داستان فیلم های روانشناسانه بر روانشناسی شخصیت کاراکترها و حالات هیجانی بی ثبات آنها تکیه دارد، فیلم های این مجموعه معیارهایی برای آنچه هیجان انگیز روانی خوانده می شود را پیش می کشند. به جای نمایش خیل مردگان از قبر برخواسته یا خشونت، هدف اصلی این فیلم ها در بازی با ذهن شما خوابیده است و اینگونه است که تنش ها محملی برای نشان دادن ذهنیت هایی می شوند که در اطراف ما وجود دارند.
دیوید لینج یکبار گفته بود: "بیشتر مردم هنگامی که یک خوره فیلم را می بینند بلافاصله او را از ظاهری که دارد تشخیص می دهند. من دوست دارم اشیاء اتاق به رویاها پیوند بخورند و به تفسیرهای مختلف مجال خودنمایی بدهند، این زیباست."
سرگیجه / Vertigo
نمونهایترین اثر هیچکاک و محبوبترین فیلمش بین منتقدان. ظاهراً برای خود هیچکاک اثبات برتری تعلیق بر غافلگیری (با فاش کردن راز "جودی" در همان ابتدای حضوش در فیلم)، تلاش دیوانهوار "اسکاتی" برای زنده کردن یک زن مرده، و ترفند تکنیکی فوقالعادهاش برای القای حس سرگیجه به تماشاگر، مهمترین نکتههای فیلم بودهاند، اما حس عذاب وجدان "اسکاتی" و تلاشش برای بازسازی گذشته و رهائی از این حس نیز، یکی از جنبههای بسیار جذاب فیلم است. صحنههای تعقیب مادلین"، کل صحنه پایانی (و غلبه "اسکاتی" بر ترسش از ارتفاع) و بازی نوواک (با وجود ناراضی بودن هیچکاک از حضور او که ابتدا به جایش ورا مایلز را در نظر داشت) به یادماندنی است
شیطان صفتان / Les Diaboliques
فیلمی بسیار تکاندهنده که فضائی تلخ و سیاه و پر از دروغ و خیانت را به تصویر میکشد و با فیلمنامهای استنائی و تقسیم دقیق اطلاعات، یک لحظه تماشاگرش را رها نمیکند. پس از صحنه پرتنش قتل شوهر در وان حمام، فیلم به مسیری بسیار پرپیچ و خم، اما کاملاً حساب شده وارد میشود و گامبهگام تماشاگر را به سوی شک و تردید به همه چیز پیش میبرد و در نهایت ـ درست در لحظهای که بهنظر نمیرسد هیچ پایانی بتواند این اطلاعات متناقض را به سرانجام برساند. برگ برندهاش را رو میکند و به پایانی حیرتانگیز میرسد ("اگر تا فردا صبح هم مجبورم کنید اینجا بایستم، باز هم میگویم که خانم مدیر را دیدهام"). در سال ۱۹۹۶ (جرمیا چچیک، با همکاری شارون استون و ایزابل آجانی) بازسازی میشود.
بچه رزماری / Rosemary’s Baby
روند قهقرایی و ساختار معمایی فیلم و مسئله توطئه اسكلت فیلم را استحكام میبخشند و آپارتمان به عنوان عاملی سركوب كننده از ابتدا حضور واضح و پررنگی دارد. رزماری (با بازی میا فارو) یك قربانی است، كسی كه میبایست فرزندی به دنیا بیاورد. چیزی كه ناخواسته روی خواهد داد، همه مادر خواهند شد و فرزندان خویش را بزرگ خواهند كرد اما در اینجا، با فرمی تضاد آمیز و غیر قابل برگشت آن كودك معصومی كه در ذهن یك مادر معصومتر نقش بسته و تنها به اعتبار اسمهایی كه رزماری برایش انتخاب كرده حضور فیزیكی دارد یك موجود پلید و كریه است، او انسان نیست و همین الزاماً برای شیطان بودن او كافی است.
حالا نگاه نکن / Don’t Look Now
داستان فیلم در مورد "دونالد شاترلند" و "جولی کریستی" است که به ونیز سفر می کنند تا مرگ تصادفی فرزندشان را از یاد ببرند. گر چه فراموشی این موضوع وقتی که صحنه مرگ همواره در جلوی چشمانشان تداعی می شود، غیر ممکن است. کارگردان فیلم، "نیکولاس روئگ" جو خاصی از لحاظ تخیل و رویا در فیلم ایجاد کرده و فیلم را در سطح مناسبی از لحاظ روان شناسی پیش می برد. این فیلم یک تراژدی سهمگین است که در پایان به مخاطب این پیام را می دهد که تراژدی هرگز فراموش نمی شود. حتی اگر یک فیلم باشد.
بی گناهان / The Innocents
در خصوص داستان فیلم بیگناهان اختلاف نظر وجود دارد و تا پایان نیز گره از ابهام موجود در آن باز نمیشود. به باور برخی از منتقدان، بیگناهان فیلمی روانشناختی است که شخصیت اصلی آن از بیماری پارانویا رنج میبرد، با چنین نگرشی، ساخته جک کلِیتون، درامی سراسر تعلیق است که با شک و تردید میتوان آن را در زمره فیلمهای ارتباط با جن و روح قرار داد. در این نظر، فیلم درباره زنی روانپریش است که تنها خود این ارواح را میبیند، اما از آنجا که تماشاگر تا لحظات آخر از بیماری او مطلع نیست، به شدت از تصویری که در واقع توسط شخصیت اصلی به وی ارائه میشود، هراسناک میگردد. اما در این میان نگرشی دیگر هم وجود دارد و آن اینکه دوشیزه گیدنز نه تنها بیمار نیست، بلکه این ارواح عاشق به واقع جسم و روح دو کودک را به تسخیر درآورده اند و این تفسیر در کتاب هنری جیمز که فیلم اقتباسی از آن میباشد پررنگتر از نظریه دیگر است.
شب شکارچی / The Night of the Hunter
فیلم بر اساس زندگی واقعی مردی به اسم هری پاول می باشد. هری یک مذهبی افراطی و در عین حال یک قاتل زنجیره ایست که با بیوه ساده لوحی ازدواج می کند. یکی از بهترین فیلم هایی است که کاملا نمایشی از خوبی و بدی است. آن کودکان شجاعی را به تصویر می کشد که هدف خشونت هستند، به خاطر پولی که هیچ وقت از آن استفاده نکرده اند. در این فیلم اشارات زیادی به انجیل شده است و ساده ترین آنها نیز در میان خوبی و بدی است.
مخمل آبی / Blue Velvet
نگاه لینچ مایه روانشناسی دارد که از ویژگیهای سورئال است. البته سادیسم و مازوخیسم نقطه تکیه گاه این فیلم است. لینچ توجه مفرطی به ضمیر ناخودآگاه دارد که نظریه فروید روانشناس مشهور است. او در لایه بیرونی فیلمش یک داستان معمولی را روایت می کند اما در لایه درونی نگاه انتقادی شدیدی به جامعه دارد و دگرآزاری، فحشاء، اعتیاد و سرکشی را به تصویر درمی آورد.
شباهت کامل / Dead Ringers
فیلم روایتگر دوقلویی همسان است که با وجود تفاوت هایی ظاهری در رفتارشناسی خود و ویژگی های درونگرا و برونگرایِ متمایز آن ها، به شدت به هم نیازمندند و در همین حال در تفکر یکی شدن با یکدیگر و شریک شدن همه چیز با هم به سر می برند. این دو انسان در برزخ گذر از حالت جنینی، و جدایی از اتحاد با هم به سر می برند و به همین دلیل در آن ها فردیت مستقل از هم شکل نمی گیرد و هر دو ناکامی و شکست و همچنین موفقیت خود را در گرو آن دیگری می بیند.
مرد حصیری / The Wicker Man
این فیلم در مورد مردی است که توسط نامهای مشکوک به منطقهای به اسم “سامرزایل” کشیده میشود. در آن نامه همسر سابق ادوارد از او خواسته است که به سامرزایل بیاید تا دختر گمشدهاش را در نقش یک پلیس بیابد. اهالی سامرزایل به صورت کاملاً مرموز با او رفتار میکنند. مرد حصیری را میتوان یک فیلم در جهت اعتراض به افراط در عمل فمینیستها دانست. البته که برابری حقوق زن با مرد از این مقوله جدا است اما قضیهٔ تولید مثل که برای ادوارد (نیکلاس کیج) در فیلم هم مورد سوال است بی ربط با موضوع “مرد حصیری” نیست.
ساعت گرگ و میش / Hour Of The Wolf
برگمان موضوع مورد نظرش را چنین وصف کرده :"...از دید رومیان باستان ، ساعت گرگ و میش به معنای زمانی است میان شب و سپیده دم ، درست پیش از برآمدن روشنایی و مردم معتقدند که در این هنگام شیاطین نیرو و تحرکی دو چندان دارند و اغلب در همین هنگام اشخاص می میرند و کودکان به دنیا می آیند و در همین هنگام است که کابوس به سراغ انسان می آید.." در "ساعت و گرگ و میش" نیز که ماجرایش در جزیره ای دورافتاده اتفاق می افتد ، یک هنرمند و همسرش در گیر مکر موجوداتی شیطان مانند می شوند ، اما همین رویداد کابوس گونه ، گذشته گناه آلودشان را از پرده بیرون می اندازد. برگمان ، آدم هایش را بازهم در محیطی پرت افتاده ، محاکمه می کند و از آنان اعتراف می کشد تا سایه هایی بسیار کم رنگ از دوزخ را پیشاپیش تجربه نمایند.
مکالمه / The Conversation
فیلمی آمریکایی به نویسندگی و کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا محصول سال ۱۹۷۴ با بازی جین هاکمن. این فیلم در سال ۱۹۷۴ برندهٔ نخل طلایی جشنواره فیلم کن شد. هری کاول (جین هاکمن) یک جاسوس خصوصی است و در کار خودش یک نابغه و منحصربهفرد است. وی مردی تنهاست و از اینکه بارها به خاطر فروش اطلاعات افراد بیگناه باعث کشته شدن آنها شده دارای عذاب وجدان است. در پروندهٔ جدیدش او مکالمهٔ زوج جوانی را که در میدانی شلوغ در سانفرنسیسکو در حال قدم زدن هستند ضبط میکند. وی در طول فیلم بارها و بارها این مکالمه را گوش میکند و متوجه خطری میشود که آن زوج جوان را تهدید میکند. وی تصمیم میگیرد که تحویل نوارها را به تعویق بیندازد و یا اصلاً از دادن آنها خودداری کند ولی رییس (رابرت دووال) با حقهای قدیمی نوارها را از وی میدزدد. روز بعد کاول برای گرفتن دستمزدش به دفتر رییس میرود که در آن ساختمان متوجه حضور آن زوج جوان میشود. او تصمیم میگیرد که آن زوج را از مرگ نجات دهد. او در کنار اتاقی از هتلی خاص که در مکالمه بدان اشاره شده اتاق کرایه میکند. اما توهمات و تخیلات به سراغش میآیند و او را از واقعیت دور میکنند. در آخر فیلم با او تماس میگیرند و با تهدید از او میخواهند که زیر نظر داشتن زوج را تمام کند به او میگویند که ما تمام حرفهای تو را میشنویم. هری دیوانهوار تمام خانهاش را زیرورو میکند تا میکروفون مخفی را پیدا کند اما موفق نمیشود.
مستاجر / The Tenant
مستاجر اقتباسی از رمان رولان توپور است که بدون شک فیلمی که پولانسکی ساخته است بهتر از رمان درآمده است. این فیلم از چند بعد به شدت دارای اهمیت است و با توجه به اینکه تمامی این ابعاد به طرز ماهرانه ای کار شده اند می توان گفت با یک شاهکار روبرو هستیم. این ابعاد شامل روانشناختی ، سینماتیک ، نوع روایت ، شخصیت پردازیهای استادانه ، ژانریک و البته بحث نگاه خیره می باشد. فیلم با نمایی از یک پنجره که شخصیت ترولکوفسکی پشت آن دیده می شود آغاز می شود و سپس رو به پایین رفته و مجدداً به سمت قبلی باز می گردد که اینبار سیمون مستاجر قبلی که خودکشی کرده پشت پنجره ایستاده است و در ادامه این کار با تغییر ترتیب ادامه می یابد و در واقع کارگردان ، تمام اهدافش را در این نما اعلام می کند و از همین پلان بحث نگاه خیره و البته تغییر جایگاه سوژه و ابژه شروع می شود که به جرات میتوان گفت از بهترین نمونه های تاریخ سینما در این زمینه به همراه پنجره عقبی و تام چشم چران می باشد.
چشمان کاملا باز و بسته / Eyes Wide Shut
فیلم چشمان باز و در عین حال بسته بر اساس داستانی از نویسنده ای که از طرفداران فروید بوده ساخته شد. پس تقریبًا موضوع فیلم باید واضح باشد:ضمیر ناخوداگاه. فیلم پر از نماد است.نماد هایی که می تواند چندین معنی و هدف مختلف داشته باشد.از نخستین نمای فیلم می توان یازده برداشت مختلف داشت. آینه ای که در ابتدا و صحنه ی عشق بازی فیلم دیده می شود,رنگ قرمز و آبی در سرتاسر فیلم,ماسک ها,درخت کریسمس,تاسی و یا ریزش مو,رمز ورود به مهمانی و و و همه نماد هایی هستند در سرتاسر فیلم که کاملا واضح هستند امّا واقعاً هدف کارگردان از این نماد ها چیست؟
چه بر سر بیبی جین آمد / Whatever Happened to Baby Jane
بیش از همه چیز بر پایه سه عنصر یعنی شهرت ، نفرت و حسادت می چرخد ، و این شهرت به صورت دایره وار تصویر می شود . با شروع شهرت بیبی جین و بعد از ان بلانش و حس نیازی سادیستی که به یکدیگر در زمانهای مختلف دارند تصویر می شود . رابطه ای که در ان هیچ کدام از دو طرف بی گناه نیست . با رنجی که بیبی جین به بلانش می دهد بیننده ناخوداگاه به سمت بلانش جذب می شود ولی در انتهای فیلم با اعتراف بلانش همه چیز برعکس می شود . رابطه ای دو خواهر براساس میل به شهرت به چنان نفرتی دو گانه تبدیل شده است که در حق یکدیگر هیچ رحمی نمی کنند تا انجا که بیبی جین برای مجبور کردن خواهرش به غذاخوردن در غذایش پرنده ای مرده و موش مرده می گذارد . فیلم درباره سویه تاریک شهرت است و بعد از سانست بلوار بیلی وایلدر مهم ترین فیلم در این زمینه می باشد
Videodrome
داستان فیلم درباره شخصی به نام مکس رن، رئیس یک شبکه ی تلویزیونی است که به دنبال چیز تازه ای برای ارائه به مخاطبان شبکه اش همی باشد. مکس سیگنال یک شبکه ی ناشناس و غیر قابل شناسایی در مالزیرو را پیدا میکند که ویدیو هایی واقعی از شکنجه و قتل نشان میدهد. وقتی که مکس منشا این سیگنال ها را پیدا میکند، اتفاقات عجیبی براش رخ می دهد. فیلمی خوب از دیوید کراننبرگ که پیام هایی راجع به رسانه ها مطرح می کند و تاثیری که رسانه ها بر روی مخاطبانش می گذارد را تشریح می کند.
شکارچی انسان / Manhunter
مایکل مان داستان مامور ویژه FBI را روایت می کند که به دنبال یک قاتل زنجیره ای است که قربانیان خود را به صورت تصادفی انتخاب میکند. این فیلم بر اساس رمانی به نام اژدهای سرخ اثر توماس هریس ساخته شده است.در این فیلم حواس فیلمساز بیش از اینکه روی آدمکشها و جزئیات شیوه ایشان در دریدن طعمه ها باشد روی پلیس قصه متمرکز است. هم او که آدمی معمولی است، صورتی معصوم دارد و مرد خانوادهاست اما در شغلش حرفه ای و جدی و تک روست، یادآور وینست هانای فیلم مخمصه.
انزجار / Repulsion
این فیلم قسمت سوم از سه گانه آپارتمان رومن پولانسکی است. داستان زندگی کارول دختر بلژیکی به همراه خواهرش هلن که در یک آپارتمان در کنار هم زندگی میکنند. از ابتدای فیلم و سکانس اول که نگاه خیره کارول را میبینیم در میابیم که با فیلمی شخصیت محور روبه روییم. کارول در کنار هلن در آپارتمانی زندگی میکند و شاهد رابطه هلن با مردی متاهل است. وی همچنین یک مانیکوریست آرایشگاه است ولی با جامعه رابطه ای ندارد بلکه در ذهنش زندگی میکند. بدین معنا که ارتباطش با واقعیت قطع شده است و این امر قطع رابطه با جامعه را نتیجه میدهد. پس دوری از جامعه موجب ازهم گسیختگی ساختار روانی میشود. ناهنجاری و سرکوب روانی درکنار واپس زدن جامعه اختلالاتی عمیق در ذهن و روان کارول ایجاد میکند تا آنجا که وی دچار بیماری هایی روانی مثل اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی، هذیان و ... شده است.
نردبان جیکوب / Jacob’s Ladder
جیکب سینگر̎ (رابینز) که از کهنه کارهای جنگ ویتنام است، از کابوسها و توهماتی رنج میبرد که ریشه در تجربهای وحشتناک در جنگ دارد ولی مشکل اینجا است که جزئیات این تجربهٔ تلخ را به یاد نمیآورد. ̎جیکب̎ ضمناً نمیتواند خود را از شر عذاب وجدان به خاطر مرگ پسرش، رها سازد و با آنکه مرد تحصیل کردهای است، حالا پستچی شده و پس از جدائی از همسرش به ̎جزی̎ (پنیا)، یکی از همکارانش علاقمند شده است. آرام آرام ̎جیکب̎ تصاویری از هیولاها و شیاطین را در اطرافش میبیند. ̎جیکب̎ از ̎لوئیس̎ (آیلو)، پزشکی دستورز و مهربان، کمک میخواهد و در همان حال، ̎سارا ̎(کیلمبر)، همسر سابقش، ̎پل̎ (وینس)، همرزمش در ویتنام، و ̎مایکل̎ (کریون)، غریبهای مرموز، همگی سعی میکنند به ̎جیکوب̎ رنج دیده و مستأصل کمک کنند.
راز چشمهایشان / The Secret in Their Eyes
بنجامین اسپوزیتو، وکیل بازنشسته ی دادگستری فدرال آرژانتین کتاب رمانی را بر اساس یک پرونده ی مختومه ی قدیمی اش می نویسد و آنرا نزد دوست و همکار قدیمی خود ایره نه ممندز می برد. پرونده مربوط به زن جوانی بوده که بر اثر تجاوز در منزل خود کشته می شود
داستان دو خواهر / A Tale of Two Sisters
دو خواهر بعد از اینکه مدتی را در بیمارستان روانی بستری بوده اند، به خانه ی پدرشان و نامادری شان باز می گردند. در آنجا علاوه بر تحمل رفتارهای نامتعادل و خشن نامادری شان، متوجه حضور یک روح مرموز نیز می شوند. نماهای ترس و تهدید از همان ابتدا و به تدریج شروع میشود. مخصوصا با ورود به خانه کذائی و نماهائی با دکوپاژ ویژه. حرکت تراولینگ به سمت دو شخصیت به دفعات نماهای متوسط را به آرامی، به نمای نزدیک بدل میکند و این حرکت کاملا با ساختار فیلم مناسبت دارد چرا که دکوپاژ فیلم، میخواهد ما را به درون شخصیتها نفوذ دهد.در نماهای پر اضطراب و درگیری، دوربین هم دارای تشویش است. گوئی از مشاهده این صحنهها بر خود میلرزد.
جنایات زمان / Timecrimes
فیلم داستان مردی معمولی به نام هکتور است که به تازگی خانه ای را به اتفاق همسرش اجاره کرده. روزی او با استفاده از دوربین یک دختر را در جنگل می بیند، و وقتی خودش را به آنجا می رساند دختر را روی تخته سنگی پیدا می کند، اما ناگهان مردی که با یک باند صورتی چهره اش را پوشانده، یک قیچی را در بازوی هکتور فرو می کند. نویسنده و کارگردان فیلم ناچو ویگالوندو اسپانیایی است که در سال 2008 آن را ساخته و بازیگرانی چون کارا الجالده، کاندلا فرناندز، باربارا گوئنادا، ناچو ویگالودنو در آن بازی می کنند.
به کسی نگو / Tell No One
یک فیلم فرانسوی که داستان زوجی به نام های الکساندر و مارگوت را روایت می کند که عاشقانه همدیگر را دوست دارند و از کودکی با هم بزرگ شده اند. شبی اتفاقی رخ می دهد و در آن شب مارگوت کشته می شود و هشت سال بعد الکساندر ایمیلی از همسرش دریافت می کند!. ما متوجه می شویم که زن الکساندر نمرده است ولی چرا او ناپدید شده است، حتی با آنکه می دانیم آن ها سخت عاشق هم بوده اند چه باعث این رنج الکساندر شده است که ارزشش را داشته است ؟
قلب آنجل / Angel Heart
ترکیبی شگفتانگیز از داستانهای کارآگاهی ریموند چندلر و داشیل همت و دنیای هراسانگیز و مخوف قصههای ادگار آلن پو. روایت داستانی معمائی با پسزمینه نیویورک دهه 1950 (با همان مشخصههائی که از داستانهای عامهپسند کارآگاهی در ذهن داریم) در بستر و حال و هوائی از مالیخولیا و داستانهای اشباح، که مملو از اشارههای انجیلی هم هست، معجونی غریب و تکان دهنده و یکی از نمونههای موفق دورگهسازی فیلم پست مدرن را به وجود آورده است. فیلم البته در زمان خودش نه موفقیت تجاری یافت و نه انتقادی، و سبک بصری و حس و حال بورخسی فیلم تحت تأثیر مایهها و ارجاعات مذهبی آن پنهان ماند، اما با گذشت زمان منتقدان فضای تب آلود و جادوئی آن را بازیافتند و از آن بهعنوان شاهکار پارکر یاد کردند.
فهرست مرگ / Kill List
این فیلم داستان آدمکشی را روایت میکند، که چند ماه است از این کار دست کشیده و با همسر و فرزند خود زندگی آرامی را آغاز کرده است. اما او در زندگی جدیدی که برای خود درست کرده دچار مشکلات مالی فراوانی شده و به همین جهت تصمیم میگیرد بار دیگر به آدمکشی روی بیاورد تا در ازای آن پول زیادی به جیب بزند. او برای اینکار از طرف آدم های کله گنده لیستی دریافت می کند و هر اسمی که در آن لیست باشد باید از بین برود.
آزمایش / Das Experiment
کارگردان فیلم آزمایش، اولیور هیرشبیگل است. این فیلم در سال ۲۰۰۱ میلادی ساخته شده و بازیگران این فیلم عبارتانداز: موریتز بلیبترو، کریستین برکل. این فیلم براساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شده که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. عنوان فیلم اسم تستی در روانشناسی است که آزمایش زندان استنفورد خوانده می شود این آزمایش یکی از معروفترین و به نقلی خطرناکترین آزمایشهای روانشناسی است که تاکنون انجام شده است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقشهای زندانی و زندانبان را پذیرفتند. نتایج آزمایش حیرتآور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.