تا که دستم می رسد بر واژه ای گم می شود
قسمتم از پهنه ی دریا تلاطم می شود
ابر می آید به سوی خانه ام اما چه سود؟!
سهم من طوفان و باران سهم مردم می شود
دست من از ناز گل ها باز هم زخمیست، چون
خار هم دل دارد و سوءتفاهم می شود
"من ملک هستم که فردوس برین جای من است"
قوت من اما در آنجا نان گندم می شود
دب اکبر را ندیدم در کویر و سهم من
از زمین و آسمان همواره کژدم می شود
آتشی بر ریشه های باورم افتاده چون
هر درختی کاشتم تا ریشه هیزم می شود
شیخ را گفتم چرا تکلیف در تطهیر ما
در بهار و زیر باران هم تیمم می شود؟!
گفت: نشنیدم، بگو بار دگر درخواست را
گفتمش ای شیخ، این بار هزارم می شود...!!
پاییز 93
مخلص همگی....