اشکان رادخوش بحالت دادا قرار بود اکیپ بیست تایی از بچه های دانشگاه بریم شمال خونه رفقا همه چی اوکی بود خانواده رو پیچونده بودم نمیدونم کدوم از نامرد پست تری از رفقا رفته به بابام گفته اینا دارن مختلط میرن پریشب دعوا کردیمو نزاشتن برم الان خونه مادر بزرگ بیکار در حالی که باید در حال عشق وحال باشم ناموسا داره حالم از عقاید بابام به هم میخوره فقط میخوام از شرش راحت شم