یه مدتیه بد به پوچی رسیدم .
بی هدف هر روز از خواب پا میشم و میزنم بیرون علکی خودم و خسته میکنم و بعد بر میگردم خونه و بی هدف تر بر میگردم توی رختخواب یخ کرده ای که توش هیچ رویا و خیالی برای آینده و حتی فردا بافته نمیشه ........ با توجه به این شرایط خوابی که سراغ چشمام میاد به خاطر خستگی هدفمند کار کردن از صبح تا شب نیست بلکه به خاطر کلافگی و خسته شدنه از این پهلو به اون پهلو شدن و فرار کردن از هجمه فکرهای مسخره و پوچیه که نصف بیشتر ذهنم و اشغال کرده هست.
نمیدونم من فقط این جوری شدم یا مثل من هم هست؟
آخه تو این شرایط جامعه منه جوون 27 ساله به چه امیدی دارم زندگی میکنم نمی دونم ..... دوییدن دنبال سراب و هیچی
که چی بشه؟ به جای فکر کردن به آرزو ها و برنامه ریزی برای آینده و رسیدن به اون باید به فکر اولیه ترین نیاز های زندگیم باشم ......... ههه خنده داره نه؟
یه زمانایی حرف از پس انداز بود و میشد برنامه ریزی کرد که سال دیگه خونه رو بزرگتر کنن یا برن محله ی بهتر، العان فقط حرف از گرونیه مرغ و نهایتش پراید 70 تومنیه
مغزم عین زودپز قل قل میکنه
دریاچه ارومیه خوش میشه برای 5 ثانت آب بالا اومدنش جشن میگیریم
مدال دارای المپیکیمون یا کوله بر میشن یا سیگار بساط میکنن
استوره های ورزشیمون سر از شورای شهر در میارن و سمت دار میشن
متخصص هامون راننده تاکسی ان
هیچ جای دنیا جایی نداریم
مشکلات فرهنگی توی تک تکمون بیداد میکنه و عقل کل میدونیم خودمون و همه
با هیچ کشوری ارتباط فرهنگی و تجارت نداریم
طبقه ی متوسط زیر هجمه طبقه ی فقیر له شده و از دست رفته
حقوقا در سال 20% اضافه میشه و تورم و گرونی شب میخوابی صبح میبینی 100% زیاد شده
تخصصی تو مسایل اجتماعی نداریم و نظر میدیم
هنوز تو قرن 22 توی جوب ها پر از آشغاله
صبح با شلنگ جلوی در خونه هارو میشورن و عصر توی دورهمی هاشون حرف از فرهنگ و این که چرا کشور پیشرفت نمیکنه میزنن
از شیشه ماشین آشغال میندازن بیرون
هر روز باید منتظر اخبار بد باشیم
هر روز یه پرونده بچه دزدی
و در نهایت همه مقصرن الا خودشون و توقع تغییر داریم
کلا گیجه گیجم، نمیفهمم چی داره میشه فقط دعا میکنم خدا به دادمون برسه
از این زندگی که فقط خاکستر شدن عمر و به باد رفتن آرزوهامون نسیبمون شد امیدوارم زمین یه تکونی بخوره بلکه آیندگانی که قراره خلق بشن رنگ این سیاهی رو هم نبینن چه برسه که توش متولد بشن
مگه میششه؟ مگه داریم ؟ مغزم جواب نمیده واقعا
نمیخوام چرا چرا راه بندازم فقط از بس دنبال بهتر کردن اوضاع به نوبه خودم بودم و به بن بست رسیدم خسته ام ، خیلی خسته