طرفداری- یک روز از خواب بیدار می شوید و می بینید دیداری وجود ندارد که برایش آماده شوید.
آن روز، روز بدی است.
سه سال و نیم در میدلزبرو بودم. عادت داشتیم هر روز همین کار را انجام دهیم. رفتن به دفتر، تمرین کردن، آماده شدن برای بازی و ناگهان می بینید که دیگر اجباری در کار نیست. ترکیبی از احساسات در من وجود دارد. فوتبال زندگی من است اما ابعاد دیگرش را هم باید بگویم.
یک همسر و دو فرزند دارم. حالا می توانم با آن ها صبحانه بخورم. می توانم بچه هایم را به مدرسه بروم. این زندگی متفاوتتر از دیگری است. هیچ کس نمی خواهد موقع کار کردن در خانه باشد اما نباید فراموش کنم که خانواده ام نیاز به یک پدر و همسر دارند. بشخصه عاشق فوتبال هستم؛ بنابراین همیشه سعی می کنم هیچ دیداری را از دست ندهم. با این حال وقتی در خانه هستم، می توانم بگویم 90 درصد سعی می کنم نقش پدر و همسر را ایفا کنم و به همین دلیل چندان نمی توانم فوتبال تماشا کنم.
وقتی مسئولیتی دارید، وقتی می خواهید کاری را خوب انجام دهید، باید 24 ساعت در مورد آن کار فکر کنید. فقط در مورد شغلتان فکر می کنید. وقتی به رختخواب می روید، وقتی همه استراحت می کنند و می خوابند، در حال فکر کردن به کارتان هستید.
واقعیت این است که گاهی اوقات باید به خودتان استراحت بدهید.
چهار سال پیش یک هدف مشخص در ذهنم داشتم. نمی خواستم مربیگری را از اسپانیا شروع کنم. به عنوان بازیکن این حس را تجربه کرده بودم، به عنوان مربی تیم ملی زیر 16 سال اسپانیا، تجربه کردم و به عنوان دستیار ژوزه مورینیو که سطحی فوق العاده عالی برایم بود، کار کرده بودم. این ها همه تجربه من در اسپانیا بودند. آمدن به انگلیس فرصتی شگفت انگیز بود تا به خودم نشان دهم که می توانم به تنهایی از پس کارها برآیم.
می دانستم که چالشی واقعا دشوار انتظارم را می کشد.
من اولین مربی خارجی تاریخ میدلزبرو بودم و حتی درست و حسابی نمی توانستم انگلیسی صحبت کنم. فکر می کنم بلد بودن زبان بسیار مهم است تا بتوانید ایده های خود را به بازیکنان منتقل کنید. بنابراین برای دو سال و نیم اول، یک معلم خصوصی داشتم.
هواداران میدلزبرو همیشه برایم مهم بودند چون احساس می کردم در مواقع سختی، پشت ما ایستادهاند. در آغاز شاید آن ها کمی شگفت زده شدند - من اولین مربی خارجی این باشگاه بودم که سیستم های مختلف و سبکی متفاوت ارائه می دادم. اما در فصل اول ما در لیگ ماندیم، در فصل دوم به پلی آف رسیدیم و در فصل بعدش، توانستیم طعم صعود را بچشیم. این پروژه قدم به قدم بود و در حال ساخت تیمی با ذهنیت برنده بودیم.
بدترین لحظه، شکست در فینال پلی آف بود. فکر می کنم 55 بازی انجام دادیم و آن فصل واقعا جنگیدیم که یکی از علل آن، نتایج درخشانمان در جام حذفی بود. واقعا ویران شدیم چون بعد از شکست در فینال، باید به دفترم برمی گشتم و نقشه 46 بازی دیگر برای فصل آتی را می کشیدم. باید در چمپیونشیپ دوباره می جنگیدیم و این لحظه سختی بود.
اما تیمی متحد و فوق العاده داشتیم. گرانت لیدبرتر، جورج فرند، دنی آیالا، بن گیبسون، آدام کلیتون - هسته اصلی تیم متشکل از بازیکنان انگلیسی بود و وقتی که برای آن فصل به زمین تمرین می آمدم، احساس می کردم که آنها واقعا مشتاقانه منتظر بازی کردن هستند. مطمئن بودیم که می خواهیم پیشرفت کنیم و این کار را هم انجام دادیم.
به عنوان بازیکن، همیشه طوری رفتار می کنید که انگار آن 5 دقیقه یا 10 دقیقهای که بازی می کنید، آخرین بازی عمر شماست. حتی شادیهایتان هم همین حس را دارد اما به عنوان مربی همه چیز کاملا متفاوت است. باید فکر همه جا را کرده و بر اساس آن تصمیماتی را اتخاذ کنید. 25 بازیکن دارید که برای شما می جنگند، 30 هزار نفر دارید که از شما حمایت می کنند و نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کنید. بعد از صعود به دفترم رفتم و به مدت 30 دقیقه گریه کردم.
جشن شگفت انگیزی بود. پدر و مادرم، همسرم، خواهرم، بچه هایم آنجا بودند و جشن گرفتن با آن ها برای من خیلی مهم بود. بعد از جشن خانوادگی، با بازیکنان به صرف شام بیرون رفتیم.
ذهنیت یک سرمربی همیشه این است که تیم باید دائما پیشرفت کند. باید پیش برود مثل یک ساعت کار کند و از آن شب، ذهنیت من هم تغییر کرده بود زیرا چالش لیگ برتر پیش روی ما قرار داشت و این بار، واقعا باید آماده می شدیم. همیشه سعی می کنم به جای نشان دادن تصویر رقبا، تصویر موفقیت های خودمان را به بازیکنانم نشان بدهم. روزهای آخرم در میدلزبرو مثل سایر روزها نبود. هیچ چیز به روزهای ابتدایی شباهتی نداشت. به مدت دو یا سه هفته تلاش می کردم با تغییرات تاکتیکی تیم را روی مسیر موفقیت هدایت کنم اما هیچ چیز جواب نمی داد.
کار سختی بود چون حین تغییرات تاکتیکی، باید کاری می کردم بازیکنان احساس عدم امنیت نکنند. در واقع نمی توانید شش بازیکن را یکجا عوض کنید، نمی توانید روش خود را تغییر دهید، نمی توانید سبک خود را تغییر دهید زیرا در این صورت، احساس عدم امنیت را به بازیکنان منتقل می کنید. نشان دادن امنیت در این تغییرات، همیشه بهترین راه رسیدن به جواب است.
سه فصل واقعا خوب را در میدلزبرو سپری کردم اما همه چیز خیلی سریع گذشت و واقعا به زمان کافی نیاز داشتم تا بدانم که چقدر یاد گرفته ام. برای فکر کردن در مورد همه چیزهایی که توانسته بودم انجام بدهم و کارهایی که نتوانسته بودم از عهدهشان برآیم، نیاز به زمان داشتم. برای یادگیری از اشتباهات، برای سفر کردن، برای الهام گرفتن از ایده های تازه، نیاز به زمان داشتم.
زمان کافی در اختیار داشتم و اکنون دوره اندیشیدن به پایان رسیده است. فکر می کنم لیگ برتر انگلیس، بهترین لیگ جهان است و دوست دارم مدت زیادی در اینجا بمانم. اکنون با داشتن ایده ای کاملا واضح از آنچه که می خواهم، در حرفه مدیریتی خودم پیشرفت و احساس طراوت می کنم. می خواهم یک پروژه خوب را شروع کنم. احساس می کنم پس از زمانی که برای اندیشیدن در اختیار داشتم، برای چالش جدید و هیجان انگیز آماده هستم.
بیشتر بخوانید: حرفهای ناگفته ژوزه مورینیو در The Coaches Voice؛ برای بردن بازی کن (بخش اول)