طرفداری- ما در دو فینال لیگ قهرمانان مقابل بارسلونا شکست خوردیم و من هنوز کابوس آنها را میبینم. آن دو بازی، در سال ۲۰۰۹ در رم و سال ۲۰۱۱ در ومبلی، آنقدر شبیه به هم بودند که مثل یک زخم روحی در ذهم نقش بستهاند. در هر دو مرتبه به عنوان قهرمان انگلیس و یکی از بهترینهای اروپا به فینال رسیدیم و در هر دو مورد نابود شدیم. پس از هر دو بازی راهی تعطیلات شدم و حتی نمیتوانستم قهرمانی چند هفته قبل در لیگ را به خاطر بیاورم. قهرمانی در لیگ دستاورد بزرگی بود ولی تمام چیزی که ذهنم را مشغول میکرد، نحوه تکه تکه شدن ما توسط بارسلونا بود. آیا تقصیر من بود؟ آیا میتوانستیم بهتر کار کنیم؟ هر لحظه صحنههای قبلی برایم تداعی میشدند. یکبار کنار ساحل دراز کشیده بودم، آفتاب میگرفتم و به صدای موجها گوش میدادم. بطری نوشیدنی خنکی را باز کردم و لحظات فوق العادهای را با خانوادهام سپری میکردم و... بنگ! ناگهان بازیکنان بارسلونا را در حال شادمانی دیدم. همه تصاویر مسابقه مثل یک نوار ویدیویی در ذهنم پخش شدند. آنجا نشسته بودم و میگفتم: «لطفا فقط از ذهنم برو بیرون!»
در کل بردهایمان را به شفافیت باختهایی که داشتیم به یاد نمیآورم. من در مورد جامهایی که کسب کردیم، نسبت به آنهایی که موفق به کسبشان نشدیم کمتر فکر میکنم. آن دو بازی بیش از بقیه به خاطرم میآمدند. فقط شکست نخورده بودیم؛ بلکه خجالتزده شده بودیم. چنین اتفاقی هرگز قبل از آن بازیها و بعد از آنها برای ما رخ نداد. اشتباه برداشت نکنید؛ بارسلونا بهترین تیمی بود که مقابلش بازی کردم. آنها برخی از بهترین بازیکنان تاریخ فوتبال را به همراه داشتند اما هنوز باور دارم باید در یکی از آن دو فینال برنده میشدیم. اگر به آن سبکی که بازی کردیم پیش نمیرفتیم، به نظرم یک قهرمانی از آن ما میشد.
یادم میآید پس از بازی ابتدایی سرمربی در رختکن با ما حرف زد: «گوش کنید، امروز تیم بهتر شما رو شکست داد. شما نتونستید خودتون رو نشون بدین. شما بازی نکردین.» مقداری ما را سرزنش کرد. انتظار همه این حرفها از او میرفت. بعد ادامه داد: «فقط کاری کنید که ماه می بعدی اینجا برگردیم و اینا رو شکست بدیم چون اونها سال بعد هم به فینال میرسن و شما باید کار کنید که ما باز هم اونها رو ملاقات کنیم.» پس میدانستیم باید چکار کنیم. باید بر میگشتیم و اشتباهی را اصلاح میکردیم. ملاقات دوباره ما چند سالی طول کشید ولی نتوانستیم اشتباهمان را اصلاح کنیم. ولی حداقل برگشتیم. فکر نمیکنم تیمهای زیادی باشند که میتوانستند از آن شرایط ریکاوری کنند.
احتمالا بازی در رم که بارسلونا ۲-۰ برنده شد را به یاد دارید. چیزی که شاید به یاد نداشته باشید این است که ما به عنوان بخت اول پیروزی پا به آن مسابقه گذاشتیم. ما مدافع عنوان قهرمانی بودیم و بارسلونا نسبت به آخرین قهرمانی خود در سال ۲۰۰۶، تغییرات زیادی را تجربه کرده بود: فرانک رایکارد، سرمربی آنها جدا شده بود. برخی از بزرگترین ستارههایشان مثل رونالدینیو و دکو هم جدا شده بودند. زیر نظر سرمربی جدید تیم یعنی پپ گواردیولا، تیم جدیدی در حال ظهور بود.
واقعا تیم در حال پیشرفتی بود. در نیمه نهایی سال قبل آنها را شکست داده بودیم ولی دست کم گرفتنی در کار نبود. در ده دقیقه ابتدایی، تاکتیک ما که پرس کردن آنها از جلو و سریع حمله کردن بود، خوب به نظر میرسید. اگر از چند فرصت ابتدایی بهره میبردیم، بازی به طرز دیگری پیش میرفت. رونالدو یک موقعیت داشت و جی سونگ پارک هم همین طور که البته جرارد پیکه ضربه او را از روی خط دروازه برگشت داد. سپس ساموئل اتوئو گلزنی کرد و پس از آن بازی یک طرفه دنبال شد. در حالی که ما باز بازی میکردیم و در تعقیب سایههای آنها بودیم، تیکی تاکایی را بازی کردند که حالا همه با آن آشنایی دارند.
آزار دهندهترین چیز در مورد بارسلونا در آن شب، اعتماد به نفسشان هنگام در اختیار داشتن توپ بود. آنها با حضور سرخیو بوسکتس، ژاوی هرناندز و آندرس اینیستا، سه تا از بهترین هافبکها را در اختیار داشتند. همه آنها بار فنی بالایی داشتند و با توپ ما را سرگردان کردند. اما پاسکاریشان بیخود نبود، بلکه هر تصمیمی هدف عمیقتری داشت. لیونل مسی که در حال ظهور به عنوان بهترین بازیکن دنیا بود، به عنوان مهاجم کاذب جهنمی برای ما رقم زد و وینگرهای آنها، تیری آنری و ساموئل اتوئو، جلو و چسبیده به خط بازی کردند. به خاطر این که میخواستیم ابتکار عمل را در دست بگیریم، مانده بودیم که باید جلو برویم یا عقب بمانیم و آنها را یارگیری کنیم. بهترین راه بازی کردن مقابل مسی چه بود؟ او عقب بازی میکرد ولی اگر من سراغش میرفتم، شکافی ایجاد میشد که هافبکها و وینگرهای آنها میتوانستند از آن استفاده کنند. باید جلو بروم یا سر جای خودم بمانم؟ هرگز نفهمیدم. شکاف باز شد و مسی از فضای بین خطوط ما استفاده کرد.
فکر میکنم یکی از مشکلات ما قبل از بازی این بود که سر الکس فکر میکرد بارسلونا مثل آرسنال خواهد بود. هر دو تیم بازی تهاجمی را دوست داشتند و هافبکهای تکنیکی آنها به پاسکاری علاقه مند بودند. در نیمه نهایی آرسنال را در هم کوبیدیم و شکست ۴-۱ که در خانهشان به آنها تحمیل کردیم، واقعا نبرد نابرابری بود. فکر میکنم آن نتیجه باعث شد کمی ذوق زده شویم؛ درک نکردیم که بارسلونا چقدر از آنها بهتر است. بازی آنها ساختارمندتر بود؛ پشت هر کاری که انجام میدادند یک فلسفه قرار داشت. آنها چند سطحی از آرسنال بالاتر بودند. متأسفانه ما فقط در شب مسابقه متوجه این نکته شدیم.
چیزی که پس از آن بازی دردآور بود، این بود که ما بر اساس نقاط قوتمان بازی نکردیم. سبک ما طی سالهای سال مقابل بهترین تیمها در لیگ قهرمانان، به جای حمله کردن مبتنی بر ضد حملات بود و به نظرم باید مقابل بارسلونا هم همان طور بازی میکردیم. در سال ۲۰۱۰ ژوزه مورینیو همراه با اینتر، در یک بازی تدافعی آنها را شکست داد و به عقیده من، ما از اینتر بهتر و قویتر بودیم. هرگز اتوبوس پارک نمیکردیم و خیلی عقب نمینشستیم ولی عقب نشستن را دوست داشتیم. با دو لایه چهار نفره، شکل خوبی به خودمان میگرفتیم، فشار حریف را خنثی میکردیم و سپس به سرعت ضد حمله میزدیم. دو قاعده مهم داشتیم: هیچ شکافی نباید میان مدافعان و هافبکها وجود داشته باشد. وقتی توپ را پس میگرفتیم، سرمربی همیشه از ما میخواست تا آن را سریعا به بازیکنان کناری و مهاجمان خطرناکمان برسانیم.
پس معمولا این گونه بازی میکردیم و بازیکنان مناسبی هم برای این سبک داشتیم. در عقب زمین محکم و قوی، و در تمام کنندگی فرصت طلب بودیم. با حضور افرادی همچون کریستیانو رونالدو، وین رونی و کارلوس ته وز در جلوی زمین، رکوردشکنی میکردیم. در بهترین سالهای ما، اگر تیمی با دو مهاجم و دو هافبک میانی به اولدترافورد میآمد، دستهای خودمان را به هم میمالیدیم و فکر میکردیم که: «ایول! هر نتیجهای میتونه رقم بخوره. امکان داره ۴-۰ یا ۵-۰ بشه. چقدر جسور هستن که به اولدترافورد میان و به ما بی احترامی میکنن؟ نشونشون میدیم.»
در فینال سال ۲۰۱۱ در ومبلی و زمانی که انتظار میرفت اشتباهات رخ داده در رم را اصلاح کنیم، اوضاع بدتر هم شد. دو هفته تا فرا رسیدن بازی فرصت داشتیم و سرمربی خیلی در مورد سبک بازی تیم فکر کرد. اساسا طرحش انجام دادن کارهایی بود که در رم تلاش کردیم انجام دهیم ولی به خاطر گلی زودهنگام، ناکام بودیم. ایده ما این بود که با سوار شدن بر بازی، مانع از چیره شدن بارسا بر ما شویم؛ قرار بود حمله کردن، دفاع ما باشد.
سر الکس از ویدا، من و چند بازیکن با تجربه دیگر در تیم سوال کرد آیا از تاکتیک انتخابی رضایت داریم. واقعا راضی نبودیم ولی خب، بازیکنانی حرفهای بودیم؛ به دنبال بر آورده کردن خواستههای سرمربی بودیم، کسی که سرمربی بزرگی بود. پس بر همان اساس وارد زمین شدیم و ۳-۱ شکست خوردیم. نتیجه قابل احترام به نظر میرسد ولی چندان توان رقابت با حریف را نداشتیم. نمیتوانستیم حمله کنیم، چون به ندرت صاحب توپ میشدیم و در نهایت شرمنده از زمین بیرون آمدیم؛ آنها یک سر و گردن از ما بالاتر بودند.
باز دردناکترین قسمت کار این بود که هرگز نتوانستیم تواناییهای خودمان را نشان دهیم. ما دو بار پیاپی قهرمان لیگ شده بودیم. ظرف چهار سال، به سه فینال لیگ قهرمانان رسیده بودیم. با این حال در کشور خودمان تکه تکه شدیم. چنین شکستی در ومبلی و کنار طرفداران خودی، برای بازیکنان ما ناامید کننده بود. مخصوصا برای ادوین فن در سار دشوار بود چون آخرین بازی دوران حرفهای او به شمار میرفت.
بازی سال ۲۰۱۱ از نظر تاکتیکی فاجعه دیگری برای ما بود. ما مدافعان، هرگز به گرد پای مسی نرسیدیم. او اغلب خیلی عقب و با فاصله از ما بازی میکرد. سپس ناگهان مثل یک روح وارد محوطه جریمه میشد و نمیتوانستیم جلویش را بگیریم. با خودم گفتم: «این خیلی عجیبه، این با بقیه فرق میکنه. دیگه در طول عمرم چنین بازیکنی نمیبینم.»
دوباره مشکل بی علاجی داشتیم: این که سر جای خودمان بمانیم و یا برای متوقف کردن او جلو برویم. ما مدافعان در انگلیس، تشنه درگیری تن به تن بودیم. به بینی استیو بروس نگاه کنید؛ کل صورتش را پوشانده است! آن نشان از درگیری دارد. دندههای کبود، دندههای شکسته، زانوها، کمر... پس از هر بازی، تقریبا همه جای بدن درد میکند چون دائما با مهاجمان درگیر میشدیم. اما کم پیش میآمد که پس از بازی قطرهای عرق روی پیشانیمان داشته باشیم. معمولا بازی خودمان را بر مهاجمان دیکته میکردیم ولی مقابل بارسلونا شرایط برعکس بود: آنها قدرت را از ما سلب کردند و تقریبا همه چیز را به ما دیکته کردند. یادم میآید هنگام خروج از زمین در پایان بازی به ویدا گفتم: «این دیگه چه کوفتی بود؟»
در طول بازی دنبال راهکارهایی گشتیم و در نیمه دوم من تقریبا در خط میانی بازی میکردم تا بتوانم به مسی نزدیک باشم. مشکل اینجا بود وقتی جلو میرفتم، بازیکنان آنها متوجه تنها ماندن ویدا میشدند و از همه طرف به سمت او یورش میبردند. بارسلونا سوالهایی از ما پرسید که تا پیش از این با آنها رو به رو نشده بودیم و پاسخی برای آنها نداشتیم. اما هنوز فکر میکنم اگر به طرزی که عادت داشتیم بازی میکردیم، اوضاع میتوانست متفاوت باشد.
وقتی مردم از آن تیم بارسلونا صحبت میکنند، معمولا فقط روی ژاوی، اینیستا و مسی تمرکز میکنند. اما از دید من قاتلهای اصلی تیم، وینگرهای آن یعنی پدرو و داوید ویا بودند. آنها سریع و ماهر بودند، تا جای ممکن جلو و چسبیده به خط بازی میکردند و هر لحظه آماده فرار پشت دفاع بودند. با توجه به این که میخواستیم سوار بر بازی باشیم، هافبکها و مهاجمان ما دائما رو به جلو حرکت میکردند ولی خطر وینگرهای حریف، دفاع ما را عقب نگه میداشت. اگر همگی جلو میرفتیم، ما را غافلگیر میکردند و تار و مار میشدیم. پدرو منظم و باهوش بود و همیشه کار درست را برای تیمش انجام میداد؛ او هرگز ادا در نمیآورد و دنبال کارهای تکنیکی نبود. از دید من او واقعا نقش زیادی در قدرت حریف داشت. پدرو همچنین یکی از بهترینهای تیمش در زمینه پرس کردن بود و باقی نفرات پشت او به پرس کردن ادامه میدادند.
سر الکس در زندگینامه خود، مقداری از من و ویدا به خاطر آن دو بازی انتقاد میکند و میگوید میخواستیم عقب بشینیم و از فضاها دفاع کنیم، به جای این که جلو بیاییم و سد راه مسی شویم. همان طور که گفتم، فکر نمیکنم چنین راهی جواب میداد. اما نمیتوانم چندان از رییس انتقاد کنم. اگر قرار باشد رو راست باشم، باید بگویم: بله، از نظر تاکتیکی اشتباه کرد ولی فکر میکنم قابل درک بود. او عمیقا تحت تاثیر احساسات و تاریخ باشگاه است و شاید فکر میکرد امکان دارد این طور برداشت شود که سنت بارسلونا بر سنتهای منچستریونایتد برتری دارد. آنها همچون ما به خاطر فوتبال هجومی خود مشهور هستند. آنها سبک بازی کرایوف را تا این دوران حفظ کردهاند. تیم پپ گواردیولا احتمالا تناسخی از توتال فوتبال دهه ۷۰ بود. مردم با آب و تاب از خوب بودن و زیبایی تیکی تاکای بارسلونا میگفتند. اما اگر تدافعی بازی میکردیم، چه خاطرهای از آن در تاریخ یونایتد به جا میماند؟
ما سنت فوق العاده مختص به خودمان را داریم: بچههای بازبی، بست، لاو و چارلتون؛ از ۱۹۶۸ و تمامی تیمهای بزرگ باشگاه تا دهه ۹۰ گرفته و دوران خودمان. به نظرم این انگیزه سرمربی بود. پیش خودش گفت: «میخواهم به سبک خودمان برنده شوم، روش قدیمی منچستریونایتد که مبتنی بر بازی تهاجمی، خطر پذیری و رویارویی با حریف در جلوی زمین بود. اجازه داد دلش برای منطقش تصمیم گیری کند که این گاها چیز بدی نیست. دست که به اندازه بازیکنان ناراحت بود. رسیدن به سه فینال ظرف چهار سال و فقط یک قهرمانی در آنها؟ این را حتی در بعیدترین رویاهایش تصور نمیکرد.
چیزی که برای من بیشتر از نوشتههایش در کتاب زندگینامه اهمیت دارد، صحبتهایی است که در سال ۲۰۱۳ از صمیم قلب و در خلوت با ما مطرح کرد. از دید من آن یکی از بزرگترین لحظههای اوست. قرار بود با رئال مادرید بازی کنیم و قبل از بازی در صحبتهای درون تیمی، یادی از آن دو بازی مقابل بارسلونا کرد. گفت که احساس میکند در هر دو فینال با تاکتیکهای اشتباهی ما را به زمین فرستاده است.
به اندازهای مرد هستم که بگویم در هیچ کدام از آن دو فینال به اندازه کافی خوب بازی نکردم. فکر میکنم تمامی بازیکنانمان همین حرف را خواهند زد. ما احمق نیستیم و همچنین خودخواه نیستیم که فکر کنیم: «اوه، تقصیر سرمربی بود.» آنقدری که میشد، دستور العملهایش را خوب اجرایی نکردیم. باز باید به این اشاره کرد که از ما خواست تا کاری خلاف عادت انجام دهیم. پس آن شکستها تقصیر چه کسی بود؟ شاید ۵۰-۵۰ بود. یا شاید اصلا تقصیر کسی نبود؛ این بارسلونا بود که فوق العاده کار کرد. اما آن بازیها در خاطرمان ماندند. آن روز سرمربی مسئولیت و تقصیر را به گردن گرفت. یکی از آن لحظههایی بود که نشان از ارزش آن مرد داشت و این که چرا اینقدر محترم است. سر الکس تنها یک برنده بزرگ نیست بلکه شخصیت نجیب و محبوبی دارد. چیزی که آن شب گفت، باعث شد حتی بیشتر از قبل برایش احترام قائل باشم: «این بار مقابل مادرید اشتباه نمیکنم. به من و کاری که قصد انجام را دارم، اعتماد کنید.» تحت تاثیر قرار گرفتم و انگار باری از دوشم برداشته شد. باعث شد تا بیشتر از قبل بخواهم برای او به آب و آتش بزنم.