زاده ۷ اکتبر ۱۹۰۰ - درگذشته ۲۳ مه ۱۹۴۵ هاینریش هیملر( Heinrich Himmler) فرمانده اِس اِس و یکی از بانفوذترین افراد آلمان نازی. او اِس اِس و سازمانهای وابسته به آن را رهبری میکرد.آدولف هیتلر بعدها او را به فرماندهی ارتش جایگزین (Replacement Army) و قائم مقام اداره تمام رایش سوم منصوب کرد. هیملر یکی از مردان مقتدر آلمان نازی بود. هیملر در جنگ جهانی اول در جبهه نبرد شرکت نکرد و فقط عضوی از نیروهای ذخیره بود. او، که در کالج رشته کشاورزی خوانده بود، در سال ۱۹۲۳ وارد حزب نازی شده و در سال ۱۹۲۵ به اساس پیوست. در سال ۱۹۲۹، او توسط هیتلر به مقام فرماندهیاساس برگزیده شد. در طی ۱۶ سال بعدی، هیملر اساس را از یک هنگ ۲۹۰ نفره به شبه-ارتشی قوی تبدیل کرد.از سال ۱۹۴۳ به بعد هیملر، بعلاوه، رئیس پلیس آلمان و همزمان وزیر کشور نیز بود، و به تمام نیروهای امنیتی از جمله گشتاپو نظارت داشت.در آخرین روزهای جنگ، هیتلر فرماندهی دو سپاه از ارتش آلمان (Army Group Upper Rhine و Army Group Vistula) را به هیملر محول کرد. چون او به اهداف مورد نظر نرسید، هیتلر او را از این مقام ار کنار کرد. او، که متوجه حتمی بودن شکست آلمان شده بود، سعی کرد با متفقین غربیها وارد مذاکره شود. هیتلر در آوریل ۱۹۴۵، با اطلاع از این اقدام، هیملر را از تمام مناصبش خلع کرده و دستور دستگیریش را صادر کرد. هیملر سعی کرد پنهان شود،ولی نیروهای بریتانیائی او را دستگیر کردند. او، بعد از شناخته شدن هویتش، در زمان بازداشت خود کشی کرد. هاینریش لویتپولد هیملر، هفتم اکتبر ۱۹۰۰، در مونیخ به دنیا آمد. خانواده او از کاتولیکهای محافظه کار طبقه متوسط بودند. پدرش معلم بود و مادرش کاتولیکی مؤمن. برادر بزرگ او در ژوئیه ۱۸۹۸ بدنیا آماده بود، و برادر کوچکتر در ژوئیه ۱۹۰۵ متولد شد. عملکرد هیملر، بر خلاف درس ها، در ورزش خوب نبود. او از سلامت جسمانی خوبی برخوردار نبود و در تمام عمر از درد معده و بیماریهای دیگر مینالید. همکلاسیهایش از او به عنوان دانش آموزی کوشا، ولی غیر اجتماعی، یاد کرده اند.
هیملر در ۱۹۰۷
دفترچه خاطرات هیملر نشان میدهد که او به اخبار روزمره، و بحثهای جدی در باره سکس و مذهب علاقهمند بود. هیملر از سال ۱۹۱۵ بعنوان دانشجوی افسری آموزش نظامی را شروع کرد، و در سال ۱۹۱۷ به عنوان نیروی ذخیره در گروهان یازدهم باواریا پذیرفته شد. در نوامبر ۱۹۱۸، در حالی که هیملر هنوز آموزش میدید، جنگ با شکست آلمان خاتمه یافت. بعد از جنگ، هیملر تحصیلات مدرسه را تمام کرد و بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲در دانشگاه فنی مونیخ کشاورزی خواند. هر چند بسیاری از قوانینی که بین مسیحیان و جهودها تبعیض قائل میشد در زمان اتحاد آلمان (۱۸۷۱) حذف شده بودند، ضدیت با یهودیان همچنان در آلمان و دیگر بخشهای اروپا بیداد میکرد.هیملر از هنگام ورود به دانشگاه ضدّ یهودی بود. اما او در این مورد همانند اکثریت دانشجویان بود. او در دوره دانشجویی کاتولیکی مؤمن باقیماند، و اوقات فراغت خود را با اعضای "لیگ آپولو" ، که رئیسش یهودی بود، میگذارند. هیملر، رفتاری مودبانه در رابطه با رئیس و اعضای یهودی لیگ داشت. در سال دوم دانشجویی، هیملر مجدداً برای پیوستن به ارتش تلاش کرد. هر چند او در اینکار موفق نشد، ولی قادر شد در صحنههای شبهه نظامی حضور یابد. در همین زمان بود که او با ارنست روهم (Ernst Röhm)، از اعضای اولیهٔ حزب نازی و بنیان گذار اس -آ ("Storm Battalion"; SA) ملاقات کرد او مرید روهم شد، چرا که روهم سربازی مدال دار و جنگنده بود. به پیشنهاد روهم، هیملر به گره ملی گرای Reichskriegsflagge پیوست. در سال ۱۹۲۲ هیملر بیشتر به "مساله جهود" علاقهمند شد. بعد از قتل وزیر خارجه (Walther Rathenau) در ۲۴ ژوئن هیملر گرایش راست افراطی پیدا کرده و در تظاهراتی که علیه معاهده ورسای برگزار میشد، شرکت کرد. در آن تابستان تورم قیمتها بیداد میکرد، در نتیجه والدین هیملر قادر به تامین هر سه پسرشان نبودند. در نتیجه، هیملر نتوانست به تحصیلات دکترا ادامه دهد و مجبور شد به شغلی سطح پایین مشغول شود. او تا سپتامبر ۱۹۲۳ در این شغل دوام آورد هیملر در سال ۱۹۲۳ به حزب نازی پیوست (شماره عضویت ۱۴،۳۰۳) در دستگاه ناسیونال سوسیالیسم، هیچ شخصیتی مرموزتر و متناقض تر از هاینـریش هیملر وجود نداشت. بسیاری از افراد محو و مفتون افسونها و ادب او شده بودند و همچنین حجب و حیایش در گردهمائیها و منطقی بودن وی، همه را تحت تاثیر قرار داده بود.
هیملر در لباس اوایل SS، با درجه Oberführer
سیاستمداران در توصیف از ویژگیهای اخلاقی وی، او را مردی با داوریهای هوشمندانه می دانستند و جنبش پایداری، او را تنها نازی بلند پایه ای می دانست که در محو فرمانروایی آدولف هیتلر می توانست از وجود او استفاده کند. به نظر ژنرال هوسباخ، هیملر روح اهریمنی پیشوا بود،مردی خونسرد و حسابگر. چیزهایی که به نظر کارل بورکهاردت، کمیسر عالی سابق مجمع ملل در دانزیک، او را به اهریمنترین آدمها بدل کرده بود. قدرت تمرکز وی بر چیزهای کوچک بود. به نظر دختر کوچکش، گوردون هیملر، او پدری مهربان و دوست داشتنی بود. همین اواخر گفته بود: چیزهایی که درباره پدر من می گویند، هر چیزی که درباره اش نوشته یا در آینده خواهند نوشت، او پدر من بود، بهترین پدری که می توانستم داشته باشم و من او را دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم.
هیملر و دخترش گوردون
بسیاری از زیر دستان هیملر را مردی خونگرم، رئیسی متفکر و با نظریات و اعتقادات دموکرات مآبانه می دانستند. با منشیان به ورق بازی می نشست و با دستیاران و آجودانها فوتبال بازی می کرد. یک بار، دوازده خدمتکار جوان را به شامی که به مناسبت سالگرد تولدش داده بود، دعوت کرد و به افسران ناراضی و ناراحتش دستور داد که آنها را به عنوان همدم پشت میز برگزینند و خود دست در دست رئیس آنها به راه افتاد. او از یک خانواده متوسط ثروتمند باواریایی به پا خواسته و در آن پرورش یافته و به بار آمده بودو اسم او را از اسم یکی از شاگردان بسیار مشهور پدرش گرفته بودند، یعنی شاهزاده هاینـریش فون ویلتزباخ. این هیملر جوان، مثل نیمی از جوانان باواریایی هم طبقه خود نه زیاد ضد یهودی بود و نه کمتر از آنها و در دفتر خاطرات خود درباره یهودیان خود را از شمار متعصبینی نشان می دهد که می کوشند بیشتر مهربان و متعادل باشند تا نژاد پرست. درباره امور جنسی معتقدات خشنی داشت که در روزگار وی غیر عادی نمی نمود. خلاصه اینکه، او محصول آشکار فرهنگ و شیوه آموزشی باواریا بود- یک جوان بوروکرات، دقیق و منظم و پایبند به اصول به شمار می آمد. هیملر تا سال 1922، در بیست و دو سالگی، یک جوان ملی گرای نمونه بود که تمایلات ضد یهودی و افکار خیال پردازانه زندگی نظامی داشت. در آن سال در آخرین برگ دفتر خاطراتش شعری سرود که نشانگر معتقداتی بود که حاضر بود سر در راه آنها بگذارد: گرچه ممکن است جسم تو را سوراخ کنند،مبارزه کن،پایدار باش، بایست،بعید نیست خود نابود شوی اما پرچم را همچنان بالا نگه دار.
هیچ تعجبی ندارد که جوانی با چنین تمایلاتی جذب صفوف ناسیونال سوسیالیزم و رهبر افسونگر آن بشود؛ جوانی که بوروکرات تربیت شده است و ذاتا وفادار است یک نازی کاملا آرمانی از آب در می آید. هنگامی که از نردبان ترقی حزب بالا می رفت دستخوش نبردی شده بود که در درونش راه افتاده بود. او اهل باواریا بود، با وجود این شهر یاران پروس مثل فردریک بزرگ را بسیار می ستود و شیفته سرسختی و انضباط پروسی بود. هیملر سبزه رو، با قد و قواره متوسط، و تقریبا شرقی چهره، با تعصبی ویژه معتقد بود که آلمانی ایده آل از نژاد نوردیک یا شمال اروپاست. وی قد و قواره های بلند و سترگ را بسیار می ستود، ولی خود همیشه از درد معده رنج می برد. هیملر با آن قدرت شخصی فوق العاده ای، که البته پس از آدولف هیتلر، در دستگاه دولتی رایش آلمان به هم زده بود، هنوز هم مردی فروتن و وظیفه شناس باقی مانده بود. گرچه کاتولیک زاده بود، بی پروا به کلیسا حمله می کرد ولی با وجود این، به روایت یکی از دوستان و همنشینان صمیمی وی، سپاه اس اس خودش را واقعا بر پایه اصول یسوعی بالا آورده بود و با تقلید ساعیانه از فریضه ها یا آیینهای خدماتی و تمرینات روحی(ایگناتیوس لویولا) آن را اداره می کرد. مردی که دیدارش و نامش لرزه مرگ بر جان میلیونها آدم می انداخت، به یکی از خاصان خود گفته بود که در برابر پیشوا خود را شاگرد مدرسه ای می داند که تکلیف شبانه اش را انجام نداده است! هیملر، عین پیشوایش به مادیات علاقه ای نداشت و درست بر خلاف گورینگ و دیگران از موقعیت و منصب خود سوء استفاده نکرد. زندگی متوسط وساده ای داشت، در خوردن غذا میانه روی پیشه کرده بود، اندک می نوشید و روزانه فقط دو سیگار برگ می کشید. در مقام یک فرد مسئول، برای خانواده اش وضعی مهیا دیده بود که پول زیادی برای استفاده شخصی اش باقی نمی ماند.
با وجودی که قدرت او از آدولف هیتلر سر چشمه گرفته بود، اما پیشوا می کوشید شخصا کاری به او نداشته باشد. هیملر دقت و وسواس زیادی در برابر خون و ضرب و شتمها داشت، دیده بودند که در محل برگذاری اعدامها سرش را به زیر می انداخت، وی همچنین به پزشک شخصی خود نیز گفته بود: من اغلب آهویی را کشته ام، اما هر بار که به چشمان مرده اش نگاه کردام وجدانم معذب شده است. وی همچنین مادر یک سرهنگ نیروی هوایی را که حاضر نشده بود از معتقدات خود(گواه یهود)، بگذرد از اردوگاه کار اجباری در راونزبروک آزاد کرده بود. وی این کار را با وجودی که فیلد مارشال میلش، تهدید کرده بود هیچوقت با او صحبت نکند انجام داده بود. اگر کسی سیاستمدارانه به او نزدیک می شد، او به دشواری می توانست در برابر یک تقاضای عفو منطقی پایداری کند. او یک بار یک فراری را آزاد کرد و بار دیگر یکی از کارمندان را که درباره نحوه رفتار سربازان اس اس با لهستانی ها انتقاد ریشه داری نوشته بود، بخشید. یک بار خواهر زاده اش را که افسر وافن اس اس بود به جرم همجنس بازی دستگیر کردند و نزد او آوردند و او بی درنگ حکم محکومیت او را امضا کرد و دستور داد او را به یک بازداشتگاه فرستادند. این محکوم جوان ضمن سپری کردن دوران محکومیت در بازداشتگاه نیز مرتکب همجنس بازی شد و دایی وی دستور داد او را تیر باران کنند. رودلف وهرز، که یکی از قضات وافن اس اس بود، درخواست کرد در حکم وی تخفیف داده شود ولی هیملر نپذیرفت. من نمی خواهم کسی بگوید که من سستی و اغماض کرده ام برای اینکه خواهر زاده ام بوده است. در اردوگاهها بعضی از نگهبانان از شکنجه کردن زندانیان لذت می بردند، اما اینان از ترس کیفر دیدن از ما فوق خود با آدمهای سادیست بدل می شدند. سال پیش از این هیملر به کارکنان خود دستور داده بود که کسی حق ندارد خود سرانه یهودیان را آزار دهد. وی به یکی از شتورم بانفوهرر یا فرماندهان پیراهن قهوه ای خود دستور داده بود: فرمانده وافن اس اس باید منضبط باشد اما سنگدل نباشد. اگر در کارتان به موردی برخوردید و دیدید که فرمانده ای از محدوده وظیفه اش فراتر می رود یا جوری نشان می دهد که کف نفس را دارد از دست می دهد، بی درنگ مداخله کنید. اخیرا درباره تیرباران خودسرانه و بدون مجوز قانونی یهودیان فرمان مشابهی به دایره حقوقی اس اس صادر کرده بود : اگر انگیزه این کار، خودخواهانه، سادیستس یا جنسی باشد، کیفر قضایی آن با توجه به نوع جرم همان است که درباره قتل و آدم کشی اجرا می شود و به همین دلیل بود که به مورگن اختیار داد که سرپرست اردوگاه اسیران بوخنوالد را به محاکمه بکشاند. هیملر تربیت افرادش را که آدمهای منضبط و آبدیده باشند ولی سنگدل نباشند، کار خیلی دشواری می دانست و می کوشید که سپاه وافن اس اس را به سپاه سلحشورانی بدل کند که شعارشان این باشد: وفاداری، شرف و حیثیت من است بزرگواری و روح سلحشوری را به آنان می آموخت. وی همچنین به افرادش توصیه می کرد که خوش رفتار و اصیل باشند: خواه ضیافت شام برگزار می کنید یا یک سان و رژه تدارک می بینید، هر جا که میهمانان هستند، من مصرانه از شما می خواهم که به تمام جزییات رسیدگی کنید، زیرا من می خواهم که افراد اس اس در همه جا نمونه والایی باشند و در برابر تمام افراد آلمانی ادب و نزاکت و ملاحظات را رعایت کنند. من هیچ دوست ندارم حتی یک نفر را ببینم که بر پیراهن سفیدش، لک چرک داشته باشد. به علاوه باید مثل آقازاده ها بنوشید و الا به شما هفت تیر داده خواهد شد تا به زندگی خود پایان بدهید. فیلد مارشال کارل فون دونیتز پس از وصول تلگرافی از مارتین بورمان مبنی بر جانشینی او به جای پیشوا پس از مرگ آدولف هیتلر می گوید: پیام مذبور که مرا جانشین پیشوای آلمان می نمود در ساعت 6 بعد از ظهر روز 30 آوریل 1945 به من رسید. بعد از اینکه از حیرت بیرون آمدم، با این عقیده که در صورت از بین رفتن حکومت مرکزی، فقط هرج و مرج حکم فرما خواهد شد، تصمیم گرفتم به هر نحو ممکن از این مقوله جلوگیری کنم. اما مشکل فقط آلمان نبود، بلکه اگر مردم در کشور های فنلاند، نروژ و دانمارک که هنوز تحت اشغال آلمان بود، قیام می کردند و سربازان آلمانی نسبت به جلوگیری از شورش خشونت نشان می دادند، شرایط دشوارتر نیز میشد. ولی قبل از اینکه من شروع به کار کنم، باید می دانستم تکلیفم با هیملر چیست؟ اگر هیملر در صدد مقاومت بر می آمد، کار بسیار دشوار می شد. او جانشین پیشوا و رئیس کل نیروی نظامی آلمان بود، چون پیشوا در آخرین روزها، ریاست ستاد ارتش را نیز به هیملر واگذار کرد و بدین صورت او به عنوان فرمانده کل ارتش شناخته می شد. این جدای کنترل کامل او به عنوان فرمانده کل سازمان وافن اس اس، اس آ( گروه حمله) و دستگاه اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش، گشتاپو و کل نیروی پلیس آلمان بود و بدتر از همه اینکه او مظهر یک نیروی سیاسی قدرتمند حزب نازی نیز بود که تحولات عظیمی را طی سالهای گذشته در آلمان و اروپا به وجود آورده بود و همچنین در سرتاسر آلمان و کشورهای اشغالی، نیروی نظامی داشت. اما من، فیلد مارشال دونیتزبعنوان فرمانده کل نیروی دریایی آلمان، جز ملوانانم کسی را نداشتم که جمع آوری آنها هم به این سرعت ناممکن به نظر می رسید.
از آجودانم خواستم که از هیملر بخواهد که فوری نزد من بیاید. اما هیملر مخالفت کرد تا اینکه خودم تلفنی از او خواستم که برای یک مسئله ضروری نزد من بیاید. هیملر دقیقا در نیمه شب سی ام آوریل وارد (پلوئن) و دفتر کار من شد و من او را روی یک صندلی راحتی نشاندم و خود پشت میز تحریرم نشستم، روی میز تحریرم هفت تیری بود که ضامن آن را باز کرده بودم که برای شلیک آماده باشد و با چند پرونده سلاح مذکور را پوشانده بودم. در همه عمرم نخستین بار بود که هنگام ملاقات یک نفر من هفت تیر در دسترس داشتم. وقتی تلگراف بورمان را به دستش دادم، هنگامی که او تلگراف را می خواند بدقت به او می نگریستم، من متوجه شدم که وی بدوا از خواندن آن خبر به حدی حیرت کرد که رنگش پرید ولی هنگامی که به او گفتم که نمی توانم از همکاری او در دولت جدید استفاده کنم او حدود ساعت یک پس از نیمه شب با موافقت ریاست من و بدون هیچ کلام اضافه ای آنجا را ترک کرد. از این پس از هیملر اطلاعات دقیق و قابل استنادی در دست نیست اما سرانجام وی در تاریخ 23 می 1945 با کپسول سیانوری که در دهان خود جاسازی کرده بود به زندگی خود پایان داد. او در طی مدت ریاست خود بر اس اس این سازمان نو بنیاد کوچک را به یک ارتش بسیار قدرتمند در طی زمانی کمتر از 6 سال بدل کرد!
جنازه هیملر بعد از خودکشی, ۱۹۴۵
اما کار حیرت آورتر وی تبدیل دستگاه اطلاعاتی آلمان در زمانی کمتر از 3 سال به قدرتمندترین دستگاه اطلاعات و ضد اطلاعات اروپا بود. او همچنین ریاست کلی اجرای پروژه های موشکی آلمان و همچنین تاسیسات هسته ای آن کشور و تولید اکثر تکنولوژی هایی بود که سالها پس از آن کشف شد. عجیب آنکه این مرد قدرتمند که حتی سالها پس از مرگش، نامش لرزه مرگ بر پیکره میلیونها انسان می انداخت و در طی حکومت آدولف هیتلر، بنا بر ادعای جمع کثیری از نازیها، به مراتب قدرتی بیشتر از پیشوا نیز داشت و تنها نازیی به شمار می رفت که می توانست در هر زمان، آدولف هیتلر را سرنگون کند. هرگز سودای قدرت و ثروت در سر نداشت و هرگز جرات نمی کرد به صحنه اعدامها در طول سالهای مسئولیتش نگاه کند و بنا به ادعای تعداد زیادی از شهود عینی، همیشه سر به زیر می افکند و دگرگون می شد. ازدواج و خانواده هیملر، همسر آینده خود، مارگارت بودن (Margarete boden)، را اول بار در سال ۱۹۲۷ ملاقات کرد. مارگارت در یک کلینیک خصوصی متعلق به خودش به شغل پرستاری اشتغال داشت و همانند هیملر به طبّ گیاهی علاقهمند بود. او ۷ سال از هیملر بزرگتر بود. آنها در ژوئیه ۱۹۲۸ ازدواج کردند و تنها فرزندشان، گوردن برویتز (Gudrun Burwitz) در هشتم آگوست ۱۹۲۹ بدنیا آمد.آنها، بعلاوه جرارد فون آهه (Gerhard von Ahe) را، که پدرش -- یک افسر اس اس -- قبل از جنگ مرده بود، به فرزند خواندگی پذیرفتند.[۱۱۵] بعد از ازدواج، مارگارت سهم خود در کلینیک را فروخت و با پول آن در ولدرودرینگ (Waldtrudering)، در نزدیک مونیخ، قطعه زمینی خرید و در آن خانهای پیش ساخته بنا کرد. از آنجا که هیملر اغلب مشغول ماموریتهای حزبی بود، مارگارت مسئولیت تلاش های، عموماً ناموفق، خانواده را برای پرورش دام ٔبر عهد گرفته بود. بعد از روی کار آمدن نازیها خانواده هیملر نخست به موهلستراس (Möhlstrasse) در مونیخ نقل مکان کرد، و بعد در ۱۹۳۴ در کنار دریاچه تگرن (Tegern) خانه خرید. هیملر، بعدها در حومه برلین اقامتگاه سازمانی نیز دریافت کرد. بعلت مشغله زیاد، هیملر بندرت با خانواده بود. آنها رابطه زناشویی تنش داری داشتند. در مناسبتهای اجتماعی، البته، مارگارت فعالانه شرکت میکرد، و بعد از ظهر چهار شنبه همسران صاحب منصبان اس اس برای چای و قهوه مهمان میکرد. در سال ۱۹۳۹، هیملر با هدویگ پوتاست (Hedwig Potthast)، که از سال ۱۹۳۶ منشیاش بود، وارد رابطه شد. هدویگ در سال ۱۹۴۱ شغلش را ترک کرد. هیملر برای او مسکن تهیه کرد. آنها صاحب دو فرزند شدند؛ یک پسر به نام هلگ (Helge)که در ۱۹۴۲ متولد شد و دختری به نام نانت (Nanette Dorothea) که در ۱۹۴۴ بدنیا آمد. مارگارت در سال ۱۹۴۱ از رابطه پنهانی شوهرش خبر دار شد ولی سعی کرد به خاطر دخترش با موضوع کنار بیاید. مارگارت، که در صلیب سرخ کار میکرد، در زمان جنگ به شغلی مدیریتی در ارتش منصوب شد. هیملر همواره با دخترش گوردن رابطهای صمیمی داشت و هر چند روز یک بار به او زنگ میزد.
هیملر به همراه همسر مارگارت و دخترش گوردن
هیملر به همراه دخترش گوردن
هدویگ و مارگارت به هیملر وفادار ماندند. مارگارت و گوردن با پیشروی نیروهای متفقین به ایتالیا فرار کردند. آنها توسط آمریکاییها دستگیر شده و در بازداشتگاههای موقتی در ایتالیا، فرانسه و آلمان زندانی شدند. آنها در محاکمات نورنبرگ بعنوان شاهد شرکت داده شده و در ۱۹۴۶ آزاد شدند. گوردن با ادعای اینکه در زمان بازداشت مورد بد رفتاری قرار گرفته به راه پدرش وفادار ماند.