طرفداری- زندگی یک فوتبالیست برزیلی به هیچ وجه ساده نیست. ما برزیلی ها یک اصطلاح داریم که می گوید «در برزیل همه سرمربی هستند» و من می توانم این موضوع را تایید کنم. همچنین اجازه دهید این را بگویم که دو دختر دو قلوی من هم، در دسته این مربیان قرار می گیرند. تمام اعضای خانواده من به شدت باور دارند بیشترین اطلاعات را در مورد فوتبال دارند و متفق القول، روی این موضوع توافق کردهاند که من کمترین دانش فوتبالی را در خانواده دارم!
همیشه بعد از بازی برای چلسی، به رختکن برمی گردم و تلفنم را روشن می کنم، با حجم زیادی از پیام های صوتی آن ها مواجه می شوم. بدون از دست دادن یک بازی، تمام بازیهایم را تماشا می کنند و ایده های خودشان را به من منتقل می کنند. غالبا هم می بینم که تاریخ پیامهایشان به نیمه اول برمی گردد و این در حالی است که من، در آن زمان مشغول دویدن در زمین بودم. معمولا اولین پیام را پدرم، سورینیو می فرستد.
«پسر، ببین دارم بازی رو تماشا می کنم. باید بیشتر به وسط زمین بری.» پیام بعدی از سمت همسرم ونسا است که می گوید «عزیزم، چرا بیشتر سانتر نمی کنی؟» بعد نوبت به دو دخترم والنتینا و مانوئلا می رسد.
به قلم ویلیان در The Players Tribune؛ زندگی من (بخش اول)
میلیون ها کودک در برزیل رویای من را دنبال می کنند. برخی بسیار با استعداد هستند اما در میانه راه انگیزهشان را از دست می دهند. بعضی از آن ها مصدوم می شوند، دسته دیگری شک و تردید به دل راه می دهند و فقط افرادی به رویای من می رسند که از تمام این مشکلات عبور کنند. خوشبختانه، هیچوقت قید این رویای بزرگ را نزدم.
همچنین خوش شانس بودم که پدرم را داشتم. وقتی 15 ساله بودم، او کسی بود که به من گفت اگر واقعا می خواهم حرفه ای شوم، باید بین فوتبال و فوتسالی از چهار سالگی بازی می کردم، انتخابم را انجام دهم. او به من کمک کرد تا متواضع بمانم. اگر در فوتبال واقع خوب باشید، همه چیز دست به دست هم می دهند تا پیشرفت کنید و واسطه ها خیلی زود شما را کشف می کنند. من همچنین غرور بازی برای تیم ملی جوانان را داشتم که اگر مراقب نباشید، ممکن است کاری کند فکر کنید دستاوردی کسب کردهاید و خودتان را قهرمان بدانید. اما پدرم هرگز به من اجازه نمی داد که فکر کنم چیز خاصی بوده ام.
می دانستیم که این رقابت قرار است بی نظیر پیش برود. یک ضرب المثل وجود دارد که می گوید «اگر همه روزی یک شیر بکشند، تو باید یک شیر و نیم بکشی.» پدرم همیشه این را به من می گفت تا بدانم از هیچ لحاظ به فردی برتری ندارم. پس از آن، خیلی زود به تیم اصلی کورینتیناس راه یافتم و فرصتی بزرگ به دست آوردم. در آگوست 2007 وقتی 19 ساله بودم، پیشنهادی را از شاختار دونتسک دریافت کردم. همانطور که می دانید هر بازیکن برزیلی آرزو دارد که در اروپا بازی کند، مخصوصا برای یکی از باشگاه های بزرگ. باید اعتراف کنم قصد نداشتم خیلی زود برزیل را ترک کنم و مطمئنا فکرش را هم نمی کردم به اوکراین بروم اما کورینتینانس واقعاً نیاز داشت در آن شرایط فروش داشته باشد و شاختار واقعا من را می خواست. بنابراین من و پدرم برای بررسی امور به آنجا رفتیم.
مدیران شاختار خیلی انسان های قانع کنندهای بودند. وقتی پرواز ما در فرانسه به زمین نشست، یک جت خصوصی در انتظارمان بود. من دائم می گفتم «لعنتی» چون پیش از این هرگز سوار جت نشده بودم. تنها چیزی که درباره دونتسک می دانستیم این بود که قرار بود مکانی سرد باشد اما خوشبختانه تابستان بود و خیلی گرم. من فکر کردم قطعا زمستان ها نمی توانند زیاد سرد باشند. چند وقت بعد با سرمربی تیم، میرشا لوچسکو و برخی از بازیکنان از جمله فرناندینیو، لوئیز آدریانو و ایلسینو ملاقات کردم که همه برزیلی بودند. امکانات خوب به نظر می رسید. سرانجام من و پدرم نتیجه گرفتیم که می تواند یک شروع عالی برای من در اروپا باشد و به همین دلیل تصمیم گرفتم به شاختار بپیوندم.
البته وقتی سرانجام زمستان فرا رسید، دشوار بود. سرما، برف ... من هرگز چنین چیزی را تجربه نکرده بودم اما خدا را شکر همه چیز خوب پیش رفت. من حمایت هم تیمی های برزیلیام از جمله براندائو و ژادسون را احساس می کردم. به شرایط عادت کرده بودم. حتی روسی یاد گرفتم! در ابتدا مجبور شدم از یک مترجم استفاده کنم، اما به آرامی کلمات و عبارات را برداشتم و در نهایت توانستم این زبان را درک کنم.
اوکراین، جایی بود که من تبدیل به یک مسیحی متعصب شدم. در کودکی، هر یکشنبه به همراه پدر و مادرم به یک کلیسای کاتولیک می رفتم اما هنگامی که در اوکراین بودم، احساس کردم که نزدیکی واقعی به خدا، در حال رخ دادن است. وقت بیشتری را با ژادسون و فرناندینیو سپری می کردم. آن ها در خانه خود از من پذیرایی می کردند و آن جا، جایی بود که ما کتاب مقدس را با هم مطالعه می کردیم. در آن لحظات فهمیدم كه كتاب مقدس چیست و واقعا اساس حق و باطل چیست. بنابراین من عیسی مسیح را به عنوان منجی پذیرفتم. من و همسرم در آنجا غسل کردیم.
در همان زمان با ایجنتم صمیمی شدم. او در لندن زندگی می کرد و یک بار پیش او رفتم تا دیداری را در استمفورد بریج تماشا کنم. کم کم چلسی و لیگ برتر را دنبال می کردم. عاشق جو استمفورد بریج شده بودم؛ عاشق خود شهر شده بودم. کاملا نمی توانم لندن را توصیف کنم، اما همینقدر می گویم که این شهر چیز خاصی دارد.
پنج سال و نیم را در شاختار گذراندم. در ژانویه سال 2013، به آنژی ماخاچ قلعه در روسیه رفتم اما شش ماه بعد آن ها دچار مشکلات مالی شدند و به من اجازه دادند یک باشگاه دیگر پیدا کنم. بنابراین هفته ها مذاکرات آغاز شد. بسیاری از باشگاه ها من را می خواستند اما هدفم چلسی بود و در پایان، خدا را شکر توانستم رویای خود را تحقق بخشم. هنوز هم به یاد دارم که وقتی از باشگاه، امکانات و ورزشگاه دیدن کردم، خوشحال شدم. به نظر می رسید خداوند آنچه را که می خواستم شنیده و پاسخ داده است.
وقتی به چلسی پیوستم، اتفاقات زیادی رخ داد که شخصیت من را شکل داد. سال اول ناامید کننده بود چون برای قهرمانی می جنگیدیم اما سوم شدیم. همچنین به مرحله نیمه نهایی لیگ قهرمانان اروپا راه پیدا کردیم اما در مقابل اتلتیکو مادرید حذف شدیم. سخت ترین دوره زمانی بود که با آنتونیو کونته قهرمان لیگ برتر شدیم. آن فصل خیلی روی نیمکت نشستم اما بدترین اتفاق از دست دادن مادرم بود. او در حال نبرد با سرطان بود و کار کمی از دستم برمی آمد. در آن دوره حمایت های زیادی از پدر و همسرم دریافت کردم. دردناک بود اما چیزهای زیادی یاد گرفتم. بالغ شدم و حتی به خدا نزدیکتر شدم.
البته من در چلسی لحظات خوشی زیادی داشته ام. هواداران از روز اول با من خوب رفتار کردهاند. وقتی آن ها نام من را صدا می زنند، احساس خوشبختی و افتخار می کنم. آن ها به من اعتماد به نفس می دهند، به همین خاطر همیشه سعی کرده ام جواب عشق و محبتشان را در زمین بدهم.
سال 2015 را که با ژوزه مورینیو قهرمان شدیم، فراموش نخواهم کرد. وقتی قهرمان می شوید، شادترین لحظات عمرتان را تجربه می کنید. سه بازی به پایان فصل باقی مانده بود و ما قهرمان شده بودیم. در داخل و بیرون از زمین، جشن به پا کرده بودیم. مورینیو گفته بود اگر زودتر قهرمان شویم، چهار روز اجازه تعطیلی خواهد داد. بنابراین در ادامه لیگ، هفته ای یک جلسه تمرین می کردیم و بنابراین فرصت بیشتری پیدا کرده بودم تا با خانواده باشم.
همه درباره بهترین مربیانی که داشته ام، از من سؤال می کنند. بدون شک مورینیو یکی از آن هاست. ما رابطه خاصی داشتیم. او واقعا چندین چیز از شما می خواست به همین دلیل برخی درگیری ها اجتناب ناپذیر بود اما با این چالش ها، به صورت طبیعی مواجه می شدیم. او خطاهایم را گوشزد می کرد اما اگر هم خوب بازی می کردم، به تعریف و تمجید می پرداخت. عاشق مدیریت او بودم. از اون چیز های زیادی یاد گرفتم. ژوزه حتی بعد از اینکه چلسی را ترک کرد، درباره من خوب صحبت کرد. ما هنوز هم دوست هستیم. گاهی اوقات به یکدیگر پیام می دهیم. وقتی که در منچستر یونایتد بود، از من خواست که به آنجا بروم.
بازی کردن برای لمپارد را هم دوست دارم. لمپارد برای ما یک موهبت است - همه شما می دانید که او چقدر بازیکن خوبی بود - و من به عنوان یک بازیکن احساس می کنم که او من را خیلی دوست دارد. من هم او را خیلی دوست دارم. واقعا از نحوه انجام کارهایش لذت می برم. او به بازیکنانش اهمیت می دهد. مدیریت این مرد بسیار عالی است.
برزیل، برزیل است، نه؟ همه دوست داریم به برزیل برگردیم اما واقعیت این است که لندن خانه دوم من و همسر و دخترانم محسوب می شود. در واقع من اخیرا آزمون شهروندی انگلیس را انجام دادم؛ واقعا سخت بود. تاریخ انگلیس به طور خلاصه عبارت است از جنگ، نبرد، رهبران بزرگ و چیزهایی مانند آن. برخی از سوالات به حدی دشوار بود که حتی برخی از دوستان انگلیسیام نیز جواب آن را نمی دانستند! یک کتابچه راهنما با نام Life in the UK Test خریداری کردم که همه چیز را خلاصه کرده بود. نمی دانم چند ساعت مطالعه کردم اما واقعا مفید بود. در دو تلاش اولم شکست خوردم اما در آزمون سوم موفق شدم و اکنون یک شهروند انگلیس به حساب می آیم.
بنابراین لندن جایی است که من می خواهم بمانم. اینجا جایی است که همه چیز دارم. می خواهم دخترانم اینجا بزرگ شوند. هر وقت به رختکن برگردم، می خواهم پیام های آنها را ببینم. می خواهم عشق و تشویق آنها را بشنوم.
آن ها فقط به من یادآوری نمی کنند که شوت کنم، در واقع یادآوری می کنند که مهم نیست که به عنوان یک فوتبالیست پیروز شوم یا ببازم؛ مهمترین جایزه من همیشه خانوادهام خواهد بود.
مجموعه یادداشتهای تریبون بازیکنان، نگاهی به چالش ها و دغدغه های بازیکنان بزرگ و جوان، از کودکی تا به امروز میاندازیم. این داستانها به قلم خود بازیکنان نوشته شدهاند و حقیقیترین اتفاقات را با جزئیات تعریف میکنند.