طرفداری- در نهایت سراغ همه ما میآید ولی باز هم ما را غافلگیر میکند. چند روز پس از آن که اد وودوارد در رختکن تیم در ساوتهمپتون کنار من نشست و با گفتن این که یونایتد قراردادم را تمدید نخواهد کرد باعث غافلگیری من شد، برای خرید کردن به ویترز در آلدرلی اج رفتم. همین طور که خودم را به ماشینم میرساندم، پشت سرم پچ پچهایی شنیدم. یک پدر و پسر مرا شناخته بودند و با خودشان حرف میزدند:
+ میدونی کیه؟
+ درسته، قبلا برای منچستریونایتد بازی میکرد.
برای یونایتد بازی میکرد؟ انگار آگهی ترحیم خودم را خوانده بودم. در واقع تا آن لحظه نفهمیدم که دوران حضورم در منچستریونایتد به سر رسیده است. ولی اراده داشتم تا به کارم در جای دیگری ادامه بدهم. فوتبال را آنقدر دوست دارم که خداحافظی کردن از آن برایم سخت باشد. منچستریونایتد دیگر علاقهای به من نداشت ولی من از باشگاههایی از سراسر دنیا پیشنهادهایی داشتم.
تصمیم گرفتم دوباره با سرمربی اولم یعنی هری ردنپ همکاری کنم و زیر نظر او در کویینز پارک رنجرز بازی کنم؛ جایی که به عنوان یک نوجوان و قبل از پیوستن به وست هم، در آنجا تمرین میکردم. به هری گفتم: «با تو شروع کردم و دوست دارم با تو به کارم پایان بدم.» کلید واژه جمله که راهی برای طفره رفتن از آن وجود ندارد «پایان» بود. هر ورزشکاری بالاخره یک روزی با بالا رفتن سن خود باید از کاری که آن را دوست دارد، دست بکشد. هنوز به آن مقطع نرسیدهام ولی میدانم فاصله چندانی با آن ندارم.
مشکل اینجاست که فوتبالیستها مثل سایر ورزشکاران آماده نیستند یا آموزش لازم را ندیدهاند تا پس از بازنشستگی، به زندگی عادی خود ادامه بدهند. به همین خاطر داستان ورزشکاران بزرگی همچون مایک تایسون را میشنویم که در کل دوران حرفهای خود زحمت کشیدند و وقتی بازنشسته شدند، مشکلات اقتصادی و افسردگی سراغشان آمد. بازنشستگی مبحث مهمی است ولی به ندرت در مورد آن صحبت میشود. تقریبا یک تابو به شمار میرود. ولی من دوست دارم در مورد آن صحبت کنم چون میتواند ضربه بزرگی به بازیکنان بزند و آرزو میکنم بازیکنان فرصتهای بیشتری برای فکر کردن به زندگی پس از فوتبال داشتند و این که چطور میتوانند برای این تغییر بزرگ آماده شوند.
خیلی از فوتبالیستها سبک زندگیای مثل «پیتر پن» دارند و پایان دوران کاری آنها یک شوک تلقی میشود. احساس میکنند برای جامعه به درد نخور هستند؛ جدای از فوتبال چیزی بلد نیستند و مهارتهای لازم برای مواجهه با مشکلات جدید در زندگی را ندارند. اما در حالی که شاید زندگیشان به عنوان یک فوتبالیست حرفهای پایان یافته باشد، ولی هنوز یک زندگی دیگر پیش رو دارند. فوتبالیستها معمولا در سی و چند سالگی از فوتبال خداحافظی میکنند. ولی در واقع تا 80 سالگی یا این حدودها به زندگی خود ادامه میدهند؛ یعنی 50 سال دیگر در پیش است. پس بازیکنان باید به فکر آینده باشند، سرمایه گذاری کنند و به حرفه جدیدی مشغول شوند.
من خوش شانس هستم؛ به خوبی مهیای این وضعیت شدهام. سالیان سال به من کمک شد و قادر بودم در راستای این لحظه گام بردارم و به آن فکر کنم. بنیاد خیریه خودم را دارم، در بین رسانهها فعالیت میکنم، رستوران خودم را دارم، سایر کسب و کارها و فعالیتم در شبکههای اجتماعی... خدا میداند اگر زمانی که با مصدومیتهایم درگیر بودم و به خاطر از دست دادن کاپیتانی انگلیس و منچستریونایتد ناراحت بودم اینها را نداشتم، کارم به کجا میرسید. شاید به قمار رو میآوردم، یا به الکل اعتیاد پیدا میکردم، افسرده میشدم و یا چیز دیگری که نمیتوانم تصور کنم. ولی این اتفاق نیافتاد و به خاطر آن باید از چند تن، به ویژه دوست و مدیر برنامهام جیمی مورالی تشکر کنم.
رابطه من و جیمی به خیلی وقت پیش بر میگردد. این دوست من دوران سختی را سپری کرده است ولی توانسته اتفاقات منفی را برای خود و اطرافیانش به رویدادهای مثبت تبدیل کند. اولین بار در اواخر دهه 90 که به عنوان یک مدافع نوجوان به طور قرضی در بورنموث حضور داشتم با هم آشنا شدیم و او در بیست و چند سالگی، مهاجم کرو الکساندرا بود. پس از آن چند بار دیگر با هم بازی کردیم و با هم به تعطیلات رفتیم. بودن با جیمی همیشه لذتبخش بود: من و او به کلوبها میرفتیم و در مورد خیلی چیزها با هم حرف میزدیم. سپس مسیرمان از هم جدا شد و او را تا مراسم ازدواج دوست مشترکمان جودی موریس تا همین هشت سال قبل ندیدم. در آن زمان من دوران اوج خودم را در منچستریونایتد سپری میکردم و جیمی هم یک مدیربرنامه شده بود. ملاقات دوباره او، یکی از نقاط عطف زندگی من بود؛ این همکاری برای هر دوی ما منفعت داشت.
در آن زمان وضعیت اقتصادی و مدیریت امورم در خارج از زمین آشفته بود و من اصلا به فکر آینده نبودم. مدیر برنامه من پینی زهوی بود که سالیان سال با او همکاری میکردم و از زمانی که سن پایینی داشتم، برایم فوق العاده کار کرد. یک آژانس دیگر به قراردادهای تجاری من رسیدگی میکرد، یک نفر دیگر تعطیلاتم را رزرو میکرد، یکی به امور اقتصادی من میرسید و افراد دیگری هم برای امور بیمه و املاکم وجود داشتند. واقعا خیلی معقولانه نبود.
در همین حال از زمان آخرین ملاقاتمان، چیزهای بدی بر جیمی گذشته بود ولی او به فردی تبدیل شده بود که با استفاده از تجارب بد خود در فوتبال، به دیگران کمک میکرد. در 21 سالگی، او را یکی از بهترین مهاجمان انگلیسی شاغل در خارج از لیگ برتر میدانستند. او در انتقالی نیم میلیون پوندی راهی واتفورد شد ولی نمیدانست چگونه باید با فشار کاری سازگار شود. همه چیز سریع اتفاق افتاد و اسیر وسوسه ولخرجی و حضور بیش از حد در باشگاههای شبانه شد و دوران حرفهای او از هم پاشید. من خوش شانس بودم که خارج از دنیای فوتبال همیشه افرادی را داشتم که مرا به راه راست هدایت کنند، مثل بهترین دوستم گوین، یا همسرم، والدینم و آنتون. اما جیمی هرگز کسی را نداشت که توصیههایی مهم در مورد زندگی و فوتبال به او ارائه کند. او تنها کسی نبود که از نداشتن راهنما ضربه خورد: خیلی از هم دورهایهای من فوتبالیستهای مستعدی بودند که به دلایل مختلف آن دوران حرفهای که باید سپری میکردند را نداشتند.
وقتی دوباره همدیگر را دیدیم، جیمی آژانسی راه انداخته بود که به بازیکنان کمک میکرد تا دید عمیقتر و بلند مدتتری به زندگی و آینده خود داشته باشند. در حالی که دوباره دوستیمان را تحکیم میکردیم، جیمی در مورد مدیریت بازیکن و قواعد چیزهایی مثل کمک کردن به بازیکنان برای سرمایه گذاریهای هوشمندانه برایم توضیح داد. در هتلمان دیده بودم چگونه اطراف بازیکنان انگلیس پرسه میزند: محبوب و معتمد همه بچهها بود اما چیزی که باعث شد به سمت او گرایش پیدا کنم، طرح و برنامهاش برای برندسازی از من و مهمتر از آن، کمک کردن به من جهت آماده شدن زندگی پس از فوتبال بود.
جیمی مرا متقاعد کرد به شرکت او بپیوندم؛ جایی که تمامی منافع و نیازهایم زیر یک سقف جمع میشد. قرار بود مسئولیت رسیدگی به تمامی امور را بر عهده بگیرد ولی در عین حال از من آدم تجاریتری بسازد و طوری به من آموزش بدهد که دیگر هرگز امور مالی خودم را به فرد دیگری نسپارم. خیلی از فوتبالیستها صرفا به توصیههای مشاوران مالی خود گوش میکنند و وقتی آنها میگویند: «نگران نباش، این سرمایه گذاری خوبی هست.» فقط جای نقطه چین کشیده شده را امضا میکنند. من هم در چند قرارداد اشتباه کردم ولی زندگی همین است. حالا از اول تا آخر هر کاری که انجام میدهم مشارکت دارم چون این چیزی بود که میخواستم. و قدردان جیمی هستم که باعث شد به اینجا برسم. او کسی بود که دوستش داشتم و میتوانستم به او اعتماد کنم. ما هرگز پشیمان نشدیم و حالا یکی از سفرای شرکتش یعنی «نیو ارا» هستم. جیمی در مواجهه با برخی مشکلات فوتبالیستها، رویکرد منحصر به فردی دارد. اجازه میدهم به زبان خودش در این رابطه توضیح دهد:
«فوتبال ورزشی غیر عادی است. هیچ تجارت دیگری در دنیا وجود ندارد که درآمد شما تا این اندازه در آن نوسان داشته باشد. فردی با شغلی عادی، شاید سالیانه 20 هزار پوند درآمد داشته باشد و بعد با افزایش حقوق، این درآمد به سالی 26 هزار پوند برسد. میتوان این را مدیریت کرد. ولی یک فوتبالیست امکان دارد به خاطر بازی کردن در لیگ برتر هفتهای 60 هزار پوند حقوق بگیرد و این را خرج الماسها، خودروها و چیزهای زرق و برقدار کند. ناگهان مصدومیتی سراغت میآید و با وجود این که هنوز دقیقا کار مشابهی انجام میدهی، امکان دارد دستمزدت به هفتهای 5 هزار پوند برسد. اما سبک زندگی دست نخورده باقی میماند و تا به خودت بیایی، متوجه میشوی مخارجت خیلی بالاتر از درآمدت است. چگونه با این وضعیت کنار میآیی؟ مهارتهایت تغییری نکرده است؛ هنوز در همان صنعت مشغولی و همچنان میتوانی برابر دهها هزار هوادار بازی کنی. پس با این کاهش دستمزد چه میکنی؟ سپس در 35 سالگی باید بازنشسته شوی و دیگر شغلی نخواهی داشت. هیچ یک از تجاربت تو را برای چنین مقطعی آماده نمیکند.
در این حالت ورشکستگی خیلی از فوتبالیستها تعجبی ندارد. در آینده هم خیلی از این موارد خواهیم داشت. بازیکنان فکر میکنند جوان میمانند و فوتبال هم تا ابد هست. در روز بیست و هشتم هر ماه، حقوقها واریز میشود و بعد روزی میرسد که خبر از واریز حقوق نیست. ناگهان تمامی آنهایی که میخواستند دوستت باشند و طی ده سال گذشته با التماس کردن بلیت بازیهایت را میخواستند، حتی جواب تلفنت را هم نمیدهند. میبینی سراغ ستاره جدیدی رفتهاند. دیگر در بار از تو نمیپرسند: «چه چیزی میل داری؟» بلکه باید خودت برای خودت نوشیدنی بخری. شرایط در حدود 37 سالگی میتواند به سختترین وضع برسد. در آینه به خودت نگاه میکنی و میپرسی: «لعنتی! چه اتفاقی برای من افتاده؟ پنج سال پیش هر هفته در تلویزیون و روزنامهها بودم و 40 هزار نفر در ورزشگاه من رو دوست داشتن. حالا هیچکس حتی منو نمیشناسه.»
بدتر از همه این که هیچ شبکه حمایتیای نداری. بازیکنانی را میشناسم که به مدت ده سال، هفتهای 30-40 هزار پوند درآمد داشتند و در 40 سالگی حتی از خریدن یک جفت کفش ورزشی برای بچههای خود عاجز هستند. تعداد زیادی از فوتبالیستهای سابق از افسردگی رنج میبرند و یا طلاق گرفتهاند؛ نمیتوانند با این حقیقت که دیگر از زندگی تجملی خبری نیست، کنار بیایند. بنابراین خیلی اوقات برای پر کردن خلأیی که در پی کنار گذاشتن فوتبال پیش آمده است، سراغ چیزهای جایگزین میروند. این میتواند قمار، مواد مخدر یا اعتیاد به الکل باشد که برای خیلی از بازیکنان پیش میآید و البته این تقصیر آنها نیست. آنها به این چیزها پناه میبرند چون تنها مواردی هستند که میتوانند آدرنالین ساعت 14:45 دقیقه در رختکن قبل از یک بازی را به کمک آنها تا حدی شبیه سازی کنند.
بازیکنان سابق به کمک نیاز دارند و این باید از منابع مختلفی باشد. اتحادیه فوتبالیستهای حرفهای، مدیر برنامهها و بازیکنان سابق که خودشان دوران سختی را تجربه کردهاند باید پا پیش بگذارند و فقط به عنوان کارشناس یا سرمربی به دنیای فوتبال برنگردند، بلکه سمینار و دوره مهارتهای زندگی برگزار کنند و بگویند چگونه پس از فوتبال باید زندگی کرد. نقش مدیر برنامهها هم مقداری تغییر میکند: در نهایت هر مدیر برنامهای باید کاری کند بازیکنش از نقطه الف به نقطه ب برسد و در هر معاملهای، حداکثر درآمد ممکن را برای بازیکن کسب کند. بسیار خب، اینها درست هستند ولی مدیر برنامهها باید از نگاه تاریخی هم مراقب بازیکنان خود باشند. وقتی سن یک بازیکن از 30 سالگی گذشت و درآمدش کاهش یافت، مدیر برنامههای زیادی نسبت به همکاری با او دلسرد میشوند و در نهایت قطع همکاری میکنند. میتوانم بگویم 90 درصد فوتبالیستها وقتی 40 ساله شوند، دیگر ارتباطی با مدیر برنامه خود ندارند چون آنها سرگرم بازیکنان جدیدی شدهاند. اغلب یک بی ارتباطی در این میان وجود دارد. ولی این دقیقا همان سنی است که بازیکنان سابق به بیشترین کمک نیاز دارند. پول دریافتی کم است و آنها واقعا به حمایت و راهنمایی نیاز دارند.
راستش را بخواهید وقتی جوان هستی و همه چیز باب میلت است و کسی مثل من میآید و تلاش میکند در مورد خطرات آینده به تو هشدار بدهد، گوش شنوا نداری. گاهی بازیکنانی که در 29-30 سالگی تلاش کردم آنها را متقاعد کنم، در 35 سالگی تماس میگیرند و تقاضای کمک میکنند. آن موقع زمانی است که اغلب دیر شده است. فوتبالیستها باید بدانند که این بازی یک تجارت است. این فقط بازهای از زندگی آنها است و در حوالی 30 سالگی باید خودشان را آماده کنند و با افرادی باشند که کمک کنند تا سرمایه گذاریهای خوبی انجام بدهند، فرصتهای شغلی بسازند و دنبال چالشهای جدید بگردند تا روزی که از فوتبال خداحافظی کردند، به سرعت مسیر جدیدی را در پیش بگیرند. تمرکز کردن روی یک زندگی جدید، مانع از ابتلا به افسردگی میشود. ریو مثالی بسیار خوب در این رابطه است.
زمانی که دوباره ملاقاتش کردم، در اوج قرار داشت، جام کسب میکرد و در جام جهانی به میدان میرفت. به اشتباه تصور این بود که نمیتوان به او رسید. انگار فوتبالیستی خیابانی بود که پول زیادی به دست آورده بود و آمادگی خرج کردن مقداری از آن را نداشت. میدانستم این صحت ندارد. او میخواست کارهای زیادی برای جامعه انجام بدهد؛ او میخواست فهمیده شود.
حالا میتوانید طی این هفت-هشت سال، پیشرفتش را ببینید! دیدم که پدر سه فرزند شد؛ شاهد ازدواجش بودم؛ همچنین ناظر رویکرد جدیتری که در قبال فوتبال اتخاذ کرد بودم.
در امر آماده شدن برای زندگی پس از فوتبال، به نظرم ریو در دورهای که خیلی از فوتبالیستهای دیگر در موقعیت او با مشکل مواجه شدهاند، تا جای ممکن راضی و خشنود است. اما فقط دنبال رضایت از خودش نیست؛ میخواهد با من کار کند تا به بازیکنان جوان آگاهی ببخشد و به دیگران کمک کند. در نظر او اگر قوی بمانی و به اطرافیانت باور داشته باشی، در مجموع به هر خواستهای که داشته باشی میتوانی برسی.