اغا ما یه بار خواستیم با پراید بابامون مخاطب فوق العاده مونوو ببریم بیرون تو ترافیک گیر کرده بودیم که یه BMW X6 اومد بغلمون به نامزدم گفتم فاطمم؟ :جونم :وقتی ازدواج کردیم از اینا بگیرریم؟ :عسیسم ماشین ماشینه دیگه ببین الان ما هم تو ترافیک گیر کردیم هم این یارو قلفونت برم!!! یعنی خدا وکیلی از قبل بیشتر عاشقش شدم خدا این دخترای بسازو حفظ کنه
.
.
.
عاقا جاتون خالی یه سری رفتیم لیوان بخریم یارو کلی تعریف میکرد میگفت اینا نشکن هست و خیلی چیزاری دیگه اصلا باورتون نمیشه بیا یه لیوان برداشت زد زمین شکست دومیو زد بازم شکست سومیو اومد بزنه دستشو گرفتم گفتم داداش دست درد نکنه نخواستیم خودتو نابود نکن طرف ول کن نبود بازم میخواست بزنه زمین اصن یه وضی
.
.
اقا يادش بخير بچه بوديم يه فيلم ديدم که توش يه نفر و شکنجه ميکنن،منم عشق شکنجه دادن و داشتم يه عروسک خرس داشتم قرار شد. با دوستم شکنجه اش بديم اول يکم کتکش زديم بعد ديدم مزه نداره بايد از روش هاي جديد استفاده کرد،گرفتم يک سيم اوردم يک طرفشو زدم به پريز يک طرفشو گزاشتم رو عروسک بدبخت که چيزي حاليم نشد فقط يادمه چندتا جرقه ديدم و بعد هم همه جا تاريک شد باور کنين برق محل قطع شد عروسکمم اتيش گرفت خود باهوشمم فقط چندتا مشت و لگد از پدر گرامي دريافت کردم;(
.
.
.
.
به جان خودم واقعیه
یه بار داشتم از امیدیه میومدم اهواز خیلی هم خستم بود. تو پراید نشسته بودم دستم هم زیر گوشمو با دوست دخترم حرف میزدم یهو دست زدم رو جیبم {طبق عادت} که گوشیمو چک کنم دیدم نیست شروع کردم به نگاه کردن به خودمو کیفمو زیر پام تو ماشین خلاصه راننده شاکی شد گفت چی شده منم گفتم گوشیم نیست . راننده یه نگاه بهم انداخت اما من چون خستم بود تو همون پوزیشن قبل بودم که پرسید مشکیه؟ گفتم :اره گفت:عاشقی؟ گفتم :اره گفت :الان داری با چی قربون صدقه ی طرفت میری؟ من دستمو از زیر گوشم ورداشتمو گوشیمو نگاه کردمو دیگه هیچی
دوست دخترم که از خنده قطع کرد من هم گرفتم خوابیدم از خجالت و ماشین هم در راستای افق محو شد
هنوز که یادش میوفتم خجالت میکشم
.
.
.
اين سريال هفت سنگ بابا ابرو بازی هفت سنگو برده ما هفت سنگ بازی میکنیم بیاید فیلم بگیرید جذاب تره مخصوصا اون جایی ک اصغر عاقا میگه در خونه ما بازی نکنید بعد میوفته دنبالمون لامصب اصغر اقا نیست دونده ماراتن هستش @@ من 0-0 حسین بولت بهترین دونده دنیا o-o.. عقدس خانوم از پنجره o-0 خاطر خواه اصغر اقا .هی ما بدو اصغر اقا بدو ما بدو اصغر اقا بدو ما بدو اصغر اقا بدو ب این فکر افتادیم ببریمش با حسین بولت مسابقه بده والااااااااااا پا نیست جته جنگیه لامصب
.
.
داشتم تو خیابون راه میرفتم دیدم دوتا کلیپس ! ببخشید ! دوتا دختر دارن بلند با هم دعوای لفظی مبکنن !
اولی به دومی : اصن حالا که اینجوری شد نفرینت میکنم !
ایشالا امشب مهمونی دعوت شی ندونی چی بپوشی ! !
ینی با این حرف نابودش کردااااااااا !
وای وای وای ! نمیدونی چه دردیه !
خدا نصیب کافر نکنه ! بلند بگو آمیــــــــــــن ! به جای آمین لایکم قبوله چون شمایی !
.
.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﯾﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪﻡ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ
ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺎﺩﺍَﻓﮑــــــــــﺎﺭ ﺷﯿﻄﺎﻧﯽ ﺯﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﻡ
ﺳﻮﺳﮏ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯿﻢ ﺭﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﻢﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﺵ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﯿﺸﻪﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯿﻦ , ﮔﻢﺷﺪﻡ !
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦﺑﺮﯾﻦ ؟
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﺁﺩﺭﺱ ﻧﻮﺷﺘﻪ !!
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺳﮑﻪ ﺭﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ
ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻐﯽ ﺯﺩ ﮎ ﮔﻮﺷﻢ ﺗﺎ 30 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺳﻮﺕ
ﺑﻠﺒﻠﯽ ﻣﯿﺰﺩ
ﺍﻭﻣﺪ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﻫﯿﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺲ
فحشﻧﺪﻩ ﺯﺷﺘﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻧﻤﻴﺰﻧﻦ
ﮔﻔﺖ : ﺯﺷﺖ ...
ﮔﻔﺘﻢ : ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﻣﮕﻪ ﮐﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯽ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ
ﻣﺨﻔﯿﻪ؟ !
ﯾﻬﻮ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪ ﮐﯿﻠﯿﭙﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :ﺟﺪﯾﯿﯿﯿﯽ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ
ﻣﺨﻔﯿﻪ؟ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻣﻨﻢ ﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥﻧﻤﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﺩﻭﺭﺑﯿﻨﻤﻮﻥ ؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮎﻩ ﻧﯿﺸﺶ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺷﺶ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺑﺮﺍ
ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖ
ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ !!
ﺧُـــــــــﺪﺍﯾﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ
ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ ﺍﺯﺕ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ
.
.
.
ﺣﻤﻮﻡ ﺭﻓﺘﻦ کودکان ﺩهه ی شصت...!!
.
ﺍﻭﻟﺶ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻣﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﺵ
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﮔﺮﻣﺶ؛ ﻳﻬﻮ ﺁﺏ ﻣﻴﺸﺪ ٢٠ ﺩﺭﺟﻪ ﺯﻳﺮ ﺻﻔﺮ، ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎ ﻫﻢ ٦٠ﺩﺭﺟﻪ ﺑﺎﻻ ﺻﻔﺮ...؛
ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﮔﺮﺍﻣﻲ ﺑﺎ ﺷﺎﻣﭙﻮﻱ ﭘﺎﻭه یا داروگر(میگفتن شامپو تخم مرغی) ﭼﻨﺎﻥ ﻣﻴﻮﻓﺘﺎﺩ
ﺭﻭ ﺳﺮﻣﻮﻥ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ
ﻛﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﻱ ﻣﻐﺰﻣﻮﻥ 3 سانت ،ﺟﺎﺑﺠﺎ ﻣﻴﺸﺪ.
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺟﻴﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ
ﻣﻴﺰﺩﻳﻢ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ؛
ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﻛﻴﺴﻪ ﺳﻔﺖ ﻭﺿﺨﻴﻢ ﺑﺎ
ﺭﻭﺷﻮﺭ ﻣﻴﻔﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻧﻤﻮﻥ
ﺧﺪﺍ ﺷﺎﻫﺪﻩ ﺩﻭ ﻻﻳﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺳﺘﻤﻮﻥ ﻛﻨﺪﻩ ﻣﻴﺸﺪ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﺮﺩ
ﭼﺮﻛﻪ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻴﺪﺍﺩ.
ﺑﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﻭﺳﻄﺎ ﻳﻪ ﻛﺘﻜﻲ ﻫﻢ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻳﻢ.
بعدش میرفتیم روی سکو واسه مرحله سنگین خشک کردن. جوری خشکمون میکردن که رطوبت رو تنومون نمیموند چه برسه به آب...
خشششششششششششکککککککککککککک
ﻭﻗﺘﻲ ﺣﻤﻮﻡ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﺪ، ﻛﻠﻲ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ، ﻳﻪ ﻳﻘﻪ ﺍﺳﻜﻲ ﻫﻢ ﺭﻭﺵ
ﺑﻌﺪﺵ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻣﻴﺒﺮﺩ،
ﻫﻤﻪ ﻣﻴﮕﻔﺘﻦ: ﺁﺧیییییی،نیگاش کن ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ...
.
.
.
این حقیقت یا جرات رو کی اکتشاف (اختراع؟ D:) کرده؟ یکی نیست بگه پدر بیامرز بازی دیگه نبود این به فکرت رسید؟ کل فک و فامیل آمار کارایی که از بچگی انجام دادم و آماره مخاطب خاصمو و .... رو میدونن دیگه! حالا کتک های که خوردمو بلا های که سرم اومده بماند! طرف احتمالا مثله ما که کلی میمونیم یه مطلب بزاریمکه تایید بشه،مونده کلی فک کرده یه بازی اختراع کرده :|
.
.
.
.
یه بار تو مدرسه معلم نیومده بود(اول ابتدایی) یدونه از این دانشجو های تربیت معلم برامون اومد بهمون گفت نوبتی هرکی کارتون مورد علاقه اش رو نام ببره و بگه دوست داره جای کدوم شخصیت باشه ، این دوست ما هم از من پرسید: داخل برنامه کودک میتی کومان اسم اون پسره که سگ داشت سگارو بود یا زمبه منم بهش گفتم خب اول سگارو ، سگ داره پس اسم اون سگه اس پس حتما اسم پسره زمبه است ، اونم پاشد گفت من برنامه کودک میتی کومان رو دوست دارم و همیشه دلم میخواد جای زمبه باشم ، ناگهان کلاس رفت هوا ، اون بنده خدا دانشجوئه تا یک ساعت فقط میخندید
.
.
.
.
ﺗﻮﯼ ﺳﺮﯾﺎﻝ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎﯾﯿﺶ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻥ ﻭﻗﺖ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻡ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ کما
.
.
یه روز یه مشتری اومد تو مغازه
اولش گفت آقا اون قاب چند؟ میشه ببینم؟ بفرمایید ، بعد اون کیفا چند؟ میشه ببینم...همینجوری نصف مغازه رو آوردیم پایین!د
ولی آخرشم هیچی نخریدو داشت میرفت گفت:
ببخشید آقا اذیتتون کردیم
منم اومدم بگم فداتشم به سلامت
یهو از زبون پرید فدای سرم به سلامت
.
.
.
.
کلیپس دختر همسایه بغلیمون تو حلقم اگه دروغ بگم....
سرکلاس ریاضی بودیم دبیرمون چندتا مساله داد که حل کنیم...
منم که کلا با ریاضی دعوا دارم رو کردم به بغل دستیم و گفتم علیرضا...علیرضا...چندبار که صداش زدم و جواب نداد دوتا انگشت رو گذاشتم رو زبونم و....بله درست حدس زدین
بعد اون سوت وحشتناک دبیرمون فقط پنج دقیقه تو کف کلاس بود بعدشم الکی خودشو با دفتر نمره مشغول کرد...بچه ها هم فقط نیگام میکردن و میگفتن محمدرضااااا اون چی بوووود؟؟؟؟؟!!!!!
بله ما اینجور آدمی هستیم...
.
.
.
يه روز خوب :
من: انقدر دوست دارم ميمون داشته باشم ^____^
مامانم: تو خودت ميموني :|
يه روز معمولي:
من :واي چشماي خره رو نگاه چه خوشگله ^____^
مامانم: آره ديگه تنها فرق تو باهاش همينه -__-
يه روزي که نشستم رو زمين :
مامانم: قوز نکن همينجوريش شبيه شتر هستي! :/
يه روزي که دارم سبزي خوردن ميخورم:
مامانم: داري خودتو واسه عيد قربان آماده قربوني ميکني؟ O_o
زندگیه من دارم آخه؟ :|||
.
.
.
یادش به خیربچگیام بابام برا خواهرم یه اردک خرید منم ازشدت فقر محبت شبونه بردمش تواتاقم وباکلی احساس پیش خودم خوابوندمش!صبح مامانم گوشت لهیده واب پز اردکه رو باخاک انداز اززیرم جمع کرد.یعنی دراین حد محبت توخونم جریان داشت!!