رستگاری در فراتر از بهشت
فصل 1: اقیانوس
قسمت 3: مسیر بهشت
قسمت دوم
- نقشمو کشیدم پلانکتون. باب اسفنجی و دار و دستش رو تو یه حفاظ چوبی یا آهنی گیر میندازم. زورشون که به من نمیرسه, بعدش میرم کل شهر رو میگردم و فرمول رو پیدا میکنم. شهر کوچیکیه و نیم ساعت هم طول نمیکشه که کارم تموم بشه.
+ افرین بهت. کارتو انجام بده و بعدش با خیال راحت برو آبشار جاذبه عشق و حالتو بکن. اونجا مثل یه بهشته برای تو با بهترین حوری موجود
- ممنون از لطفت. من تو بهشت با D عزیز به رستگاری میرسم و چی بهتر از این.
از خونه پلانکتون خارج شدم. هیچ ندایی برام نیومد که چجور دوباره به اندازه طبیعیم برگردم برای همین اون چهارتا کلید رو این بار برعکس فشار دادم و کار کرد من بزرگ و بزرگ تر شدم و حالا یه شهر خیلی ریز رو برای جستجو داشتم! دنبال باب اسفنجی و دوستاش گشتم تا کارمو شروع کنم. بعد از چند دقه باب و پاتریک رو دیدم که داشتن درباره اینکه مغز دارن یا نه بحث میکنن( که اسفنج و ستاره دریایی تنها جانورایین که مغز ندارن)
صداشون زدم تا بیان. خواستن دوباره منو گیر بندازن ولی این بار من گرفتمشون
- گوش کنین ببینین چی میگم. من رفتم پیش پلانکتون و قرار شد فرمول همبرگر مخصوص رو براش گیر بیارم ولی من نمیخوام اینکارو کنم. من زندگی شما رو خراب نمیکنم. یه نقشه دارم که کمک شما و دوستاتون به کارم میاد. اول از همه یه مقدار بند و یه تیغه خیلی تیز احتیاج دارم.
.......
باب اسفنجی چند سانتیمتر بند کشدار از تو خونش برام اورد.پاتریک هم تیغه ای که میخواستم رو داشت.
- به جز اینا یه چسب نواری و یه میخ رو هم احتیاج دارم به اضافه وسیله ای که بتونم باهاش پرواز کنم.
باب اسفنجی گفت آقای خرچنگ برای بعضی از کارای اداریش چسب نواری استفاده میکنه بیا بریم ازش بگیریم.
خودمو کوچیک کردم و همراهشون وارد رستوران شدیم و رفتیم تو دفتر مدیریت. خرچنگ با دیدن من گفت اینو از اینجا ببرین بیرون ممکنه پولای نازنینمو برداره
- نه من فقط چسب نواریو برای یه مدت کوتاه میخوام.
+ خب خوبه چون چسب هر بار مفتی گیرم میاد مشکلی نداره.
چسب نواری هم گیرم اومد.
- خب کسی هس یه میخ داشته باشه?
همون موقع اختاپوس وارد دفتر شد تا برای حقوقش چونه بزنه.
× من یه بسته میخ تو خونه دارم.
بعد از اینکه بحثش با اقای خرچنگ تموم شد پنج نفره راه افتادیم سمت خونه اختاپوس. میخ رو بهم داد.
- فقط یه وسیله برای بالا رفتن میخوام.
باب اسفنجی گفت الان دیگه سندی کلید حل مشکله
خلاصه یه کفش سوختی از خونه سنجاب گرفتم. حالا دیگه همه چیو در اختیار داشتم.
- همراه من بیاین تا ببینین میخوام چیکار کنم.
من و باب اسفنجی و پاتریک و اختاپوس و خرچنگ و سندی به طرف خونه پلانکتون راه افتادیم. وقتی رسیدیم بهشون گفتم پشت دیوارا مخفی بشین خودم میرم داخل.
پلانکتون در رو باز کرد
+ خب خب خب اینجا چی داریم? چهره یه فرد پیروز رو دارم میبینم. درسته?
- دقیقا همینطوره. گیرشون انداختم.( به طرف مرکز خونه حرکت کردم و اونم دنبالم اومد.) این وسایل رو هم ازشون کش رفتم چون شاید در ادامه سفر به دردم بخورن.
+ اوکی. برای اینکه باور کنم اول بریم اون احمقای زندانی رو با هم ببینیم.
- خب, باشه.
بهم خیلی نزدیک شد.
+ بیا بریم دیگه.
سریع گرفتمش و با چسب نواری بستمش کف زمین. زیر چسب زندانی شد.
یه چکش رو از یکی از قفسه ها برداشتم, با کفش مخصوص پرواز کردم و تا سقف رفتم و میخ رو کوبیدم به سقف. بعدش بند رو به تیغه تیز گره زدم و سر دیگشو به میخ و اویزونش کردم تا درست بالای سر پلانکتون قرار بگیره. قیچی رو که تو قسمت قبل بهش اشاره کردم برداشتم.
سوت زدم و بقیه اومدن داخل تا این صحنه رو شاهد باشن.
- نقشه بهشت من و وسایل سفر مورد نیازمو بهم بده تا ازادت کنم وگرنه این قیچی رو میزنم و قچ! بند قطع میشه و تو هم میمیری.
+ ای خائن, تو به من قول میدی بعدش خیانت میکنی?
- خیانت در قبال یه عوضی? معنی نداره
+ از کجا معلوم که اگه بهت ادرس رو بگم بازم منو نکشی?
- خب امتحانش ضرر نداره. اگه بهم چیزی نگی تا اخر عمرت همینجا اسیری ولی اگه بگی و به من اعتماد کنی من نقشه رو برمیدارم و بهت نشون میدم که مثل تو یه آشغال حیله گر نیستم.
پلانکتون تسلیم شد.
+ باشه باشه. فرمول کوفتی رو که بازم به دست نمیارم. لعنت بهت. برو در اون کمد رو باز کن مقوا اونجاست ادرس دقیقم روش نوشته. چندتا قایق کوچیک پیشرفته و مخصوص رو اب هس که باعث میشه سریع تر به محل برسی. تخته هم که از قبل داری و میتونی از هر کدوم که بخوای استفاده کنی. با پولی که بهت میدم هم میتونی بلیط برای ورود به کشور رو استفاده کنی.
نقشه و قایق رو برداشتم. پلانکتون رو ازاد کردم. اون پنج نفر رفتن. به پلانکتون خیره شدم.
- تو بدجور باختی. نسبت به بقیه ساکنان اینجا باهوشی ولی من مطمئنا خیلی از تو بهترم. عجب سورپرایزی بود مگه نه? حالا من میرم با دیپر جونم صفا سیتی و تو به علاف بودن خودت ادامه میدی.
نزدیک بود اشکش در بیاد. اهمیت ندادم و خارج شدم. به اندازه طبیعی برگشتم.
خلاصه بعد از چند روز رسیدم امریکا و همون بهشتی که میخواستم.
تابلوی بزرگ Gravity Falls رو دیدم.
- ایول خودشه. رستگاری در بهشت منتظر منه.
پایان فصل اول