ARTESH SORKH Armaniشهین بوده ، هی بهش گفت نرو ک... شعر بخون .... اما شهین گوش نداد .... بعدها شهین اعتراف کرد ک باید ب حرف استاد گوش میداده اما چون پول نداشته محبور شده مبتذل بخونه . شهین بعد از مدتی پیرسگ شد شبها واق واقع میکرد همسایه ها شاکی شدن زنگ زدن شهرداری ، شهرداری اومد با تیر زدش .