودن.ناامید شدم.ولی بازم خواستم شانسمو امتحان کنم.رفتم تو گفتم میشه شبو اینجا بمونم؟یکیشون گفت میدونستیم برمیگردی.قلبم وایساد.اینا که اصلا منو ندیدن.به روی خودم نیاوردم و فقط سرمو گذاشتم رو بالش.از شدت هیجان خواب نبرد تا اینکه دوباره همون صدارو شنیدم.این دفعه با جسارت بلند شدم و گفتم میخوام منبع این صدارو بدونم.گفتن تو از مریدان اجنه رانده شده نیستی.صدامو صاف کردم و گفتم چجوری میتونم یکی ازونا باشم؟یکیشون گفت بالاخره یکیتون شجاع ازاب درومد.تو باید یکسال تو بیابون زندگی کنی.تنهای تنها.توی هرکدوم ازین شبا باید یه خونی برای اجنه رانده شده بریزی.بعد این یکسال هم باید بیای جلوی چشم ما و اقرار کنی که حاضری جونتو برای اونهاقربانی کنی.راستی تو همین الانشم خیلی چیزا میدونی پس اگه قبول نکنی....میمیری!وحشت کرده بودم.مجبور بودم همه اون کارارو بکنم.
یه سال گذشت.کل اون یکسالو تو بیابون زندگی کردم بدون هیچ تکنولوژی و ارتباط با بیرون.کل بدنم زخم شده بود.به محض این که یه سال تموم شد اول برگشتم به شهرمون.فهمیدم که مادرم به خاطر گم شدن من فوت شده و پدرمم تو آسایشگاه روانیه.همه زندگیمو بخاطر یه کنجکاوی مسخره از دست داده بودم ولی حالا وقتش بود که حداقل جواب سوالمو پیدا کنم.منتظر بودم شب شه.طولانی ترین ساعتای زندگیم بود.راه افتادم طرف جاده و کانکسو خیلی زود پیدا کردم.رفتم تو.همون دوتا کارگر اولیا بودن.گفتم همه چیمو ازم گرفتید ولی حالا وقتشه که منبع اون صدارو بدونم.اونا گفتن اول باید اقرار کنی که حاضری جونتو برای اجنه رانده شده بدی.هرچی گفتن قبول کردم و افتادم دنبالشون.کف کانکس یه موکت انداخته بودن که وقتی کنار زدن یه دریچه بود.اون دریچه رو باز کرد و سه تایی رفتیم اون تو.یه گودال تاریک بود که فقط با نور چراغ قوه یکی از کارگرا روشن شده بود.مجبور بودیم خم بشیم چون ارتفاع اون گودال خیلی کم بود.حدود ۲۰۰ متر راه رفتیم و رسیدیمبه یه در چوبی قدیمی.رو کردن به من و گفتن مطمئنی میخوای منبع صدارو بدونی گفتم آره.دریچه رو باز کرد و بالاخره منبع صدارو دیدم.
شاید شماهم میخواد منبع صدارو بدونید ولی متاسفانه باید عرض کنم شما از مریدان اجنه رانده شده نیستید.
شرمنده دیگه!