هوشنگ ابتهاج متولد 6 اسفند 1306 در شهر روح انگیز رشت ،شاعر معاصر ما که تا قبل از راه افتادن شبکه های اجتماعی خیلی کمتر شناخته شده بود (به دلیل بایکوت نسبی حکومت ) توانا در سرودن غزل و شعر نو و یکی از موثرین ادبیات کشور ماست
بنده شخصا با مرام سیاسی ایشان مخالف هستم (کمونیست) اما این نافی توانایی هنری این بزرگوار نیست
اشعار و آثار زیادی موجوده از ایشان مثل،ایران ای سرای امید، در این سرای بی کسی و...
اما به نظرم قطعه ارغوان که در قالب شعر نو هست بسیار تاثیر گذاره ،شاعر این قطعه را در دوره زندان و به یاد درخت ارغوان حیاط خانه اش سروده که عشق و دلتنگی در آن موج میزند :
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من